mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۱ میخواهی بروی؟ خب برو... انتظار مرا وحشتی نیست شبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود برو... برای چه ایستاده ایی؟ به جان سپردن كدامین احساس لبخند میزنی؟ برو.. تردید نكن نفس های آخر است نترس برو... احساسم اگر نمیرد ..بی شك ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست برو... یك احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود پس راحت برو مسافری در راه انتظارت را میكشد طفلك چه میداند كه روحش سلاخی خواهد شد برو... فقط برو..... 3 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آذر، ۱۳۹۱ تماشا کن روی صحنه کسی است فریاد می زند صحنه را روی سرش می گذارد و من چشمم به لب تو دوخته شده متوجه نمی شوی..... سرت لای کتاب هایت است..... آن قدر سردی که..... گویی در جمجمه ات برف می آید دیگر.... نیا..... چشم دیدنت را ندارم....!!! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ مستي باد بهار آمد و دل ، يار نشد راه دل ، با دل تو سفته و هموار نشد هرچه اميد مرا بود، به بهبود زمان در زمان، گم شد و اميد پديدار نشد دل ناکام من از حسرت رويت پژمرد وين خبر را دل سرد تو خبردار نشد 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ آنقـــدر دلـتنـگـم .. که حتــی ابلیـس بـر وسعـت ایــن دلـتنـگی... سجده می کنـد... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ آسمون...یادمه آخرین شب گفتم به انتظارت میشینم... گفتی انتظار سخته...گفتم تو کاری نداشته باش... و من هنوز منتظرتم..این بار با حقایقی که تازه از تو برایم آشکار شد... حقایقی که بارها پس از شنیدنش شکسته م... راست گفتی انتظار خیلی سخته... ولی من همچنان می نشینم...چشم هایم دارد کم سو می شود... امیدوارم روزی نیایی که چشم هایم را از دست داده باشم و نتوانم تو را ببینم... امیدوارم روزی نیایی که من نباشم... دیر نیایی..روزی نیایی که خیلی دیر شود... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ ديگرزمان، زمانه مجنون نيست فرهاد، در بيستون مراد نمي جويد ، زيرا بر آستانه خسرو، بي تيشه اي به دست كنون سر سپرده است . در تلخي تداوم و تكرار لحظه ها، آن شور عشق - عشق به شيرين را، از ياد برده است . تنهاست گرد باد بيابان، تنهاست . و آهوان دشت، پاكان تشنگان محبت - چه سالهاست ديگر سراغ مجنون، - آن دلشكسته عاشق محزون رام را - از باد و از درخت نمي گيرند زيرا كه خاك خيمه ابن سلام را خادم ترين و عبدترين خادم - مجنون دلشكسته محزون است . در عصر تضاد، عصر شگفتي - ليلي - دلاله محبت مجنون است !! ***** اي دست من به تيشه توسل جو، تا داستان كهنه فرهاد را، از خاطرات خفته برانگيزي . اي اشتياق مرگ در من طلوع كن . من اختتام قصه مجنون رام را اعلام مي كنم . 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ ديرآمدي اي نگار سرمست زودت ندهيم دامن از دست معشوقه كه ديردير بينند آخر كم از آنكه سير بينند 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ می شد از بودن تو عالمی ترانه ساخت کهنه ها رو تازه کرد از تو يک بهانه ساخت با تو می شد که صدام همه جارو پر کنه تا قيامت اسم ما قصه ها رو پر کنه اما خيلی دير دونستم تو فقط عروسکی کور و کر بازيچه ی باد مثل يک بادبادکی دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم تو رو خيلی دير شناختم وقتی که تموم شدم نه يه دست رفيق دستام نه شريک غم بودی واسه حس کردن دردام خيلی خيلی کم بودی توی شهر بی کسی هام تو رو از دور مي ديدم تا رسيدم به تو افسوس به تباهی رسيدم شهر بي عابر و خالی شهر تنهايی من بود لحظه ی شناختن تو لحظه ی تموم شدن بود مگه مي شه از عروسک شعر عاشقونه ساخت عاشق چيزی که نيست شد روی دريا خونه ساخت 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ برای رسيدن به تو ... خودم را قسمت کردم... تو را سهم تمام روياهايم کردم... انصاف نبود... تو که ميدانستی با چه اشتياقی خودم را قسمت میکنم پس چرا زودتر از تکه تکه شدنم جوابم نکردی؟؟؟؟ برای خداحافظی خيلی ديربود... خيلی دير ... 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۹۱ موج عشـق تو اگر شعله به دلها بکشــــد رود را از جــگر کوه به دریـــــــــا بکشــــــــد گیســوان تو شبیــهاست به شـــــب اما نه شب که اینقـــــــدر نباید به درازا بکشــــــد خودشناسی قدم اول عاشــق شدن است وای بر یوســـف اگر ناز زلیـــــــخا بکشــــــد عقل یکدل شده با عشــق، فقط میترسم هم به حاشا بکشـد هم به تماشا بکشــد زخمی کینهی من این تو و این سینهی من من خودم خواستـــهام کار به اینجا بکشـــد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگریست وای اگـر کار من و عشــق به فردا بکشــــد 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 آذر، ۱۳۹۱ مثل کشیدن کبریت در باد دیدنت دشوار است من که به معجزه ی عشق ایمان دارم می کشم آخرین دانه ی کبریتم را در باد هر چه بــــــادا بــــــــــاد! 4 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۱ دستت را به صورتت می بری قصد چشم پوشی داری چشم پوشی از احساسم و شعرم می خوانم برایت می گویم دلم برایت " تنگ " است می نشینی بر زمین و.... دامن می زنی به شعرهایم حس ترحم می کنی بهتر بگویم دلم از زندگی پر شده تنگ است و .... سخت است برایش جا دادن تو ..... 3 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۱ تو را سال ها می شناسم دیر آمده ای..... ناراحت نباش در قبال غیبت تاخیر چیز مهمی نیست...... 3 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۱ روزی خواهد رســــــــید که دیگـــــــــر . . . نه صدایم را بشنــــــــوی نه نگــــــــاهم را ببينی . . . نه وجودم را حس کنـــــــــی ... و میشویی با اشکت سنگ قبر خاک گرفته ی مرا . . . و آن لحظه است . . . که معنی تمام حرف های گفته و نگفته ام را میفهمی ولی ... من ... دیگر ... نیستم 2 لینک به دیدگاه
دختر اسمان 167 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۱ چه آسان نبودنت شده عادت چه بی خیال نشستیم نه کوششی نه تلاشی فقط نشسته و گفتیم: خدا کند که بیایی خدا کند که بیایی.. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ دلتنگی ... بی تو دلتنگی به چشمانم سماجت می كند وای دل چون كود كی بی تو لجاجت می كند اشتیاق دیدن تو میل خاموشی نكرد هیچوقت عشقت بدل فكر فراموشی نكرد عشق من با تو به میزان تقدس می رسد بی حضورت دل به سر حد تعرض می رسد دوستت دارم برای من كلام تازه نیست حد عشقت را برایم هیچ چیز اندازه نیست در غیاب تو غریبانه فراغت می كشم بر گذشت لحظه ها طرحی ز طاقت می كشم چشمهایم را نگاه تو ضمانت می كند گرمی دست مرادستت حمایت می كند با تنفس در هوای تو هنوزم قانعم ابتلای سینه را اینگونه از غم مانعم چشمهای مهربان تو فراموشم نشد هیچكس جز یاد تو بی تو هم آغوشم نشد من تو را با التهاب سینه ام فهمیده ام ساده گویم خویش را با بودنت سنجیده ام 1 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۹۱ تو دیگر نمی توانی برگردی دیگر نمی توانی به رویم بخندی زیر باران با من بدوی و اگر عینک افتاد بگویی : خیالی نیست زمین بیش از آنکه فکر کنی چرخیده است 1 لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ این روزها نامردها بین ِجیب و دل راهی زده اند! لینک به دیدگاه
mani24 29665 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، ۱۳۹۱ مـــن ســـزاوار ایـــن " فراموشـــی " نبـــودم ... همانطـــور کـــه تـــو , لایـــق ایـــن " عشـــق " نبـــودی ............... لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۲ آسمان ابری است باران می بارد رو می کنم به آسمان و می گذارم باران اشک هایم را بشوید شیشه ای گلاب در دستی شاخه گلی در دستی دیگر آری من اینجایم در گورستان و چلیپاوار بر خاک خود ایستاده ام همچنان باران می بارد لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده