spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ اثار و نوشته های نادر ابراهیمی ---------------------------- عشق آنگاه كه به واژه ای بر روی كارت پستال، به نامه، به آواز تبديل شد و با بسته بندی مشابه به مشتريان تشنه عرضه شد، در هر بازاری می شود آن را خريد و به معشوق هديه كرد و همين عشق را تحقير كرده است. توليد انبوه مدتهاست راه را بر نامكرر بودن عشق بسته است. نادر ابراهيمی 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران بهدنیا آمد. پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزندِ آجودان حضورقاجار و از نوادگانِ ابراهیم خان ظهیرالدوله، حاکم نامدارِ کرمان در عصر قاجار بود، که رضاشاه پهلوی او را، ضمنِ خلعِ درجه از کرمان به مشکین شهر تبعید نمود، که هنوز قلمستانی به نام او در حومهٔ مشکین شهر وجود دارد (قلمستان عطا) و هنوز فامیل او (ابراهیمیهای کرمان) در شهر و استان کرمان شناخته شده و مشهور هستند. مادرِ نادر ابراهیمی هم از لاریجانیهای مقیم تهران به شمار میآمد. نادر ابراهیمی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش یعنی شهر تهران گذراند و پس از گرفتن دیپلم ادبی از دبیرستان دارالفنون، به دانشکدهٔ حقوق وارد شد. اما این دانشکده را پس از دو سال رها کرد و سپس در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی به درجهٔ لیسانس رسید. او از ۱۳ سالگی به یک سازمان سیاسی پیوست که بارها دستگیری، بازجویی و زندان رفتن را برایش درپی داشت. ارایهٔ فهرست کاملی از شغلهای ابراهیمی، کار دشواری است. او خود در دو کتاب «ابن مشغله» و «ابوالمشاغل» ضمن شرح وقایع زندگی، به فعالیتهای گوناگون خود نیز پرداختهاست. از جملهٔ شغلهای او بودهاست: کمک کارگری تعمیرگاه سیار در ترکمنصحرا، کارگری چاپخانه، حسابداری و تحویلداری بانک، صفحهبندی روزنامه و مجله و کارهای چاپ دیگر، میرزایی یک حجرهٔ فرش در بازار، مترجمی و ویراستاری، ایرانشناسی عملی و چاپ مقالههای ایرانشناختی، فیلمسازی مستند و سینمایی، مصور کردن کتابهای کودکان، مدیریت یک کتابفروشی، خطاطی، نقاشی و نقاشی روی روسری و لباس، تدریس در دانشگاهها و... در تمام سالهای پرکار و بیکار یا وقتهایی که در زندان بهسر میبرد، نوشتن را ـ که از ۱۶ سالگی آغاز کرده بود ـ کنار نگذاشت. در سال ۱۳۴۲ نخستین کتاب خود را با عنوان «خانهای برای شب» بهچاپ رسانید که داستان «دشنام» در آن با استقبالی چشمگیر مواجه شد. تا سال ۱۳۸۰ علاوه بر صدها مقالهٔ تحقیقی و نقد، بیش از صد کتاب از او چاپ و منتشر شدهاست که دربرگیرندهٔ داستان بلند (رمان) و کوتاه، کتاب کودک و نوجوان، نمایشنامه، فیلمنامه و پژوهش در زمینههای گوناگون است. ضمن آنکه چند اثرش به زبانهای مختلف دنیا برگردانده شدهاست. نادر ابراهیمی چندین فیلم مستند و سینمایی و همچنین دو مجموعهٔ تلویزیونی را نوشته و کارگردانی کرده، و آهنگها و ترانههایی برای آنها ساختهاست. او همچنین توانستهاست نخستین مؤسسهٔ غیرانتفاعی ـ غیردولتی ایرانشناسی را تأسیس کند؛ که هزینه و زحمتهای فراوانی برای سفر، تهیهٔ فیلم و عکس و اسلاید از سراسر ایران و بایگانی کردن آنها صرف کرد؛ ولی چنانکه باید، شناخته و بهکار گرفته نشد و با فرارسیدن انقلاب و جنگ، متوقف شد. او فعالیت حرفهای خود را در زمینهٔ ادبیات کودکان، با تأسیس «مؤسسهٔ همگام با کودکان و نوجوانان» ـ با همکاری همسرش ـ در آن مؤسسه متمرکز کرد. این مؤسسه، بهمنظور مطالعه در زمینهٔ مسائل مربوط به کودکان و نوجوانان برپا شد و فعالیتش را در حیطهٔ نوشتن، چاپ و پخش کتاب، نقاشی، عکاسی، و پژوهش دربارهٔ خلقوخو، رفتار و زبان کودکان و نیز بررسی شیوههای یادگیری آنان دنبال کرد. «همگام» عنوان «ناشر برگزیدهٔ آسیا» و «ناشر برگزیدهٔ نخست جهان» را از جشنوارههای آسیایی و جهانی تصویرگری کتاب کودک دریافت کرد. ابراهیمی در زمینهٔ ادبیات کودکان، جایزهٔ نخست براتیسلاوا، جایزهٔ نخست تعلیم و تربیت یونسکو، جایزهٔ کتاب برگزیدهٔ سال ایران و چندین جایزهٔ دیگر را هم دریافت کردهاست. او همچنین عنوان «نویسندهٔ برگزیدهٔ ادبیات داستانی ۲۰ سال بعد از انقلاب» را بهخاطر داستان بلند و هفت جلدی «آتش بدون دود» بهدست آوردهاست. نادر ابراهیمی رشتههای مختلف ورزشی را تجربه کرده، یکی از قدیمترین گروههای کوهنوردی بهنام «اَبَرمرد» را بنیان نهاده و در توسعهٔ کوهنوردی و اخلاق کوهنوردی، تأثیرگذار بودهاست. نادر ابراهیمی در سن ۷۲ سالگی پس از چندین سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری بعد از ظهر پنجشنبه ۱۶خرداد ۱۳۸۷ درگذشت. 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ سایت رسمی نادر ابراهیمی برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ سخن عاشقانه گفتن دليل عشق نيست...عاشق كم است سخن عاشقانه فراوان... عشق عادت نيست، عادت همه چيز را ويران مي كند از جمله عظمت دوست داشتن را...از شباهت به تكرار مي رسيم، از تكرار به عادت، از عادت به بيهودگي از بيهودگي به خستگي و نفرت 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ بانوي من! يك روز عاقبت قلبت را خواهم شكست _ يك روز عاقبت. نه با سفري يك روزه نه با سفري بلند بل با آخرين سفر يك روز عاقبت قلبت را خواهم شكست _ يك روز عاقبت. نه با كلامي كم توشه از مهرباني نه با سخني توبيخ كننده بل با آخرين كلام. يك روز عاقبت قلبت را خواهم شكست _ يك روز عاقبت. تو بايد بداني عزيز من بايد بداني كه دير يا زود _ اما، ديگر نه چندان دير_ قلبت را خواهم شكست؛ و كاري جز اين هم نمي توان كرد. اما اينك، عليرغم اين شكستن محتوم قريب الوقوع _ كه مي دانم همچون درهم شكستن چلچراغي بسيار ظريف و عظيم، فرو ريخته از سقفي بسيار رفيع خواهد بود _ آنچه از تو مي خواهم _ و بسياري از ياران، از يارانشان خواسته اند _ اين است كه بر مرده ام دل نسوزاني، اشك بر گورم نريزي، و خود را يكسره به اندوهي گران و ويرانگر وانسپاري... اينك احساس و اقرار مي كنم كه آرزويي مانده است _ آرزويي بر آورده نشد؛ و آن اين است كه تو را از پي مرگم اشك ريزان و نالان و فرياد زنان و نفرين كنان نبينم، همچنان فرزندانم را، دوستانم را، ياران و هم انديشانم را... اینبار هم دیر شد... 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ من هرگز نخواستم از عشق افسانه اي بيافرينم باورکن من مي خواستم که با دوست داشتن زندگي کنم کودکانه و ساده و روستايي من از دوست داشتن فقط لحظه ها را مي خواستم آن لحظه اي که تو را بنام مي ناميدم من هرگز نمي خواستم از عشق برجي بيافرينم مه آلود و غمناک ، با پنجره هاي مسدود و تاريک نادر ابراهيمي 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ قلب ، مهمانخانه نيست که آدم ها بيايند دو سه ساعت يا دو سه روز توي آن بمانند و بعد بروند قلب ، لانه ي گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود و در پاييز باد آن را با خودش ببرد قلب ، راستش نمي دانم چيست ؟ اما اين را مي دانم که فقط جاي آدمهای خيلي خيلي خوب است يک عاشقانه آرام _ نادر ابراهيمی 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ “باران بوی دیوارهای کاهگلی را بیدار کرده است. کنار پل ، مردی آواز می خواند و یک مرد ، برای گریستن به خانه می رود. زمین ، عابران پایان شب را می مکد. گل ها کفش ها را سنگین می کند. مادر چرا امسال بهارنارنج نخریده ایم ؟ یکی نیست که به من جواب بدهد ؟ ببین مادر هلیا چکار کرده بوی بهار نارنج توی حیاط پیچیده.” ― نادر ابراهیمی, بار دیگر شهری که دوست میداشتم 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها اسانتر است سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد” ― نادر ابراهیمی, یک عاشقانه ی آرام 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ مردن امر ساده اي ست و از زندگي کردن بسيار آسان تر است تمام خفقان مرگ در مقابل يک شک در مقابل يک حرص در مقابل يک ترس در مقابل يک کينه در مقابل يک عشق هيچ است مردن امر ساده اي ست و در مقابل خستگي زندگي چون سفري است که در يک روز تعطيل مي کنيم و و ديگر هرگز باز نمي گرديم نادر ابراهيمي 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس میدارد، یک مرد هر چه را که میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد، آنچه فدا کردنیست فدا میکند، آن چه شکستنیست میشکند و آنچه را تحملسوز است تحمل میکند، اما هرگز به منزلگاهِ دوست داشتن به گدایی نمیرود. 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 فروردین، ۱۳۹۳ عزيز من اگر زاويه ديدمان نسبت به چيزي يكي نيست ، بگذار يكي نباشد بگذار در عين وحدت مستقل باشيم بخواه كه در عين يكي بودن ، يكي نباشيم بخواه كه همديگر را كامل كنيم نه ناپديد بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چيز كه مورد اختلاف ماست بحث كنيم ، اما نخواهيم كه بحث ، ما را به نقطه مطلقا واحدي برساند بحث ، بايد ما را به ادراك متقابل برساند نه فناي متقابل اينجا سخن از رابطه عارف با خداي عارف در ميان نيست سخن از ذره ذره واقعيتها و حقيقتهاي عيني و جاري زندگي است بيا بحث كنيم بيا معلوماتمان را تاخت بزنيم بيا كلنجار برويم اما سرانجام نخواهيم كه غلبه كنيم بيا حتي اختلافهاي اساسي و اصولي زندگيمان را در بسياري زمينهها تا آنجا كه حس ميكنيم دوگانگي ، شور و حال و زندگي ميبخشد نه پژمردگي و افسردگي و مرگ ، حفظ كنيم من و تو حق داريم در برابر هم قدعلم كنيم و حق داريم بسياري از نظرات و عقايد هم را نپذيريم بيآنكه قصد تحقير هم را داشته باشيم عزيز من بيا متفاوت باشيم نادر ابراهيمي 4 لینک به دیدگاه
mim-shimi 25686 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، ۱۳۹۳ ما در هيچ حال قلب هايمان خالي از غم نخواهد شد چرا که غم وديعه يي ست طبيعي که ما را پاک نگه مي دارد انسان هاي بي اندوه به معناي متعالي کلمه هرگز " انسان " نبوده اند و نخواهند بود از اين صافي انسان ساز نترس نادر ابراهيمي 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۳ پدر بدان که هیچکس بی دلیل شهری را دوست نخواهد داشت. شهر اواز نیست که رهگذری بیاد بیاورد ، بخواند و بعد فراموش کند. هیچکس شهری را بی دلیل نفرین نخواهد کرد. هیچکس را نخواهی یافت که راست بگوید که شهرم را نمی شناسم. انسان خاک را تقدیس می کند. انسان در خاک میروید چون گیاه و در خاک می میرد. هلیا ! تو مرا از من جدا کردی. تو مرا از روئیدن بازداشتی. تو هرگز نخواهی دانست که یک مرد در امتداد یازده سال راندگی چگونه باطل خواهد شد. حالیا تو با درخت ریشه سوخته ای که به باغ خویش باز میگرددچه میتوانی گفت؟ در انتهای شب گرگ ها سفر می کنند. نرده های خانه ات تو را از کوچه ها جدا میسازد. و من دیگر در زیر باران تند فروردین و در میان بادهای اذری ننشسته ام که تو بیایی. و من باردیگر نخواهم گفت: هلیا ! گریز اصل زندگی است. گریز از هر انچه که اجبار را توجیه می کند. بار دیگر شهری که دوست میداشتم/نادر ابراهیمی/صفحه 23 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۳ بعضی هارا دیده ام که از وقت کم شکایت می کنند. انها می گویند : حیف که نمی رسیم ، گرفتاریم ، وقت نداریم ، عقبیم ..." اینها واقعا بیمار خیالبافی های کاهلانه خود هستند . وقت علی الاصول ، بسیار بیش از نیاز انسان هست. ما وقت بی مصرف مانده و بوی نا گرفته ی بسیاری در کیسه های مان داریم : وقتی که تباه می کنیم ، می سوزانیم ، به بطالت می گذرانیم. بسیاری از ما می توانیم پنج برابر ، ده برابر یا بیش برابر انچه کار می کنیم ، کار کنیم ، یاد بگیریم ، ییافرینیم ، تغییر بدهیم. انسان شهری عجیب در بیکارگی و بطالت فرو رفته است; بهانه جویی ، وراجی ، شوخی های مبتذل خجالت اور ، ولگردی های بدون عمق ، وقت کشی ، خواب های طولانی پیرکننده ... و همیشه در انتظار حادثه یی غریب و دگرگون کننده : اگر نه معجزه ای ، دست کم کرامتی...و ناگهان حل شدن جمیع مشکلات... اما این نوع برخورد با زندگی ، فقط تباه کردن زندگی است... یک عاشقانه ارام/نادر ابراهیمی/صفحه 112 2 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مرداد، ۱۳۹۳ بانوی من .... دیروز شنیدم که در تایید سخن دوستی که از بد روزگار می نالید,ناخواسته و به همدردی می گفتی:(بله..درست است.زندگی,واقعا,خسته کننده,کسالت آور,و یکنواخت شده است)اما این درست نیست عزیز من اصلا درست نیست.مستقل از انسان و آنچه انسان میکند,در جستجوی چیزی در ذات زندگی نباید بود.تنها به اعتبار وجود زنده و پویای توست که چیزی بد است یا چیزی خوب؛چیزی کهنه است و چیزی نو,چیزی زیباست و چیزی نازیبا,و تنها براساس اراده و عمل و اندیشه ی تو آنچه بد است به خوب تبدیل خواهد شد و انچه نازیباست به زیبا و انچه مکرر است به نامکرر.هزگز گمان مبر که زندگی ,بدون انسان ,یا بدون موجودی زنده که قدرت انتخاب و تفکر داشته باشد,باز هم زندگی ست. چهل نامه به همسرم......نادر ابراهیمی 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده