رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

IMAGE634079586937500000.jpg

سلام دوستان

میخوام تو این تاپیک فیلمنامه های معروف و حتی کمتر آشنا رو قرار بدم امیدوارم ازشون لذت ببرید.

سایر دوستان هم میتونن فیلمنامه های که دوست دارن رو قرار بدن.

پ . ن:

1- برای پیگیری فیلمنامه های جدید حتما" در تاپیک مشترک بشید.:a030:

2-در صورت درخواست فیلمنامه ی خاصی میتونید به من پیام خصوصی بدید یا در تاپیک همین تاپیک درخواست خودتون رو بنویسید

با تشکر:icon_gol:

 

IMAGE634089345678437500.jpg

لینک به دیدگاه

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

فیلم نامه ی عروج

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

68399647965096747978.jpg

 

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

نوشته: واسیل بی کوف

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

ترجمه:شیوا فرهمند

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

لینک به دیدگاه

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

فیلمنامه گاو

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

70301705965205115587.jpg

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

نوشته:غلامحسین ساعدی

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

لینک به دیدگاه

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

فیلمنامه مگنولیا

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

35630657505190498963.jpg

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

نویسنده: پل اندرسون

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

مترجم: آراز بارسقیان

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

لینک به دیدگاه

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

فیلمنامه‌ "چرا رای ها باطل شد؟"

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

2545454.jpg

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

نویسنده: محسن مخملباف

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

 

 

سلام از بهرام بیضایی چیزی ندارید؟

سلام دوست عزیز

اگه چیزی پیدا کردم حتما" براتون قرار میدم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

فیلمنامه در

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

2545454.jpg

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

نویسنده: محسن مخملباف

فیلمنامه کوتاه

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

لینک به دیدگاه
سلام از بهرام بیضایی چیزی ندارید؟

دوست عزیز این همه یه فیلم نامه از بهرام بیضایی خدمت شما:icon_gol:


๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

فیلمنامه هدایت

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

thumb_2501_2_Hedayat_1.jpg

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

نوشته :

بهرام بیضایی

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

توضیح:

فیلمنامه ای خیالی درباره آخرین روز زندگی صادق هدایت در پاریس به قلم بهرام بیضایی.

با خواندن این فیلمنامه این حالت به خواننده القا می شود که گویی هدایت را تا خودکشی همراهی کرده و گام به گام با وی به سوی مرگ قدم برمی دارد.

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

 

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

فیلمنامه گل یخ

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

FullImage.aspx?PictureId=226AB727-54F6-49DD-9570-DBBDD1372970

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

نوشته :

کیومرث پوراحمد

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

توضیح:

ترگل كه زندگي خانوادگي خوبي ندارد دلبسته ي عباس است، اما پدرش با ازدواج آن ها مخالف است ترگل از خانه مي گريزد و با عباس ازدواج مي كند. عباس كه قصد دارد براي كار به جزيره كيش برود، ترگل را نزد مادرش به روستا مي فرستد. اما بر اثر زلزله، روستا ويران مي شود و مادر مي ميرد. جستجوهاي عباس براي يافتن ترگل به ثمر نمي رسد و فكر مي كند ترگل مرده است، در حالي كه او بر اثر ضربه اي دچار فراموشي شده است. او در محل كارش با زني ثروتمند به نام مرجان آشنا مي شود. از سوي ديگر ترگل با زني تنها به نام كوكب آشنا مي شود و چون هر دو تنها هستند با هم زندگي مي كنند. در همين مدت خاطره دختر ترگل به دنيا مي آيد اما او همچنان گذشته اش را به خاطر نمي آورد. عباس كه حالا نامش را به كيوان كامياران تغيير داده روابطش با مرجان صميمي تر شده و قصد ازدواج دارند. كيوان به عنوان بازيگر اصلي يك فيلم انتخاب مي شود. او نقش پدري را دارد كه بايد دختربچه اي نقش دخترش را بازي كند. خاطره نيز كه حالا هفت سال دارد و علاقه ي زيادي به كيوان دارد به اصرار مادرش را وامي دارد او را براي آزمايش بازيگري ببرد. خاطره در آزمايش قبول و در جريان فيلمبرداري به تدريج رابطه ي صميمانه ي كيوان و خاطره بيشتر مي شود. كيوان كه حالا به خانه ي خاطره رفت و آمد دارد ترگل را مي شناسد، اما ترگل همچنان دچار فراموشي است تا درنهايت بر اثر يك اتفاق گذشته اش را به ياد مي آورد.اما اين بار حاضر به بخشيدن كيوان نيست و مي گويد همان عباس خودش را مي خواهد. از طرفي پدر ترگل نيز كه سال ها در پي ترگل بوده او را پيدا مي كند. كوكب كه شاهد زندگي ترگل بوده و علاقه ي خاطره را به پدرش مي بيند او را ترك مي كند و به خارج مي رود.

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

لینک به دیدگاه
  • 4 ماه بعد...

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

فیلمنامه سلام بر فرشتگان

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

بهترین فیلمنامه بیست و پنجمین

جشنواره فیلم‌های کودکان و نوجوانان

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

فرزاد اژدری

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

لینک به دیدگاه

پیاده رو

 

 

99280867261407506048.jpg

 

 

نویسنده: حسین فولادی

 

خارجی – پیاده رو – روز

 

تصویر از بالا یک پیاده‌روی شلوغ را نشان می‌دهد. افراد مختلفی با رده‌های سنی، نوع لباس و... از کنارهم عبور می‌کنند و همه به گونه‌ای گرفتار نشان داده می‌شوند ( به طور مثال کسی با تلفن حرف صحبت می‌کند، دیگری با عجله راه می‌رود، دونفر در حال بحث کردن باهم هستند و... )

تصویر هر از گاهی از پایین (قسمت زانو تا پای) افراد را نشان می‌دهد که با شلوارها و کفش‌های گوناگون (اعم از نو،کهنه یا غیرعادی) داخل کادر شده و بیرون می‌روند.

میان این جمعیت که همه سرشان به کارو گرفتاری‌های خاص خودشان است، یک پسر جوان با ظاهر و لباس تقریبا معمولی به وسط کادر می‌آید. او با تعجب به افرادی که از کنار او می‌گذرند نگاه می‌کند، و در آن جمعیت به چشم می‌آید. باز هم گریزی به پاهای افراد رهگذر زده می‌شود.

چهره اش نشان می‌دهد که به فکر است ( سرش را کمی به سمت زمین پایین می‌آورد ) و بعد از چند ثانیه به آسمان نگاه می‌کند. خیلی خاص و با لذتی که در چهره اش نمایان است به آسمان می‌نگرد (انگار که چیزی را کشف کرده و می‌بیند که کسی به آن توجه نکرده است)

در همان حال پس از چند ثانیه رعد و برقی زده می‌شود، و باران به صورت نم نم و به تدریج به صورت تند شروع به باریدن می‌کند... رهگذران پیاده رو باران را به چشم مزاحم می‌بینند ( یکی کلاهش را روی سر می‌کشد، دیگری چترش را باز می‌کند، یکی کتاب یا پوشه‌ی در دستش را روی سر نگه می‌دارد ) و به راهشان ادامه می‌دهند. پسر نگاهی به مردم اطرافش می‌کند و باز با لبخند به آسمان می‌نگرد . بعد از چند ثانیه دستانش را به سوی بالا باز می‌کند، چشمانش را می‌بندد...

تصویر به تدریج از پیاده‌رو دورتر و مساحت بیشتری از پیاده‌رو قابل مشاهده می‌شود. و به تدریج تصویر رو به سوی سفیدی کامل می‌رود.

 

پایان

لینک به دیدگاه

f-jj08b_e_d28a5fb0168e4316ef0bae1aa3444c23.jpg

دسته گل رزنویسنده: راضیه جوینده

دوربین از پشت مغازه ی گل فروشی خیابان را نشان می دهد.{مرد میانسال از داخل مغازه

مشغول تماشای خیابان است.}

مرد جوان وارد مغازه ی گل فروشی می شود. دوربین مرد میانسال را نشان می دهد که از پشت

شیشه ی مغازه بیرون را نگاه می کندو بعد دوربین با نشان دادن گل های مغازه به جلو حرکت می کند.

فروشنده ی اولی مشغول تزیین یک دسته گل بسیار زیبا با تعدادزیادی از گل های رز قرمز است .

دوربین تزیین و درست کردن دسته گل را نشان می دهد. صدای فروشنده دوم: بفرمایید آقا در خدمتم

دوربیین فروشنده ی دوم را نشان می دهد که به مرد جوان نگاه می کند

مرد جوان هنوز مات و مبهوت تزیین دسته گل رز را نگاه می کند

فرو شنده ی اول به مرد جوان نگاه می کند و لبخندی می زند وبعد به فروشنده دوم نگاه می کند

فروشنده دوم هم لبخند می زند:آقا!جناب!بفرمایید

فروشنده اول :باشما هستند

مرد جوان :ببخشید،{به دسته گل اشاره می کند}دستتون درد نکنه خیلی قشنگه

فروشنده دوم : در خدمتم،بفرمایید

مرد جوان:{با هیجان و خوشحالی }یه دسته گل قشنگ می خواستم

فروشنده دوم :{به دسته گل رز در حال تزیین اشاره می کند}خوبه ؟

مرد جوان :بی نظیره!

فرو شنده دوم : الان براتون آماده می کنم

مرد جوان :نه آقا !از قیمت همچین دسته گلی بی خبر نیستم.یه چیز ساده و آبرومندانه باشه فعلا خواستگاریه

فروشنده دومی : مبارکه ،چنان دسته گلی بهت بدم که کیف کنی

فروشنده اولی : آقا !دسته گل شما آماده است

دوربین نمای دسته گل را نشان می دهد وبعدمرد میانسال که همچنان بیرون را نگاه می کند برمی گردد

موبایل مرد جوان زنگ می خورد و او موبایل را پاسخ می دهد

مرد جوان :{در حال پاسخگویی موبایل }بله ،باشه اومدم{روبه فروشنده ها می گوید } بر می گردم ،داداش هر گلی زدی به سر خودت زدی!

{در حال صحبت با موبایل از مغازه بیرون می رود}با تو که نبودم ،می گفتی...

 

صحنه دوم{مرد جوان به داخل مغازه بر می گردد}

مرد جوان :دسته گلم آماده شد؟

{فروشنده دسته گل رز رابه او می دهد ،نمای کامل دسته گل نشان داده می شود }

صحنه سومدوربین نمای صورت مرد میانسال چین و چروک های صورت او غمی که در چهره دارد را نشان می

دهد و بعد دوربین نمای کامل از او که چند شاخه گل در دست دارد نشان می دهد ،بدون نشان دادن مکان او

مرد میانسال:سلام بابا !مثل همیشه خوبی ؟{مکث کوتاه وبعد با بغض} منم خوبم،برات گل آوردم

{شاخه گل ها را به طرف دوربین می گیرد}

 

نمای سنگ قبر نشان داده می شود که روی آن نوشته شده جوان ناکام،دسته گل ها را رود سنگ قبر می

گذارد.

پایان

لینک به دیدگاه

داستان کوتاه

تا انتهای روز

11165095594412160639.jpg

نویسنده: شکراله ذبیحی

 

 

هووم.....

 

چشمش را باز کرد و نور روشن یک روز تعطیل ـــ که ـــ از لای پرده اتاق داخل زده را دید . آسمان ِ چند روز مانده به سال نو: خوب، آبی، پاکیزه و دل انگـیز شده بود؛ گلها و شاخه ها قد کشیده اند؛ سبزند، و چند پرنده پوست مرده درخت را ــ نوک می زنند. صدای دل انگیزی است که روز سرشاری را نوید می دهد....

وزش خنک باد زیر اشعه گرم آفتاب؛ همه می دانندــ چه لذتی دارد!؟

 

خواست درپوش قلمش را بگذارد، دست دراز کرد واز روی میز تحریربرگه های تصحیح شده قلم فرسایی شب پیش را نگاهی انداخت، انگار مطمئن نبود درآن حالت چرت زدن همه چیز را درست ویکجا وارد پاکنویس کرده باشد. اما عجیب که هیچ چیز از قلم نیافتاده، ومرتب. و روزی که همه چیزش عالی می نمود ،عجیب به نظرمی رسید. با اینحال هنوز محو درخشندگی تابش آفتاب از پنجره بالای سرش بود و صدای ــ آرام بخش موسیقی از آشپز خانه پایین حال و هوای اتاق را تغییرداده...... است .

همه چیز بس شفاف و درخشنده؛ انگار آن سمت دیوارها را هم می شد دید، بالکل همه چیز!

بالاخره تاثیر یک روز شگفت انگیز شاید یکبار در زندگی رخ میداد؛ و او داشت تمام این خوشی را یکجا سر می کشید و این ....تجربه دیدن بود و..... نفس عمیقی که بر تخت دراز کشیده ــ بود ــ کشید! میتوانست ببیند که همسر آشپز پله ها را به آرامی طی می کند تا آوردن صبحانه؛ آرام به خودش تکانی داد و ورود زن را با یکی سینی در دستش، ثانیه شماری میکرد.دستی به موهایش کشید مثل همیشه مرتب جلوه کند

قفل، چرخی خورد، باد ملایمی پرده ها را پس زد و دیگری صدای موسیقی ست که طنین رساتری یافته است ..... زن به روبرو ایستاده، ومات و مبهوت چشمانش ازترس و تعجب از حدقه بیرون زده است، جیغ ....... سینی به زمین می افتد.

 

چند نفر پرده ها را می کشند و پنجره بسته می شود، خوشی مطبوع جایش را به یک وارسی کوچک می دهد. و اومیان گریه ها و زاری نعشی را می بیند که میان روتختی سفید، در خون ــ چنان غرق شده است، و کاغذ هاش روی میز پخش شده، که جوهر قلمش احتمالا دیگر خشک شده؛ و دیگر اینکه هیچ راهی باقی نمانده است،ــ که ــ این داستان تمام است .

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

هیاهوی بسیار برای هیچ

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

نویسنده: ویلیام شکسپیر

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

مترجم: عبدالحسین نوشین

๑۩۞۩๑ ๑۩۞۩๑

 

zqbadlb6x3aou4swvw3x.jpg

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...