مجید بهره مند 43111 ارسال شده در 30 آذر، 2013 با اجازه از جناب مولوی میکنم پا توی کفش مثنوی حرف نی را بارها بشنیدهای در کتاب درسیات هم دیدهای حال بشنو حرف این غمدیده را این جراحت جای مرهم دیده را بشنو از من چون حکایت میکنم تازه خیلی هم رعایت میکنم کز نیستان تا مرا ببریدهاند مرد و زن هرهر به من خندیدهاند هر کسی کو دور ماند از اصل خویش میشود اصلش همه دلبستگیش من ولی چون دور از اصلم شدم در میان میوهها شلغم شدم من به هر جمعیتی نالان شدم مدتی شاگردِ بقالان شدم من حدیث راه پرخون میکنم شاخبازی پیش مجنون میکنم مرهم این هوش جز بیهوش نیست راستی بیهوش اصلاً کوش؟ نیست! در غم من روزها بیگاه شد هر وزیری آمد استیضاح شد روزها گر رفت، گو رو، باک نیست تو بمان، ماندن که وحشتناک نیست هرکسی در چشم دریا شد کِنِف میشود از رود بودن منصرف اینچنین من برکهای تنها شدم بیخیال راه رفتنها شدم پس تو هم اصلاً مرا ول کن، رفیق برکهام، این آب را گل کن، رفیق تو ز دریایی و دریا میروی راست باشی تا ثریا میروی گرچه من را کرده دنیا آش و لاش بیخیال من، تو اقیانوس باش در دعاهایت ز من هم یاد کن با چنین کاری دلم را شاد کن گرچه محتاج دعا هستیم ما خود دعاگوی شما هستیم ما چون که یابد زود پخته حالِ خام پس سخن کوتاه باید، والسلام 7
ارسال های توصیه شده