رفتن به مطلب

مازندران و شاهنامه


ارسال های توصیه شده

[h=2]مازندران و شاهنامه[/h]

چرا در شاهنامه مازندران سرزمینی ناایرانی است؟

 

گروه شاهنامه:

 

يكي از گفت‌وگوهاي پرسش‌برانگيز درباره‌ي جغرافياي شاهنامه، به مازندران و توصيفي كه از آن در شاهنامه آمده است، بازمي‌گردد. اين كه مازندران شاهنامه كجاست و آيا با استان مازندران كنوني برابري دارد؟ پرسشي است كه بحث‌هايي را برانگيخته است. نشانه‌هاي تاريخي گماني برجاي نمي‌گذارد كه مازندران سرزمين مردماني آريايي‌نژاد و خاندان و اسپهبداني ايراني بوده است. پرسيدني است كه پس چرا فردوسي در شاهنامه از ديو سپيد مازندران نام مي‌برد و آن سرزمين را جايگاه ديوان و جادوگران و ناايرانيان مي‌شناساند؟

پاسخ اين پرسش، و اين كه مازندران شاهنامه كجاست؟، در كتابچه‌اي از دكتر صادق كيا، استاد پيشين زبان و ادبيات پهلوي دانشگاه تهران، آمده است. اين كتابچه كه در سال ١٣٥٣ با نام «شاهنامه و مازندران» چاپ شد، تاكنون بازچاپ نشده است. چكيده‌اي از آن نوشتار در ادامه آمده است. با اين يادآوري كه از صادق كيا كتاب‌هايي همانند: «چند نمونه از متن‌نوشته‌هاي پهلوي»، «داستان جم»، «ماه فروردين، روز خورداد» و «واژه‌نامه‌ي گرگاني» منتشر شده است. دكتر صادق كيا در سال ١٣٨٠ در آمريكا درگذشت.

 

 

پاسخي براي يك پرسش

 

پانزده ساله بودم كه نخست‌بار داستان رفتن كاووس را به مازندران در شاهنامه خواندم و از آن سخت در شگفت شدم. زيرا كه مازندران زادگاه و زيستگاه نياكان من است و من آن سرزمين و مردم آريايي‌نژادش را مي‌شناختم و برخي سخنان فردوسي را درباره‌ي آن‌ها با شناسايي و آگاهي خود سازگار نمي‌يافتم. از آن پس هر بار كه اين داستان را مي‌خواندم، با خود مي‌گفتم كه چهره و اندام و نژاد، گويش و فولكلور، جشن‌ها و آيين‌هاي مازندرانيان همه ايراني است. پس چرا فردوسي با آن شور ايران‌پرستي، از آنان چنين سخن گفته و سرزمين زيبا و خرم‌شان را جايگاه ديوان و جادوگران و جدا از ايران شمرده است؟ تا آن كه در دانشگاه تهران به فراگرفتن دانش پرداختم و توانستم اين پرسش را با تني چند از استادان درميان بگذارم. آنان‌ هيچ‌يك پاسخي كه مرا خشنود و خرسند كند، نداشتند.

مي‌دانستم كه اين‌جا رازي نهفته است. از اين‌رو از يافتن پاسخ براي پرسش خود بازنايستادم و بر آن شدم كه با سرمايه‌ي اندكي كه از دانش به‌دست آورده بودم و آشنايي ناچيزي كه با روش‌هاي پژوهش در تاريخ پيدا كرده بودم، به تنهايي به بررسي پردازم و آن‌چه را كه درباره‌ي مازندران و مازندرانيان در نوشته‌هاي گوناگون آمده است، فراهم آورم. چنين كردم و ديري نگذشت كه پاسخ درست را براي پرسش خويش يافتم.

مازندراني كه سام و كاووس و رستم به آن‌جا رفته‌اند، تبرستان نيست

 

مازندراني كه در شاهنامه از رفتن سام و كي‌كاووس و رستم به آن سخن رفته است، تبرستان، يعني مازندران كنوني، نيست. اين سخن چنان كه ديده خواهد شد، تازگي ندارد و من نمونه‌هاي زير را براي آن فراهم آورده‌ام:

-‌ وصف‌هايي كه در شاهنامه از مازندران شده است، گاهي مازندران كنوني و گاهي سرزميني را با ويژگي‌هاي ديگر نشان مي‌دهد. آن‌جا كه رامشگر مازندراني براي كي‌كاووس سرود مازندراني مي‌خواند و در آن نيكويي‌هاي مازندران را برمي‌شمارد، گويي كه مازندران كنوني وصف شده است؛ اما در چگونگي راهي كه به گفته‌ي «اولاد» بايد «رستم» براي رسيدن به كي‌كاووس بپيمايد و وصفي كه او از آن سرزمين مي‌كند، همانندي با مازندران كنوني نمي‌توان يافت:

به شهري كجا نرم‌پايان بدند/ سواران پولادخايان بدند

كسي را كه بيني تو پاي از دوال/ لقب‌شان چنين بود بسيار سال

بدان شهر بد شاه مازندران/ هم آن‌جا دليران و گندآوران

-‌ در شاهنامه، آن‌جا كه منوچهر در مازندران كنوني(ساري و آمل) از كار زال و رودابه آگاه مي‌شود و پسر خود نوذر را نزد سام، پدر زال، به گرگساران و مازندران مي‌فرستد و او را نزد خود مي‌خواند، آشكار است كه آن مازندران سرزميني است دور از آمل و ساري.

-‌ در شاهنامه، مازندراني كه سام و كاووس و رستم به آن رفته‌اند، سرزميني است جدا از ايران با مردماني ناايراني. براي نمونه، سام پس از بازگشت از گرگساران و مازندران، نزد منوچهر مي‌آيد و چنين مي‌گويد:

برفتم بدان شهر ديوان نر/ چه ديواني كه شيران پرخاشخر

از اسپان تازي تگاورترند/ ز گردان ايران دلاورترند

-‌ در شاهنامه، از تبرستان يا مازندران كنوني هيچ‌گاه به بدي يادي نشده و سخني از بدي مردمان آن و زيستن ديوان و جادوان در آن و لشكر كشيدن سام و كاووس و رستم به آن نرفته است. اين سرزمين نه تنها از آن ايران است، بلكه نشستنگاه فريدون و منوچهر دو شهريار نامور و بزرگ و دادگر اين كشور است.

-‌ در شاهنامه، آن‌جا كه سخن از «مازندران» است، هيچ‌گاه از گيل مردم، درياي گيلان، گرگان، تميشه، آمل، ساري، كوس همچون مردم و شهرهاي آن سرزمين يا همسايه‌ي آن ياد نشده و هم‌چنين در سخن از آن‌ها، نام مازندران، همچون سرزميني وابسته نيامده است.

-‌ با آن‌كه در شاهنامه تبرستان(آمل و ساري و تميشه) نشستنگاه فريدون شمرده شده، هرگز از زيستن او در «مازندران» سخن نرفته است.

نوشته‌هاي كهن، مازندران كجا دانسته شده است؟

 

-‌ اين حقيقت كه مازندراني كه كي‌كاووس به آن‌جا رفته و گرفتار شده و سپس رستم به آن‌جا لشكر كشيده و او را باز آورده است، مازندران كنوني نيست، در برخي از نوشته‌هاي كهن فارسي و تازي ياد شده است. در «تاريخ تبرستان»، كه در سال ٦١٣ مهي نوشته شده، چنين آمده است:«مازندران به حد مغرب است». در «زين‌الاخبار» گرديزي، كه پيرامون سال‌هاي ٤٤٢- ٤٤٣ مهي نوشته شده است، در گزارش پادشاهي كي‌كاووس چنين آمده است:«خبر رستم دستان به ايشان رسيد. رستم با ١٢ هزار مرد مسلح تمام از سيستان برفتند و بيابان بگذاشتند و از راه دريا به مازندران آمدند كه او را يمن گويند». در «احيا‌الملوك» از ملك‌ شاه‌حسين سيستاني، كه در نيمه‌ي نخستين سده‌ي يازدهم مهي نوشته شده، چنين آمده است:«رفتن كاووس به مازندران و گرفتار شدن او و پهلوانان ايران، از آن مشهورتر است كه محتاج بيان باشد. اين مازندران كه مشهور شده، نه اين است. بلكه مازندران ناحيه‌اي است در بلاد شام».

-‌ در ديباچه‌ي شاهنامه‌ي ابومنصوري، كه در سال ٣٤٦ مهي نوشته شده، چنين آمده است: «و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاور خواندند و شام و يمن را مازندران خواندند و مصر گويند از مازندران است»

-‌ كاربرد مازندران به معني تبرستان، از سده‌ي پنجم آغاز شد و رفته رفته روايي يافت. بسيارند سرايندگان و نويسندگاني كه در سده‌ي ششم مهي آن را به اين معني آورده‌اند. همانند: خاقاني، اميرمعزي، سنايي، ظهير فاريابي و ديگران. به‌كار بردن مازندران به معني تبرستان دو نتيجه دارد: نخست آن‌كه برخي ميان آن دو فرقي پذيرفتند؛ يا آن را دو سرزمين پنداشتند. و دوم آن‌كه رفته رفته تبرستان فراموش شد و مازندران جاي آن را گرفت. چنان‌كه اكنون جز تاريخ‌دانان و شناسندگان و آموزندگان فرهنگ ايران، كسي تبرستان را نمي‌شناسد.

 

دلبستگي مازندرانيان به شاهنامه

مازندراني‌ها كه هنوز به يك گويش ايراني ويژه سخن مي‌گويند و برخي از باورها(:معتقدات) و آيين‌هاي بسيار كهن ايراني در ميان آنان بازمانده است، همواره به ايراني بودن خويش مي‌باليدند و دودمان‌هاي زياروند، قاروند، باوند، پادوسپانيان كه در مازندران به پادشاهي رسيدند، خود را از نژاد شهرياران يا نام‌آوران باستاني ايران مي‌شمردند و به آيين و فرهنگ ايران دلبستگي فراوان داشتند و در نگاهداشت و پيشبرد آن سخت مي‌كوشيدند. ايرانيان روشن‌بين از اين دلبستگي و كوشش آگاه بودند و از اين‌رو آنان را يادگار پادشاهان باستاني خود مي‌خواندند و بزرگ و گرامي مي‌داشتند. گرامي داشتن شاهنامه، در ميان مازندرانيان، از اين دلبستگي ژرف و پرمغز به ايران و ايرانيان و گوهر و زبان و آيين و فرهنگ آنان سرچشمه گرفته است.

پس آناني كه مي‌گويند مازندران تا روزگار كاووس و چندي پس از آن آريانشين نبوده است و چون انيرانيان(ناآرياييان) و ديويسنان در آن مي‌نشستند، در شاهنامه از آن به بدي ياد شده است؛ سخن نادرستي بر زبان مي‌آورند. آن‌چنان كه ديديم، راستي نه اين است كه آنان مي‌پندارند.

 

منبع:

 

تارنمای امرداد

لینک به دیدگاه

درود بر تمام مازندرانی ها و تبرستانی های گرامی

این سرزمین همواره جز سرزمین های آریاییان بوده و حتی برخی مورخین و جغرافی دان ها این منطقه رو جز اولین خاستگاه های قوم آریا دانسته اند.

فقط خواستم اضافه کنم دکتر محمد دبیر سیاقی از اساتید برجسته در حوزه شاهنامه شناسی و فردوسی شناسی نیز بر صحت این موضوع تاکید کردند و اشاره کردند که منظور از مازندران در شاهنامه سرزمینی است در نزدیکی قفقاز کنونی و نه سرزمین مازندران امروزی.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...