sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 مرداد، ۱۳۹۲ فرانتس کافکا برگردان: امير جلال الدين اعلم چهار افسانه در بارة پرومتئوس هست: افسانة يکم ميگويد که پرومتئوس چون رازِ يزدان را براي انسانها گشود، ايزدان او را بر صخرهاي در قفقاز بستند و عقابهايي را فرستادند تا جگرش را بخورند، و اين جگر همواره نو ميگرديد. افسانة دوم ميگويد که پرومتئوس، انگيخته به درد پديد آمده از منقارهاي دَرّان، چنان به ژرفي خودش را صخره فشرد که سرانجام با آن يکي گشت. افسانة سوم ميگويد که خيانتش در طي هزاران سال فراموش شد: ايزدان و عقابها و خودش فراموش کردند. افسانة چهارم ميگويد که همهکس از آن شکنجة بيمعنا خسته شدند. ايزدان خسته شدند، عقابها خسته شدند، زخم با خستگي جوش خورد. ماند تودة توضيچناپذيرِ صخره. افسانه کوشيد توضيحناپذير را توضيح بدهد. از آنجاکه افسانه از زيرِ لايهاي از حقيقت ميآمد، ميبايست به نوبة خود به توضيحناپذير بينجامد. از کتاب تمثيلها و لغزوارهها – نشر نيلوفر برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام در باب این مطلب از منبع دیگر اینگونه نقل شده: در میان خدایان مغرور و پر قدرت کوه های المپ که به انسان ها اهمیتی نمی دادند و خودشان در قدرتی جاودانه بی حساب فرمانروایی می کردند، خدایان کمی هم بودند که سعی می کردند به طریقی تغییری در وضعیت بدهند. پرومتئوس از جمله ی این خدایان بود که به خرد شهرت داشت و همواره سعی می کرد رنج های انسان را کاهش بدهد. بنابراین آتش را از بارگاه خدایان دزدید و به انسان هدیه کرد تا کمی بر بدبختی های او نور بتابد: زئوس بسیار خشمگین شد و در آن رنجش و آزردگی خاطر از پرومته و انسان ها، آتش را از آنان دریغ کرد تا مجازاتشان باشد. پرومتئوس بار دیگر به نفع نوع بشر وارد عمل شد؛ او به برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام رفت و چند اخگر آتشین از “چرخ خورشید” ربود و درزون یک رازیانه ی غول پیکر (گیاهی با ساقه ی مغزدار که گاه همچون یک جور آتش زنه مورد استفاده قرار میگرفت) به زمین آورد در این هنگام دیگر خشم و غضب زئوس، حد و مرزی نمی شناخت. او پرومته را دستگی و به ستونی از سنگ در کوه هاس قفقاز زنجیر کرد؛ عقابی غول آسا که فرزند اخدینا و برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام بود، هر روز به طور مداوم جگر پرومته را پاره پاره می کرد اما از آنجا که پرومتئوس در گروه جاودانگان یا بیمرگان بود، هر بار دوباره جگرش ترمیم می شد.مجازات سخت تر و شدید تری برای انسان ها تعیین شد؛ مجازاتی که ترمیم ناپذیر و جبران نشدنی بود. زئوس نقشه ای کشید تا میرندگان را به مجازات برساند. از این رو از برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام و برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام تا موجودی خیره کننده و زیبا بیافرینند. نتیجه ی این همکاری هفاستوس و آتنا پیدایش زن بود. او را برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام نامیدند.پاندورا زیبا و مهربان بود اما در قلب او گستاخی و حیله گری را نیز کار گذاشته بودند. پس از انجام این کار زئوس او را به برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام (برادر پرومته) نشان داد و پرسید آیا دلش می خواهد با او ازدواج کند. حال قبل از آنکه زئوس این پیشنهاد “ظاهراً” صادقانه را مطرح کند، پرومتئوس به برادرش هشدار داده بود که زئوس بسیار مکار است و به هیچ وجه نباید از او هدیه ای بپذیرد.اما اپیمتئوس شدیداً تحت تاثیر پاندورا قرار گرفت و خواست به سرعت با او ازدواج کند. به این ترتیب، پاندورا به زمین آمد. پیش از آن انسان ها( به طور دقیق تر مرد ها چون هنوز زنی آفریده نشده بود) زندگی سعادت مندانه و بی دغدغه ای بدور از هرگونه نگرانی و بیماری، طی می کردند. خدایی نیکوکار و دوراندیش همه ی بلایا و بیماری ها را درون کوزه ای جمع کرده و درش را بسته بود. به محض اینکه پاندورا وارد زمین شد، شروع کرد به سرک کشیدن و فضولی و طولی نکشید که با کوزه برخورد. حس کنجکاوی اش تحریک شد و نتوانست در برابر وسوسه ی باز کردن آن مقاومت کند. به محض باز کردن آن همه ی بیماری ها و مشکلات از آن بیرون آمدند. در میان آن همه بدی، تنها یک چیز وجود داشت که باعث میشد انسان ها به زندگی ادامه دهند : “”امید”". تنها امید در میان انسان ها باقی ماند و سهم غم انگیز آنها شد.پاداش مسخره و ریشخند امیزی برای رنج ها و بدبختی هایشان. به جز این مجازات دیگری هم برای شخص پرومته در نظر گرفت. او را به کوه قاف برد، به زنجیر کشید و قرار بر این شد که هر روز عقابی بیاید و جگر او را در حالی که زنده است بخورد. سپس جگر او دوباره ساخته شود و دوباره روز از نو و روزی از نو. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده