sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۳۹۲ قباد آذرآیین نویسنده پیشکسوتیست که بیش از 40 سال است در حوزه ادبیات داستانی ورماننویسی فعالیت دارد. این منتقد ادبی متولد سال ۱۳۲۷ مسجد سلیمان است. اولین اثرش با نام «باران» در سال ۱۳۴۵ در یک نشریه ادبی در رشت منتشر شد. در سالهای بعد داستانهای کوتاهی برای نوجوانان نوشت که «پسری آن سوی پل» یکی از آنهاست. پس از چند سالی همکاری با نشریات ادبی، اولین مجموعه داستانش را با نام «حضور» در سال ۱۳۷۹ منتشر میکند. «شراره بلند» دومین مجموعه داستان آذرآیین بود که در سال ۱۳۸۰ منتشر شد. داستان «ظهر تابستان» ازاین مجموعه در جایزه گلشیری برگزیده شد. مجموعه «هجوم آفتاب» نیز از جمله آثار به چاپ رسیده آذرآیین است که یکی از ۸ نامزد دریافت جایزه ادبی جلال آلاحمد در سال ۱۳۸۸ بود و موفق شد جایزه کتاب فصل را از آن مولف خود کند. از دیگر آثاری که اخیرا از این نویسنده جنوبی منتشر شده، میتوان به داستانهایی نظیر «اتوبان»، رمان »عقربها را زنده بگیر»، مجموعه داستان «چه سینما رفتنی داشتی یدو!؟» اشاره کرد. رمان «من... مهتاب صبوری» آخرین اثر منتشر شده این نویسنده است که توسط نشر روزنه به بازار آمده. گفتوگوی آرمان با وی نیزحول محور همین رمان تهیه و تنظیم شده که در ادامه میخوانید: در سال جاری رمان «من... مهتاب صبوری» به قلم شما از سوی نشر روزنه به بازار آمد. در ابتدا از شما میخواهم در مورد این رمان، انگیزه نگاشتن و در واقع پشت صحنه خلق آن کمی توضیح بدهید. بگذارید پاسخ سوال شما را با استفاده از توضیح پشت جلد کتاب بدهم: ماجرای رمان «من... مهتاب صبوری» با نگاهی به زندگی یکی از آشنایان قلمی شده است. میخواستم بگویم دردهای زنان پیرامون ما در چارچوب خانه و آشپزخانه و درگیری با شوهر خلاصه نمیشود. میخواستم بگویم زن جامعه ما منفعل نیست. به قیم و سرپرست و آقابالاسر نیاز ندارد. خودش میتواند نان آور، پویا و کاری باشد. پایش بیفتد حتی همان «به اصطلاح مردهای مدعی» را هم ادب کند و سرجاشان بنشاند. بچههاش را در غیاب پدر و همسر از آب و گل درآورد و سرو سامان بدهد و در یک جمله: به پیشزمینههای تثبیت شده مردمحورانه «نه» بگوید؛ همین! شخصیت اصلی رمان شما، مهتاب صبوری؛ یعنی یک زن است که در طول زندگیاش به دلیل مرگ شوهر، با مشکلات عدیده اجتماعی مواجه میشود که خاصه جامعه ماست. چطور شد که تصمیم گرفتید از دنیای زنان بنویسند و به دغدغهها و چالشهای زندگی زنان بپردازید؟ (این رویکرد را در داستانهای به اصطلاح زنانه نویس بیشتر خواندهایم تا آثار نویسندگان مرد!) من با تقسیم ادبیات به زنانه و مردانه موافق نیستم. من داستان مینویسم و هرچه متاثرم بکند، تا آنجا که نتوانم از چنگش فرار کنم، قلمیاش میکنم. خواه سوژه من شرح دردهای یک زن باشد خواه مشکلات یک مرد. صد البته، نوشتن یک مرد از دنیای زنان همان قدر دشوار است که نوشتن زنان از دنیای مردان. اینکه من تا چه میزان در این کتاب توانستهام به دنیای یک زن نزدیک شده بشوم، نکتهای است که خوانندگان باید درمورد آن قضاوت کنند. زاویه پرداخت به زندگی زنان بیوه در آثار داستانی و حتی سینمایی و تلویزیونی، زاویه تکراری است. اما در این رمان زندگی مهتاب صبوری با زاویهای کمی متفاوت روایت شده. چقدر گریختن از تکرار سوژه، دغدغه شما بوده و آیا این رمان، واقعا آن چیزی که مدنظرتان بوده از آب درآمده است؟ هنگام نوشتن داستان، به هیچ کدام از مسائلی که شما مطرح کردهاید فکر نمیکنم. برای من دردرجه اول قصه مطرح است. قصه باید حرف اول را بزند -می دانم از نظر خیلیها این یک نقص است- اما من زاویه دید و زاویه پرداخت را قربانی قصه میکنم. اینکه کتاب راضیام کرده یا نه، باز از پرسشهایی است که پاسخش هرچه باشد ممکن است قانعتان نکند. ببینید، یک اثر هنری -در اینجا داستان- حاصل «عرق ریزان روح» هنرمند است. پس حق دارد نسبت به آن علاقه و حساسیت داشته باشد. از طرف دیگر وقتی اثری منتشر شد، این مخاطبان آن اثر هستند که درمورد آن قضاوت میکنند. هیچ قصهای کامل و مبرا از لغزش نیست. اما در برخی از بخشها، هم سوژه تکراری است و هم شیوه پرداخت. مثلا ماجرای آقای «پردیس» که با حربه استخدام، قصد سوءاستفاده از مهتاب –که زنی بیوه است- را دارد. تکراری بودن سوژه، دلیلش دردهای مشترک اغلب زنان جامعه ماست. شیوه پرداخت هم تابعی است از همین دردهای مشترک. هر شیوه دیگری یا تصنعی میشد یا موضوع تحتالشعاع آن شیوه قرار میگرفت. شاید هم حق با شما باشد. باید خطر میکردم و درفکر شیوه پرداخت دیگری بودم. رمانهایی که بازه زمانی طولانی را در برمیگیرند، اگر سوژه و هسته داستانی مشخصی نداشته باشند، به نوعی زندگینوشت بدل میشوند. فکر نمیکنید در این رمان، شما بیشتر سعی کردهاید یک زندگی را روایت کنید و این مساله باعث شده اتفاقات، همانطور که در زندگی روزمره برای ما رخ میدهند، پشت سر هم روایت شده و بگذرند؟ بهتر نبود در مسیر این روایت، سوژهای مرکزی را دنبال کرده و در نوع روایتتان از فرمی خاص استفاده میکردید؟ شخصیت کلیدی رمان، زنی است مسافرکش، یعنی شغلی که مدام «میچرخد». مهتاب با مسافرها سر و کار دارد، یعنی کسانی که چند دقیقهای با او هستند و قرار نیست دوباره همدیگر را ببینند. دلیل اینکه اشخاص قصه درحد تیپ میمانند و «شخصیت» نمیشوند –جز مهتاب– شاید همین باشد. به نظرم «فرم خاص» که مورد نظرشماست درمورد داستانهایی صدق میکند که بستر موضوعیشان نوعی سکون و ثبات و آرامش را الزامی میکند. برای «من...مهتاب صبوری» این شیوه روایت به ذهنم رسید. اینکه موفق شدهام یا نه، موضوع دیگری است. گفتنی است رمان میتواند تنها با یک شخصیت کلیدی هم رمان موفقی باشد. اینکه میگویم اتفاقها پشت سر هم میافتند و زندگی(روایت زندگی) همچنان ادامه دارد، مثلا اینکه مردی ناشناس وارد پاساژ میشود، به مغازه پا میگذارد و نامهای را به دست مهتاب صبوری میدهد که در آن از عشق قدیمیاش به او صحبت کرده؛ خرده روایتی که معلوم نیست از کجا آمده و به کجا میانجامد. و از این دست اتفاقات. رمان برپایه همین خرده روایتها شکل میگیرد. شکل و شیوه زندگی مهتاب هرگز سکون و ثبات نداشته. خیلی زود بیوه میشود و برای اینکه روی پای خودش بایستد و بچههایش را از آب و گل درآورد، ناگزیر و از سر اجبار تن به کاری میدهد در حرکت! او در ساعاتی هم که مسافرکشی نمیکند، آرامش ندارد: حرص و جوش خوردنش به خاطر کله شقیهای مسعود، گم شدن مریم، پذیرش عواقب مخالفت با نرگس خانم، عمو جبار و اسمال، نگرانی از تصمیم صبوری بزرگ است. به طور کلی، زندگی مهتاب لحظهای ثبات و آرامش ندارد. میخواستم داستان زاویه پرداختی داشته باشد که این «تلاطم» را «آفتابی» کند. در بخش دیگری همراه با مهتاب، درمییابیم که «مسعود» (پسر مهتاب) بدون هیچ مقدمه و توضیحی عاشق دخترِ قاتلِ پدرش (شوهر مهتاب) شده. این اتفاق در دل یک رمان رئال، کمی غیرقابل باور به نظر نمیرسد؟ عشق مسعود به دختر قاتل پدرش توضیح قبلی نمیخواهد. به نظرم یک جور غافلگیری بهتر جا میافتاد. چرا مسعود نمیتواند عاشق دختری شود که آن دختر، از قضا دختر قاتل پدرش باشد؟ مگر مسعود از قبل این موضوع را میدانسته؟ درمورد نامه عاشقانه پسرک عاشق حالا مرد شده دوران نوجوانی مهتاب هم، به نظرم نامه عاشق سینه چاک دوران دبیرستان مهتاب، برای واگویی و یادآوری این عشق یک طرفه خام و جوانانه کافی یاشد. در بخشی از رمان، دیالوگ تلفنی مهتاب را میخوانیم با آقایی به نام «فاضلی». لحن صحبت کردن مهتاب و کلمات و اصطلاحاتی که به کار میبرد، با تصویری که در طول رمان از این شصیت به مخاطب دادهاید، منافات دارد. اینطور فکر نمیکنید؟ مهتاب، جدای از جنسیت زنانهاش، برای فرزندان یتیمش - بخصوص مسعود ناسازگار- یک مرد و یک پدر است. پس طبیعی است که دست و بالش بلرزد و هنگامی که میبیند خطر از دست دادن جگرگوشه ساده دلش درمیان است، در برابر کسی که برای مسعود دام پهن کرده، قد علم کند و برای دورکردن آن خطر، با او از همان زاویهای وارد شود که سزاوار طرف مقابل است. اینکه لحن و گفتار و طرز برخورد مهتاب با فاضلی، با شخصیتی که قبلا از او-مهتاب- ترسیم شده بود، همخوانی ندارد ایرادی پذیرفتنی نیست. ما در طول رمان، موارد دیگری هم داشتهایم که مهتاب پوسته شخصیت ستمدیده و مهربانش را میدراند و با «خطر» به گونهای دیگر برخورد میکند که «طرف» را سر جایش بنشاند. بزرگترین امتیاز این رمان، به نظر من نثر روان و زبان یکدست و شستهرُفته آن است که آن را به رمانی خوشخوان تبدیل کرده. این امتیاز، چگونه برای یک نویسنده محقق میشود؟ یا به عبارت دیگر نویسندگان چطور باید به چنین امتیازی دست پیدا کنند؟ از اینکه نثر و زبان کتاب را پسندیدهاید و آن را یک جور «امتیاز» برای کتاب دانستهاید، ممنون! در جواب سوال شما که چگونه این امتیاز برای نویسنده محقق شده و اینکه «نویسندگان چطور باید به چنین امتیازی دست پیدا کنند» باید بگویم زبان برخلاف دیگر عناصر داستانی اکتسابی و آموختنی نیست. یعنی نمیتوان همانجور که مثلا زاویه دید را در کارگاه داستان میآموزیم، زبان و نثر را نمیتوانیم بیاموزیم. زبان عنصری سهل و ممتنع است و پرداختن به آن، مثل هر مقوله سهل و ممتنع دیگر، دشوار است. اصولا هرچه سهل و ممتنع باشد، معمولا «خاص» هم هست. دقت کنید به زبان نثر سعدی. آیا سعدی این زبان را جایی آموخته است؟ پس اولا هر نوشتهای الزاما زبان خودش را میخواهد و جز این باشد عاریتی و تصنعی است و اتفاقا اولین عیب یا حسنی است که بلافاصله در خوانش داستان خودش را به رخ میکشد. ثانیا این زبان باید در ذهن و کار نویسنده «نهادینه» شده باشد. اگر بخواهم حرفهایم را جمع بندی بکنم باید بگویم نویسنده میتواند با خواندن و خواندن و بسیار خواندن به این امتیاز نزدیک شود. و در پایان؛ لطفا از مشغولیتهای کنونیتان بگویید. آیا در حال نوشتن یا انتشار اثر یا آثار تازهای هستید؟ لابد خبر دارید که مجموعه داستان من به نام «داستان من نوشته شد» که از طرف نشر ثالث به ارشاد فرستاده شده بود، مردود تشخیص داده شد. اما من دارم رمانی مینویسم به نام «فوران» که یک داستان بومی است و موضوعش برمیگردد به کشف نفت در زادگاهم - مسجدسلیمان- و تبعاتش... برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده