رفتن به مطلب

نوشته های کوتاه دوست داشتنی...


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

آرزو کن آن اتفاق قشنگ بیفتد

رؤیا ببارد

دختران برقصند

قند باشد

بوسه باشد

خدا بخندد به خاطر ما

ما که کاری نکرده ایم

 

(سید علی صالحی)

  • Like 2
  • پاسخ 126
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

دستت

 

مثل یک شعر سیاسی گرم است...

 

(زنده یاد رضا بروسان)

  • Like 2
ارسال شده در

از کودک فال فروش پرسیدم چه میکنی ؟

گفت : به آنان که در امروز خود مانده اند فردا را می فروشم ...

  • Like 2
ارسال شده در

وای....!

 

عجب غوغا میكنند

 

در من...،

 

واژه هایی كه

 

به وزن "تو"

 

شعر میشوند..!!!

  • Like 5
ارسال شده در

دلم تنگه.....

دلم تنگ شده

 

براي وقتي كه مي گفتي :دلم واست تنگ شده

 

دلم تنگه..

 

براي بودنت

 

شايدم لبخند خودم

 

دلم براي همه چيز تنگ شده جز

 

نبودنت !

 

  • Like 5
ارسال شده در

سخته عاشق باشـــے ولی هیچڪـــے ندونــﮧ

 

اشکاتو زودی پاک ڪنـــے به یه نشونـﮧ

 

سختـﮧ دوسش داشته باشـــے ولـــے ندونـﮧ

  • Like 4
ارسال شده در

سختـﮧ نگاهش بڪنـــے، اما نخونـﮧ

  • Like 4
ارسال شده در

قشنگیـﮧ عشق ڪـﮧ میگن ،شاید همین جاستـــ

 

تو اونو دوست داشتـﮧ باشـــے، شاید خدا خواست

 

  • Like 4
ارسال شده در

آن لقمه که در دهان نگنجد به طلب

وان علم که در نشان نگنجد به طلب

سریست میان دل مردان خدای

جبریل در آن میان نگنجد به طلب

  • Like 3
ارسال شده در

بعد از فكر، عشق است كه مي ماند!آدم ها عشق داشته باشند خيلي كارها مي كنند.

  • Like 3
ارسال شده در

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن * * * ترک من خراب شبگرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها * * * خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی * * * بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده * * * بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا * * * بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

بر شام خوبرویان واجب وفا نباشد * * * ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد * * * پس من چگونه گویم کین درد رادواکن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم * با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر ا‍‍ژدهاست بر ره عشق است چون زمرد * * * از برق این زمرد هین دفع اژدها کن

 

این آخرین شعری بود که مولانا قبل از فوتش برای پسرش خواند

  • Like 3
ارسال شده در
banirazi_halqebegoosh1.JPG
  • Like 3
ارسال شده در

تـــو کـیســــتی ، کـــه من اینگـــونه بـی تـــو بـی تـــابــم

  • Like 4
ارسال شده در

تـو را به هـر چــه تــو گــویی ، به دوســتی ســوگنـد

هــر آنــچـه خــواهــی از مـن بــخــواه ، صــبر مــخواه

کـــه صــــبر ، راه درازی بـــه مـــرگ پـیوســــته ســت

  • Like 4
ارسال شده در

این روزها در خودم به دنبال یک کلیک راست میگردم

تا از خودم یک copy بگیرم و کنار خودم paste کنم…

شاید از این تنهایی خلاص شدم…

  • Like 3
ارسال شده در

چرا بودنت راست و ریست نمـــی شود ؟!

من که تمام پازل های تنهایـــی ام را درست چیده ام . . .

  • Like 4
ارسال شده در

عشــــقتـــــــ ـــ شوخــــی زیباییـــــــــ ـ بود که با قلــــــب من کردی

زیبــا بـــــود …امّا…شوخیـ ــــــــ بــــود

حالا . . .

تو بی تقصیریـــــــ ! خدای تو هم بی تقصیر است

تمام این تنهایی تاوان اشتباه خود من است

  • Like 4
ارسال شده در

نه اینکه زانو زده باشم …

نــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!!

فقط تنهایی سنگین است

  • Like 4
ارسال شده در

همیشه نمی توان زد به بیخیالی و گفت:

تنها آمده ام …. تنها می روم !

یه وقتایی

حتی برای ساعتی یا دقیقه ای

کم می آوری

دل وامانده ات یک نفر را می خواهد !

اه لعنتی دوست داشتنی…نه میتونی بگذری… نه میتونی…

  • Like 4
ارسال شده در

تنهــایی یعنی

بیــن آدمــایی بـاشی که میگن دوستت دارن

ولــــــی

کــنار دلتنگیات نیـــــستن!!

  • Like 4

×
×
  • اضافه کردن...