Shiva-M 8295 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آبان، ۱۳۹۲ ساعت ها The Hours کارگردان: استفن دالدری تهیهکننده: مارک هوفام نویسنده: مایکل کانینگهام - دیوید هیر بازیگران: نیکول کیدمن جولین مور مریل استریپ اد هریس جان سی ریلی تاریخ انتشار ۲۷ دسامبر ۲۰۰۲ بهترین توصیف ممکن برای فیلم ساعتها، به کارگردانی «استیفن دالدری»، در یک جمله، دیالوگی است که نیکول کیدمن ادا میکند: «یک روز از زندگی یک زن، تنها یک روز از زندگی یک زن.» به عقیدهی من فیلم «ساعتها» را، یک زن میتواند با تمام روح و جانش درک کند. فیلم با خودکشی «ویرجینیا وولف»، نویسندهی شهیر انگلیسی ( با بازی نیکول کیدمن) آغاز میشود. وولف درحالی که هنوزچهرهاش نمایان نشده، با حالتی عصبی برای همسرش، «لئونارد وولف»، یادداشتی میگذارد و سپس خود را در رودخانه غرق میکند، لئونارد دیر میرسد… فیلم سه زن را در سه مقطع زمانی گوناگون نشان میدهد: سه زن در اواسط سال بیست (وولف با بازی کیدمن)، پنجاه (لورا براون با بازی جولین مور)، و ۲۰۰۲ (کلاریسا با بازی مریل استریپ) بیدار میشوند. هر سه موهایشان را جلوی آینه آرایش میکنند. کلاریسا قصد دارد برای مهمانی امروز خودش گل بخرد و به دوست و همخانهاش در اولین دیالوگش همین را اعلام میکند. وولف، قلمش را انتخاب میکند و شروع به نوشتن “خانم دالووی” میکند. لورا، لای کتاب «خانم دالووی» را باز میکند. کیدمن تصمیم میگیرد اینطور شروع کند: «خانم دالووی گفت خودم گلها را برای مهمانی میخرم.» اینجا روشن میشود که قرار است یک روز این زنان یک خط ارتباطی با هم داشته باشد: کتاب بسیار تحسین شدهی «خانم دالووی»!وولف، دوران نقاهت خود را طی میکند. او به دلیل حالتهای روانی که از خود نشان میداده، و دو بار قصد خودکشی به صلاحدید همسرش از لندن دور شده و به ریچموند که منطقهای خوش آب و هواست آمده. دوست دارد در دنیای خودش باشد و حتی جرئت رویارویی با خدمتکاران گستاخ خانه را ندارد و در این دنیا فقط یک نفر حق ورود دارد آن هم لئونارد است. لورا، زنی است که ظاهراً نباید در زندگیاش مشکلی داشته باشد. او همسری دارد که مهربان است و به شدت دوستش دارد، یک پسر کوچولوی شیرین و جذاب و خودش هم به وضعحمل دومش چیزی نمانده و در آن صبح زیبا که تولد همسرش هست، نباید ظاهراً دغدغهای داشته باشد، اما حقیقت آن است که او بر خلاف آنچه تلاش میکند در ظاهرش نشان دهد، با خود درگیر است. احساس میکند به خاطر فرزندان و همسرش «خود» را از دست میدهد و نمیداند این «خود» را چگونه باید نجات داد. او به شدت افسرده است ولی ناامیدانه تلاش میکند نقش یک همسر و مادر شاد را بازی کند. کلاریسا، زندگی موفقی نداشته. از همسرش جدا شده و دختری جوان دارد و سعی میکند قوی باشد، در حال حاضر با زنی که دوستش هست، همخانه است و دوستی دارد که به شدت برایش عزیز است: ریچارد(با بازی چشمگیر اد هریس). ریچارد نویسنده است و مثل خیلی از نویسندگان پیچیده که کتابهایشان جایزههای ادبی آنچنانی میگیرند، کتابهای دشواری مینویسد. کتاب محبوب هر دوی آنها «خانم دالووی» است و ریچارد دوست دارد استریپ را خانم دالووی خطاب کند. مهمانی امروز کلاریسا(استریپ) بخاطر اوست، اما ریچارد که مبتلا به ایدز است گمان میکند تنها به دلیل بیماریش است که به او جایزه دادهاند و تمایلی برای دیده شدن در جمع ندارد، زیرا معتقد است همهی دوستانش را از دست داده و دلجوییهای کلاریسا هم نمیتواند نظرش را تغییر دهد. او هم در سرش صداهایی میشنود. و دیالوگی در نقشش گنجانده شده که کاملاً میتواند کلاریسا را توصیف کند. او ناگهان خطاب به کلاریسا میگوید: «خانم دالووی دوست دارد مهمانی بدهد تا غمش را پنهان کند!» این جمله کاملاً به هدف میزند و کلاریسا را در خود فرو میبرد. حالا، روز آنها در حالی آغاز میشود که وولف باید همزمان با نوشتن کتابش میزبان خواهر و خواهرزادههایش باشد، لورا با کمک پسرش برای شوهرش کیک تولد بپزد و کلاریسا برای مهمانی امروزش حاضر شود و این در حالی است که در ذهن کیدمن نقشهی فرار از ریچموند و در ذهن مور نقشهی خودکشی شکل گرفته است. کلاریسا هم نمیداند چطور باید علاقهاش به ریچارد را برای دخترش توضیح دهد. ارتباط وولف که با زنان دیگر داستان مشخص شد اما آنچه ناگهان در بعد از ظهر آنروز سال ۲۰۰۲ اتفاق میافتد، استریپ و مور را با هم مرتبط میسازد. برای آنکه طعم به یاد ماندنی این فیلم از خاطرتان نرود، از ادامهی تعریف داستان سر باز میزنم تا خودتان این آخر هفته را به دیدن “ساعتها” اختصاص دهید.بازیهای این فیلم به شدت مسحور کننده است. کیدمن برای بازی در این فیلم شرایط بسیار سختی را تحمل کرده. او در شرایطی برای بازی در این فیلم اعلام آمادگی کرد که به تازگی از همسر اولش، تام کروز، جدا شده بود و باید نقش زنی عصبی، با سوابق روانی با لهجهی انگلسیس لندنی و نابغه را بازی میکرد. برای این کار کیدمن چندین هفته خود را در یک کلبهی جنگلی حبس کرد و تمام کتابهای وولف را خواند تا بهتر او را بشناسد و نیز نوشتن با دست چپ را تمرین کرد تا حدی که دستخطش به دستخط وولف نزدیک شود و نیز بتواند با لهجهی لندنی از ته گلو سخن بگوید. و یک فداکاری بزرگ دیگر آنکه، از نیکول کیدمن چیزی جز قامت۱۸۵ سانتیمتری او دیده نمیشود. گریم بقدری سنگین است که کیدمنی که همواره عادت کردهایم چون الههای یونانی زیبا و نفسگیر ببینیم حتی با آن بینی دراز و غبغب اندکی که در فیلم برایش گذاشتهاند قابل شناسایی نیست و همین فداکاریها بود که او را به اسکار بخاطر این فیلم رساند. استریپ طبق معمول معلوم است که با چه وسواسی تکتک میمیکها و حالتهای مختلف ادای دیالوگ را از چند ماه قبل تمرین کرده و چه عرقی برای نقشش ریخته.مور بقدری در نقش یک زن افسرده و در آستانهی مرگ فرو رفته که ناخودآگاه هنوز هم حالتهایی از آن نقش را در فیلمهای بعدیش میشود دید.هریس نقش چندان طولانیای ندارد اما استادانه کار کرده.نویسندهای عاشق، دم مرگ و ناامید. محال است وقتی در اواخر بازیش هویتش را میشناسید با همذات پنداری با او اشکتان چون او بر گونهتان جاری نشود. کارگردان کار، مقهور بازیگران فوق ستارهاش نشده و بازیگران را چنان که صلاح میدانسته هدایت کرده. باید به او تبریک گفت که چگونه توانسته در دنیایی زنانه چنین خود را وقف دهد و داستان را بیاشکالی را با رعایت ظرایف بیان کند. تدوین فیلم، شاهکار است. آنچنان دقیق و زیبا و با کاتهای به هنگام که به شدت بازیها و کارگردانی قوی را تقویت میکند.موسیقی فیلم بسیار عالی و روانشناسانه توسط فیلیپ گلاس ساخته شده و در روند تاثیرگذاری فیلم بسیار موفق عمل کرده. تمام این عوامل دست به دست هم میدهد تا یکی از بهترینهای دوران زندگیتان را شاهد باشید. منبع: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده