رفتن به مطلب

مشاعره با شعر نو


ALI*

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

در اضطراب دستهای پر آرامش دستان خالی نيست

خاموشی ويرانه ها زيباست

اين را زنی در آبها می خواند

در آبهای سبز تابستان

گوئی که در ويرانه ها می زيست.

 

- فروغ فرخزاد

  • Like 3
  • پاسخ 109
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

تو را من چشم در راهم شباهنگام

در آن هنگام که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

  • Like 3
ارسال شده در

من اينجا ريشه در خاكم

من اينجا عاشق اين خاك اگر آلوده يا پاكم

من اينجا تا نفس باقيست مي مانم

من از اينجا چه مي خواهم

نمي دانم

اميد روشني گر در اين تيره گي ها نيست

من اينجا باز در اين دشت خشك تشنه ميرانم

من اينجا روزي آخر از دل اين خاك گل بر مي افشانم

من اينجا روزي آخر از ستيق كوه چون خورشيد سرود فتح مي خوانم....

  • Like 4
ارسال شده در

میدانم این روزها

عقربه هایت پر از دقایقیست

که تا خاطره ام

در باغچه ی خاطره ات گل میکند

هوس هرس کردن میکنی

و هربار به بهانه ای

ریشه ی دلتنگی هایت را خشک

وبغض هایت را یکی

یکی

مغلوب

تابرابر رشد گلها

پیروز شده باشی

  • Like 6
  • 3 هفته بعد...
ارسال شده در

يك پنجره براي ديدن

يك پنجره براي شنيدن

يك پنجره كه مثل حلقه چاهي در انتهاي خود به قلب زمين ميرسد

و باز ميشود به سوي وسعت اين مهرباني مكرر آبي رنگ

يك پنجره كه دستهاي كوچك تنهايي را

از بخشش شبانه عطر ستاره هاي كريم سرشار ميكند

و ميشود از آنجا خورشيد را به غربت گلهاي شمعداني مهمان كرد

يك پنجره براي من كافي ست...

  • Like 5
ارسال شده در

تا به کی باید رفت

از دیاری به دیار دیگر

نتوانم ، نتوانم جستن

هر زمان عشقی و یاری دیگر

کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم

  • Like 4
  • 3 هفته بعد...
ارسال شده در

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه یک ابر دلم می گیرد

وقتی از پنجره می بینم حوری

دختر بالغ همسایه

پای کمیاب ترین نارون روی زمین

فقه می خواند ...

  • Like 2
ارسال شده در

دو كبوتر در اوج،

بال در بال گذر می كردند

دو صنوبر در باغ،

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .

مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...

  • Like 2
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

روشنی جهانی منم،من

من،فسانه،دل

عاشقانم

گر بود جسم وجانی منم،من

من گل عشقم و زاده اشک...

  • Like 1
ارسال شده در

کاش میشد اشک را تهدید کرد

فرصت لبخند را تمدید کرد

کاش میشد از میان لحظه های

لحظه ی دیدار را نزدیک کرد

  • Like 2
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

در شب تيره ، ديوانه اي كاو

دل به رنگي گريزان سپرده

در دره ي سرد و خلوت نشسته

همچو ساقه ي گياهي فسرده

مي كند داستاني غم آور

در ميان بس آشفته مانده

  • Like 3
  • 4 هفته بعد...
ارسال شده در

هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست

كه من به زندگي نشستم!

 

و چشمانت راز آتش است

 

و عشقت پيروزي آدمي ست

هنگامي كه به جنگ تقدير مي شتابد

شاملو

  • Like 2
  • 3 ماه بعد...
ارسال شده در

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب میکشم

چرلغ های رابطه تاریکند

کسی مرا به افتاب معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گلها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنیست

  • Like 2
ارسال شده در

تو خود ایا جست و جوی جزیره را

از فراز کشتی

کبوتری پرواز می دهی؟

یا به گونه ای دیگر؟ به راهی دیگر؟

- که در این دریا بار

همه چیزی

به صداقت

از آب تا مهتاب گسترده است

و نقره کدر فلس ماهیان

در آب

ماهی دیگریست

در آسمانی

باژ گونه -.

  • Like 2
ارسال شده در

همه ی هستی من ایه ی تاریکیست که تو را در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد

من در این ایه تو را اه کشیدم اه

من در این ایه تو را با درخت و اب و اتش پیوند دادم

فروغ*

  • Like 2
ارسال شده در
همه ی هستی من ایه ی تاریکیست که تو را در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد

من در این ایه تو را اه کشیدم اه

من در این ایه تو را با درخت و اب و اتش پیوند دادم

فروغ*

 

میتوان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بیرنگ ، بر قالی

در خطی موهوم ، بر دیوار

میتوان با پنجه های خشک

پرده را یکسو کشید و دید

در میان کوچه باران تند میبارد

کودکی با بادبادکهای رنگینش

ایستاده زیر یک طاقی

گاری فرسوده ای میدان خالی را

با شتابی پرهیاهو ترک میگوید

 

 

فروغ

  • Like 1
ارسال شده در

زندگی رسم خوشایندی است .

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،

پرشی دارد اندازه ی عشق .

زندگی چیزی نیست ، كه لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.

زندگی جذبه ی دستی است كه می چیند .

زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .

زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .

زندگی تجربه ی شب پره در تاریكی است .

زندگی حس غریبی است كه یك مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری است كه در خواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یك باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست .

خبر رفتن موشك به فضا ،

لمس تنهایی « ماه » ،

فكر بوییدن گل در كره ای دیگر .

  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

زندگی رسم خوشایندی است .

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،

پرشی دارد اندازه ی عشق .

زندگی چیزی نیست ، كه لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.

زندگی جذبه ی دستی است كه می چیند .

زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .

زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .

زندگی تجربه ی شب پره در تاریكی است .

زندگی حس غریبی است كه یك مرغ مهاجر دارد.

زندگی سوت قطاری است كه در خواب پلی می پیچد.

زندگی دیدن یك باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست .

خبر رفتن موشك به فضا ،

لمس تنهایی « ماه » ،

فكر بوییدن گل در كره ای دیگر .

 

باید با حرف د شروع میشد نه با اسم شاعر :icon_gol:

 

 

 

روی خاک خلسه می‏رفتم به خواب‏

شکر می‏کردم خدا را در شراب

 

رهن می‏دادم نگاهم را به آه‏

قرض می‏کردم شبی یک قرص ماه

  • Like 1
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

در شهادت يك شمع

راز منوري ست كه آن را

آن آخرين و آن كشيده ترين شعله خوب ميداند

 

(فروغ)

  • Like 1
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

در درونم راه میپیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی


×
×
  • اضافه کردن...