رفتن به مطلب

بابی و نامه به خدا


ارسال های توصیه شده

بابی پسر بسیار شری بود.

روز تولدش پیش مامانش رفت و گفت : مامان برا تولدم یه دوچرخه بخر.

مامانش گفت : به کارات فکر کن ببین لیاقت اینو داری که برات چرخ بخرم؟

بابی با نهایت پررویی گفت آره....

مامانش گفت : حالا که اینطوریه برو تو اتاقت یه نامه واسه خدا بنویس و ازش بخواه برات یک دوچرخه بفرسته.

بابی رفت تو اتاقش ......

نامه شماره یک : سلام خدا جون . اسم من بابیه من همیشه پسر خوبی بودم پس برام یه دوچرخه بخر.

یه کم با خودش فکر کرد و گفت نه این که دروغه به نتیجه ای نمیرسم.

نامه شماره دو : سلام خدا من بابی هستم . من همیشه سعی کردم پسر خوبی باشم پس برام یه دوچرخه بفرست.

دوباره باخودش گفت : نه اینم به جایی نمیرسه...

نامه شماره سه : خدا من بابیم من پسر بدیم ولی اگه چرخ برام بفرستی پسر خوبی میشم.

باز فکر کرد و گفت : نه سر خدا که نمیشه کلاه گذاشت .

بلند شد از تو اتاق رفت بیرون و به مامانش گفت : مامان اجازه میدی برم کلیسا؟

مامان هم خوشحال از اینکه نقشه اش گرفته گفت : آره عزیزم فقط زود برگرد خونه ....

بابی رفت تو کلیسا یکم دورو برش رو نگاه کرد . کسی نبود . سریع پرید و مجسمه مریم مقدس رو بر داشت و رفت به خونه ...

نامه شماره چهار : سلام خدا .

مامانت پیش من گروگانه اگه میخوایش یه دوچرخ برام بخر .......

 

امضا بابی .

  • Like 6
لینک به دیدگاه

وقتی آدم چیزی رو بخواد تمام سعیشو میکنه تا اونو بدست بیاره

اما گاهی راههای دست پیدا کردن به هدفش رو اشتباه انتخاب میکنه:icon_pf (34):

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...