رفتن به مطلب

صفحه 52 ، جمله 5


ارسال های توصیه شده

  • 1 ماه بعد...

می خواهد یک گردان عقب بماند که وقتی لازم شد وارد خط کند،یا می خواهد گردان را به منطقه ی دیگری بفرستد....

 

 

از همه عذر می خواهم......خاطراتی از شهید مهدی زین الدین.....به کوشش علی اکبری

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 7 ماه بعد...

مئیتری پیش من آمد و با دلهره پرسیده بود "می دونی پدرم کی بر می گرده؟"

او را درک نمی کردم. شبیه بچه ها بود، درست مثل یک آدم بدوی. مجذوب حرفهایش می شدم، مجذوب افکار بی ربط و سادگی اش. تا مدتها خودم را با این فکر سرگرم می کردم که ارتباط ما دوستی یک ادم متمدن با یک بربر است.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

رئیس کلخوز بحرف خودش ادامه داد: " - بچه ها، موضوع از این قرار است: جنگ ادامه دارد و ما مجبوریم با مقررات جنگی زندگی کنیم در نظر داشته باشید که من در قبال شما مسئولیت دارم، مسئولیت تا پای جان. ..... "

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...