رفتن به مطلب

شاهنامه و ايران


ارسال های توصیه شده

[h=2][/h]

ايران، آرمان ملي راز سرنوشت پهلوانان:

 

دريغ است ايران كه ويران شود

كنام پلنگان و شيران شود ...

همه جاي جنگي سواران بدي

نشستنگه شهرياران بدي

كنون جاي سختي و جاي بلاست

نشستنگه تيزچنگ اژدهاست

(شاهنامه، داستان گرفتار شدن كاووس در هاماوران)

 

اين قبيل اشعار كه از وجود آرمان و سنت تشكيل و تكوين قوميت و مليت “ايران”، البته با تفاوت هاي مشخص و گاهي مبهم با مفهوم امروزين آن، حكايت مي كند، بي هيچ ابهامي از عكس العمل آرمان ملي در برابر سلطه عناصر بيگانه يا تهديد عناصر بيگانه نشات يافته است. سنتي كه اشاره كرديم از روزگار هخامنشيان تا ساسانيان و طبعا نهضت هاي محدود ولي داراي جوهر عميق تاريخي در قرون اوليه دوره اسلامي تا عصر صفوي و قاجار رادر بر مي گيرد.

در شاهنامه، ايران، ايران است و توران و تازي نماينده هر عنصر و قدرت متجاوز بالفعل يا بالقوه اي كه آرمان ملي را تهديد بكند اعم از تركان تركستان و تازيان مهاجم و مسلط و حاكميت خلفا و جباران بغداد. ظاهرا اميد و آرزوي احيا و تجديد آزادي و آبادي و آسايش و استقلال ايران تاريخي آرمان فردوسي و بسياري از ايرانيان آن روزگار بوده است و اهتمام عظيم در تاليف و تدوين و گردآوري شاهنامه هاي گوناگون خود دليل وجود چنين آرماني است.

اگرچه فرمانروايان و پهلوانان محبوب و داراي فر و تائيد آسماني “سمبول” آن ايران آزاد و آباد و مستقل و آن ايراني آزاده محسوب مي شوند، ولي روح شاهنامه آشكارا نشان مي دهد كه اين سمبول گذشته از نمايش سنت پذيرفته تاريخي (مقصود سنت فرمانروايي شهرياران است)، كه در منابع شاهنامه منعكس بوده، در تحليل اساسي و نهايي و فلسفي، نماينده شاهان و فرمانروايان تاريخي نيست، بلكه نماينده سرشت ژرف قوم ايراني و انسان آزاده ايران زمين در چهارچوب نظام وحدت و قوميت و حاكميت است، از اولين انسان گرفته تا چهره ها و شخصيت هايي كه هريك نماينده يك سرشت و طبيعت اساسي بوده اند. از سوي ديگر جريان اساطيري و تاريخي مرموز و مه آلودي، كه تشخيص اجزاء و هسته آن چندان آسان نيست، سيماهاي بسيار درخشاني، مثل رستم و اسفنديار و چهره هاي قانوني و معقول و پذيرفته اي، مثل آخرين اشك يعني اردوان، را البته با تفاوت هاي اساسي و علل مختلف و احيانا مبهم به سرنوشت شوم و محروميت از “فر و تائيد آسماني و نيك سرانجامي” محكوم مي كند. علت ابهام اين است كه اين سرنوشت شوم و محروميت از تائيد و تقدير مساعد مي تواند در بعضي موارد ناشي از سرشت و هسته پنهان انيران در برابر ايران، يا پادافراه و نتيجه قهري اعمال و كردار شايسته و ناشايست و احيانا تصادف صرف و اتفاق محض باشد. نمي توان به ضرس قاطع گفت منشا سيستاني رستم، بزرگترين پهلوان و قهرمان محبوب شاهنامه (و چهره نامدار حماسه اقوام ايراني، حتي غير ايراني) يا پادافراه اجتناب ناپذير بعضي اعمال رستم مثل كشتن سهراب و اسفنديار (اگرچه هريك به نحوي توجيه پذير باشند) و سرنوشت مبهم و اساطيري زال با موي سپيد و تهمت جادوگري و همچنين تبار رودابه و تبار مادري سهراب و تاوان ناگزير رويين تني اسفنديار و ابرام و عنادشوم او در بستن دست رستم، دستي كه گيرنده گرز گران و نجات بخش ايران بوده، يا سرنوشت شوم و بخت بد و گريزناپذير اردوان در برابر پيروزمندي و فر مقدر اردشير كدام يك يا هريك تا چه اندازه در تكوين سرنوشت اين پهلوانان و چهره هاي بزرگ شاهنامه موثر بوده است.

آنچه مسلم است و مي توان از آن به عنوان راهنما و كليد بسياري از ابهامات و تجليل اساطيري و تاريخي و معرفه النفسي و منطقي بعضي مسائل شاهنامه با احتياط فراوان استفاده كرد، اين است كه عناصر و شخصيت هاي شاهنامه را كلانه به دو دسته، بلكه بايد به سه دسته تقسيم كرد: ايراني، انيراني، نيمه ايراني و انيراني. رستم و زال و سهراب و اسكندر و اردوان از دسته نيمه ايراني و انيراني و ضحاك و افراسياب و خاقان چين و ديوان و تركان و تازيان از دسته انيراني به شمار مي روند. احتمالاآميزش عناصر ايراني و انيراني، يا آميزش خير و شر و معماي ناگشودني رازسرنوشت و تقدير مي تواند در توجيه و تبيين سرنوشت مرموز و ظاهرا توجيه ناپذير جمشيد و رستم و سهراب و اسفنديار و زال و كيكاوس، با احتياط و وسواس فوق العاده مورد توجه باشد. اگرچه از آنجا كه اين داستان ها و سرنوشت ها مولود و مخلوق ذهن فردوسي نيست و ريشه در تاريكي اساطير و افسانه هاي باستاني و سينه به سينه دارد، نبايد جستجوي علل دقيق و مشخصي براي قضايا را به عنوان اصل و معيار علمي و منطقي پذيرفت و امكان جريان تصادفي و طبيعي وقايع و حوادث را از نظر دور داشت.

 

ايران در شاهنامه

بحث درباره مفهوم “ايران” در شاهنامه فردوسي و تعيين ارزش و مفهوم دقيق آن و پاسخ دادن به سوالات متعددي كه مي تواند در اين باره مطرح باشد بحثي دراز و مستلزم بررسي و سنجش آراي مستشرقان و محققان ايراني است كه البته از حوصله اين يادداشت بيرون است. به هر حال اعم از اينكه متمايل به پذيرفتن نظريه حاكي از “استعمال ايران در مفهوم مشخص ملي، تقريبا نزديك به معنا و مفهومي كه امروز از اين واژه در مي يابيم” با نظريه معكوس يعني “رد نظريه سابق و ادعاي اينكه مفهوم امروزين ايران اصلامفهومي جديد و تقريبا اروپايي است كه از دو سه سده پيش معمول و متداول شده و در روزگاران قديم ايران نمي توانسته جز پهنه جغرافيايي يا عرصه تاريخي و اساطيري مبهم مفهوم ديگري داشته باشد” باشيم، نمي توانيم روح قومي و ملي آ شكاري را كه در اين واژه باستاني در شاهنامه منعكس است انكار بكنيم ظاهرا چنين انكارهايي باتوجه به بيان پرشور فردوسي در جاي جاي شاهنامه درباره ايران، از قبيل: “دريغ است ايران كه ويران شود” يا “چو ايران نباشد تن من مباد” صرفا نوعي اجتهاد عنادآميز در مقابل نص خواهد بود. انكار مفهوم قومي و ملي “ايران” در شاهنامه، تاجايي كه بنده متوجه شده ام، غالبا ناشي از وسواس علمي غيراصيل و متفاضلانه يا تظاهر به چنين وسواس و از سوي كساني بوده كه خواسته اند اصالت پژوهشي و اروپايي دانش خود را مطرح سازند. به هر حال ايران در نظر فردوسي كمابيش همان مفهومي را داشته كه نصر بن احمد ساماني و محمود و مسعود غزنوي ترك و شاهان طبرستان و شروانشاهان و نظامي و خاقاني و شاهان صفوي و بالاخره مردم عصر قاجار مي فهميدند و امروز نيز ما مي فهميم. واقعا همين يك بيت چه در روزگار اژدهاك تازي و چه در زمان حمله اسكندر و چه در جنگ هاي اساطيري ايران و توران و چه در جنگ قادسي خوانده بشود، چه معنا و مفهومي جز ايران در برابر توران و يونان و تازيان و تركان مي تواند داشته باشد:

دريغ است ايران كه ويران شود

كنام پلنگان و شيران شود

 

رستم و ايران و شاهان ايران

براي درك و تجسم رابطه رستم با شهرياران ايران، فعلامثالي روشن تر از رابطه خوارزم و آلتونتاش خوارزمشاه با مسعود غزنوي به نظرم نمي رسد. آلتونتاش هم جاي پدر براي مسعود بود و هم جان بر سر شهرياري او و پيمان وفاداري به غزنويان گذاشت و هم مهرباني و هم بدگماني و رنجش ميان او و مسعود وجود داشت.

رستم با كيخسرو و كيكاوس رفتاري متفاوت داشت و در هر حال هم مطيع و فرمانبردار بود و هم مستقل و نجات بخش و ريش سفيد و مهتر و جاي پدر و بالاخره آخرين اميد. اين تشبيه دقيق يعني تشبيه رستم و شهرياران ايران به خوارزمشاه و سلطان مسعود نوع و كيفيت صوري روابط را نشان مي دهد، نه منشا و علل ماهوي و كيفيت تاريخي، اساطيري راكه در پرده قرون و اعصار پوشيده است وكشف و حل آن جز به صورت نظريه و احتمالات غيرممكن.

جالب ترين نكته “كلاسيك” شاهنامه شخصيت رستم در رابطه با ميهنش ايران است. رستم يك جهان پهلوان و نجات بخش ايران به شمار مي رود ولي ماهيت مستقل دارد و آزاده اي است كه در عين حال قرار داشتن در قله سلسله مراتب پاسداران ايران به نحوي بارز، مستقل و مستبد و در واقع تابع اصول و “پرنسيپ“ و ماهيت مردي و اخلاقي و پهلواني است نه قراردادهاي سلسله مراتب قانوني و صوري. در واقع رستم پهلوان ناسوتي و هم سرشت قهرمانان و كالبد پهلواني نيست، بلكه روح حماسه ملي ايران محسوب مي شود. جز آنچه حق است انجام نمي دهد و با “قرارداد” و “دگم” آشنايي ندارد. در ماجراي سهراب رعايت حرمت جايگاه كيكاووس با علم به حقارت و فساد شخصي كاووس، در داستان سودابه به تهديد خشن و تحقيرآميز كاووس و همچنين در ماجراي سياوش رنجش از كاووس و كين ابدي خون سياوش و در همان حال خطر كردن و جان خود را به خطر انداختن براي نجات كاووس به علت اينكه كاووس رمز و “سمبول” ايران بود (نه كيكاووس نادان و ابله و خودكامه) و جانفشاني براي پيدا كردن كيقباد و در همان حال ماجراي غم ا نگيز ولي طبيعي كشتن سهراب كه نماينده ضعف ناگزير بشري رستم بود، همه و همه نماينده سرشت اين پهلوان تهمتن است. در واقع رستم آخرين اميد و نجات بخش موعود ايرانيان بود كه تنها هنگام پيشامدها و خطرها و آسيب هاي بزرگ پديدار مي شد و پس از دفع خطر به جايگاه خود باز مي گشت و هرگز و در هيچ موردي پهلواني هم سرشت و در رديف ديگر پهلوانان بزرگ، حتي گودرز و گيو و طوس، نبود.

درباره رستم، كه ثلث شاهنامه را به خود اختصاص داده و بزرگترين و مشهورترين چهره شاهنامه به شمار مي رود، گفتني فراوان است ولي در اين مجال محدود بايد به اشاره اي بسنده كرد:

1) ظاهرا سرشت و شخصيت قوم ايراني را بيش از “نمونه هاي باستاني” مستقيم و مشخص مي توان در سيما و صفات رستم با ماهيت تقريبا مبهم و شايد نيمه ايراني منعكس ديد، بخصوص از لحاظ آرمان و قدرت و استقامت و صراحت و صلابت و نرمي و درشتي و عدم اغماض در مواردي كه با اصول مورد اعتقادش ناسازگار باشد. براي اينكه توصيفي كه كرديم جنبه ادبي و شاعرانه داشته باشد، بايد توضيح بدهيم باتوجه با خلقيات و صفات نيك و بد ايرانيان ظاهرا “نمونه هاي باستاني” و شهر ياران اساطيري، نماينده واقعيت و شخصيت و صفات رستم، مظهر ويژگي هاي آرماني محسوب مي شود.

2) درباره هسته تاريخي و منشا شخصيت رستم بحث فراوان شده كه امكان پرداختن به آنها نيست. در اينجا فقط مي توان اشاره كرد كه چند نظريه مهم در اين مورد وجود دارد:

نخست: اين نظريه كه نام رستم در اصل صفتي براي گرشاسپ جهان پهلوان بوده (”ماركوارت” چنين نظري داشته و “نولدكه” آن را مردود دانسته است.)

دوم: نظريه حاكي از انطباق رستم با “گندفر” پادشاه سيستان كه “هرتسفلد” مدافع اصلي اين نظر بوده ولي “هنينگ” با تائيد جاذبيت و مناسبت شخصيت گندفر نظر هرتسفلد را نپذيرفته و منشا رستم را قديم تر از گندفر دانسته است.

سوم: اين نظر و عقيده كه رستم مستقل از گرشاسب و غير مربوط به گندفر و به هر حال داراي ريشه اي باستاني است.

3) شواهدي كه درباره اشتهار و معروفيت داستان رستم در صدر اسلام در دست است، ظاهرا اهميت چنداني ندارد زيرا اشتهار داستان رستم در ادبيات اقوام ديگر گاهي از قدمتي بيش از اينها حكايت مي كند. بخصوص وجود و اشتهار داستان رستم در ادبيات و داستان ها و قصص ارمني و گرجي قابل توجه مي نمايد، چنانكه “موسي خورني” از افسانه هاي متداعي رستم و ديگر چهره هاي اساطيري و حماسي ايران ياد كرده و در داستان هاي ارمني از “آژداهاك” و “رستم ساگچيك” (سيستاني) نام برده شده است. اين اشارات نشان مي دهد كه داستان رستم احتمالاپيش از موسي خورني هم در ادبيات ارمني وجود داشته. به هر حال انعكاس داستان هاي رستم در ارمني و همچنين گرجي، هرچند به قدمت رستم در ادبيات ارمني نيست، (يعني دلايل چنين قدمتي را در دست نداريم)، نشان دهنده اين حقيقت مي تواند باشد كه رستم از سيستان و شبه قاره هند تا خراسان بزرگ و قفقاز و ماوراي قفقاز را در سيطره نام و اشتهار خود داشته و از عناصر معروف حماسي سرزمين هايي بوده كه هيچ گونه ارتباطي با منشا سنتي رستم نداشته اند. نفوذ داستان هاي رستم در ادبيات و حماسه هاي اقوام مختلف گاهي وضع شگفت انگيزي را نشان مي دهد مثلابا توجه به شهرت و محبوبيت رستم و از سوي ديگر دشمني با شهرياري ايران رستم به عنوان پهلواني ضد ايراني تلقي و افراسياب پادشاه ايران تصور شده است كه البته منشا چنين تصرفات و تحريفاتي مجهول مي باشد. داستان هاي منظوم “رستومياني” گرجي به صورت گسترده در گرجستان مشهور و شايع بوده است و چنانكه اشاره كرديم به نظر مي رسد داستان گرجي از ارمني متاخرتر برگرفته از شاهنامه (شامل سلسله حوادث تا مرگ رستم) باشد.

4) همه اين قراين بخصوص باتوجه به وجود داستان هاي مستقل گرشاسپ و سام اين نظر و تصور را تقويت مي كند كه نمي توان ريشه و منشا داستان رستم را به سادگي در اساطير سام و گرشاسپ جستجو كرد، اگرچه مفهوم فقه اللغوي رستم و تهمتن، كه به هر حال حاكي از زورمندي و قوت و قدرت پهلواني است، مويد اين نظريه است كه شايد اين نام در اصل صفت يكي از پهلوانان اساطيري بوده است.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...