رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ایلین فاینشتاین

 

برگردان: غلامحسین میرزا صالح

 

آخماتووا که اینک در اواسط دهۀ پنجاه عمرش بود، با آخرین عشق بزرگ زندگی‌اش مواجه گردید. در 1945 آیزایا برلین به عنوان عضو سفارت بریتانیا به مسکو اعزام شد. برلین مورخ برجستۀ آکسفورد که شخصیت مجذوب کننده‌ای داشت، در بخش اعظم دوران جنگ، سرگرم جمع‌آوری اطلاعات برای بریتانیا و ایالات متحد بود. مأموریت برلین در مسکو سبب ساز ورود آمریکا به جنگ شد. قابلیت او در برقراری ارتباط و نگارش گزارش های جالب و هوشمندانه، بیش از همه مورد توجه وینستون چرچیل قرار می‌گرفت. برلین که متولد روسیه بود، در سال 1920 در یازده سالگی همراه خانواده اش مهاجرت کرد و وحشت از خشونتی که در خیابان‌ها شاهد آن بود، باعث شد تا در تمام عمر نسبت به تاریخ اروپا حساسیت نشان دهد. برلین در مسیر پیشرفت خود به مقام استادی کالج آل سولز در دانشگاه آکسفورد دست یافت و جایگاهی مهم در فرهنگستان بریتانیا کسب کرد. او در سفر اخیرش به شوروی در سال 1945 از طرف وزارت خارجۀ انگلستان وظیفه داشت تا گزارشی رسمی‌دربارۀ روابط بریتانیا، امریکا و روسیه تهیه کند، مأموریتی که با کمال میل پذیرفت.

 

برلین می‌دانست که در همه جا او را زیر نظر دارند، اما با شکیبایی تمام به آن شرایط می‌نگریست و بر این تصور بود که دوران مصیبت بار گذشته است و نگران آن نبود که همراه باقیماندۀ خانواده اش به دست بلشویک ها نابود شود. امید و خوشبینی بی جایی که متأسفانه به اثبات رسید پایه و اساسی ندارد. از سفر او به اتحاد شوروی به عنوان یکی از اتهامات وارده به پسر عمویش استفاده کرد و او را به زندان افکندند. برلین در مسکو با کورنی چوکوفسکی ملاقات کرد و با کمک او با پاسترناک دیدار داشت. بوریس پاسترناک با صراحت تمام با برلین به گفتگو پرداخت و از مجرم شناختنش به خاطر یهودی بودن و آرزویش برای آن که نویسنده‌ای کاملاً روسی تلقی شود سخن گفت.

 

 

برلین در لنینگراد که شایع بود کتابخانه هایش، کتب زیادی از نویسندگان قبل از انقلاب در اختیار دارند، در گراند هتل زهوار دررفتۀ آستوریاس اقامت گزید. او در لنینگراد نظاره گر مردمانی ژولیده تر و بی قید و بندتر از مسکو بود. بیشتر نماهای کاخ های بزرگ که هنوز ابهت سابق آنها را به خاطر داشت و حتی هنوز سرپا به نظر می‌رسیدند، بر اثر انفجار گلوله ها سوراخ سوراخ شده بود. برلین یک روز بعد از ورود، با برندا تریپ، یکی از اعضای سفارت، در بالای خیابان نفسکی به کتابفروشی گنادی موسویچ راچلین رفتند که آنان را به محل خلوت خویش دعوت کرده بود. راچلین آدم جالبی به نظر می‌رسید. یک یهودی با موهای سرخ کم پشت که می‌توانست بلیت تئاتر تهیه کند و سخنرانی برگزار نماید و با خارجیان ارتباط داشته باشد. راچلین بسیاری از روشنفکران اهل قلم را به عنوان مشتریان خویش با نام می‌شناخت.

 

 

برلین در همین کتابفروشی سر صحبت را با ولادیمیر آرلوف، منتقد برجسته باز کرد و از او دربارۀ سرنوشت بعضی از نویسندگان شهر پرسید. از جمله افرادی که برلین از او نام برد میخائیل زوشچنکو بود که زمانی که اثر غم انگیزش صحنه هایی از یک گرمابه لذت برده بود. زوشچنکو برحسب اتفاق همان موقع در کتابفروشی حضور داشت. رنگ پریده به نظر می‌رسید و ضعیف و تکیده. برلین همچنین از آنچه که بر سر آخماتووا آمده بود پرس و جو کرد. درواقع او نمی‌دانست که آخماتووا در قید حیات است. وقتی زوشنچکو پرسید که آیا برلین میل دارد آخماتووا را ببیند و برای تعیین قرار ملاقات به سوی تلفن رفت، برلین فکر کرد که این کار مثل آن می‌ماند که برای گفتگو با کریستینا روزتی شاعر انگلیسی دعوت شده باشد. قرار ملاقات برای ساعت سه بعدازظهر همان روز تعیین گردید.

 

 

آخماتووا مانند یک ملکه او را به حضور پذیرفت: موقر و باشکوه، با موهایی خاکستری و شالی به دور شانه هایش. آیزایا آنچه از آخماتووا می‌دانست محدود به یک عضو درخشان و زیباروی گروهی می‌شد که گهگاه در سگ ولگرد حضور می‌یافت و هیچ یک از اشعار بعد از 1925 را نخوانده بود. گفتگوهایشان نخست حالت تکلف آمیزی داشت و در کمال تأسف وقتی صحبت آنان گل انداخت و خودمانی تر شد، برلین شنید که کسی با صدای بلند او را می‌خواند. راندولف چرچیل دوست آیزایا به حیاط خانه آمده بود و صدایش می‌زد. صحنۀ مضحکی بود که البته می‌توانست عواقب خطرناکی در پی داشته باشد. راندولف فقط می‌خواست از زبان روسی برلین استفاده کند و مطمئن شود خاویاری که مفتشان ان.کا.و.د که آیزایا برلین را زیر نظر داشتند، این موضوع که راندولف پسر وینستون چرچیل است بسیار اهمیت داشت.

 

 

برلین شرمسار و معذور از آخماتووا عذرخواهی کرد و به هتل باز گشت تا ترتیب خاویار راندولف را بدهد و به زبان روسی بگوید که آن را باید روی یخ بگذارند و سپس به آخماتووا تلفن کرد، جواب آخواتووا ساده بود: «ساعت نه شب منتظرم. همین امشب» این که آنا با چه اشتیاقی به انتظار بازگشت آیزایا نشست، می‌توانیم از چند شعری که موضوع آن همین دیدار است درک کردیم. به وعده وفا شد. زمانی که آنا در را به روی برلین گشود، سرگرم پذیرایی از میهمان دیگری بود، خانمی‌که در آثار عتیقۀ آشوری تخصص داشت. آنا و آیزایا تا دیروقت نتوانستند با هم تنها باشند.

 

 

گفتگوی آنان در خلوتشان شگفت انگیز بود. برلین می‌توانست در مورد تمام دوستان صمیمی‌آنا که مهاجرت کرده بودند، اطلاعاتی در اختیارش بگذارد. بوریس آنرپ که برلین در نیویورک با او آشنا شده بود، سالومیا آندرونیکووا، هنرمندی که در لندن فعالیت داشت و با یک حقوقدان روس به نام الکساندر هالپرن ازدواج کرده بود. برلین واسطۀ ارتباط آخماتووا با گذشتۀ فراموش ناشده اش شده بود. آنا در همان حال و هوای دوستانه زوایای زندگی اش را برای وارسی آیزایا گشود: دوران کودکی اش در ساحل دریای سیاه و ازدواجش با گومیلیوف؛ آنگاه که به شرح چگونگی اعدام گومیلیوف در 1921 پرداخت، اشک از چشمانش سرازیر شد؛ از دومین بازداشت لف در ماه مارس 1938 هم سخن گفت و از دستگیری پونین و اعدام ماندلشتام. آنگاه شروع به خواندن رکوئیم کرد و قسمتی از شعر بی قهرمان. تقاضای برلین برای تهیۀ رنوشتی از آن شعر را نپذیرفت. برلین احساس کرد که در حضور نابغه ای نشسته است و آنا نیز چنین تصوری داشت. شاید ستایش برلین بود که او را عمیقاً برانگیخت. آخماتووا به تنهایی خویش اعتراف کرد. هرچند که آنان در دو سوی اتاق نشسته بودند و هرگز به یکدیگر دست نسودند، تمایل شهوانی پر شور و حرارتی میان مردی سی و شش ساله و زنی زیباروی پا به سن گذاشتۀ پنجاه و شش ساله احساس می‌شد. وقتی لف که فقط سه سال از برلین کوچک تر بود، از راه رسید و چند سیب زمینی تازه پخته شده را که تنها غذای موجود در آن خانه محسوب می‌شد، به آن دو تعارف کرد، ساعت سه صبح بود. برلین از میزان مطالعات لف، با وجود دستگیر و زندانی شدنش، دچار حیرت گردید. هر سه با هم غذا خوردند. برلین مدتی با لف حرف زد و تحت تأثیر احساسات خویش، رابطۀ گرم و محبت آمیزی با مادر او برقرار کرد. آیزایا و آنا بار دیگر تنها شدند.

 

 

آیزایا برلین از تنوع رفتار آخماتووا خوشش آمد: خصلتی که گاه شیوۀ باشکوه او را جایگزین مقوله ای طعنه آمیز و مغرضانه می‌ساخت. آن دو سراسر شب با هم حرف زدند. صبح که شد برلین دست او را بوسید و از خانه خارج شد. برندا تریپ، شیمیدان متخصص عناصر طبیعی که برای انجمن بریتانیا کار می‌کرد، می‌گوید وقتی صبح آن روز برلین در رختخوابش دراز کشید به خود گفت: «عاشق شدم، عاشق شدم.»

 

 

آخماتووا در نخستین شعر پنج که به دقت تاریخ بیست و ششم نوامبر 1945 را بر آن نهاده است، از هیجان خویش سخن می‌گوید:

 

 

 

گویی در عین ناباوری

 

به یاد دارم آنچه گفتی

 

و از کلامی‌که گفتمت

 

شب شد تابناک تر از روز.

 

دل از زمین کندیم

 

شدیم انجمن چون انجم

 

نداشتیم یأس و احساس خجالت

 

نه آنگاه و نه اینک و نه آنک.

 

به رسالتی که فراخواندمت گوش فرا دار

 

دانی که هستم کاملاً هوشیار.

 

ندارم توان آن که بندم

 

دری را که وانهادی نیم بسته.

 

 

 

آخماتووا حتی تا بیستم دسامبر هم می‌توانست طنین کلمات آن مکاشفۀ دیرپای شبانه را بشنود و در شعری به همین تاریخ می‌خروشد:

 

نفرتم از ایام سابق

که کسی دل سوزاند از بهر من.

 

اما چکه ای از رحمتت

 

چون آفتابی در اندرون.

 

می‌برندم اینجا و آن سوی

 

چون است که اطافم هست پگاه.

 

زین روی

 

دارم توان آن که کنم انشاء معجزات.

 

 

 

واپسین دیدار آنان در سوم ژانویۀ 1946 روی داد که برلین پیش از رفتن به هلسینکی بار دیگر در هتل استوریاس اقامت گزیده بود. در بعد از ظهر آن روز برلین به دیدار آنا شتافت که چشم به راهش بود. آخماتووا نسخه ای از شعر فوج سپید را به آیزایا برلین داد که بر آن نوشته بود: «به آ.ب. که با او سخنی دربارۀ کلئوپاترا نگفتم» و همچنین شعر دیگری از مجموعۀ اشعارش که متن هدیۀ آن شعری است که بعدها دومین قسمت پنج گردید و برگرفته از گفتگوی شبانۀ آنان بود. برلین نیز نسخۀ انگلیسی قصر اثر کافکا و دیوان اشعار [ایدیت] سیتول، بانوی انگلیسی را تقدیم آخماتووا کرد.

 

در آخرین روزهای اقامت برلین، پلیس مخفی، در زمانی که آخماتووا در خانه نبود، وارد آن عمارت شد. لف که در خانه بسر می‌برد و تصمیم گرفته بود همراه مادرش به مجلس شعرخوانی او نرود، در بالای سر خود صدای تیشه و مته شنید. وقتی تکه هایی از گچ سقف فرو ریخت معلوم شد، همان طور که هر شهروند روسی به خوبی می‌داند، مأموران مشغول نصب میکروفن هستند. مادر و پسر بار دیگر احساس خطر کردند، هرچند که در بیست و هشتم فوریۀ 1946 کانون ادبی مسکو سه هزار روبل در اختیار آخماتووا گذاشت تا بتواند در آسایشگاه مسلولین بستری شود. او از این کمک مالی ممنون شد که البته با نصب میکروفنی که هنوز در سقف اتاق بود همخوانی نداشت و مضحک به نظر می‌رسید.

 

آنا در هشتم ژانویه مشغول نگارش شعر چهارم از مجموعۀ پنج بود و «تلخکامی» از این که رابطه اش با برلین آینده ای ندارد. اینک آنچه که دور از آیزایا برایش اهمیت داشت، حفظ خاطرات خوش دیدارشان بود:

 

 

چه می‌توانم بر جای نهم که یادآورم به تو باشد؟

روحم را؟ چه ثمری دارد از برایت؟

 

شاید تقدیم نمایشنامۀ سوخته‌ام

 

که نماند خاکستری حتی از آن برجا.

 

 

 

واکنش احساسی او نسبت به دیدارشان استوار و پابرجا ماند و در یازدهم ژانویه با نوعی حیرت از خلسۀ آن، لب می‌گشاید و با «ما در دود مخمور خشخاش دم نزده بودیم» شروع و با این ابیات به پایان می‌برد:

 

 

چه گدازۀ ناپیدای جانگدازی بود

که پیش از پگاه عقل از سرمان ربود؟

 

 

 

سرگذشت آناآخماتوآ – نشر مازیار

 

 

آثار بیشتر این شاعر در>>>> این تاپیک

لینک به دیدگاه
  • 7 ماه بعد...

انا اخماتووا

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

آنّا آخماتووا (به روسی: Анна Ахматова) با نام اصلی آنّا آندرییوا گارینکو (به روسی: Анна Андреевна Горенко) (زاده ۱۸۸۹ - درگذشته ۱۹۶۶) شاعر و نویسنده اهل روسیه بود. او یکی از بنیان‌گذاران مکتب شعری آکمه‌ئیسم (اوج‌گرایی) (به روسی: Акмеизм) است. او همسر نیکولای گومیلیف شاعر و مادر لِف گومیلیف نویسنده و مردم‌شناس است.

 

بن‌مایه‌های اشعار وی را گذر زمان، خاطرات و یادبودهای گذشته، سرنوشت زن هنرمند و دشواری‌ها و تلخی‌های زیستن و نوشتن در زیر سایه استالینیسم تشکیل می‌دهد.

 

آنّا در ۲۳ ژوئن ۱۸۸۹ (در گاه‌شماری رایج در آن زمان ۱۱ ژوئن) در بالشوی فانتان (فوارهٔ بزرگ) در نزدیکی بندر ادسا به دنیا آمد. جد مادری‌اش، احمدخان (احمد به روسی می‌شود آخمات)، از خان‌های تاتار و از نسل چنگیز بود. در آن زمان پدرش مهندس مکانیک کشتی بود و از نیروی دریایی بازنشسته شده بود. یک ساله بود که به همراه خانوادهٔ به تسارسکویو سلو، یا «روستای شاهی» نزدیک سن پترزبورگ نقل مکان کردند و او تا شانزده سالگی در همان جا زندگی کرد. تسارسکویو سلو همان جایی است که پوشکین، شاعر برجستهٔ روس، نیز جوانی‌اش را در آنجا گذرانده بود. این تقارن برای آنا الهام بخش بود و همیشه از آن سخن می‌گفت. در زندگی‌نامه‌ای به نام «مختصری از خودم» آخماتووا می‌نویسد:

 

«نخستین خاطرات‌ام از تسارسکویه سلو این‌ها است: شکوه ِ سبز و مرطوب ِ پارک‌ها، مرتعی که ل‍‍له‌ام مرا به آن‌جا می‌برد، میدان ِ اسب‌دوانی با اسب‌های ِ ریزودرشت و رنگارنگی که در آن می‌تاختند، ایست‌گاه ِ قدیمی و چیزهای ِ دیگری که بعدها ذکرشان در چکامهٔ روستای ِ شاهی آمد.»

 

خواندن را با کتاب الفبای تالستوی آموخت. در پنج سالگی سخن گفتن به فرانسه را یاد گرفت آن‌هم تنها با گوش دادن به درس‌هایی که خانم معلمی به بچه‌های بزرگ‌تر می‌داد. در مدرسه گرامر تسارسکویه نخستین شعر خود را، در یازده سالگی، سرود. پدرش، آندره گارنکو، وقتی از زبان او شنید که می‌خواهد شاعر شود معلوم نیست چرا تصور کرد شاعر بدی خواهد شد برای همین به او اخطار داد که نام خانوادگی‌شان را با این شعرها خراب نکند. آنا هم به‌جای استفاده از نام خانوادگی پدرش از نام جد مادری‌اش آخماتووا استفاده کرد و نام‌اش از آن پس شد آنا آخماتووا. در ۱۹۰۵ پدر و مادرش از هم جدا شدند و مادر فرزندان‌اش را با خود ابتدا به اوپاتوریا برد و بعد از مدتی به کی‌یف رفتند و آنجا ساکن شدند. ۱۹۰۷ در کی‌یف، در دبیرستان فوندوکلی‌یفسکایا تحصیلات متوسطه را تمام کرد و همان‌جا به دانش‌گاه رفت. در دانشکده حقوق آموزشگاه عالی زنانه، حقوق خواند.

 

نخستین شعر آخماتووا با نام بر انگشتان دست او حلقه‌های درختان است در همان سال در نشریه روسی زبان سیریوس که در پاریس منتشر می‌شد، چاپ شد.

 

در سال ۱۹۱۰، در بیست و یک سالگی، با وجود مخالفت خانواده‌اش، با شاعری به نام نیکولای گومیلیف ازدواج کرد. «این ازدواج نتیجهٔ ِ عشق ِ یک‌طرفهٔ گومیلیوف و چند بار اقدام به خودکشی‌ی ِ او بود، از همین رو دیری نپایید.» به هر روی پس از ازدواج برای ماه‌عسل به پاریس رفتند و پس از بازگشت از پاریس، گومیلیوف برای مدتی به حبشه رفت و آخماتووا به سن‌پترزبورگ نقل مکان کرد و در آنجا برای ادامهٔ تحصیل به دانشگاه رایف رفت و به تحصیل تاریخ و ادبیات پرداخت. سال بعد با همسرش و چند شاعر دیگر گروه موسوم به «کارگاه شعر» را تشکیل دادند و مکتب آک‌مه‌ایسم را بنیان نهادند.

 

در این سال‌ها شعرهای او در نشریات مختلف منتشر شد. در ۱۹۱۲ ضمن سفری به شمال ایتالیا از جنوا، پیزا، فلورانس، بولونیا، پادووا، ونیز دیدن کرد. نخستین مجموعه اشعارش به نام «شامگاه» منتشر شد. «این کتاب و اثر بعدی و قرینه‌اش، باغ گل(۱۹۱۴)، که در میان منتقدان و عموم مردم توفیق بسیاری به‌دست‌آورد، دو کتاب کوچک و بی‌تکلف بودند که توفیق اولیه آک‌مه‌ئیسم تا اندازهٔ زیادی مدیون آنها بود.» در اول اکتبر همین سال فرزندش لِف به دنیا آمد. همسرش خیلی زود آن‌ها را ترک کرد و داوطلبانه به ارتش پیوست. در ۱۹۱۸ از همسرش جدا شد و بعد از مدتی با باستان‌شناسی به نام ولادمیر شی‌لی‌کو ازدواج کرد. امیدوار بود با این دانشمند برجسته بتواند زندگی خوبی داشته باشد اما شی‌لی‌کو زن می‌خواست نه شاعر؛ برای همین شعرهای آنا را در سماور می‌سوزاند. به هر حال این ازدواج هم دیر نپایید. پس از اعدام نیکولای گومیلیف در ۱۹۲۱ به جرم فعالیت‌های ضدانقلابی به تنهایی مسئولیت بزرگ کردن فرزندشان را به عهده گرفت.

 

هر چند اکثریت نویسندگان و هنرمندان و فرهیختگان روس به تنگ آمده از دیکتاتوری تزار به استقبال انقلاب اکتبر رفتند اما آخماتووا، هر چند هرگز حاضر نشد جلای وطن کند و به صف مخالفان حکومت جدید در خارج از روسیه (اتحاد جماهیر شوروی) بپیوندد، اما از همان آغاز هم‌راهی چندانی با انقلاب نداشت و با اعدام همسر سابق‌اش و فضای خفقان‌آوری که حکومت استالین حکم‌فرما کرده بود در صف ناراضیان جای گرفت. طی سال‌های بعد، در دهه سی میلادی، هر چند تحت سانسور شدید حکومت استالین قرار داشت اما به مطالعه و تحقیق در مورد معماری پترزبورگ باستانی و شاعر کلاسیک روس پوشکین پرداخت و عضو آکادمی علوم در پوشکین‌شناسی شد و مقالات متعددی از او در مورد پوشکین منتشر شد. سه کتاب نیز در بارهٔ پوشکین نوشت که هر سه در زمان خود منتشر شدند. اما از ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۰ فقط یکی از کتاب‌های‌اش اجازه چاپ مجدد می‌گیرد.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

تنها فرزندش لف در بین سال‌های ۱۹۳۳ و ۱۹۴۹ چندین بار به اتهامات واهی دستگیر و هر بار پس از مدتی کوتاه آزاد می‌شود. دستگیری پی‌درپی فرزندش و زندانی و تبعید در اردوگاه‌های کار اجباری نیکلای پونین شریک زندگی‌اش در شعر بلندش به نام سوگواره، که مرثیه‌ای است برای زندگان، به خوبی ترسیم شده‌است. سوگواره حاصل ساعت‌ها انتظار او پشت در زندان لنینگراد به نام کرستی یا صلیب‌ها است. انتظار برای ملاقات با فرزند و شنیدن خبر سلامتی‌اش.

 

در جنگ جهانی دوم آنا آخماتووا لنین‌گراد محاصره شده را با هواپیما ترک کرد. او نخست به مسکو و بعد به تاشکند رفت. تا ژوئن ۱۹۴۴، که به لنین‌گراد بازگشت، در تاشکند ماند و مانند بقیه شاعران در بیمارستان‌های نظامی شعرخوانی می‌کرد. در دوران جنگ چند شعر از او در مطبوعات چاپ شد. «پس از آن نیز هنگامی که از تاشکند، پناه‌گاه ِ زمان ِ جنگ‌اش، باز می‌گشت، سر ِ راه در سالن ِ موزهٔ ِ پلی‌تکنیک ِ مسکو در برابر ِ جمعیتی سه‌هزار نفری شعر خواند. در پایان ِ این جلسه جمعیت با به پا خاستن و کف زدنی پرشور و ممتد نشان داد که علیرغم ِ فشار ِ سانسور و اختناق، مردم چهره‌های ِ تسلیم‌ناپذیر را می‌شناسند و ارج می‌گذارند.»

 

پس از پایان جنگ امید تازه‌ای برای بازشدن فضای سیاسی شکل گرفت. آیزایا برلین که در سفری در ۱۹۴۵ به روسیه با آخماتووا ملاقات کرد در این باره می‌نویسد «از او خواستم اجازه دهد شعر بدون قهرمان و یادواره را رونویسی کنم. گفت: «نیازی نیست. مجموعه‌ای از اشعارم قرار است در فوریهٔ ۱۹۴۶ از چاپ در آید. دارم غلط‌گیری‌اش را می‌کنم. نسخه‌ای از آن را برایتان به آکسفورد خواهم فرستاد.»» در همین سال‌ها نخستین نوشتهٔ ادبی خود در قالب نثر را تجربه کرد و آن را به میخائیل میخایلوویچ زوشچنکو (۱۸۹۵–۱۹۵۸) نشان داد و او پیشنهاد کرد بعضی قسمت‌ها را حذف کند و آخماتووا هم موافقت کرد اما پس از دستگیری تنها فرزندش لف تمام یادداشت‌های خود را سوزاند.

 

پس از پایان جنگ جهانی دوم در ۱۴ اوت ۱۹۴۶ قطع‌نامهٔ کمیتهٔ مرکزی، که گزارش ژدانوف نیز به آن الصاق شده بود، منتشر شد. «در این قطع‌نامه از آنا به عنوان ِ «فردگرا» و «خانمی از طبقات ِ بالا که پیوسته میان ِ اتاق ِ خواب و نمازخانه در آمدوشْد است» و «یک راهبه یا روسپی یا در واقع راهبهٔ روسپی که روسپی‌گری را با دعا درهم می‌آمیزد» و «شعرش به کلی دور از خلق و متعلق به ده‌هزار تن اشراف ِ روسیهٔ ِ قدیم است» یاد شده بود.» پی‌رو آن در روزنامه‌های ایزوستیا و لنینگراد از اشعار او به شدت انتقاد شد و سرانجام در همین سال از شورای نویسندگان اخراج شد. هر چند او هرگز بازداشت نشد و به زندان نیفتاد اما در عوض پسرش لف گومیلیوف مانند گروگانی در دست حکومت بارها به زندان افتاد و وقتی برای سومین بار بازداشت شد. آنا که جان تنها فرزندش را در خطر می‌دید در ۱۹۵۰ مجموعه‌ای انتشار داد به نام درود بر صلح این مجموعه که شامل پانزده قطعه شعر در مدح استالین است در مجله آگانیوک چاپ شد.

 

با مرگ ژوزف استالین در ۵ مارس ۱۹۵۳ انتظار بازشدن فضای سیاسی فرهنگی در شوروی می‌رفت و سرانجام در ماه مه ۱۹۵۶ با نطق معروف نیکیتا خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی فضای سیاسی فرهنگی این کشور به‌طور نسبی باز شد. چند ماه پس از این نطق لف گومیلیف از زندان آزاد شد و به مطالعات قوم‌شناسی‌اش پرداخت و فضای کاری برای آخماتووا هم مناسب‌تر از پیش شد. هر چند آخماتووا با ناباوری به بازشدن فضای فرهنگی نگاه می‌کرد اما اعاده حیثیت از او تا جایی پیش رفت که سرانجام در ۱۹۵۹ بار دیگر به عضویت اتحادیهٔ نویسندگان پذیرفته شد و به عضویت هیئت رئیسه آن درآمد.

 

در ۱۹۶۱ مجموعه‌ای به نام شعرها از او منتشر شد و سال بعد منظومهٔ بدون قهرمان را پس از بیست و یک سال به پایان برد. سرانجام در ۱۹۶۴ در هفتاد و پنج سالگی از آخماتووا به‌طور کامل اعاده حیثیت شد و بخش عمدهٔ آثارش در اتحاد جماهیر شوروی مورد پذیرش قرار گرفت و سال‌های پایانی عمرش در آرامش گذشت. در ۱۲ دسامبر همین سال در ایتالیا جایزه اتنا تائورمینا (به ایتالیایی: Etna Taormina) به او اهدا شد و برای دریافت جایزه به کاتانیا در ایتالیا سفر کرد. این جایزه طی مراسمی با حضور نویسندگان و منتقدین ایتالیایی و غیرایتالیایی در قلعه اورسینی در سیسیل به او اهدا شد. این جایزه و حضور او در اروپا بار دیگر نام آخماتووا را برسرزبان‌ها انداخت و کسانی که تصور می‌کردند او در همان سال‌های اول انقلاب کشته شده‌است از زنده بودن او اطلاع پیدا کردند. آخماتووا از ایتالیا به فرانسه و انگلستان رفت. در انگلستان به او دکترای افتخاری از دانشگاه آکسفورد اهدا شد.

 

او به شوروی بازگشت و تاپایان عمر آن‌جا بود. البته ماندن‌اش در شوروی موجب نشد که سکوت اختیار کند و از شاعران و نویسندگانی که با سانسور روبه‌رو می‌شدند دفاع نکند. در ۱۹۶۴ آشکارا به حمایت از ایوسیف برودسکی (۱۹۴۰–۱۹۹۶) درآمد. «هنگامی که ایوسیف برودسکی در یک «محاکمهٔ نمایشی»، که یادآور دوران استالین بود، محکوم شد، آخماتووا بی‌درنگ برایش تقاضای آزادی نوشت و منتشر کرد. در آن زمان در اتحاد شوروی این حرکت آخماتووا انسانیت و شجاعت عالی به‌حساب می‌آمد.»

 

سال‌های آخر عمر آنا آخماتووا سرشار از فعالیت ادبی بود و او در اوج شهرت و محبوبیت به‌سر می‌برد. از سراسر اتحاد جماهیر شوروی هر روز نامه‌های ستایش‌آمیز دریافت می‌کرد و اطراف او همیشه پر بود از شاعران جوانی که او را می‌ستودند. مردان جوانی به‌گردش حلقه زده بودند که همیشه آماده بودند تا هر کاری را برای او انجام دهند.

هر چند در این سال‌های پایانی از انزوا خارج شده بود و فرزندش لف هم به مدارج بالای دانشگاهی رسیده بود اما بیماری اجازه نمی‌داد زندگی پروپیمانی داشته باشد و پیوسته بیماری او شدیدتر می‌شد. او از دهه پنجاه به بعد چندین بار سکتهٔ قلبی کرد و هر سال چند هفته‌ای در آسایش‌گاه یا بیمارستان بستری می‌شد تا آن که سرانجام در پاییز ۱۹۶۵ دچار حمله قلبی شد و دیگر هرگز سلامت خود را به‌طور کامل به‌دست نیاورد و در ۵ مارس ۱۹۶۶ در بیمارستان دٌمو ددوو در حوالی مسکو درگذشت. چند روز بعد جنازه او را با هواپیما به لنین‌گراد بردند و بنا نبود مراسم رسمی برگزار شود. در ۹ مارس چند تن از دوستان او برای‌اش مراسم سوگواری، چنان‌که آرزو داشت طبق مراسم باستانی کلیسای اورتودوکس، برگزار کردند اما حضور تعداد زیادی از مردم که برای وداع با شاعر مورد علاقه‌شان به کلیسا آمده بودند موجب شد اتحادیه نویسندگان لنین‌گراد روز بعد برای او مراسم خاک‌سپاری رسمی بگیرد. و سرانجام در ۱۰ مارس تابوت او با همراهی مردم و فرزندش لف گومیلیوف و برودسکی (بعدها در ۱۹۸۷ برنده جایزهٔ نوبل ادبیات شد.) در گورستان کوماروو در لنین‌گراد به خاک سپرده شد. او پس از مرگ بزرگ‌ترین شاعر زن روسیه نامیده شد.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

«آنا آخماتووا از آن دسته شاعرانی است که نه تبارنامه‌ای در شعر دارد و نه «سیر تطور»ی مشخص و معلوم. او از آن قسم شعرایی است که ناگهان «حادث می‌شوند»...» هرچند سخن ایوسیف برودسکی در باره شعر آخماتووا در کلیت‌اش درست است اما به هر حال شعر آخماتووا از «شام‌گاه»، ۱۹۱۲، تا «شعر بدون قهرمان»، ۱۹۶۳، تغییرات زیادی کرده‌است.

شعر آخماتووا : او شاعر تغزل ناب است. هر شعرش گویای حالتی ست که با زمینه ی عینی همزمان شده. موضوع سروده اش ،اغلب و اغلب، رنگ – سایه های سرشار از عشق است. چشم به راهی، دلخستگی، سراسیمگی، دیوانگی !

 

نخستین شاعری که تأثیر عمیقی بر آخماتووا گذاشت اینّاکینتی فیودوروویچ آننسکی (۱۸۵۶–۱۹۰۹) بود. ایرج کابلی در این باره می‌نویسد:«در سال ِ ۱۹۱۰... تصادفاً نمونهٔ ِ حروف‌چینی‌ی ِ مجموعه شعر ِ جعبهٔ ِ چوب ِ سرو، کار ِ یکی از خبرگان و مترجمان ِ برجستهٔ ِ ادب ِ کلاسیک ِ غرب به نام ِ آننسکی به دست‌اش افتاد و باعث شد که به قول ِ خودش «دنیا را فراموش» کند. سبک ِ کار ِ آننسکی بر خلاف ِ سمبولیست‌ها، که او را ابتدا از خود می‌دانستند، کاملاً «زمینی» و «این جهانی» بود.»سرود در آن زمان در روسیه سمبولیسم مکتب شعری مسلط بود اما دو جریان شعری جدید نیز در حال شکل‌گیری بود یکی جریانی که آخماتووا و همسر اول‌اش و چند شاعر جوان دیگر آن را به‌وجود آوردند و به آک‌مه‌ایسم مشهور شد و جریان دیگر شعری جنبش فوتوریسم بود که شاعر شاخص‌اش مایاکوفسکی بود. هرچند بعدها فوتوریست‌ها بسیار مطرح شدند و آک‌مه‌ایست‌ها تداوم پیدا نکردند اما «عقاید شعری آغاز دههٔ بیست روسیه تقریباً به تساوی میان هواداران آخماتووا و مایاکوفسکی تقسیم شده بود.» حتا در آغاز فعالیت اک‌مه‌ایست‌ها «در سال ۱۹۱۴ از سوی منتقدان و جامعه‌شناسان مارکسیست به خوبی استقبال شد» اما بعدها در زمان استالین به آن عنوان «ادبیات اشراف و زمین‌دارن» دادند و محکومش کردند.

 

از نظر فنی آخماتووا مانند سایر شاعران هم‌عصرش در حال شکستن وزن‌های عروضی در شعر بود. اما او در حاشیه آنچه قانون و قاعدهٔ مجاز شمرده می‌شد کار می‌کرد. «او حتا روشی را برقرار کرد که معمولاً به عنوان «روش آخماتووا» پذیرفته شده‌است و به تعبیری «ترکیب دوهجاییها و سه‌هجاییها» نام دارد.» او به فراتر بردن حد و مرزهای قافیه نیز کمک زیادی کرد. آن‌چه را قبلاً قافیهٔ آزمایشی می‌نامیدند او تثبیت کرد. درک ظرایف موسیقیایی شعر آخماتووا فقط با دانستن زبان روسی و شنیدن آن امکان‌پذیر است و ترجمهٔ آن به زبان‌های دیگر بسیار دشوار و شاید محال باشد.

 

آکمه ایسم : این عنوان از کلمه یونانی Akme به معنی شکفتگی و کمال، گرفته شده است و به نهضتی اطلاق میشود که در سالهای 1912 الی 1914 در سن پترزبورگ به وجود آمد.اعضا، مبارزه با عرفان سمبولیسم را آغاز می کنند.برای آکمه ایست ها اثر هنری صد در صد به دنیای محسوس تعلق دارد که باید آن را دوست داشت.آکمه ایست ها که وضوح لحظه را به فضای بی ثبات و مبهم سمبولیسم ترجیح داده بودند دنیایی منظم تر اما محدودتر آفریدند که قدرت نوجویی فوتوریسم را نداشت. دوران رواج آکمه ایسم به عنوان مکتب هم بسیار کوتاه بود.

 

مجموعه اشعار

 

انسان

اینجا گویی صدای انسان

هرگز به گوش نمی‌رسد

اینجا گویی در زیر این آسمان

تنها من زنده مانده‌ام

زیرا نخستین انسانی بودم

که تمنای شوکران کردم

 

‏ ۱۹۱۷. فوج پرندگان سفید. پروین سلاجقه

۱۹۱۲ - شام‌گاه.

۱۹۱۴ - تسبیح.

۱۹۱۴ - گلستان یا باغ گل.

۱۹۱۴ - فوج پرندگان سفید.

۱۹۲۱ - بارهنگ.

۱۹۲۲ - ۱۹۲۲ بعد از میلاد (Anno Domini MCMXXI)

۱۹۴۰ - گزیده اشعار "از شش کتاب".

۱۹۶۳ - فاتحه و شعر بدون قهرمان.

۱۹۶۵ - پرواز زمان و صدای شاعران. گزیده‌ای از برگردان شعرهای خارجی.

 

پس از مرگ

 

 

۱۹۶۷ - شعرهای آخماتوا.

۱۹۷۳ - افسانه بدون قهرمان و بیست و دو شعر.

۱۹۷۶ - گزینه اشعار.

۱۹۸۹ - گزینه اشعار.

۱۹۸۵ - دوازده شعر از آنا آخماتوا.

۱۹۹۰ - کلیات اشعار آنا آخماتوا.

 

کتاب‌ها

 

 

خروسک طلایی،

آدولف بنیامین سونستان

میهمان سنگی

ترجمه‌ها

آخماتوا اشعار ۱۵۰ شاعر، از ۷۸ زبان مختلف، را به روسی برگردانده‌است. بیت‌های ترجمه شده توسط او بالغ بر ۲۰ هزار است.

 

 

۱۹۵۶ - شعر کلاسیک کره.

۱۹۵۶ - شعر کلاسیک چین.

۱۹۶۵ - اشعار تغزلی مصر باستان.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...