masi eng 47,042 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۲ ریسک پذیری: دو تا دانه توي خاك حاصلخيز بهاري كنار هم نشسته بودند. دانه اولي گفت: من مي خواهم رشد كنم! من مي خواهم ريشه هايم را هر چه عميق تر در دل خاك فرو كنم و شاخه هايم را از ميان پوسته زمين بالاي سرم پخش كنم... من مي خواهم شكوفه هاي لطيف خودم را همانند بيرق هاي رنگين برافشانم و رسيدن بهار را نويد دهم... من مي خواهم گرماي آفتاب را روي صورت و لطافت شبنم صبحگاهي را روي گلبرگ هايم احساس كنم! و بدين ترتيب دانه روئيد. دانه دومي گفت: من مي ترسم. اگر من ريشه هايم را به دل خاك سياه فرو كنم، نمي دانم كه در آن تاريكي با چه چيزهائي روبرو خواهم شد. اگر از ميان خاك سفت بالاي سرم را نگاه كنم، امكان دارد شاخه هاي لطيفم آسيب ببينند..... چه خواهم كرد اگر شكوفه هايم باز شوند و ماري قصد خوردن آنها را كند؟ تازه، اگر قرار باشد شكوفه هايم به گل ننشينند، احتمال دارد بچه كوچكي مرا از ريشه بيرون بكشد. نه، همان بهتر كه منتظر بمانم تا فرصت بهتري نصيبم شود. و بدين ترتيب دانه منتظر ماند. مرغ خانگي كه براي يافتن غذا مشغول كند و كاو زمين بود دانه را ديد و در يك چشم بر هم زدن قورتش داد. آن عده از انسان ها كه از حركت و رشد مي ترسند، به وسيله زندگي بلعيده مي شوند. 12 نقل قول لینک به دیدگاه
مجید بهره مند 43,111 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۲ به به یعنی نترسیم دیگه 3 نقل قول لینک به دیدگاه
masi eng 47,042 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۲ به به یعنی نترسیم دیگه نه دیگه... 4 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .