رفتن به مطلب

دیر آمدی! خیلی دیر...


mani24

ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

میخواهی بروی؟

خب برو...

انتظار مرا وحشتی نیست

شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو...

برای چه ایستاده ایی؟

به جان سپردن كدامین احساس لبخند میزنی؟

برو..

تردید نكن

نفس های آخر است

نترس برو...

احساسم اگر نمیرد ..بی شك ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست

برو...

یك احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را میكشد

طفلك چه میداند كه روحش سلاخی خواهد شد

برو...

فقط برو.....

  • Like 3
ارسال شده در

تماشا کن

روی صحنه کسی است

فریاد می زند

صحنه را روی سرش می گذارد

و من چشمم به لب تو دوخته شده

متوجه نمی شوی.....

سرت لای کتاب هایت است.....

آن قدر سردی

که.....

گویی در جمجمه ات برف می آید

دیگر....

نیا.....

چشم دیدنت را ندارم....!!!

  • Like 2
ارسال شده در

مستي باد بهار آمد و دل ، يار نشد

راه دل ، با دل تو سفته و هموار نشد

هرچه اميد مرا بود، به بهبود زمان

در زمان، گم شد و اميد پديدار نشد

دل ناکام من از حسرت رويت پژمرد

وين خبر را دل سرد تو خبردار نشد

kelebek%20%285%29.gifkelebek%20%285%29.gifkelebek%20%285%29.gif

 

smsiha.net_sms-tanhaei.jpg

  • Like 2
ارسال شده در

آنقـــدر دلـتنـگـم ..

 

که حتــی ابلیـس

 

بـر وسعـت ایــن دلـتنـگی...

 

سجده می کنـد...

  • Like 2
ارسال شده در

آسمون...یادمه آخرین شب گفتم به انتظارت میشینم...

گفتی انتظار سخته...گفتم تو کاری نداشته باش...

و من هنوز منتظرتم..این بار با حقایقی که تازه از تو برایم آشکار شد...

حقایقی که بارها پس از شنیدنش شکسته م...

راست گفتی انتظار خیلی سخته...

ولی من همچنان می نشینم...چشم هایم دارد کم سو می شود...

امیدوارم روزی نیایی که چشم هایم را از دست داده باشم و نتوانم تو را ببینم...

امیدوارم روزی نیایی که من نباشم...

دیر نیایی..روزی نیایی که خیلی دیر شود...

  • Like 2
ارسال شده در

ديگرزمان، زمانه مجنون نيست

فرهاد،

در بيستون مراد نمي جويد ،

زيرا بر آستانه خسرو،

بي تيشه اي به دست كنون سر سپرده است .

در تلخي تداوم و تكرار لحظه ها،

آن شور عشق

- عشق به شيرين را،

از ياد برده است .

تنهاست گرد باد بيابان،

تنهاست .

و آهوان دشت،

پاكان تشنگان محبت -

چه سالهاست

ديگر سراغ مجنون،

- آن دلشكسته عاشق محزون رام را -

از باد و از درخت نمي گيرند

زيرا كه خاك خيمه ابن سلام را

خادم ترين و عبدترين خادم

- مجنون دلشكسته محزون است .

در عصر تضاد، عصر شگفتي -

ليلي

- دلاله محبت مجنون است !!

*****

اي دست من به تيشه توسل جو،

تا داستان كهنه فرهاد را،

از خاطرات خفته برانگيزي .

اي اشتياق مرگ

در من طلوع كن .

من اختتام قصه مجنون رام را

اعلام مي كنم .

  • Like 2
ارسال شده در

ديرآمدي اي نگار سرمست

زودت ندهيم دامن از دست

معشوقه كه ديردير بينند

آخر كم از آنكه سير بينند

  • Like 3
ارسال شده در

می شد از بودن تو عالمی ترانه ساخت

کهنه ها رو تازه کرد از تو يک بهانه ساخت

با تو می شد که صدام همه جارو پر کنه

تا قيامت اسم ما قصه ها رو پر کنه

اما خيلی دير دونستم تو فقط عروسکی

کور و کر بازيچه ی باد مثل يک بادبادکی

دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم

تو رو خيلی دير شناختم وقتی که تموم شدم

نه يه دست رفيق دستام نه شريک غم بودی

واسه حس کردن دردام خيلی خيلی کم بودی

توی شهر بی کسی هام تو رو از دور مي ديدم

تا رسيدم به تو افسوس به تباهی رسيدم

شهر بي عابر و خالی شهر تنهايی من بود

لحظه ی شناختن تو لحظه ی تموم شدن بود

مگه مي شه از عروسک شعر عاشقونه ساخت

عاشق چيزی که نيست شد روی دريا خونه ساخت

  • Like 3
ارسال شده در

برای رسيدن به تو ...

 

 

خودم را قسمت کردم...

 

 

تو را سهم تمام روياهايم کردم...

 

 

انصاف نبود...

 

 

تو که ميدانستی با چه اشتياقی خودم را قسمت میکنم

 

 

پس چرا زودتر از تکه تکه شدنم جوابم نکردی؟؟؟؟

 

 

برای خداحافظی خيلی ديربود...

 

 

خيلی دير ...

  • Like 3
ارسال شده در

موج عشـق تو اگر شعله به دل‌ها بکشــــد

 

رود را از جــگر کوه به دریـــــــــا بکشــــــــد

 

گیســوان تو شبیــه‌است به شـــــب اما نه

 

شب که اینقـــــــدر نباید به درازا بکشــــــد

 

خودشناسی قدم اول عاشــق شدن است

 

وای بر یوســـف اگر ناز زلیـــــــخا بکشــــــد

 

عقل یکدل شده با عشــق، فقط می‌ترسم

 

هم به حاشا بکشـد هم به تماشا بکشــد

 

زخمی کینه‌ی من این تو و این سینه‌ی من

 

من خودم خواستـــه‌ام کار به اینجا بکشـــد

 

یکی از ما دو نفر کشته به دست دگریست

 

وای اگـر کار من و عشــق به فردا بکشــــد

  • Like 3
ارسال شده در

مثل کشیدن کبریت در باد

دیدنت دشوار است

 

 

من که به معجزه ی عشق ایمان دارم

می کشم

آخرین دانه ی کبریتم را در باد

 

هر چه بــــــادا بــــــــــاد!

  • Like 4
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

دستت را به صورتت می بری

 

قصد چشم پوشی داری

 

چشم پوشی از احساسم و شعرم

 

می خوانم برایت

 

می گویم

 

دلم برایت " تنگ " است

 

می نشینی بر زمین

 

و....

 

دامن می زنی به شعرهایم

 

حس ترحم می کنی

 

بهتر بگویم

 

دلم از زندگی پر شده

 

تنگ است و ....

 

سخت است برایش

 

جا دادن تو .....

  • Like 3
ارسال شده در

تو را سال ها می شناسم

 

دیر آمده ای.....

 

ناراحت نباش

 

در قبال غیبت

 

تاخیر چیز مهمی نیست......

  • Like 3
ارسال شده در

روزی خواهد رســــــــید

که دیگـــــــــر . . .

 

نه صدایم را بشنــــــــوی

 

نه نگــــــــاهم را ببينی . . .

 

نه وجودم را حس کنـــــــــی

...

و میشویی با اشکت

 

سنگ قبر خاک گرفته ی مرا . . .

 

و آن لحظه است . . .

 

که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی

 

ولی ... من ... دیگر ... نیستم

  • Like 2
ارسال شده در

چه آسان نبودنت شده عادت

چه بی خیال نشستیم

نه کوششی نه تلاشی

فقط نشسته و گفتیم:

خدا کند که بیایی

خدا کند که بیایی..

  • Like 2
  • 3 هفته بعد...
ارسال شده در

دلتنگی ...

 

بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می كند

 

وای دل چون كود كی بی تو لجاجت می كند

 

اشتیاق دیدن تو میل خاموشی نكرد

 

هیچوقت عشقت بدل فكر فراموشی نكرد

 

عشق من با تو به میزان تقدس می رسد

 

بی حضورت دل به سر حد تعرض می رسد

 

دوستت دارم برای من كلام تازه نیست

 

حد عشقت را برایم هیچ چیز اندازه نیست

 

در غیاب تو غریبانه فراغت می كشم

 

بر گذشت لحظه ها طرحی ز طاقت می كشم

 

چشمهایم را نگاه تو ضمانت می كند

 

گرمی دست مرادستت حمایت می كند

 

با تنفس در هوای تو هنوزم قانعم

 

ابتلای سینه را اینگونه از غم مانعم

 

چشمهای مهربان تو فراموشم نشد

 

هیچكس جز یاد تو بی تو هم آغوشم نشد

 

من تو را با التهاب سینه ام فهمیده ام

 

ساده گویم خویش را با بودنت سنجیده ام

  • Like 1
  • 2 هفته بعد...
ارسال شده در

تو دیگر نمی توانی برگردی

 

دیگر نمی توانی به رویم بخندی

 

زیر باران با من بدوی

 

و اگر عینک افتاد

 

بگویی : خیالی نیست

 

زمین

 

بیش از آنکه فکر کنی

 

چرخیده است

  • Like 1
  • 3 هفته بعد...
ارسال شده در

این روزها

 

نامردها

 

بین ِجیب و دل

 

راهی زده اند!

ارسال شده در

مـــن ســـزاوار ایـــن " فراموشـــی " نبـــودم ...

 

همانطـــور کـــه تـــو ,

 

لایـــق ایـــن " عشـــق " نبـــودی ...............

  • 1 سال بعد...
ارسال شده در

آسمان ابری است

باران می بارد

رو می کنم به آسمان

و می گذارم باران

اشک هایم را بشوید

شیشه ای گلاب در دستی

شاخه گلی در دستی دیگر

آری من اینجایم

در گورستان

و چلیپاوار بر خاک خود ایستاده ام

همچنان باران می بارد

×
×
  • اضافه کردن...