sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۲ گراهام گرین(1904 – 1991) مردِ پرتناقضی است و خودش هم قبول دارد: «من خودم را نمیشناسم، و نمیخواهم که بشناسم. من آدمی هستم که تغییر میکند، افکار و عقایدم سال به سال متفاوت است.» اوخودش را دوست ندارد: «مگر چند نفر پیدا میشوند که وقتی بیهوا ازشان بپرسید خودشان را دوست دارند بله بگویند؟ من با خودم راحت نیستم، این درست- اما به نظرم این عیب نیست، به علاوه آدم چطور میتواند با خودش راحت باشد؟» گرین نویسندة پرنویس و پرخوانندهای است و در ایران کتابهای او همه جور خوانندهای را جلب کرده؛ هم کتابخوان عوام او را دوست دارد و هم خوانندگان آثارِ جدی از مشتریهای پروپاقرص آثار او هستند. همة عمر بین کفر و ایمان نوسان کرده است. او هم مارکسیست و هم کاتولیک است؛ گفتوگوی فلسفی بین شهردار سابق، که مارکسیست است، و عالیجناب دنکیشوت، که خود را از اعقاب صحیحالنسبِ دن کیشوت میداند، در کتاب"عالی جناب دنکیشوت" گویای این نوسان است. بر خیانتکار بودن خود باور دارد، در مصاحبهای گفته: «در طول زندگیام به خیلی از چیزها و خیلی از آدمها خیانت کردهام و احتمالاً همین خواب راحت را از من گرفته. من ظالم و بیانصاف بودهام.» خودش ریشة این رفتار را در دوران مدرسهاش میداند. او در مدرسهای که پدرش رییس آن بوده درس خوانده؛ دوستانی دارد اما پسر پدرش هم هست و همکلاسیهایش پدر را دوست ندارند: «به هیچ کدام از دو جناج تعلق نداشتم. نمیتوانستم بدون خیانت کردن به پدر طرف پسرها را بگیرم، و پسرها هم به چشم یک همکار دشمن و منطقة اشغالی به من نگاه میکردند. من دوپاره شده بودم و همین دوپارگی یکی از اجزای دایمی کار و زندگیم شد». رمان"پایان یک رابطة نامشروع"، که فیلمی هم بر اساس آن ساخته شده، تضادهای اخلاقی نویسندهای را نشان میدهد که با زنِ دوستش رابطه دارد. این رمان آیینهای است از تضادهای اخلاقی خود او و آدمیزاده. وقتی در کالج بالیول، آکسفورد، درس میخواند اولین کتاب شعرش را منتشر میکند اما شاعر نمیماند. چهار سالی معاون سردبیر روزنامه تایمز میشود و انتشار رمان چهارم او- قطار استانبول- شهرت زیادی برایش میآورد و او را در ردیف نویسندگان عامهپسند قرار میدهد. در 1935 از این سر تا به آن سرِ"لیبری" را زیرِ پا میگذارد و حاصل سفرش کتابِ"سفر بدون نقشه" است که به آوازهاش اضافه میکند؛ کتاب شرح ماجراهای سیاحی است که میتواند ناملایمات را تا بی نهایت تحمل کند. او از نوزده سالگی عاشق بازی"رولت روسی" بوده است. خودش میگوید: «روولور را در کشوی برادرم پیدا کرده بودم. خزانه شش گلوله میخورد و من فقط یک گلوله در آن میگذاشتم. در هر شلیک بخت زنده ماندن پنج به شش بود.» این کشش به خطرِ مدام گراهام گرین را به جبهة مقدم میکشاند. از هندوچین به لیبری و از هاییتی به مالایا اما گراهام گرین ماجراجو گراهام گرین نویسنده را خلع سلاح نمیکند: «عمل فقط تا آنجا مهم است که در نوشتن بروز پیدا کند». برای گرین نوشتن شکلی از عمل است: «وقتی پای نوشتن در میان باشد خیلی وسواسی میشوم چون مسئلة مرگ و زندگی است. مسیر نوشتن را خودِ نوشته تعیین میکند. وقتی با جدیت به کارِ کتابی مشغولم از کلة سحر، و قبل از حمام یا تراشیدن ریش و یا حتی قبل از دیدن نامهها یا هر کارِ دیگری، کارم را شروع میکنم. اگر قرار باشد آدم برای نوشتن منتظر چیزی بشود که مردم اسمش را الهام میگذارند یک کلمه هم نمیتواند بنویسد.» مادرش را خیلی دوست دارد: «عدم تمایل مادرم به تملک همیشه مورد تحسینم بوده، او را خیلی دوست داشتم.»، «وقتی بچه بودیم بعدازظهر به اتاق نشیمن میرفتیم و مادرم تا ساعت هفت برایمان کتاب میخواند». به عکس احساس زیادی به پدر ندارد: «او زیادی مقتدر بود و مدام سوالات ناراحتکننده از من میکرد.» ولی بعدها کمکم از پدر خوشش میآید: «یواشیواش کشف کردم که پدر خیلی لیبرال است - نه به این دلیل که عضوِ حزب لیبرال بود - بلکه به معنای واقعی لیبرال بود، درست نقطة مقابل من که به افراط تمایل دارم.» گرین به مدت چهار هفته عضو حزب کمونیست میشود و دیگر سروسراغ آن حزب نمیرود: «از نظر من یک شوخی بود و بس.» ولی سرجمع میشود گفت که او کودکی شاد و آرامی را پشت سر میگذارد؛ لااقل تا سیزده سالگی: «سیزده ساله بودم که مرا به مدرسة شبانهروزی گذاشتند که پدرم رییس آن بود. همیشه پدر را در فضای شاد خانوادگی دیده بودم و دیدن او در مدرسه روحم را دچار تضاد کرد اما خاطرة شادی و رضایت خاطری را که در خانه داشتم از ذهنم پاک نکرد گرچه وحشت از سیزده سالگی و وحشت از جهان مدرسه تا همیشه با من ماند.» گرین گرایش رمانتیکی به کمونیسم دارد ولی بعد از سقوط آلنده و دوبچک این گرایش عاطفی و اخلاقی دوران جوانیاش به سرخوردگی میانجامد و در سال 1926 مذهب آبا و اجدادی انگلیکان را رها میکند و کاتولیک میشود. او کاتولیک میشود اما همیشه با ارباب کلیسا سر ناسازگاری دارد؛ ژان پل دوم را به خاطر مخالفت با قرصهای ضد بارداری، کوته نظر میخواند و میگوید: «پاپ یک خصلت لازم را ندارد، آن هم شک است.» به استخدام وزارت امور خارجه انگلستان درمیآید و در سالهای 1941 تا 1943 به سیرالئون اعزام میشود و در همین سالها است که برای سرویس جاسوسی خارجی«ام - آی- سیکس» کار میکند. در رمان"واقعیت چیست" که در غرب آفریقا میگذرد تناقضات درونی جاسوسی را که کاتولیک هم هست به خوبی نشان میدهد؛ یعنی خودش را. گفته میشود خواهرش – الیزابت – او را جذب ام- آی - سیکس کرده است و سفرهای گراهام گرین به عنوان جاسوس در جانِ آدمهای داستانیِ بعد از جنگ دوم جهانی آثار او دیده میشود. رمان"انسان درون" را که چاپ میکند از کار در روزنامة تایمز کناره میگیرد تا خود را تمام وقت وقف نوشتن رمان کند. دو رمان بعد از آن چاپ میکند به نامهای"نام عمل" و "شایعه در شب"، اما این رمانهای اولیه چندان مایة سربلندیاش نیستند.: «این رمانها کاملاً مایة شرمندگی منند، کتابهای درجة سه هستند و اجازه نمیدهم تجدید چاپ بشوند.» اقبال سینمای هالیوود به کتاب"قطار استانبول" و ساخت فیلمی بر اساس آن در 1934 گراهام گرین را پرآوازه میکند و نقدی که همان موقعها گرین بر فیلم"وی ویلی ویکی" wee willie winkie)) مینویسد نام او را در تاریخ نقد فیلم ثبت میکند. گراهام گرین در فیلم"روز برای شب" ساختة فرانسوا تروفو، مانند هیچکاک، برای لحظهای ظاهر میشود و گفتهاند تروفو او را، که برای لحظاتی در نقش نمایندة شرکت بیمه ظاهر شده است، به جا نمیآورد. گاهی آثار گرین جنبة طنز هم دارد،"سفرهای من با عمهام" و "بازنده همه را میبرد" از این دستهاند. از نظر منتقدین گراهام گرین در آثار خود به راز و گرهگشایی در پایان و به خصوص تعلیق اهمیت زیادی میدهد و به همین دلیل پیرنگ یا همان پلات در آثارش نقش مهمی دارند، اما در کتابی مانند"وزارت ترس" که ظاهراً پلاتمحور و سرگرمکننده هم است جنبههای فلسفی و ادبیت کتاب بر جنبة سرگرمکنندگی آن میچربد. در پی مقالاتی که در سالهای 1951 تا 1955 در بارة هندوچین مینویسد رمان"آمریکایی آرام" سر بر میآورد، این کتاب در بارة جنگ ویتنام است و فیلم برجستهای هم از آن ساخته میشود؛ «قطعاً دشمنی من با سیاستهای آمریکا در ویتنام حال و هوای اصلی این کتاب را ایجاد کرده ولی من نمیخواهم از ادبیات برای اهداف سیاسی یا مذهبی استفاده کنم. من تنها میخواهم حسی را بیان کنم. هدف من تغییر چیزها نیست بیان آنهاست، جایگاه رماننویس در مرز مبهمِ عادلانه و غیرعادلانه و میان شک و یقین است.» گراهام گرین به تأسی از تام پین معتقد است که باید حتی دشمنان را هم از بیعدالتی مصون بداریم. رمانهای"آدم ما در هاوانا"، "پروندة سوخته"، "کمدینها" و "مرد سوم" از گراهام گرین با همکاری خودش در هالیوود ساخته میشوند. فیلم مرد سوم، که داستانی است ماهرانه از قاچاق مواد مخدر و فیلمنامه آن با همکاری کارول رید نوشته شده، در سال ۱۹۴۹ جایزه اول جشنواره کن را از آن خود میکند. فیلم تصويرى تكان دهنده از روزهاى حكومت وحشت و آشفتگى بر وين پس از جنگ را ارائه مىدهد. جانمایة فیلم خیانت به مفهوم رفاقت است، خیانتی به خاطر هدفی ظاهراً بهتر. خود گرین رمان"کنسول افتخاری"اش را خیلی دوست دارد. گفته: «در این رمان همة آدمها متحول میشوند و این کار سادهای برایم نبوده، این کتاب محبوبِ من است». در این کتاب کشیش، چریک، پلیس، زن و شوهر وفادار همه خلافآمد عمل میکنند. در ایران محمد یعقوبی بر اساس این رمان نمایشنامهای نوشته است. گرین داستانکوتاه نویس هم هست. در داستان"خرابکارها" گروهی بچه، بعد از بمباران لندن، تصمیم میگیرند خانة نیمه خرابی را کاملاً خراب کنند. جانمایة داستان پرداختن به این موضوع است که چرا آنها به خرابکاری رو میآورند و آیا در خرابکاری خلاقیت هم هست؟ آدمهای داستانی گرین هم خوب هستند و هم بد؛ انسانهایی در تضاد با خود و امیال خود. خرابکارها در 1954 منتشر میشود و برای بسیاری از منتقدین این داستان تمثیلی است از شکست چرچیل در 1945، بعد از پایان جنگ دوم جهانی. بچهها در جامعهای که بزرگتر آن را نابود کردهاند از راهِ خرابکاری خلاقیت خود را نشان میدهند. کتاب"عامل انسانی" برای سیاستمداران و جاسوسهای بینالمللی آموزنده است و به مردم عادی هم کمک میکند تا بفهمند در ذهن یک جاسوس چه چیزهایی میگذرد. گراهام گرینِ، کاتولیک، مارکسیست، جاسوس و شهروند عادی، به گفتة خودش به تضاد معتاد است. او فرزند چهارم از شش فرزند پدرش است که در کالج تاریخ میخواند اما روزنامهنگار میشود و در زندگینامهاش مینویسد: «مرز باریک میان وفاداری و خیانت، وفای به عهد و نقض عهد، تضادهای ذهن و تناقضی که آدمی در درون خود دارد - آدمها از همینها ساخته شدهاند.» گرین عاشق این شعر رابرت براونینگ است: «ما به لبة خطرناک مسائل دلبستهایم، دزد شریف، جنایتکار رقیقالقلب، ملحد خرافاتی، فواحش نجیب- که عشق میورزند و در کتابهای جدید رستگار میشوند- نظاره میکنیم اینها را، که بر خط لرزان میانه به حال تعادل ایستادهاند.» گرین شباهت تامی به کشیشِ میخوارة کتاب خودش، "قدرت و جلال" دارد، او سرسپردة ضدین است: «من هیچوقت این کشیش را ندیدهام، او از بخشی از وجودم- از اعماق- آمده است.» این کتاب از سوی واتیکان تکفیر میشود. تناقضات گرین در آدمهای داستانی او جلوهگری میکنند؛ کشیشی که با آن وقار به مقدسات توهین میکند، جاسوسی که خیانت میکند و نویسندهای که بی دقت است. شاید گرین روح سرکش زمانة ما است اما از یک چیز به طور حتم مطمئن است: «من به خاطر کاپیتالیسم یا کمونیسم یا سوسیال دموکراسی و یا دولتهای رفاهی آدم نخواهم کشت.» او لبة خطرناکی را که در آن ایمان سست میشود میشناسد. گفته: «نویسنده باید در یک جامعة کاتولیک پروتستان و در یک جامعة پروتستان کاتولیک باشد. او باید در یک جامعة کمونیستی فضایل سرمایهداری و در یک جامعة سرمایهداری فضایل کمونیسم را ببیند.» او نوشتن را امری شخصی میداند و معتقد است که تنها خودِ نویسنده میفهمد که نقایصِ اصلیِ کارش کجا است. گهگاه نمایشنامههایی هم نوشته است: « تئاتر آسودگی است؛ برای فرار، از تنهایی رماننویس بودن، لازم است.» از میان نمایشنامههایی که مینویسد خودش"اتاق نشیمن" و "عاشق مهربان" را دوست دارد. در1982کتاب شیرین"عالیجناب دن کیشوت" از او چاپ میشود. زمان داستان اسپانیای بعد از مرگ فرانکو است. کشیشی عنوان عالیجنابی دریافت میکند و در پیِ این ارتقاء مقام ناخواسته که رشک همکارانش را برانگیخته آوارة کوه و بیابان میشود. همسفر او سانچو نامی است که در انتخابات شغل شهرداری را از دست داده و هم پای عالیجناب دن کیشوت شده است. یکی از این دو تبلور آموزههای بی غش مسیحی است و دیگری مادیگرایی شکست خورده که همچنان پایبند باورهای مسلکی خودش است. گفتوگوهای پر از نیش و نوش این دونفر ملاط کتاب را تشکیل میدهد. آخرین کتابِ قبل از مرگش مجموعه داستانی کوتاهی است به نام"آخرین کلام" که در 1990 منتشر میشود و در2003، بعد از مرگ، کتاب"سرزمین بیصاحب" از او به بازار میآید. گراهام گرین، که دو بار خواسته بود خود را سر به نیست کند و موفق نشده بود، با هشتادوهفت سال سن و به مرگی طبیعی از دنیا میرود. برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده