m.reza62 445 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۲ خانم از خودش می پرسد که: اول باید چکار کنم؟ ظرف ها را بشورم؟ تختخواب ها را مرتب کنم؟ شام درست کنم؟ لباسهای چرک را در ماشین لباسشویی بریزم؟ یا اینکه به خرید میوه و سبزی بروم و یا برای انجام کارهایی از خانه خارج بشوم؟در بحبوحه این همه کار، ناگهان زنگ تلفن به صدا در میاید، یکی از دوستانش است که با شوهرش اختلاف دارد، با یک ساعت گوش دادن به غم و غصه او ، گرفتاری ها و کارهای خودش فراموش می شود، و وقتی به یاد آنها می افتد که نیمی از روز سپری شده ! خانم خانه دار با خودش می اندیشد این همه کار، حالا چه کنم؟ و چون احساس کسلی و بی حوصلگی می کند، یک فنجان چای برای خودش ریخته و تلویزیون را روشن می کند و به تماشای تکرار سریال های شب قبل و شاید هم سالهای قبل می پردازد. وقتی بچه ها به منزل میایند ، سر آنها فریاد می کشد چرا که از دست خودش عصبانی است. ساعت 5 بعد از ظهر با بداخلاقی به آشپزخانه شلوغ و به هم ریخته می رود، ابتدا به فریزر روی می آورد و انتظار دارد که غذای او به طور معجزه آسایی آماده باشد، سپس در قفسه های آشپزخانه به جستجوی ماهی تُن و غذاهای آماده می گردد، در حالیکه می داند هر کدام از این غذاها، آه و ناله همسرش را به آسمان بلند می کند. لحظه ای که شوهرش در خانه را باز می کند، انتظار دارد همسرش آراسته و زیبا و با رویی گشاده و خوشحال، در حالی که خانه مرتب و منظم است و بوی غذای دلخواهِ جا افتادهِ ایرانی ، به مشام می رسد، به استقبالش برود، اما خانه را شلوغ و به هم ریخته و همسرش را با موهای آشفته و لباس خواب که از صبح عوض نکرده و بداخلاق مشاهده می کند، او هم ناخود آگاه اخمهایش در هم رفته و به سراغ تلویزیزون می رود. بعد از صرف شام ، خانم با عجله ظرف ها را جمع می کند و در حین صحبت کردن با تلفن به نظافت منزل می پردازد و هر وقت هم که شوهرش به سوی او میاید، سر خود را به کاری گرم می کند.شوهر او هم در درون احساس تنهایی و سر در گمی می کند و روز بعد با خود می گوید: چرا باید زود به خانه بروم در حالی که آنجا هیچکس منتظر من نیست؟! پس وقت خود را با کار اضافه و سپس با دوستانش می گذراند.اگر این قصه هر روز ادامه اداشته باشد ، خودتان حدس بزنید چه اتفاقی می افتد؟نظر شما چیه؟ 10 نقل قول لینک به دیدگاه
wat 1,607 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۲ کانون گرم خانواده بهم میرزد............ چه غم انگیز.............. 8 نقل قول لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28,167 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۲ یه طرفه به قاظی نریم آقا با پاهای بو گندو با بوی عرق با قیافه درهم و با اخم میاد تو خانومه با هزار شوق وذوق میره استقبالش مرد:برو کنار بابا حوصله ندارم 7 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .