*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اردیبهشت، ۱۳۹۲ بعضیها حرفی میزنند ودلت را میشكنند!![ بعد به سادگی روبروی این قلب شكسته میایستند و میگویند: ناراحت شدی؟!!! چقدر زود رنجی تو من كه چیزی نگفتم. . . 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۲ عادت ندارم درد دلم را ، به همه کس بگویم ..! ! ! پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم.. ، تا همه فکر کنند . . . نه دردی دارم و نه قلبی! 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۲ به من مجــــــــــــــوز چاپ نمی دهند.. ◘ می گویند داستـــــــــــــــانی که نوشتی قابل باور نیست ◘ اما من..... ◘ فقط خاطـــــــراتم را نوشــــــتم 1 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۲ یه وقتایی تو زندگیت میرسه که باید دستت رو بـــزنی زیر چـــــونت و جریان زندگیــــت رو فقــــــــط تمــاشا کنی بعدشـــــــم بگــــی بـــــــــــــــــــــــــــــه درک... 1 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دنیا گاهی آنقــدر حرفت را بد می فهمد که اگــر با بلند ترین صدای کودکانه بگویی ؛ دو چـرخه میخواهـم ویلچـــر نصیبت میشـود ...!! 1 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۲ این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش همین بس که : نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است با تیغِ کُند لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۲ ✗ڪارگرבآטּ زنـבگے مـטּ یا یہ بـבل برام پیـבا ڪـטּ یا براے همیشہ Cut ڪـטּ ... بہ وجوבت قسم ، ایـטּ قسمت ها פֿـیلے בرב בارهــ ...(!) 1 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دُرُست مثل ِ خدا ... که خودش آمده ... ، اشک های ِ من ... همین جوری خودشان می آیند و ... من ... خدا خدا اشک دارم ... 1 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دِلتنگـم... مِـثل مـادربُزرگِ بیـسوادے ڪه هَـواے بَـچـه اش را ڪَرده ولـی بَـلـد نیـسـت شُـمـاره اش را بِـگـیرد... لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اردیبهشت، ۱۳۹۲ آدمک آخر دنیاست،بخند... آدمک مرگ همین جاست،بخند. آدمک خر نشوی گریه کنی!... کل دنیا سراب است ،بخند. دست خطی که تو را عاشق کرد! شوخی کاغذی ماست،بخند... آن خدایی که بزرگش خواندی، بخدا مثل تو تنهاست، .......بخند... لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۲ تنهائی ام را دوست دارم نه اینکه چون بی وفا نیست نه اینکه چون خدا هم تنهاست و با در دلش دروغی نیست نه تنهائی را دوست دارم وقتی تو را به من می رساند و در ازدحامت شلوغ ترین نقطۀ دنیا می شوم تنهائی را دوست دارم دزدانه که سرک می کشی به خیالم تنهائی ام را دوست دارم برای تو برای من برای عشق ! 1 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۲ آرام شده ام ... مثل درختی درپاییز وقتی تمام برگهایش را بادبرده باشد... 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۲ ◄بــی رحــمــانــہ بــزرگ شــدمــ مــادر . . . ایــטּ بــار . . . بــه جــاے ِ قــرص هــایــمــ . . . عـــروســکــے بــرایــمــ بــیــاور . . . کــمــے کــودکـــے کــنــم . . . ✗◄گاهے /בلـــم/ میخواهـב ... בمپـایے هایم را پــا بہ پــا بپوشمــ ... تا ببینم هنوز کسے /حواسش/ بہ مــטּ هست (!) 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۲ حالمان بد نیست غم کم می خوریم کم که نه! هر روز کم کم میخوریم آب می خواهم،سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند من نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب؟ خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناه بودم و دارم زدند بعد از این با بی کسی خو میکنم هرچه در دل داشتم رو میکنم درد میبارد چو بدتر میکنم طالعم شوم است باور میکنم خنجری ای نامرد بر قلبم نشست از غم نامردمی پشتم شکست نیستم از مردم خنجر بدست بت پرستم بت پرستم بت پرست عشق اگر این است مرتد می شوم خوب اگر این است من بد میشوم قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوش باورم گولم مزن من نمیگویم که خاموشم مکن من نمیگویم فراموشم مکن! من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش من نمی گویم؛ دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنیدن بس است روزگارت باد شیرین ! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش وای! رسم شهرتان بیداد بود شهرتان از خون ما آباد بود از درو دیوارتان خون می چکد خون من، فرهاد، مجنون می چکد خسته ام از قصه های شومتان خسته از همدردی مسنوعتان عشق از من دورو پایم لنگ بود قیمتش بسیار و دستم تنگ بود کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام گرنرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه! هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه هیچ کس چشمی برایم تر نکرد هیچ کس یک روز با من سر نکرد هیچ کس اشکی برای من نریخت هر که با ما بود از ما میگریخت چند روزی هست حال من دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفأل می زنم حافظ دیوان فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: « ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم» 1 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ روزگار لعنتی؟؟!! هرسازی که زدی رقصیدم.. بی انصاف یکبار تو هم به ساز من برقص ببین:دلم چه شوری میزند؟؟؟؟؟؟؟؟ 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۲ تمامــــ من دارد "تـــــــــــــــو" میشود باور می کنی؟ 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۲ ای خدای بزرگ که در آشپزخانه هم هستی و روی جلد قرص های مرا می خوانی لطفن کمی آن طرف تر! باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم و همین طور که دارم با تو حرف می زنم به فکر غذای ظهر هم باشم نه! کمک نمی خواهم خودم هوای همه چیز را دارم پذیرایی جارو می خواهد غذا سر نمی رود به تلفن ها هم خودم جواب می دهم وگردگیری این قاب… یادت هست ؟ اینجا کوچک بودم و تو هنوز خشمگین نبودی و من آرامبخش نمی خوردم درست بعد طعم توت فرنگی بود و خواب که تو اخم کردی به سیزده سالگی ملافه و رویاهایم ببخش بی پرده می گویم اما تو به جیب هایم کیف دستی کوچکم و حتی صندوقچه ی قفل دار من چشم داشتی! ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای حالا یک زن کاملم چیزی توی جیب هایم پنهان نمی کنم کیفم روی میز باز مانده است هر هشت ساعت یک آرامبخش می خورم و به دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم لطفن پایت را بردار می خواهم تی بکشم! از : ناهید عرجونی لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده