not found 16275 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۱ در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند . ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد . ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت . سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولداین فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟ مرد بسادگی جواب داد : چون این همون کسیه که در را برویم باز میکنه ! 21 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۲ عالی بود واقعا همین طوره دخترها نمیتونن مهربون نباشن بعضی از دختر ها واقعا فرشته ها رو خجالت زده میکنن واقعا لذت بردم 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده