رفتن به مطلب

...م...ر....گ...


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

چرا از مرگ می ترسید؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی می گردانید؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

مپندارید بوم ناامیدی باز

به بام خاطر من می کند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است

مگویید این سخن تلخ وغم انگیز است

مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد

مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد

مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای بک نفس آسودگی از رنج هستی نیست

مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید؟

کجا آرامشی از مرگ خوش تر کس تواند دید؟

می و افیون فریبی تیز بال و تند پروازند

اگر درمان اندوهند

خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامشی جاوید

خوش آن مستی که هوشیاری نمی بیند

چرا از مرگ می ترسید؟

چرا آعوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

بهشت جاودان آنجاست

جهان آنجا و جان آنجاست

گران خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است

همه ذرات هستی محو در رویای بی رنگ فراموشی است

نه فریادی ، نه آهنگی ‌، نه آوایی

نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام

زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دوران که آزادگی نام و نشانی نیست

در این دوران که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست

جهان را دست این نامردم صد رنگ

بسپارید

که کام از یکدیگر گیرند خون یکدیگر ریزند

در این غوغا فرو مانند و غوغا برانگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

چرا زین خواب آرام شیرین روی گردانید؟

چرا از مرگ می ترسید؟

 

زنده یاد فریدون مشیری

 

  • Like 7
ارسال شده در

و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاریست

مرگ در آب وهوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگ با خوشه انگور می آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ ـ گلو می خواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه نشسته است و به ما می نگرد

و همه می دانیم

ریه های لذت

پر اکسیژن مرگ است

 

زنده یاد سهراب سپهری

  • Like 3
ارسال شده در

در میان گونه گونه مرگ ها

تلخ تر مرگی ست مرگ برگ ها

زان که در هنگامه اوج و هبوط

تلخی مرگ است با شرم سقوط

وز دگر سو ، خوش ترین مرگ جهان

زانچه بینی ، آشکارا و نهان

رو به بالا و زپستی رها

خوش ترین مرگی ست ، مرگ شعله ها

 

دکتر شفیعی کدکنی

  • Like 4
ارسال شده در

دق مرگ

دست دست عقربه هام

نمی گذرند

مرا به پایان نمی رسانند

نمی دانند درد مرا

بی خیال لجبازی نیستند......

  • Like 4
ارسال شده در

می گویم به تو....

تو که تن به بیگانه فرسودی.....

مرا سوزاندی....

بگذریم

اسم کوچکم را

بر سنگ قبرم

بزرگ بنویس

  • Like 3
ارسال شده در

می چسبمت مثل ِ لب سیگار در مستی

 

ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی

 

سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن

 

روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!

  • Like 4
ارسال شده در

گفتی این جا نشد .....

 

آن دنیا به هم می رسیم

 

نگاه کن....

 

ما مرده ایم ،

 

ولی به هم نرسیده ایم هنوز.....

  • Like 3
ارسال شده در

به اسارت تن می دهم

 

به مرگ

 

چون آهویی که

 

عاشق صیاد خود شود

  • Like 3
ارسال شده در

همیشه

 

سیاه پوشیده ام

 

عشق مصیبت بزرگی ست.....

 

رضا کاظمی

  • Like 4
ارسال شده در

[h=2]icon1.png[/h]

مــــی گــــویــنــد ســـــاده ام ..!

 

مـــی گـــویـــنـــد تــــو مــــرا با یــک نــگــاه ..

 

یـــک لبـــــخـنـــد ..

 

بــه بــازی میـــــگیــــری ..!

 

مــــــی گـــــوینــــد تـــرفنــدهـــایت ، شـــیطنـــت هــــایت ..

 

و دروغ هایـــت را نمــــی فهمــــم ..

 

مــــــی گویند ســــاده ام
..!

 

اما مــــــــن فـــــقــــــط
دوســـتـــــت دارم
..،

 

همیـــــــــن!

 

و آنــــها ایــــن را نمـــــــیفــــهمنــــد ..

  • Like 2
ارسال شده در

خواب که می بینم

 

تا چشم کار می کند هستی

 

تا چشم باز می کنم

 

نیستی....

 

و این تکرار می شود

 

هر شب تا صبح که بیایی

 

وقتی که نیامده می روی

 

گلویم مثل نان بر سفره می خشکد

 

روزگارم این است

 

با این حال....

 

نمی دانم چرا به خواب نمی رود

 

ساعت عمرم.....

  • Like 5
ارسال شده در

دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم :

می آید .....

می ماند ....

و به تنهائیم پایان میدهد

آمد .....

رفت ......

و به زندگی ام پایان داد ... !!

  • Like 2
ارسال شده در

روز ِ مـــرگـــم ..

 

در آخــریـن نـفـسم ...

 

فـــقط یــک چــیـز بــه او خــواهــم گــفـت :

 

اونـــــــطوری نـــه !

 

اینـــطوری میـــرَن ..!

 

2569%2B7%2B_01319780041.jpg

  • Like 6
ارسال شده در

انگار .....

 

تو کنارمی....

 

روی صندلی

 

با تو سخن می گویم

 

عابرین مبهوت اند .....!

 

خنده ای می زنند و

 

می گویند:

 

"مدتی است مجنون است"

 

برمی گردم تا ببوسمت

 

چشم باز می کنم و....

 

روزنامه ای مچاله را

 

روبه رو یم می بینم

 

عابرین راست گفتند

 

با خودم کنار می آیم

 

من

 

نبودنت را می فهمم

 

اما دل.......

 

 

  • Like 4
ارسال شده در

م ر گ یعنی

 

با تمام احساست

به دیدن کسی بروی

که خودش را آماده کرده تا به تو بگوید

دیگر مال تو نیست.....!

  • Like 4
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

کاسه ی آب در دستم

 

خیره به بازی یخ با آب

 

بیچاره یخ

 

نمی داند که بازی آب با او

 

بهانه ایست

 

برای آب کردنش

  • Like 4
ارسال شده در

از روز آغازم...

 

فراری بود واژه دانم از پذیرش واژه ی م...ر...گ...

 

کارم را راحت کردی ای دوست...

 

عنوانِ این دفترت را جدا جدا هِجه کردی....

 

تا من هم این واقعیت را حرف به حرف وارد واژه دانم کنم...

.

.

.

ممنونم از تو ای دوست...:icon_gol::icon_redface:

  • Like 3
ارسال شده در

به اسارت تن می دهم

 

به م...ر....گ

چون آهویی که

 

عاشق صیاد خود شود

 

 

  • Like 3
ارسال شده در

مرگ را

 

حقیر می کنند عاشقان

 

زندگی را بی نهایت

 

بی آن که سخنی گفته باشند

 

جز چشم هایشان

 

فراتر از حریم فصول می میرند

 

بی نشان

 

در فصلی بی نام

 

بی صدا

 

ترانه ای می شوند بر لب ها

 

در اوج می مانند

 

همپای معراج فرشتگان

 

بی آن که از پای افتاده باشند از زخم هایشان

 

عاشقان

 

ایستاده می میرند

 

عاشقان

 

ایستاده می مانند

 

 

​سید علی صالحی

  • Like 1
  • 1 ماه بعد...
ارسال شده در

آرام تکیه می دهم

 

به خاک

 

شاید آرام شدم

 

شاید زندگی کنم

 

اسمش مرگ و رسمش زندگی ست

  • Like 1
×
×
  • اضافه کردن...