پاییزان 3604 ارسال شده در 21 بهمن، 2012 چرا از مرگ می ترسید؟ چرا زین خواب جان آرام شیرین روی می گردانید؟ چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟ مپندارید بوم ناامیدی باز به بام خاطر من می کند پرواز مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است مگویید این سخن تلخ وغم انگیز است مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد مگر افیون افسونکار نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد مگر این می پرستی ها و مستی ها برای بک نفس آسودگی از رنج هستی نیست مگر دنبال آرامش نمی گردید چرا از مرگ می ترسید؟ کجا آرامشی از مرگ خوش تر کس تواند دید؟ می و افیون فریبی تیز بال و تند پروازند اگر درمان اندوهند خماری جانگزا دارند نمی بخشند جان خسته را آرامشی جاوید خوش آن مستی که هوشیاری نمی بیند چرا از مرگ می ترسید؟ چرا آعوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟ بهشت جاودان آنجاست جهان آنجا و جان آنجاست گران خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است همه ذرات هستی محو در رویای بی رنگ فراموشی است نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی جهان آرام و جان آرام زمان در خواب بی فرجام خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند سر از بالین اندوه گران خویش بردارید در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید که کام از یکدیگر گیرند خون یکدیگر ریزند در این غوغا فرو مانند و غوغا برانگیزند سر از بالین اندوه گران خویش بردارید همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟ چرا زین خواب آرام شیرین روی گردانید؟ چرا از مرگ می ترسید؟ زنده یاد فریدون مشیری 7
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 21 بهمن، 2012 و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاریست مرگ در آب وهوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید مرگ با خوشه انگور می آید به دهان مرگ در حنجره سرخ ـ گلو می خواند مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می چیند مرگ گاهی ودکا می نوشد گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد و همه می دانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است زنده یاد سهراب سپهری 3
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 21 بهمن، 2012 در میان گونه گونه مرگ ها تلخ تر مرگی ست مرگ برگ ها زان که در هنگامه اوج و هبوط تلخی مرگ است با شرم سقوط وز دگر سو ، خوش ترین مرگ جهان زانچه بینی ، آشکارا و نهان رو به بالا و زپستی رها خوش ترین مرگی ست ، مرگ شعله ها دکتر شفیعی کدکنی 4
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 دق مرگ دست دست عقربه هام نمی گذرند مرا به پایان نمی رسانند نمی دانند درد مرا بی خیال لجبازی نیستند...... 4
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 26 بهمن، 2012 می گویم به تو.... تو که تن به بیگانه فرسودی..... مرا سوزاندی.... بگذریم اسم کوچکم را بر سنگ قبرم بزرگ بنویس 3
mani24 29665 ارسال شده در 26 بهمن، 2012 می چسبمت مثل ِ لب سیگار در مستی ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!! 4
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 30 بهمن، 2012 گفتی این جا نشد ..... آن دنیا به هم می رسیم نگاه کن.... ما مرده ایم ، ولی به هم نرسیده ایم هنوز..... 3
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 30 بهمن، 2012 به اسارت تن می دهم به مرگ چون آهویی که عاشق صیاد خود شود 3
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 30 بهمن، 2012 همیشه سیاه پوشیده ام عشق مصیبت بزرگی ست..... رضا کاظمی 4
mani24 29665 ارسال شده در 1 اسفند، 2012 [h=2][/h] مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..! مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه .. یـــک لبـــــخـنـــد .. بــه بــازی میـــــگیــــری ..! مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت .. و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم .. مــــــی گویند ســــاده ام ..! اما مــــــــن فـــــقــــــط دوســـتـــــت دارم ..، همیـــــــــن! و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد .. 2
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 1 اسفند، 2012 خواب که می بینم تا چشم کار می کند هستی تا چشم باز می کنم نیستی.... و این تکرار می شود هر شب تا صبح که بیایی وقتی که نیامده می روی گلویم مثل نان بر سفره می خشکد روزگارم این است با این حال.... نمی دانم چرا به خواب نمی رود ساعت عمرم..... 5
mani24 29665 ارسال شده در 2 اسفند، 2012 دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم : می آید ..... می ماند .... و به تنهائیم پایان میدهد آمد ..... رفت ...... و به زندگی ام پایان داد ... !! 2
mani24 29665 ارسال شده در 3 اسفند، 2012 روز ِ مـــرگـــم .. در آخــریـن نـفـسم ... فـــقط یــک چــیـز بــه او خــواهــم گــفـت : اونـــــــطوری نـــه ! اینـــطوری میـــرَن ..! 6
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 4 اسفند، 2012 انگار ..... تو کنارمی.... روی صندلی با تو سخن می گویم عابرین مبهوت اند .....! خنده ای می زنند و می گویند: "مدتی است مجنون است" برمی گردم تا ببوسمت چشم باز می کنم و.... روزنامه ای مچاله را روبه رو یم می بینم عابرین راست گفتند با خودم کنار می آیم من نبودنت را می فهمم اما دل....... 4
mani24 29665 ارسال شده در 5 اسفند، 2012 م ر گ یعنی با تمام احساست به دیدن کسی بروی که خودش را آماده کرده تا به تو بگوید دیگر مال تو نیست.....! 4
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 15 اسفند، 2012 کاسه ی آب در دستم خیره به بازی یخ با آب بیچاره یخ نمی داند که بازی آب با او بهانه ایست برای آب کردنش 4
sam arch 55879 ارسال شده در 21 اسفند، 2012 از روز آغازم... فراری بود واژه دانم از پذیرش واژه ی م...ر...گ... کارم را راحت کردی ای دوست... عنوانِ این دفترت را جدا جدا هِجه کردی.... تا من هم این واقعیت را حرف به حرف وارد واژه دانم کنم... . . . ممنونم از تو ای دوست... 3
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 22 اسفند، 2012 به اسارت تن می دهم به م...ر....گ چون آهویی که عاشق صیاد خود شود 3
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 22 اسفند، 2012 مرگ را حقیر می کنند عاشقان زندگی را بی نهایت بی آن که سخنی گفته باشند جز چشم هایشان فراتر از حریم فصول می میرند بی نشان در فصلی بی نام بی صدا ترانه ای می شوند بر لب ها در اوج می مانند همپای معراج فرشتگان بی آن که از پای افتاده باشند از زخم هایشان عاشقان ایستاده می میرند عاشقان ایستاده می مانند سید علی صالحی 1
پاییزان 3604 مالک ارسال شده در 23 فروردین، 2013 آرام تکیه می دهم به خاک شاید آرام شدم شاید زندگی کنم اسمش مرگ و رسمش زندگی ست 1
ارسال های توصیه شده