رفتن به مطلب

دکتر فرهنگ هلاکویی


ارسال های توصیه شده

[h=3]تحصیلات و سوابق دانشگاهی[/h]هلاکویی متولد شهریور ماه ۱۳۲۳ در شهر شیراز است .او دارای مدرک دکترا در رشته «جامعه‌شناسی» و سه فوق‌لیسانس در رشته‌های «روانشناسی»، «اقتصاد» و «مشاوره ازدواج، خانواده و کودکان» است. او همچنین استاد دانشکده علوم‌اجتماعی دانشگاه تهران بوده‌است.

[h=3]قبل از انقلاب[/h]دکتر هلاکوئی در سال‌های اولیه دهه ۱۳۵۰ پس از به پایان بردن تحصیلاتش در آمریکا، به ایران بازگشت و سرپرست کمیته فرهنگی اجتماعی سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و علاوه بر آن در دانشگاه تهران نیز به تدریس می‌پرداخت. هلاکوئی پس از چند سال به دلیل اختلاف نظر با مسئولان تلویزیون به آمریکا بازگشت.

[h=3]وضعیت کنونی[/h]او هم اکنون مدیر مرکز بهزیستی بورلی هیلز است و به عنوان مشاور ازدواج، خانواده و کودکان در این مرکز مشغول به فعالیت است. وی همچنین از سال ۲۰۰۰ میلادی تاکنون برنامه تلویزیونی «رازها و نیازها»، که در آن به پرسش‌های روانشناسی پاسخ داده می‌شود، رااجرا می‌کند.

از ماه اکتبر سال ۲۰۰۴، همزمان با برنامه‌های رادیوئی و جلسات سخنرانی، سلسله برنامه‌های آموزشی را تدارک دیده است که به تدریج از شبکه‌های تلویزیون ایرانی پخش می‌شود. این برنامه‌های تلویزیونی و برخی از سخنرانی‌های دکتر هلاکوئی و همکاران که بر روی «سی دی»، «دی وی دی» و«کاست» ضبط شده است .

 

 

 

 

نمیدونم چه قدر با دکتر هلاکویی و برنامه هاشون آشنا هستید، اما نظر شخصی من این هست که در کار مشاوره و روان شناسی ایشون بهترین فرد هستن. در واقع نوع صحبت ها و بینش ایشون با خیلی از همکاراشون تفاوت داره. و شاید گاهی تلخی در اون باشه اما همه قشنگیش به حقیقت بودنشه:w16:

 

تو این تاپیک سعی میکنم گزیده ای از صحبتاشون رو که از برنامه های تلویزیونی یادداشت شده و در نت موجود هست رو قرار بدم:icon_gol:

لینک به دیدگاه

مساله Self Esteem یا حرمت نفس است که چند معنا دارد که مهم است به آن توجه شود.....

 

اولین معنای آن این است که من منم و تو ,تو......

یعنی با خودش لغت من را دارد,.... نفس را دارد .....حرمت من حرمت نفس من, ..... خود خود خود من....

 

بنابراین مال جامعه و فرهنگی نیست که من و تویی نداریم و فکرشان این هست که یا ماییم یا دیگرانند ......

بلکه مفهوم اول حرمت نفس یعنی من منم و تو، تو ...... و پای آن می ایست

م.

....

همانطور که پوست من ، من را و بدن من را از بدن شما جدا می کند, آنچه که در درون پوست من است از آن من است و آنچه که در درون پوست شماست از آن شماست......

 

معنای حرمت نفس در مفهوم اصلی و روانیش داشتن پوست روانی است Psychological Skin . یعنی تو تویی و من من..... یعنی اگر تو ناراحتی من ناراحت نمی شوم....... آن زمانی ناراحت می شوم که اجازه به خودم می دهم که ناراحت بشوم.....

 

در حالی که وقتی شما این پوست را ندارید و همه در هم گره خورده اند ناراحتی شما ناراحتی من است.......

در خانواده ای که هفت نفریم و هر روز هفته یکیمون ناراحت است هفت روز هفته هر هفت تامون ناراحتیم و دلمون هم بهش خوش میتونه باشه و بهش معمولا افتخار هم میکنیم که هیچ افتخاری نداره....

 

برای اینکه قرار است ما دوا و دکتر همدیگر باشیم ..... ما قرار نیست همدرد هم باشیم...... ما از طریق همدردی به هیچ جا نمی رسیم ما فقط از پا در می آییم.....

لینک به دیدگاه

مساله حساسیت . Sensitive بودن.....

 

میدونید بسیاری از ما ایرانیها خیلی دوست داریم بگیم که من خیلی حساسم . حساس بودن یعنی من بدبختم . خاک توسرم . من یه موجودی هستم که پوست ندارم . من یه موجودی هستم که فوتم کنی دردم میاد . اصلن افتخار نداره. انسان قراره با احساس باشه.

 

با احساس یعنی چیز کوچک خوب رو بزرگ کردن . حساس یعنی چیز کوچک بد رو بزرگ کردن.

 

حساس یعنی من متخصصم یه چیزی رو پیدا کنم که بده و بزرگ

ش کنم. به علاوه آدم حساس یعنی هر چیزی به من بر میخوره . من آلرژی دارم. بنابراین بیخودی به حساسیتتون افتخار نکنید. و اگر حساسید باید بدونید پوست ندارید . باید برید دکتر و خودتون رو درست کنید. افتخاری در کار نیست و هیچ افتخاری نداره.

 

حساسم یعنی چی. من از برگ گل نازک تر بهم بگن شب خابم نمیبره!

بنابراین بازی حساسیت در نیارید.

 

 

 

حساس بودن همان گونه که از اسمش پیداست به معنای تحریک پذیر بودن است .این افراد استانه حساسیت بسیار پایینی دارند .

به این معنا که فرد تحت تاثیر موضوعاتی قرار گرفته و دچار دگرگونی می شود و ان را بزرگتر از انچه هست تصور می کند به عبارتی دیگر حساس بودن به معنی این است که من هر حرکت و رفتار کوچک بدی را انقدر بزرک کمی کنم که در ذهن من بعنوان حمله یا تهدید و یا به شکل تحقیر خودش را نشان می دهد و رنجیده

خاطر می شوم . یک انتقاد کوچک یا یک صدای بلند ان ها را ناراحت و دلگیر می کند...جنبه کمی بد هر موضوعی را تا سرحد رنجیدن خود بزرگنمایی می کند تا جایی که جنبه مثبت را هم نوعی فریب و توطئه می پندارد . به دلیل نگاهی که به دیگران دارند تمرکز انها همیشه بر جنبه ی منفی اتفاقات است.

انها توقع دارند مردم مطابق با روحیات انان رفتار کنند اما این انتظار غیر واقع بینانه ای ست که اغلب مردم این کار را انجام نمی دهند .همین باعث می شود علت رنج کشیدن خود را دیگران بدانند چون انان انتظارات انها را براورده نمی کند و به همین علت خشمگین و طلبکار هستند . حتی در جمع عنوان می کنند که ادم حساسی هستند و این پیام را به دیگران می دهند که با من به گونه ای دیگری رفتار کنید . انتظار دارند دیگران انها را درک کنند .

 

اما فرد با احساس در برخورد با موضوعی ناراحت کننده دچار اختلالات روانی نمی شود بلکه احساسات او مولد هستند و انگیزه حرکت و تولید و اندیشه را بواسطه ی حس کردن و درک موضوع بوجود می اورند . اگر می بینند فردی ناراحت است در صورت که توانایی را داشته باشند در صدد کمک و یاری بر می ایند و با دیدن این موضوع خود دچار بحران روحی نمی شوند و بدن انها از کار نمی افتد . توانایی درک و ارزیابی بالایی دارند . همچنین در برخورد با موضوعات لذت بخش هر چند هم که کم باشد می توانند ان را رشد دهند و چند برابر بر لذت ان بیفزایند . در واقع تلاش می کنند احساس خوب خود را توسعه بدهند . انها از احساسات رشد یافته برخوردار هستند .

 

تفاوت بین ادم حساس و با احساس در چگونگی رویایی با موضوعات است .

لینک به دیدگاه

همانطور که میدانید در طول تاریخ آن چیزی که اسمش آمادگی برای ازدواج بوده برای دختر سن بوده و برای پسر دارایی.

اما در دنیای امروز آمادگی برای ازدواج نکاتی را دارد که به آن اشاره می کنم:

 

 

1. بدون تردید سن هست. امروز می دانیم که قبل از بیست و دو سالگی شمابهتر است که فکر ازدواج نکنید و احتمالا بیست و شش سالگی هست که به نظر می رسد سن مناسب ازدواج است و در مورد پسر و دختر هم انقدر اختلافی ندارد.

آمار ایران نشان می دهد که از مقارن انقلاب تا بیست سال بعدش سن متوسط در محیط های شهری از نوزده و خرده ای دختر به بیست و دو رسیده و پسر از بیست و

چهار به بیست و پنج یا بیست و شش و دقیقا نشان می دهد که اتفاقا در جامعه ایران دارند در مسیری حرکت می کنند که اگر متوسط را ملاک بگیریم ̨اگر البته متوجه

باشند که آمار را چگونه جمع آوری می کنند̨ به مطلبی که بنده عرض کردم نزدیک است. به همین دلیل است که بنده غالب اوقات سخنم این است که قبل از بیست و

دو سال اصلا فکر ازدواج نکنید̨ هر فکر دیگری دارید داشته باشید. بین بیست و دو تا بیست و پنج و شش می شود این فکر را کرد ولی بعدش ماجرا متفاوت خواهد بود

 

 

۲. رسیدن به حداقل هاست. و یا درست تر به مرحله بلوغ یا Maturation. یعنی ما باید به یک مقدار از جنبه های ارتباطی رسیده باشیم. یعنی بلوغ احساسی وعاطفی̨ بلوغ جسمی و جنسی̨ بلوغ اقتصادی̨ بلوغ عقلی و جنبه های مختلف و متفاوت و متاسفانه می دانیم که نه تنها در طول تاریخ بلکه در دوران ماهم بسیاری از

مردم ناقص الخلقه هستند و مقصود از ناقص الخلقه این هست که برخی از قسمتهای وجودشان رشد کامل خودش را داشته و حال آنکه در بسیاری از موارد دیگر

رشد نداشته اند. بنده بارها . بارها در کار روان درمانی و تراپی با دوستانی حتی با درجه عالی دکتری ازبهترین دانشگاه های امریکا روبرو شده ام که وقتی به آنها نگاه

میکردید از نظر روانی واقعا ناقص الخلقه بودند. در حالی که دست و پاهایشان به اندازه بود ای بسا سرشان یک پنجم اندازه لازم بود.

به بیان دیگر مساله نه تنها بلوغکه مساله توازن و تعادلی در این زمینه حتما ضرورت دارد. یعنی کسی برای ازدواج آمادگی دارد که به مراحلی از بلوغ رسیده باشد. در گذشته فقط بلوغ جسمی وجنسی بوده تا آنجایی که شما می دانید به مجرد اینکه پسری تغییراتی دراو دیده می شد و مخصوصا در دختر دگرگونی هایی که خیلی از اوقات حتی عادت ماهانهعلامت نه توانایی و میل جنسی بوده و نه حتی قابلیت بارداری̨ به مجردی که اولین علامت عادت ماهانه نشان می داد فکر این را می کردند که باید ازدواج کرد و به همینجهت است که بسیاری از ما همچنان در یک چهارچوب فکری و ذهنی هستیم. و حال آنکه مساله بلوغ جسمی و جنسی فقط حداقل حداقلی است که خوشبختانه

با توجه به سن و سالی که بنده اشاره کردم دیگر من و شما برایش مشکل و مطلبی نخواهیم داشت. اما واقعا مساله رشد در زمینه های مختلف اهمیت فوق العاده دارد.

 

 

 

۳. ثبات و قرار Stability. و قصد من از اینکه آدم ها باید Stable باشند این هستکه من و شما در مسیر رشد به گونه ای حرکت میکنیم که مانند گذشته نیستیم. حتی مفهوم رشد تغییر در مسیر تکامل هست. این را با مثالی عرض میکنم که اگرشما به اروپا بروید و بخواهید برای خودتان کفش از ایتالیا بخرید اگر امکانات مالی داشته باشید و کفش دوست داشته باشید می توانید پنج یا ده جفت کفش بخرید امااگر پسر و دختر شما در امریکا باشند و سنشان ده یا دوازده ساله باشد چنین نمی کنید چون می دانید که کفشی را که برایش خریده اید شش ماه دیگر پایش نخواهدکرد. علتش این است که او در مسیر تغییر است. بنابراین هیچ کس در زندگی نمی تواند درگیر یک تعهد بلند مدت شود آن زمانی که هنوز در حال تغییر است. بنابراینمساله ثبات و قرار این هست که من و شما بعد از دو- سه سالی که دیدیم در اصول و جنبه های کلی تغییرات و دگرگونی هایی در ما پیدا نمی شود و به صورت فردبزرگسال در آمده ایم حال می توانیم یک تصمیمی بگیریم برای تمام عمر.

 

دلیل اصلی و اساسی که ازدواج یک پسر و دختر هجده یا نوزده ساله تقریبا با شکست همراهاست این است که هر دو تغییر می کنند و بنابراین آنچه را که دوست داشتند دوست نخواهند داشت و آنچه را که می پذیرفتند و می پسندیدند نخواهند پذیرفت به همینجهت است که اهمیت دارد من و شما به مرحله ثبات و قرار رسیده باشیم. افرادی که خودشان را مخصوصا در وقت ورود به یک فرهنگ دیگر دستخوش تغییر و دگرگونیمی بینند باید مدتی صبر کنند تا مطمئن شوند به قرار رسیده اند زیرا آنهایی که به قرار نرسند این نقطه قرار یکیش میگریزد و به فرار تبدیل می شود و این همانچیزیست که در برخی زندگی ها می بینید افراد به جای اینکه به قرارشان بروند به دنبال فرارشان هستند.

لینک به دیدگاه

۴. استقلال و همبستگی که در جامعه ایرانی بسیار بسیار مهم است.اگر بپرسیدپنج موضوع مهم در جامعه ایرانی که مشکل اصلی و اساسی ما چه هست و چگونه

من و شما را گرفتار کرده خدمتتان عرض می کنم که یکی مساله Relationship یا رابطه است.

 

از نظر من و برای یک توضیح و توجیه گفت و گوی آموزشی انسان به نظر من از

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
میگذرد:

 

مرحله اول در وقت تولد است. همزیستی یا یکی بودن است. مرحله ای که کودک بامادرش و بقیه جهان یکی است. کودک دو-سه ماهه وقتی دست به اسباب بازی اشمی زنید تفاوتی بین دستش و اسباب بازی اش قایل نیست اما از چهار ماهگی به بعد تشخیص ها آغاز خواهد شد.

 

مرحله دوم را من مرحله چسبندگی می گیرم که حدود یک سالگی است که اوج یا Separation Anxiety یا اضطراب جدایی است. به این معنا که کودک در حالی که پی

به وجود خودش برده که معمولا تولد روانی حدود هشت ماهگی اتفاق میافتد اما دردوازده ماهگی امکان جدایی را از مادر یا کسی که از او مراقبت می کند را ندارد و

ندیدن مادر برای او مساوی است با نابودی مادر و مرگ حتی احساسی و عاطفیخودش. بنابراین در مرحله دوم یعنی یک سالگی من و شما وارد مرحله چسبندگی می شویم.

 

در مرحله سه سالگی وارد مرحله Addiction یا اعتیاد می شویم. یعنی کودک به مادریا Primary Care Taker معتاد می شود و حالت آدم معتاد را دارد یعنی حاضر است همه چیز را زیرپا بگذارد تا او را به دست بیاورد ولی آن زمانی که محتاج است. یعنی یک کودک سه ساله می تواند سه ساعت با دوستانش بازی کند و اصلا فراموش کند مادر دارد اما لحظه ای که احتیاج به مادر داشت همان زمان باید او را دور و بر خود داشته باشد واگرنه کاملا می تواند اذیت بشود. و این درست مثل حالت یک فرد معتاد هست که اگر نیازی به ماده مخدر داشته باشد و نباشد گرفتار می شود.

 

مرحله چهارم که در پنج سالگی است مرحله Habit یا عادت هست. یعنی از اعتیاد به عادت می رسد. ترجیح می دهد و دوست دارد که باشد.

 

و در هشت سالگی کودک انسانی به مرحله وابستگی یا Dependency می رسد.

می دانیم که اساس وابستگی مرتبط است به مساله احتیاج و درک این واقعیت برای کودکی که عقل در او ظاهر شده این هست که من موجود نیاز مندی هستم که باید

این نیازها را ارضا کنم تا رنج نبرم و لذت ببرم و زنده باشم و نمیرم. بنابراین مساله احتیاج برای کودک مهمترین مساله است و به همین جهت است که بچه های هشت

تا یازده ساله بزرگترین اضطراب و وحشتشون مرگ پدر و مادر هست و این کاملا می تواند آنها را از پای در بیاورد. بنابراین کودک در حدود هشت سالگی به مرحله

وابستگی می رسد و این مفهوم وابستگی به این معناست که من برای رفع احتیاجات خودم به تو نیازمندم و بدون تو درد می کشم و رنج می برم و می میرم. تمنا می کنم به این دقت کنید تا بدانید چرا در طول تاریخ وقتی که دیروز عرض کردم مطلقا از نظر من عشق وجود نداشته یا نوع بسیار نادرش بوده به خاطر اینکه آنچه را شما

می بینید و می شنوید مساله وابستگی بوده و معلوم است آنجا که مساله درد و لذت من به تو مربوط است و مساله مرگ و زندگی من به تو مربوط است احتمالا از نظر بسیاری در یک نگاه سطحی چیزی جز یک عشق عمیق کامل نخواهد بود و حال آنکه مساله وابستگی ماجرای دیگری است. حدود هشت سالگی کودک به وابستگی می رسد.

 

بین هشت تا دوازده سالگی کودک انسانی که وارد مرحله Concrete Operational Stage می شود. از نظر ذهنی آمادگی پیدا میکند باید به مرحله جدایی و رهایی

برسد. یعنی باید بند ناف روانی بریده بشود. مادری که با بی رحمی در وقت تولد فرزندش را از خودش جدا کرد با بریدن بند نافش در حالی که کودک امکان زندگی

نداشت تا به او و خودش امکان زندگی بدهد باید جرات و امکان این را داشته باشد که بین هشت تا دوازده سالگی بند ناف روانی فرزندش را ببرد و به او اجازه دهد که او

زندگی بکند و پدر و مادر هم بروند زندگی خود را بکنند و اینجاست که توصیه هایی که در امریکا می شود و عملا هم آن را انجام می دهند این است که بچه ها را برای سه-

چهار روزی به کمپ می فرستند و از آنها می خواهند که نه با پدر و مادر تماسی داشته باشند و نه پدر و مادر هم با آنها کاری. زیرا اگر این بند ناف روانی بریده شود

همه خلاص و آسوده خواهند شد. این مرحله جدایی و رهایی بین هشت تا دوازده سالگی باید اتفاق بیافتد و اگر اتفاق افتاد وارد مرحله هفتم خواهد شد بین دوازده تا

هجده سالگی که مرحله استقلال و آزادی است. یعنی Independent یعنی کودک در این مرحله به مرحله استقلال و آزادی می رسد و این استقلال و آزادگی یک معنایش

این هست که من می توانم روی پای خودم بایستم و به مرحلهSelf Sufficiency رسیدم و این مرحله ایست که سبب خواهد شد من در زندگی توان و امکان این را

داشته باشم که بتوانم زندگی خودم را اداره کنم. بنابراین شما در حدود هجده سالگی به مرحله استقلال و آزادی می رسید.

 

از نظر من یک مرحله بالاتر و برتر از این هست بین هجده تا بیست و دو سالگی که من نامش را همبستگیInterdependency میگذارم. مقصود از همبستگی این هست

که در حالی که من می توانم مستقل و آزاد روی پای خودم بایستم̨ در حالی که من نهار و شام خودم را دارم اما ترجیح میدهم که نهار و شامم را با تو بخورم. اعم از اینکه

نهار و شام تو باشد یا من. چون فرقی نمی کند. علت اینکه من می خواهم با تو باشم هیچ ارتباطی به نهار وشام ندارد. من و تو به عنوان یک موجود زنده که م یتوانیم

گرسنه شویم نهار و شام خواهیم خورد و حال آنکه در مرحله وابستگی به این دلیل سراغ دیگران می روید که با آنها نهار و شام بخورید چون اگر نروید نهار و شام نخواهید

داشت و خواهید مرد. به همین جهت است که شما می بینید مساله وابستگی با جنبه های مادی آنچنان گره می خورد که اصلا مفهوم عشق چیزی جز خوردن و خوراندن نخواهد بود.

 

و حال آنکه در مرحله بیست و دو سالگی که مرحله همبستگی یا Interdependency هست شما به مرحله ای رسیده اید که ارتباطتان با دیگران بر اساس انتخابتان است.

شما انتخاب میکنید ̨ اختیار میکنید که با دیگری باشید بدون اینکه به او محتاج باشید بلکه به او مشتاقید. مایلید که با او باشید بدون اینکه به او نیاز داشته باشید مخصوصا

نیازهای واقعی یعنی آن دو نیاز فیزیکی و نیاز امنیت. در نتیجه مرحله همبستگی مرحله ایست که به شما اجازه می دهد آزادانه انتخاب کنید. او را می خواهید به

خاطر او. به همین جهت است که دیروز هم عرض کردم عشق سالم میگوید تو را دوست دارم پس به تو مشتاقم. عشقی که مبتنی بر مفهوم وابستگی است می

گوید من به تو محتاجم پس عاشق تو هستم و به میزانی که محتاج ترم و بدبخت ترم و خالی ترم و تنها ترم و گرفتار ترم و نگران ترم ظرفیت عشق بیشتری دارم و حال

آنکه واقعیت این است که من به دنبال کسی هستم که نیاز مرا براورده کند. علت اهمیت این مساله در جامعه ایران این است که اگر من و شما به مرحله استقلال و

آزادی و یا مرحله همبستگی نرسیم̨ و متاسفانه بیش از نیمی از ما همچنان در مرحله وابستگی و هشت سالگی هستیم̨ اصولا شما ازدواج نمیکنید. شما در

حقیقت زن می گیرید̨ مرد می گیرید ̨ شوهر می کنید̨ عروس می آورید ̨ داماد دارید و اینها معنا و مفهومی ندارند حتی همانگونه که خانم دکتر ناصحی اشاره فرمودند

وقتی که شما ازدواج می کنید زن در خانه هیچ کاره است تا زمانی که مادر بشود. آن هم به خاطر اینکه پسر خانواده محترم را آورده ولی همچنان خودش نامحترم است و

به همین جهت است که احتمالا اگر مساله جدایی یا هرچیزی مطرح بشود مادر باید برود دنبال کارش و بچه از آن خانواده است ̨ ازآن پدر است. پدری که احتمالا نقش کمتری اگر اصلا نقشی در وجود این بچه داشته باشد. علت اینکه این را عرض میکنم برای این است که ببینید اصلا کل ماجرا چه بوده. یعنی مفهومی که ما در طول تاریخ داریم چه هست.

 

نتیجتاعشق فقط و فقط و فقط میان دو انسان آزاد مستقل همبسته ممکن است.

 

آن چیزی که شما اسمش را عشق می گذارید مساله وابستگی بوده و این وابستگی از ما برده و بنده و حتی بره ساخته و به همین جهت برده دار و ارباب و گرگ پیدا شده.

 

به دلیل همین مساله است که شما نمیتونید وارد یک زندگی سالم در دنیا شوید اگر به مرحله آزادی و استقلال و همبستگی نرسیده باشید. اگر به مرحله ای نرسیده

باشید که انتخاب او به خاطر خود او و شما باشد نه به خاطر توانایی او برای رفع احتیاجات و نیازهای شما و البته بعدا به این خواهیم رسید که اساس نگه داشتن

خانواده رفع نیاز و احتیاج است اما در آغاز من و شما آن زمانی میتونیم درگیر یک رابطه سالم شویم که برای ادامه زندگی به او محتاج نیستیم. ما خود توان اداره کردن

زندگی خود را داریم. با او زندگی ما بهتر می شود اما همچنان زندگی ما بدون او و هر کس دیگری خوب هست. اما روزی که زندگی من بد و جهنمی است علت علاقه من

به دیگری فقط به دلیل توانایی او برای بیرون بردن من و همینطور که خانم دکتر ناصحی اشاره فرمودند علاوه بر مزایایی که یک مرد یا یک زن میتواند داشته باشداین است که شهروند کجاست تا بتواند من را از زندانی به جایی که من فکر می کنم رهایی و آزادی هست ببرد. در حالی این مساله احتمالا نمی توانست چنین اهمیتی را داشته باشد اگر من و شما به مرحله استقلال و آزادی و همبستگی رسیده باشیم.

لینک به دیدگاه

5. مورد بعد مساله جهت و هدف و معنی در زندگیست. شما روزی میتوانید ازدواج کنید که جهت و هدف و معنی را تا حدودی یافته باشید و با آن آدم بتوانید آن را

 

تعقیب کنید. کسانی که هدفی ندارند و معمولا راه و هدفی ندارند و زندگی برایشان معنی ندارد ازدواج هم برایشان معنی ندارد.

 

نکته ای که مهم است و مایلم به آن توجه کنید این هست که شما یا کسی که میخواهید با او ازدواج کنید جهت هدف و معنی را در زندگی پیدا کرده باشید. شما در

راهی باشید. و در این مسیر و راه باید همراهی را پیدا کنید نه اینکه سرگردان و حیران مانده اید و منتظرید کسی بیاید و شما را نجات دهد.

 

مساله سلامت فیزیکی و روانی بینهایت مهم است. اول سالم باشید بعد ازدواج کنید. شما میدونید یکی از بیماریهای رایج فرهنگ ما این است که بیماران روانی

مخصوصا اسکیزوفرنی را میگویند اگر زنش بدهند خوب میشود. اما یک مورد بسیار مهم است و اینکه مطمئن باشید از نظر جنسی مشکلی ندارید یعنی سلامت

فیزیکی و روانی مخصوصا سلامت جنسی مهم است. خوشبختانه مسایل و مشکلات جنسی که حدود یازده یا سیزده تا است بیشترشون با چند جلسه تراپی و

کمی کمک قابل درمان است. و مسایل جنسی که معمولا خانواده ها را بر باد میدهد میتواند به راحتی حل شود. که مال بعد از ازدواج نیست و باید قبل از ازدواج حل شود.

 

۶. باید مطمئن شوید که شما کالای ازدواج هستید. برخی از شما Marriage Material نیستید قربونتون برم. شما اصلا به درد ازدواج نمیخورید. به دلایل روانی

اگر درست نشوید میتونید کار را خراب کنید. بنده باورم این هست که یک عده زن خراب کن مرد خراب کن هستند هر وقت یک زنی یا مرد دستش بدید شش ماه بعد

گندیده و فاسد تحویلتون میده. بنابراین اگر کالای ازدواج نیستید برید دنبال کارتون.

شما کالای ازدواج نیستید. برخی از شما کالای پدر و مادری نیستید یعنی اصلا شما به عنوان یک مرد بذارید شب بچه تون تلویزین تماشا کنه؟غلط کرده من خسته ام من

باید تماشا کنم. خواهش من از شما این است که توجه کنید ببینید اصلا این کاره اید و اگر نیستید اعلام کنید که من زنی شوهری نیستم. من پدری مادری نیستم. اگر

پدری مادری نیستید با کسی ازدواج کنید که بچه نمیخواد یا دارد یا میره براتون میاره و اشکالی هم ندارد!

 

۷. مساله مسئولیت و تعهد است. هیچ کس نمیتوان در دنیای امروز وارد زندگی زناشویی شود اگر آدم Responsible and Commited نباشد. Resposibility یعنی

پاسخ یه نیازهای واقعی و حقیقی خود و هموار کردن راه برای دیگران. نگاه کنید که این آدم مسئولی هست یا نه. مثال: قرار بردن برادرزاده 6 ساله به سینما.

هیچ وقت فکر نکنید شدت عشق یک آدم این است که روی اصول اخلاقی و انسانی اش پا بگذارد. بنابراین اگر آدم مسئولی نیست فراموشش کنید.

 

و اما مساله تعهد این است که من با تو قراری را میگذارم که خوب است و پای آن می مانم وقتی که بد است. بنابراین در بحث ازدواج اگر آدمی نیستید که اهل تعهدباشید

به درد این کار نمیخورید. بنابراین اگر شما متعهد و مسئول هستید کارتون درست است.

مثال: قرار برداشتن بچه چهار ساله از مدرسه.

 

 

8. مساله امنیت اعتماد و اطمینان است. شما نمیتوانید وارد ازدواج شوید اگربه مرحله Security و امنیت نرسیده باشید. اگر شما به مرحله امنیت نرسیده باشید به

مجرد اینکه همسرتون به طرفی نگاه کرد تمام قلب و وجود شما می ریزد. مثال: خورشت بادمجان

 

اگر شما آدم امنی نیستید بذارید راحتتون کنم هرگز هرگز هرگز هیچ کس نمیتواند به شما امنیت دهد. حتی اگر یک آدمی در را ببندد توی خانه بنشیند و تماما قدرت را

در اختیار شما بگذارد که شما لحظه به لحظه اورا بدانید که در بیست سال گذشته تکان نخورده و از خانه هم بیرون نیامده. شما روزی که با این آدم صحبت میکنید

میتوانید این فکر را بکنید که الان تو ی ذهنش داره راجع به کی فکر میکنه؟ و کارتون تمام است. اگر ادم امنی نیستید مشکلتون را حل کنید و شرط اصلی و اساسی آن

این است که قبول کنید در جهان امنیت و قطعیتی در کار نیست و بنابراین همه چیز جنبه نسبی و درصد دارد و با آن راحت باشید.

 

همراه با این مساله اطمینان Trust است که اگر اطمینان ندارید کارتان تمام است و همچنان همان آدم شکاک گرفتارید که تمام عمرتان راجع به همه چیز مساله خواهید داشت. بنابراین مساله امنیت و اطمینان و بدون تردید اعتماد و به ویزه اعتماد به نفس مساله اصلی و اساسی است. اگر برایش آمادگی ندارید زندگی زناشویی میتواند برای شما یک جهنم باشد. هر جمله ای هر حرفی هر مهمانی ای هر نگاهی هر خنده ای شما را از پا در بیاورد و هیچ دلیلی ندارد که انسان برای گرفتن چیزی

اینچنین کم برای اینگونه آدمها که اسمش ازدواج است یک چنین هزینه سنگینی را بپردازند.

لینک به دیدگاه

9. مساله مهربانی دوستی و صمیمیت است. کسی میتواند در دنیای امروز ازدواجکند که مهربان است. دوره مهر طلبی و دشمنی گذشته است. در گذشته زندگی زناشویی یک جنگ تمام عیار بوده. ما در دنیایی زندگی میکنیم که طی چند قرن یا

شاید هزاره آمدیم ظاهر دشمنی را به نوعی مهر طلبی تبدیل کردیم و بسیاری از ما آنچنان درگیر این حالت شدیم که فکر کردیم اسمش مهربانیست و حال آنکه مفهوم Kindness و مهربانی کاملا ماجرای دیگریست. اگر آدم مهربانی نیستید در دنیای امروز کسی شما را نمیخواهد. انسان نه حوصله جنگ با کسی را دارد و نه آدمی که مهر طلب است برای اینکه مهرطلب در ارتباط با دیگران مهرطلب می ماند اما در ارتباط با همسر خودش در حال جنگ است. در حالی که شما بسیاری از اوقات زن و مردهایی

می بینید که حاضر است سه ساعت حرف مزخرف دیگری را تحمل کند برای اینکه میخواهد نشان بدهد مهربان است و حوصله دارد اما سه دقیقه و سه ثانیه فرصت

شنیدن حرف بچه خودش را ندارد و به همین جهت است که مهر طلبی اشکال کارش این است که شما جزء او می شوید یعنی جزء Ego Boundry او می شویدو بنابراین

همانگونه که در ارتباط با دیگران خودش را حقیر و صغیر و بد بخت و بیچاره در می آورد تا بتواند محبت دیگران را بگیرد شما را هم هزینه میکند برای داشتن آن محبت به

همین جهت است که از شما انتظار دارد به نوعی رفتار کنید که بتوند آن جواب را بگیرد. نتیجتا اگر آدم مهربانی نیستید گرفتاریست.

 

همراه مهربانی دوستی است. چیزی که ما قالب اوقات بلد نیستیم یعنی Friendship و این یک مفهومی است متفاوت ولی مرتبط. ولی مهمتر از آن مساله

صمیمیت Intimacy هست. و مقصود از آن این است که من می توانم با تو خودم باشم. خود خودم. همینه که هست. و بنابراین راحتم. حتی اول حرف می زنم و بعد

راجع به حرفم فکر می کنم و هیچ ناراحت هم نمی شوم و تازه خوشحال هم می شوم که حرف خودم را خودم تصحیح کنم برای اینکه با تو این چنین راحتم نه اینکه

فکر میکنم مواظبم مراقبم و حرفها را اینچنین می زنم. چون در آن صورت چیزی به اسم صمیمیت وجود ندارد. صمیمیت عبارت است از اینکه من نه می خواهم چیزی را

ثابت کنم نه رد کنم. نه میخواهم ثابت کنم مهربانم باهوشم خوبم ... نمیخواهم چیزی را رد کنم حالت حمایتی ندارم حالت دفاعی ندارم و شما این را در بچه ها می بینید.

خودشون هستند تا بالاخره ما یادشون می دهیم که خودت نباش و تنها چیزی که هستی تو دنیا یک چیزی باش غیر از آنکه خودت هستی و عمق فاجعه تاریخ متاسفانه از آغاز تاریخ تا به امروز متاسفانه چنین بوده.

 

10. حل مسایل خانوادگی و کودکی است. مسایل کودکیتان را حل کنید. برخی از

شما چاه های روانی دارید که در آن میافتید. فقط کافی است یک اتفاق کوچکی بیافتد و شما در آن سرازیری هستید. برخی از شما مسایل جدی خانوادگی دارید.

خشمی که با پدر دارید. مشکلی که با مادر دارید. گرفتاری ای که با خواهر و برادر داشتید. شما به عنوان یک پسر و دختر از دست خواهر و برادرتون بسیار آسیب دیده

اید و بنابراین شما با جنس مخالف در حال جنگید. برای اینکه من تمام عمرم اگر با خواهر یا برادرم جنگیده ام فکر میکنم که جنس مخالف یا مقابل یا جنس مطلوب را

باید باهاش جنگید و بنابراین بسیاری از اوقات شما می دانید که این انگاره در من به صورتی حرکت می کند نتیجتا مسایل کودکی و خانوادگی را باید حل کرد.

 

۱۱. تمام کردن روابط گذشته. دستم به دامنتون روزی که می خواهید با کسی نزدیک و جدی شوید بعد از جلسه چهارم و پنجم بقیه را خاک کنید. آنها مرده اند. بیخودی نگهشان ندارید. عکسهایشون خاطراتشون فیلم هاشون. قربونتون برم بریزید دور.

بسه دیگه همون که توی مغز مبارکتون دارید کافیست. بیرون نباشد. برای اینکه بسیاری از شما حرفتان این است که این جزیی از گذشته است. جزگذشته تو

هست اما همچین گذشته خوبی نبوده به علاوه به دیگری ارتباط ندارد دیگری با گذشته تو کاری ندارد. پرونده های گذشته را ببندید یعنی آنها را نیمه تمام نگذارید.

 

بههمین جهت است که بنده یک باوری دارم: No Friendship after Relationship. شما وقتی با یک کسی رابطه دارید و تمام می شود دیگه بعدش دوستی راه نیاندازید برای اینکه مطالعات نشان می دهد و عمیقا هم میشود آن را فهمید که شما روزی که با یک کسی رابطه داشتید اعم از احساسی و عاطفی یا جنسی و یا هر دو و از آن بریدیدآن را باید بگذارید کنار برود دنبال کارش شما هم بروید دنبال کارتان. برای اینکه حضور و وجود آن آدم توی زندگیتان به عنوان دوست کار دستتان می دهد. به من نگویید که بله ما رابطه را به هم زدیم ولی حالا من چنین و چنان کردم. در اینگونه موارد گذشته در گذشته و قبرستانش را باید فراهم کرد و خاکش کرد و رفت. معنایش این نیست که رفتار غیر انسانی دارید ولی معنایش عبارت از این نیست که شما همچنان با کسی که Relationship داشته اید همچنان رابطه داشته باشید. بازی بی بازی. علتش این نیست که مساله امنیت آن آدم مطرح است علتش این است که شما در مخاطره اید. وارد بحثش نمیخواهم بشوم. وجود و حضور این آدم ها در زندگیتون همیشه آماده است برای وقتی که شما با همسرتون کوچکترین مساله ای دارید بروید سراغ آن آدم و آن ادم که

منتظر فرصت است نزدیک شما شود.

 

از نظر علمی تقریبا کمتر زن و شوهری است که هر سه ماه یکبار اقلا یک دفعه وقتی که همسرش خوابیده و به او نگاه می کند نگوید I could do better. . این را میگوید و

بنابراین با توجه به این مساله حضور آن آدم همیشه علامت این است که من اینجام بیاااا.

 

مخصوصا اینکه این روابط با خودش داستانهای عجیب و غریبی دارد. از نوعی خشم پنهان/از نوعی احساس حسادت از دست دادن /از یک نوع حالت انتقام ماجراهای

فوق العاده است که برخی از مواقع این آدمها می مانند تا زندگی شما را برهم بزنند و بروند. نه آگاه حتی ناآگاه. بنابراین اگر یک داستانی تمام شده است پرونده را ببندید

بیاندازید دور و خودتان را خلاص کنید و راحت و آسوده باشید.

 

12. وقتی آمادگی برای ازدواج دارید که بتوانید یک نفر برای شما نفر اول بشود و

شما هم برای او نفر اول باشید. او برای شما تنها و شما هم برای او تنها/او مهمترین

و شما هم مهمترین و تمام.

 

این مهمترین و تنها معنایش بهترین برای شماست نه اینکه بهتر از دیگران است. اگر این آمادگی را ندارید گرفتاریست. متاسفانه بسیاری از شما در حالیکه ازدواج هنوز

هم میخواهید بکنید حواستان جای دیگر است. بنده شب عروسی بسیاری از آدمها را میتوانم بفهمم و ببینم که در حالی که با عروس یا داماد میگن دارند نگاه می کنند

که اونم بد نبودا!

 

قربونتون برم تمام شد It is over. مثال: تعویض بچه دو یا سه ساله در مهمانی.

 

اگر یک چنین آمادگی را ندارید فعلا بی زن بی شوهر بمانید. کسی را هم اذیت نکنید. شما آمادگی برای ازدواج ندارید.

 

13. شناخت خود و جنس مخالف. بسیاری از ما خودمان را نمی شناسیم که کی هستیم. بسیاری از ما اصلا جنس مخالف نمی شناسیم. مخصوصا آنهایی که در خانه

چهارتا پسر بودید نه می دانید مرد چیست و نه مخصوصا می دانید دختر چیست. آنهایی هم که پنج تا دختر در یک خانه بوده اید که خدا به داد مادرتون برسد. شما از

یک طرف نمی دانید دختر چیست برای اینکه نگاهتون یک نگاه محدود است و اصلا هم نمی دانید پسر چیست. بنابراین مساله شناخت و آگاهی ضرورت دارد و این را

باید از طریق علمی سیستماتیک انجام داد. شما امروز بسیاری از اوقات با زن و مردهایی روبرو می شوید که تصویر و تجسمشان از مرد از ظاهر گرفته تا باطن اصلا حیرت انگیز است

 

۱۴. و بالاخره بنده معتقد هستم که شما اصلا در دنیای امروز قرار نیست ازدواج کنید اگر عاشق نمی شوید. عشق اگر نیست ازدواج معنی ندارد. اصلا گوش به این حرف

ندهید و گول نخورید که بروید با هم زندگی کنید بعدا عشق پیدا می شود. اصلا چنین چیزی ما نداریم. اسم آن عشق نیست یک اعتیادی می تواند باشد یا گرفتاری دیگر

که تازه اگر باشد. به علاوه بگویید ما که بعدا قرار است عاشق شویم اول عاشق می شویم بعد ازدواج میکنیم. بدون عشق هرگز. بنده باورم این هست که آن نیروی اولیه

عشق است که اجازه ارتباط را می دهد که دیروز به آن اشاره کردم.

لینک به دیدگاه

ادم مهربانی که یه کسی است که به یکی از مراحلی رسیده ، … یکی از اونا خود کفاییه … ازادیه ، استقلاله ، یعنی ادمی است که توانایی مواظبت و مراقب از خودش رو داره ، محتاج دیگران نیست ، ادم مهربان کسی است که به دلیل شرایط زندگیش و تربیتیش ، ..به اینجا رسیده که رابطه ی انسانی ، رابطه ی محبته ، رابطه ی دوستیه ، رابطه ی صمیمیته ، رابطه یاری ، همکاری ، کمکه ، مساعدته ….

“اصلا انسان با دیگران انسان می شه ….”

و بنابراین همیشه اماده است که از سر دوستی و محبت و ساختن و ایجاد و عشق و همه چیز زندگی کنه ….. حالا بسته به اینکه در چه موردی هست ….

در یک چنین صورتی یک همچنین ادمی خودش رو دوست داره ، از خودش مواظبت و مراقبت می کنه … همه کارای خوب دنیا رو برای خودش می کنه …. کار بدی رو نمی کنه …. به حریم و حقوق کسی تجاوز نمی کنه … مسئولیت و هزینه و پیامد هر کاری رو هم می پذیره …

خودش رو دوست داره ، … چون خودش رو دوست داره ، ظرفیت عشق ورزی و عشق پذیری داره …دیگران رو هم دوست داره … خودش رو خوب می دونه … دیگران رو هم خوب می دونه …. خودش رو خواستنی می بینه …دیگران رو هم خواستنی می مبینه …با مردم راحته … با ادمها در می امیزه …

“اسم این محبته ….”

و روزی که این محبت رو رسید ، اون زمانی که برای کسی کاری می کنه ، با اشتیاق این کارو می کنه …با افتخار این کار رو می کنه …

“از اون ادم سپاسگذار و متشکر هست که بهش فرصت داده براش یه کاری بکنه ….”

“هیچ طلبی هم نداره … “

برای اینکه با محبتی که می کنه ، همون موقع پاداش خوشو چند برابر می گیره ….یه تومن می ده همون موقع ده تومن میگیره ….لذتشو میبره .. رشدشو می کنه … شادیشو داره … احساس خوبشو پیدا می کنه … و در نتیجه طلبکارهم نیست …

هر کاری بتونه برای دیگری می کنه و از اون سپاسگذاره که این فرصت رو بهش داده …

من یکی از ارزوهام قبل از بچه دار شدن ، این بود که فکر می کردم اگر یه روزی بچه داشتم ، دو سه چهارساله باشه ، … من از سرکار مثلا برم خونه ، و به من بگه که پدر بریم با هم بستنی بخوریم ، … من اصلا فکر این که بگم پاشو قربونت برم بیا بریم ، …اصلا هیجانی که در اون فکر می کردم و حالی که پیدا می کردم ، دست منو که ممکن بود بیا اون پایین ببوسه و دست من رو بگیره و بره با سرعت کفشاشو پاش کنه و راه بیفته و تو ماشین پاهاشو تکون بده از شدت خوشحالی … و توی بستنی فروشی بریم و بستنی رو بگیره که منم اصلا اهل این اداب نیستم ، هر چی بخاد بهش می دم … هر چی هم میخاد بخوره ، ریخت هم ریخت ……….. و بچه این همه شادی و لذت رو من به او بدم ، بععد فرض کنید در امریکا دو دلار و سه دلار هم پول بستی بدم … برای من دو هزار دلار می ارزه …

کی باید از کی سپاسگذار باشه ؟ … اونی که به من دو هزار دلار داده یا من که برای اون دو دلار خرج کردم …

“روزی که محبته شما بدهکارید ….”

“عشق ورشکست هست ….”

یعنی نه میگره چیزی رو ، هر چی هم داره باید بده … این اون مفهوم ایثاره .. که شما در چنین حالی تمام رشدتون و تمام وجودتون و تجربه ای زندگی تون دادنه ….

این رو توی معلم می بینید ، توی هنرمند می بینید ، توی پدر و مادری که عاشقند می بینید ….

“اسم این مهربانی هست”

لینک به دیدگاه

ما درجه ی احتیاجاتی که داریم ، من معتقدم البته از مزلو گرفته شده ، ولی باور من این هست که هشت تا مرحله است .


نیاز شماره ی یک :

نیازهای فیزیکیه ، مادیه ، این نیاز فیزیکی شاملش حتما میل جنسی هم هست ، یعنی میل جنسی یا تمایلات جنسی یا ارضاء این میل کاملا یک جنبه ی فیزیکی و مکانیکال داره … که بسیار اهمیت داره ، تعادل باز فیزیکی رو برقرار می کنه ، تعادل بار روانی رو ، حتی بیوشیمیایی رو ، الکتریکی رو ، مغناطیسی رو ، یعنی سیستمی رو که بهم ریخته رو ، برقرار می کنه … ولی این نیاز شماره ی یک ….


نیاز شماره ی دو :

نیاز امنیت و ارامشه ، … این نیاز شماره ی دو هست …

این دو تا نیاز نیازهای واقعیند … این نیازهایی هستند که همه ی انسانها در حالت عادی نه بیماران عجیب و غریب دارند … این نیازها اصولا نیازهای مبتنی بر کمبودند … یعنی یه تعادلی هست بر هم می خوره ، شما باید تعادل رو برقرار کنید … شما گرسنه هستید ، غذا می خورید سیر می شید ، تشنه هستید اب می خورید … شما اگر قرار خود اینا به خودی خودش لذت داشته باشند ، شما شیلنگ اب رو می گذاشتین دهنتون باز می کردید می گفتید همین جوری بره تا دو ساعت ، نه شما بعد از دو تا لیوان ، سه تا لیوان اب ، اگه بهتون اب بدن حتی حالتون بهم می خوره و از یه حدی بگذره حتی می کشه شما رو … می خوام فقط توجه داشته باشید گه این نیازها را چرا بهش می گیم نیازهای مبتنی بر کمبود ، یعنی فقط بر هم زدن تعادله ، … این دو نیاز عمومیه …

اشکال کار مردم دنیا این طوریه که شرایط زندگی و نداشتن رشد احساسی و عاطفی ، انسانی ، اخلاقی … نود درصد مردم رو تو همین نیاز نگه داشته …

حالا این نیازها هستند و باید ارضاء بشند …

اما نیاز شماره ی سه به بعد : به نظر من اولا باید خود احتیاج بوجود بیاد ، و بعدن خود این احتیاج براورده و ارضاء بشه …


نیاز شماره ی سه

نیاز شماره ی سه به نظر من همون نیاز تعلق و عشقه … یعنی انسان باید مفهوم عشق رو در خودش رشد بده … عشق همینجوری نیست … اریک فروم بسیار درست میگه : ” عشق یه هنریست اموختنی ” و متاسفانه بیش از نیمی مردم دنیا نه این هنر رو اموختند و نه ازش استفاده می کنند . حالا یه دوران کوتاهی اون دوپامین مغز یه کارایی می کنه ، اون یه قصه ی دیگریست … و چون تو نیاز یک و دو موندند …شاید این نکته رو گفتم ، نود درصد مردم دنیا هنوز اینجان … یعنی بیشترین زندگیشون تو نیاز شماره ی دو هست … به شماره ی سه نمی رسند … حالا اینجا یه نکته ای وجود داره … تو این شماره ی سه ، که مساله ی عشق هست ، رابطه ی جنسی هم هست … اما نوع لطیفشه … حرفی که باز فروید می زنه ، درسته که عشق ، ” والایش میل جنسیه ” یعنی وقتی که رابطه ی جنسی ، به ظریف ترین ، لطیف ترین ، زیبا ترین ، فرم اخلاقی و انسانیش قرار می گیره ، تبدیل می شه به عشق … و بنابراین مایش رابطه ی جنسیه … عشق خارج از رابطه ی جنسی هم یه فریبه ، یه دروغه ، یه حقه بازیه ، یه تخلیه … یعنی این عشق مایه و پایش رابطه ی جنسیه … بنابراین می دونیم رابطه جنسی که در حقیقت مربوط به نیاز شماره ی یک بود حالا تو نیاز شماره ی سه هست … حالا اشکال کار اینه : که بسیاری از مردم نیاز شماره ی سه رو اصلا ندارند … ولی اون رو بهانه ای قرار می دن برای اینکه ارضاء کنن نیاز شماره ی یک و دو رو … یعنی من میام وانمود می کنم عاشق توام برای اینکه تو زندگی مادی منو تامین کنی و به منم امنیت و ارامش کلی بدی ، تو محیط اجتماعی هم به نظر بیام خب منم ازدواج کردم همه چیزم خوبه … در حالی که نیاز شماره ی سه رو اولا ادما بوجود بیارن و بعد یه نیازیست که باید رشد بکنه … به همین جهت است که مزلو بدرستی می گه : این هست نیازهای مبتنی بر بودن و شدن … تو توش یه چیزی میشی ، …


نیاز شماره چهار :

نیاز به علم و اگاهیه ، یعنی من میخام بدونم و بفهمم … این نیاز علم و اگاهی ، علمه بخاطر علم ، نه بخاطر استفادش ، کاربردش حتی چه برسه به استفاده مادی ازش ، … اما می دونیم بسیاری از مردم چرا میرن دنبال علم و مدرک می خوان ؟ برای اینکه نیاز شماره ی یک و دو رو براورده کنن … من به علتی که میخام مهندس و دکتر بشم ، بخاط اینکه می خوام نیاز شماره ی یک ودو رو براورده کنم … معناش این نیست که این عیب و ایرادی داره ، … معناش این است که من به دنبال علم نیستم ، من به دنبال مدرکم ، من خاطرم هست اون زمان که در دانشگاه تهران درس می دادم ، سر کلاس می گفتم نمره جویان عزیز ، مدرک جویان عزیز … نمی گفتم دانشجویان عزیز … نه دانشی بود که بدیم ، نه اونا م به دنبالش بودند … نمره جوی مدرکجو … نمره جوی مدرک جو معناش این بود که می خواست مدرکی بگیره که نیاز شماره ی یک و دو رو پیدا کنه … حتی نیاز شماره ی سه یه عشق خوب پیدا کنه …


نیاز شماره ی پنج نیاز به زیبایی و هنره :

و به همین جهت هست که هنر برتر از علمه … برای اینکه مفهوم زیبایی و هنر ، به زندگی یه کیفتی می ده ، که از علم خودش جنبه ی عمیق کیفی داره ولی کاربردش جنبه ی تکنولوژی و مهارتها رو داره ، وارد مرحله ی کاملا هنری میشه و مساله ی زیبا خواهی و زیباشناسی و لذت بردن از زیبایی مطرحه … بسیاری از مردم اصلا مفهوم زیبایی رو نمی دونند … نه شعر زیبا رو می شناسن ، نه زیبایی طبیعت رو متوجه هستند ، نه زیبایی انسان رو ، نه زیبایی کلام رو ، نه زیبایی موسیقی رو و یا جنبه ی هنری اونها رو … چون اون جوهر هنری رو نمی شناسن … من برخی از ادما رو می بینم که میگن ما شعر گفتیم ، بعد شما می گید یه مقدار شر و وره … که اصلا به هیج جا نمی خوره …. بعد تازه می نویسند توی مهمونی ها ، میخونند … خب این نشون میده ادم نمی فهمه … یا موسیقی که اصلا موسیقی نیست … فقط یه جنبه ایست که ای بسا هنر اخرش تحریک سیستم عصبیست … ابدا معنای دیگری بعنوان مایه ی هنری نداره و به همین جهت است که از صد تا خواننده دو تاش هنرمنده … نود و هشت تاش احتمالا فقط صداش خوبه … مثل اینکه شما یه زن زیبا یه مرد خوش تیب ببنید ، بگید چه هنرمنده ، هنرمند نیست ، … زیبایی داره … بنابراین نیاز شماره ی پنج نیاز زیبایی و هنره ….


نیاز شماره ی شش سلف استیم و حرمته یعنی خود دوستی و دگر دوستی :

یعنی انسان برسه به یه مرحله ای که بگه ” به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست ” عاشقم بر همه ی عالم که همه عالم از اوست “، … خودش و دیگران را دوست داشته باشه … این مفهوم سلف استیم ، یا حرمت نفس ، موضوع فوق العاده مهمی هست … که من رو به یه جایی برسونه که اولا من ، من باشم و تو ، تو … و بعدا بین خودم و تو نه تنها ، تفاوتی نبیم با ما تنها نه تنها یکسانیم ، حتی مانند همیم … عین هم هستیم … و اینجاست که هویت انسانی و حرمت و کرامت انسانی مشخص میشه …


نیاز شماره هفت اون چیزی هست که مزلو میگه : تحقق خوده

یعنی ما هر کدوم یه دانه ای هستیم که باید تبدیل بشیم به یه درختی میوه بدیم … بگذریم از اینکه نود و هشت درصد مردم هرگز میوه ندادند … در طول تاریخ امروز که مردم دنیا به این سلامتی رسیدن دو درصد سالمند … نود و هشت درصد تو این راه موندند … بنابراین نیاز شماره ی هفت نیاز به خود شدنه … تحقق خوده … یعنی ما تمام نیروها ، تمام استعدادهای وجود خودمون رو شکوفا کنیم …


و بالاخره نیاز شماره هشت به نظر من ، نیاز اخلاقی و انسانیه :

یعنی اون ارزشها ، و یا اصول اخلاقی و انسانی که مساله ی عدالت برای من مهمه ، مساله ی حقیقت برای من مهمه ، مساله ی ازادی همه ی انسانها برای من مهمه ، یعنی یه انسانی که به اونجا توجه می کنه …

حالا ، تو نگاه کن به یه انسان ، مهمش این است که من کجای این نردبان بیشترین نیر و انرژی مو گذاشتم … ایا من توی شماره ی هفت و هشت کار می کنم ؟ که معلومه بعدی ها رو هم بدست میارم … یا اینکه من تو یک و دو هستم …


حالا ، اون رابطه ی جنسی که تو برای من صحبت می کنی ، مهم اینه که کجا قرار گرفته ، ایا تو شماره ی یکه ؟ ایا در شماره ی سه و چهار و پنج ، یه بهانه ای است که من شماره ی یک رو ارضاء کنم ؟

یا اینکه نه … رابطه ی جنسی در حالیکه تو این زمینه ی شماره یکه وارد صحنه ی شماره ی سه شده ، … و در عین حال مایه ی اگاهی که علت عشقه . مایه ی زیبایی و هنر درش هست ،… و حرمت انسانی هم درش هست .

به همین جهت وقتی که سر کلاس درس میدم ، میگم چهار دیواری خونه عشقه ، رابطه و ارتباطه ، توافق ، راه و هدف مشترکه ، … این چهار دیوارن ، … عشق اینوره ، رابطه و ارتباط ، توافق ، اینجا راه و هدف مشترکه ….

اما پایه ی اینا توش حرمته ، … حرمت انسانیست … مشکلی که ما الان در جهان داریم … بزرگترین مشکل مردم دنیا حرمته … بزرگترین مشکل دنیا

حرمت نفسه که با خودش حقوق انسانی و سهم انسانی میاد … و این اون چیزی هست که تو بسیاری از کشورها گم شده ..

لینک به دیدگاه

من و شما از تولد تا یک سالگی مون بیش از همه با حسمون زندگی می کنیم و مقصود از حس که مردم معمولا ۵ تا شو می شناسند …. و به همین جهت است که بچه بیش از هر چیزی دیگه به غذاش ، به خوابش ، به بازیش ، به تاچ و لمسش اهمیت می ده ، … بین یک تا هفت سالگی دو چیز دیگه به این حسی که خودش رشد می کنه اضافه می شه ، یکی ما از هوشمون که روابط پنهان اشیاء رو به مقدار زیادی مشخصی می کنه استفاده می کنیم و یکی از تخیل و تصور … بنابراین کودک بین یک تا هفت سالگی چه جور موجودی است در حالی که جهان رو حس می کنه ، می بینه ، می چشه ، دست می زنه ، می شنوه … در عین حال از هوشش استفاده می کنه که این ادم که اسمش پدربزرگه یا مادر بزرگه ….مهربونه ، منو نوازش می کنه ، به من چیزایی میده که می خوام ، خیلی هم به من بکن و نکن نمیگه ، …. بنابراین مامان بزرگ و بابا بزرگ رو خیلی دوست دارم…. و در نتیجه جهان را با هوش خودش اینگونه فکر می کنه که مامان بزرگ و بابابزرگ که امد ، ….بره پهلوشون ، تو بغلشون باشه ….تا مثلن شیرینی شو بگیره ، پاداششو بگیره ، نوازش رو بگیره ، یا هر چیزی دیگه .. و ضمنا از تخیلش هم فکر می کنه که اصلن بره خونه ی بابابزرگ یا بابا بزرگ بیاد اینجا ، پهلو ی اونا بمونه و حرفایی از این قبیل …….و ما بین یک تا هفت سالگیمون با حسمون ، هوش مون و تخیل مون زندگی می کنیم .


اما …..این حس و هوش و تخیلی دو چیز رو بوجود میاره ،…. دو چیز اصلی … حالا چیزای دیگه هم هست … یکی احساس و هیجان ….. یعنی چی ؟… یعنی من حالا بابا بزرگو دوست دارم ، مامان بزرگو خیلی بیشتر دوست دارم ….. اما مثلا همسایه مون رو دوست ندارم برای اینکه وقتی اون میاد هی به من میگه بکن و نکن یا بشین ، یا نخور ،…. اینو دوسش ندارم … پس من یه احساسی پیدا می کنم …… حتی اگه این همسایه ما کلاه سرشه ، سبیل هم داره … عینکم هم می زنه … من با کلاه و و سبیل و عینک هم مساله پیدا می کنم … چرا ؟ … برای اونکه اون رو بد می دونم ….

پس احساس و هیجانات ما در طول زندگی ، همیشه ولی به هر حال از حس ما ، تخیل ما و هوش ما بدست میاد …….


از طرف دیگه نظام باورها و اعتقادات ما ، یعنی جهان بینی ما ، انسان چگونه موجودی است ، من کی هستم ، زنان چه جورین ، مردان چه جورین ، مدرسه چه جوریه ، خیابون چه جوریه ، کوچه چه جوریه ، غذا چه گونه هست ….

یعنی من یه باورها و اعتقادات و فلسفه ای هم پیدا می کنم …. بنابراین کودکی که تا هفت سالگی با حسش و هوشش و تخلیش زندگی کرده ، حالا یه مجموعه ای از احساسات و عواطف و هیجانات داره ، یه مجموعه از باورها و اعتقادات ….


اتفاقی که در طول تاریخ افتاده چی بوده ؟ ……این بوده که این حس و هوش و تخیل رشد خودشون رو ادامه داند ، البته حس و هوش یا هوش خیلی بیشتر ،…. حس کمتر ،…. تخیل خیلی خیلی کمتر….. ادامه پیدا کردن تا ۱۸ سالگی یا ۲۲ سالگی بلکه هم رفتن تا صد سالگی و انسان یه موجودی بوده که با حسش ، هوشش ، تخلیش ، احساسات و عواطف و هیجانات رو بوجود اورده ، بعدم با رشد حس و هوش تخیلش….. این احساسات و عواطف رو و هیجانات رو یا باورها یا اعتقادات رو کمی این ور و اون ور تغییر داده و دگرگون کرده…. و به یه صورتی در امده …. بنابراین من در سن سی و چهل و پنجاه ،…. همون باورهایی دارم که هفت سالگی داشتم ، همون گونه زندگی می کنم که در شش و هفت سالگی کردم … همون نظر راجب مادر و عمه و خالم دارم که در شش و هفت سالگی داشتم …و این حالتی بوده که مردم از وفاداری و مثل گذشته منو دوست داره …و به من توجه می کنه ….و بغل من میادو ، پیش من میادو ، خونه من میادو ، پهلوی من می مونه ، … در بیاره … و بسیار هم عادی و طبیعیه .. اما این احساس و عواطف و هیجانات خودشون درست نمی شن ، خودشون کالا تولید نمی کنن ، …..البته مغز همیشه می تونه با تغییراتی در خودش این رو بوجود بیاره و باز از همون حس و هوش و تخیلش داره استفاده می کنه و اونا رو تولید می کنه ،…. بنابراین اینکه شما چیزی رو دوست دارین ، یه کسی رو دوست دارین یا دوست ندارین بر نمی گرده به اینکه ما یه دنیای احساسات و عواطف و هیجاناتی داریم که خودشون میرن از یه جایی اطلاعات رو میگیرن …نه … ما از حس و هوش و تخیل مون داریم استفاده می کنیم …..


اما طی دویست ، سیصد سال گذشته ، برخی از مردمان به دلیل شرایط و محیطی که داشتند که حالا اشاره می کنم… تغییرات اساسیش کجا بوده یه چیز دیگه رو از هفت سالگی در خودشون رشد دادند ، چیزی که البته در هفت سال اول پایه هاش ریخته شده و اون عقله …..


اون از هفت سالگی سر و کلش پیدا می شه و حالا یه نیرویی که در انسان وجود داشته اشکار می شه …این نیرو اولا خود به خود نیست … مثل حس و تخیل وهوش نیست که خودش رشد بکنه ،… یا احساس و هیجان یا باور که بوجود بیاد … این درست مانند جویدنه که من و شما باید انتخاب بکنیم که بوجودش بیاریم ، دندان مون درست بکنیم یا از دندان مون استفاده بکنیم یا نه … به بیان دیگه اون چیزی که اسمش عقله ، اولا باید تولید بشه … ۹۹ درصد مردم در۹۹ درصد تاریخ عقل نداشتند …..بنابراین با همون حس و هوش وتخیل زندگی می کردند … احساس و عواطف و هیجانات و باورها و اعتقادات شون هم از همون می امده که مربوط به کودکیست … تغییری هم در جهان در ۵۰۰۰ سال و ۱۰۰۰۰ سال هم نشده …


اما طی دویست ، سیصد سال گذشته یه عده ایی عقل رو پیدا کردند و کسانی که عقل رو پیدا کردن با توجه به این عقل ، … به واقعیات جهان رسیدند و از طریق این عقل و واقعیت به علم .. و با رعایت اصولی برای این عقل ، منطق رو ….


بنابراین ما یه مرتبه با یه موجوداتی روبرو می شویم که بخاطر رشد عقلی و رعایت اصول منطقی که قوانین بکار گرفتن درست عقل رو می اموزه به واقعیات نگاه کردند و از طریق واقعیات به درک روابط و کشف قوانین رسیدند … بنابراین حالا شما یه مجموعه ای اینجا دارید که عقله و منطق و واقعیته وعلمه … که اینا یه جهان دیگه رو تصویر می کننن …بچه یه موجود دیگه می شه ، غذای بچه یه چیزه دیگه می شه ،… دوا یه مساله ی دیگه می شه ،… زندگی یه معنای دیگه پیدا می کنه ،… ازدواج یه چیزه دیگه می شه … این موجودات ، این ادما …. که عقل رو رشد دادن حالا ، یه مجموعه ای تازه ای از احساسات و عواطف و هیجانات و یه مجموعه ای تازه ای از باورها و اعتقادات را در خودشون می تونن بوجود بیارن … و اگه دلشون خواست می تونن از اون استفاد کننن … ولی البته همچنان اون باورها و اعتقادات و احساسات وعواطف کودکی به مقدار زیادی اونجاست ، ….


مگر اینکه با بی رحمی سراغش بروند ، به کند و کاو اون بپردازند ، اضافات و غلطهاش که بیش از ۹۰ درصدش هم غلط و اشتباه هست رو دور بریزند…. و بیان یه مجموعه ای از احساسات و عواطف و هیجانات و باورهایی بوجود بیارند که مال این زمانه ……… مال این واقعیته …. مال این مکانه …. به قدرت علم بدست امده …. با رعایت اصول عقلی و منطقی فراهم اومده ….


حالا اگر شما یه همچین کسی باشید بین احساسات و عواطف و هیجانات و باورها و اعتقادات تون ،… عقلتون در تضاد نیست … اینکه عقلم اینو میگه و احساسم اینو میگه این مال ادمیست که یا عقلش رشد پیدا نکرده یا احساسات و یا هر دو…… یا همچنان میخاد تحت تاثیر احساسات و عواطف کودکی باقی بمونه …


چون اشکال کار دیگه ی عقل اینه که مادامی که داریمش اگر نخایم بکار بگیریمش از صحنه میره بیرون … درست مثل اتومبیلی است که دم دره اگر سوارش نشیم در نتیجه باید پیاده بریم مثل بقیه ولی اگر داریم می تونیم با سرعت حرکت کنیم ……..


بنابراین انچه که اسمش احساسات ، عواطف و هیجانات ، هستند ، در کودکی نتیجه ی حس و هوش و تخیلند … در بزرگسالی نتیجه ی واقعیتند ، علمند ، عقلند ، و منطقند …. و در نتیجه اینا با هم تضادی ندارند … درست مثل اینکه من شما رو می بینم در عین حال صدای شما رو می شنوم …. درسته که چشم من و گوش من متفاوته ولی اینا به یه مرگز مخابره میشن ،… از یه مرکز هم زمینه گرفتن که من و شما همدیگر رو ببینیم ، و بشنویم ….


بنابراین وقتی که گفته میشه عقلم اینو میگه ،… نمی دونم احساسم اینو میگه …مال ادمیست که گرفتاره …

و بعدم معناش یه چیزه دیگس … معناش این است که من یه چیزی رو دوست دارم و یه چیزی رو درست می دونم …. فرض بفرمایید که شما الان دوست دارید شیرینی بخورید ،…… با توجه به ویژگیهای فیزیگیتون ، نیاز فیزیکتون ، یا هر شرایط و موقعیتی که هست دوست دارید شیرینی بخورید ….اما با توجه به بیماری تون که خطراتی شما رو تهدید میکنه خوردن شیرینی درست نیست …. بنابراین دوست داشتن و درست بودن در مقابل هم قرار می گیرند …. ولی ادمی که عاقله ، واقع بینه ، می تونه یه گفتگویی بین این دوست و درست داشته باشه …که احساس است و به یکبار اندیشه … ولی چیزی نیست که پنهان باشه ، و یا در تضاد باشه …


این گفتگوهای هم که در طول تاریخ درباره ی تضاد عقل و بالاترین مرحله ی احساس که عشقه…. ناشی از نادانی شون… و ناشی از این است که اصلن راجب یه چیزی دیگه صحبت می کردن … نه عشقشون عشقی بوده که امروز در این جهان هست و درذهن و رابطه ی های انسانی هست بلکه عشق اسمانی بوده ،…. نه عقلشون … قصدشون از عقل ، عقل معاش بوده … یعنی چگونه ما از واقعیات بر اساس مصلحت و منفعت استفاده کنیم … و اون تضادها را بوجود اوردن …


در حالی در دنیای امروز تضادی بین احساس و اندیشه و هیجان نیست … در جاهای مختلف مغز کار می کنه ، درست مثل چشم و گوش .. ولی ماهیتا به دلیل ارتباطاتشون شبیه و مانند هم هستند …

نتیجتا تو زندگی چه باید کرد ؟ …تو زندگی ابتدا وقتی به مسایل این جهانی کار داریم واقعیت مهمه ،…

این واقعیت که اشیایی هستند و عناصر هستند که در جهان وجود دارند … یه صفات و ویژگیهایی دارند ، خواص فیزیکی و شیمیایی یا خواص دیگری دارند ….. این عناصر با هم روابطی دارند ….. این روابط که ما هم جزء اون هستسم ، قوانینی داره ، بنابراین دنیایی که عقل درش رفته و به کند و کاوی پرداخته به یه روابط و قوانینی رسیده … قوانین مختلف و متفاوت رو در زمینه های فراوانی کشف کرده و اختراعات رو انجام داده …

اینا رو واقعیت که امکانش رو داشته ،… انسانی که از عقلش استفاده کرده ،…. قوانین طبیعت رو کشف کرده ،…. از این قوانین به نفع خودش استفاده کرده …..برای اینکه قوانین رو شناخته …

بنابراین روزی که شما عقل رو بکار می گیرد و با واقعیت برخورد می کنید به قواعد و اصولی می رسید … دوتا علم هم ما نداریم … هر دانایی هم که داریم این توی همین چارچوب علمیست…


جهان طبیعت یه جهان قانونمندیست ،…. روابط میان اشیاء وجود داره و اصلا طبیعت چیزی جز روابط نیست …

روزی که من و شما با موضوعات و مسایل روبرو می شیم مهم این است که بیایم واقع بینانه از طریق علمی و عقلی با مسایل برخورد کنیم اونوقت هست که می تونیم تصمیم بگیریم ….


توی رابطه ی احساسی و عاطفی شما می تونید فرض بفرمایید از خانمی یا اقایی خوشتون میاد …. بخاطر ظاهرش ، بخاطر زیباییش ، بخاطر کشش جنسی که بهش دارین …. بسیار خوب …. ولی مهم اینه چه هزینه ای شما میخواید بدید …. و چه چیزای دیگه کنارش میاد… که مسایل دیگری کنارشه .. اون موقعه است که می تونه انتخاب شما درست و غلط باشه …


از نظر احساسی و عاطفی درحال و در لحظه …. درست مثل ادم گرسنه ای که یه غذا میخاد یا شیرینی میخاد جالبه… ولی اگر بیماری داره یا شیرینی به دلیل بیماری من ممکنه خطراتی داشته باشه همیشه موضوعش مطرح هست… بنابراین ما بین درست و دوست داشتن یه چیزی در ارتباط هستیم …


احساس و عواطف و هیجانات هم در حقیقت کاملا مرتبط با نظام عقلی ما هستند ،…. ما قراره عاقلانه درباره احساسات و عواطف مون فکر کنیم و احساسات و عواطف باید با جنبه ی واقعی و عقلی در ارتباط باشه …

ادمای سالم این تضاد رو ندارند …. یاحداقل درست مثل هر تصمیم گیری دیگه که ایا پول بدم این بلوز رو بخرم یا نخرم …. در خصوص چون با احتمالاتی هم همراهه … براشون پرسشی مطرحه … اما گیج و گرفتار نیستند و اینها متضاد نیستند …که ما یکی رو انتخاب کنیم و دیگری رو از بین ببریم ….بنابراین تضادی ، تخالفی میان احساسات ، هیجانات و عقل و واقعیت و علم نیست .. اینا همه یکی هستند …. فقط درست مثل یه ادمی که حرف می زنه ، صداش …. با نظرش با عقیدش با بدنش با گذشتش ، با فرزندانش در حالی که مختلف و متفاوتند ولی واقعیت مساله این است که یک چیز بیشتر نیستند ، فقط جنبه ها و جلوه های یک موضوعند ..

لینک به دیدگاه

با عرض پوزش ولی من شخصا اصلا ایشونو قبول ندارم!

شاید به عنوان نظریه پرداز بتونه خوب عمل کنه و حرفهای خوبی بگه (که اونو خیلیها میگن!) ولی به عنوان مشاور و یه روانشناس و درمانگر بنظر من اصلا خوب عمل نمیکنه. ایشون ادم خیلی عصبی ایه و درواقع خودشم به یه روانشناس نیاز داره که فقط ارومش کنه!! انگار فقط یه سری مطلب حفظ کرده و فقط همونهارو میخواد بگه و مدام تکرار کنه و اصلا توجه نمیکنه مخاطبش کیه! تو برنامه های تلویزیونیش با کسایی که باهاش تماس میگرفتن بینهایت بد حرف میزد لحن حرف زدنش بجای انتقال ارامش و کمک بدتر مخاطبو عصبی و ازرده میکنه! یعنی مخاطبی که خودش از بیماری روحی رنج میبره و دچار استرس یا افسردگی یا عصبانیت و ... است با صحبت با ایشون کلا تخریب و نابود میشه!!! درحالی که یه روانشناس خوب اینطوری نیست. من که مخاطبش نبودم از شنیدن حرفاش و لحنش و داد و بیداد و توهینهایی که میکرد کفرم درمیومد وای به حال اون بدبختی که مشکلی داشت و باهاش تماس میگرفت!!

اما درنقطه مقابل این اقا دکتر نهضت فرنودی بنظر من خیلی موفقتر بود. هم الکی دلداری مسخره نمیداد و منطقی و علمی صحبت میکرد هم اروم بود و مدیریت خیلی خوبی روی صحبتها و لحن و کلامش داشت و ارامش رو منتقل میکرد. فقط تنها ایرادش پولکی بودنش بود که به وضوح مشخص بود. ولی کلا من تو تمام این برنامه های تلویزیونی روانشناسی که از شبکه های مختلف دیدم فقط همین خانوم بنظرم معقول و حرفه ای اومد.

 

 

(اسپم بود میدونم ولی خب باید میگفتم :whistle:)

لینک به دیدگاه
با عرض پوزش ولی من شخصا اصلا ایشونو قبول ندارم!

شاید به عنوان نظریه پرداز بتونه خوب عمل کنه و حرفهای خوبی بگه (که اونو خیلیها میگن!) ولی به عنوان مشاور و یه روانشناس و درمانگر بنظر من اصلا خوب عمل نمیکنه. ایشون ادم خیلی عصبی ایه و درواقع خودشم به یه روانشناس نیاز داره که فقط ارومش کنه!! انگار فقط یه سری مطلب حفظ کرده و فقط همونهارو میخواد بگه و مدام تکرار کنه و اصلا توجه نمیکنه مخاطبش کیه! تو برنامه های تلویزیونیش با کسایی که باهاش تماس میگرفتن بینهایت بد حرف میزد لحن حرف زدنش بجای انتقال ارامش و کمک بدتر مخاطبو عصبی و ازرده میکنه! یعنی مخاطبی که خودش از بیماری روحی رنج میبره و دچار استرس یا افسردگی یا عصبانیت و ... است با صحبت با ایشون کلا تخریب و نابود میشه!!! درحالی که یه روانشناس خوب اینطوری نیست. من که مخاطبش نبودم از شنیدن حرفاش و لحنش و داد و بیداد و توهینهایی که میکرد کفرم درمیومد وای به حال اون بدبختی که مشکلی داشت و باهاش تماس میگرفت!!

اما درنقطه مقابل این اقا دکتر نهضت فرنودی بنظر من خیلی موفقتر بود. هم الکی دلداری مسخره نمیداد و منطقی و علمی صحبت میکرد هم اروم بود و مدیریت خیلی خوبی روی صحبتها و لحن و کلامش داشت و ارامش رو منتقل میکرد. فقط تنها ایرادش پولکی بودنش بود که به وضوح مشخص بود. ولی کلا من تو تمام این برنامه های تلویزیونی روانشناسی که از شبکه های مختلف دیدم فقط همین خانوم بنظرم معقول و حرفه ای اومد.

 

 

(اسپم بود میدونم ولی خب باید میگفتم :whistle:)

 

 

نه مونا جان اسپم نبود...خوب شد گفتی:ws3:

 

واقعیتش نمیدونم چه قدر برنامه هاش رو نگاه کردی.....من برنامه اولی که توی تلویزیون از ایشون دیدم که اون هم کاملا اتفاقی بود، نظرم دقیقا همینی بود که گفتی....یعنی همین جملاتی که رو گفتی (و بدتر!! ) به دوستم که گاهی برنامه هاش رو میدید به عنوان نظرم درباره این آقا گفتم.

 

و شاید این قضیه تا یه مدت کمی ادامه داشت.

 

اما یه برنامه ای یه بحثی پیش اومد که برام جالب بود و تا آخر دنبال کردم. و از اون به بعد اوائل برحسب اتفاق و بعد کم کم اکثر صحبت هاش رو حتی از نت گرفتم و گوش دادم و نظرم کاملا عوض شد.

 

لحنش در وهله اول تند به نظر میاد......ولی گاهی چیزی که خودم حس میکنم با دلداری یا حتی ارائه راهکارای کلیشه ای ادما به جایی نمیرسن و از اون خواب خرگوشیشون بیدار نمیشن........از لحنش طرفداری نمیکنم اما الان دیگه مثل اول به چشم یه عیب هم بهش نگاه نمیکنم.

 

بزرگ ترین خصلتی که داره و به عنوان یه آدم (نه روانشناس) برای من قابل تقدیره ، واقع بینی هست........چیزی که تو خیلی از آدما کم هست.

 

اما به هرحال خیلی پیش میاد که یه آدم واحد برا بعضی ها خوب به نظر میاد برا بعضی ها بد و برا بعضی ها معمولی...... واین هیچ اشکالی هم نداره:icon_gol:

لینک به دیدگاه
نه مونا جان اسپم نبود...خوب شد گفتی:ws3:

 

واقعیتش نمیدونم چه قدر برنامه هاش رو نگاه کردی.....من برنامه اولی که توی تلویزیون از ایشون دیدم که اون هم کاملا اتفاقی بود، نظرم دقیقا همینی بود که گفتی....یعنی همین جملاتی که رو گفتی (و بدتر!! ) به دوستم که گاهی برنامه هاش رو میدید به عنوان نظرم درباره این آقا گفتم.

 

و شاید این قضیه تا یه مدت کمی ادامه داشت.

 

اما یه برنامه ای یه بحثی پیش اومد که برام جالب بود و تا آخر دنبال کردم. و از اون به بعد اوائل برحسب اتفاق و بعد کم کم اکثر صحبت هاش رو حتی از نت گرفتم و گوش دادم و نظرم کاملا عوض شد.

 

لحنش در وهله اول تند به نظر میاد......ولی گاهی چیزی که خودم حس میکنم با دلداری یا حتی ارائه راهکارای کلیشه ای ادما به جایی نمیرسن و از اون خواب خرگوشیشون بیدار نمیشن........از لحنش طرفداری نمیکنم اما الان دیگه مثل اول به چشم یه عیب هم بهش نگاه نمیکنم.

 

بزرگ ترین خصلتی که داره و به عنوان یه آدم (نه روانشناس) برای من قابل تقدیره ، واقع بینی هست........چیزی که تو خیلی از آدما کم هست.

 

اما به هرحال خیلی پیش میاد که یه آدم واحد برا بعضی ها خوب به نظر میاد برا بعضی ها بد و برا بعضی ها معمولی...... واین هیچ اشکالی هم نداره:icon_gol:

والا من تا دلت بخواد برنامه هاشو شنیدم. :ws3:نه که خودم دنبالش باشما! مامانم تو خونه تمام این برنامه های روانشناسی رو گوش میداد اونم با صدای بلند(:banel_smiley_4:)، واسه همین منم بالاجبار میشنیدم! :banel_smiley_4::ws3:

 

 

ببین اینکه میگی دلداری نمیده و... رو منم موافقم، باید همینطور که میگی باشه و علتی هم که خانم فرنودی رو مثال زدم همین بود. چون اونم دقیقا نه دلداری الکی میده نه دلسوزی و ترحم الکی میکنه و خیلی خیلی واقع بینانه و منطقی و قشنگ صحبت میکنه و در عین حال لحن صحبت و نوع برخوردش با مخاطبش هم اروم و منطقیه نه با پرخاش و تندی و توهین! و بنابراین شخص رو دعوت به ارامش و منطق و تفکر میکنه، برای همین اونهارو با هم قیاس کردم.

اما دکتر هلاکویی اصلا اینطور نیست!

مثلا یکی از عبارتی که خیلی تو صجبتهاش با لحنی تند و خیلی تحقیر امیز استفاده میکنه اینه: "ببین منو بازی نده!"

اخه یه مراجع و محتاج مشاوره چه احتیاجی داره که تورو بازی بده! این چه نفعی براش داره! اصلا تو چه نقشی تو زندگیش داری که بخواد بازیت بده؟! :banel_smiley_4:

یه روانشناس بجاش میتونه اروم بگه داری خودتو فریب میدی یا .... ولی اینکه میگه منو بازی نده و بعدم کلی توهین میکنه و با لحن شخصیت برتر میگه من الم و بلم و میفهمم و ...!!! یکی نیست بهش بگه اونی که به یه روانشناس زنگ زده خودش مشکل داشته و میدونسته و میخواد راهنماییش کنی و مشکلشو بهش بگی! اون داره حرفشو میزنه! حالا اگه منطقت با منطق اون نمیخونه راهنماییش کن،اگه زیادی حساسه یا وسواس داره یا .... روانشناسی مثلا! طوری برخورد کن که خودش بره پی اینکه شاید من مشکل دارم و برطرفش کنه نه اینکه بهش بتوپی بگی تو نمیفهمی و میخوای با این حرفا منو خر کنی و ...!

این لحن و برخورد نه تنها شخص رو به فکر وادار نمیکنه بلکه فقط حالت تهاجمی و دفاعی به اون میده و شخص فقط درصدد دفاع از خودش برمیاد.

این برخورد شاید برای ادمهای عادی جوابگو باشه ولی برای کسی که از بیماری روحی و روانی رنج میبره اصلا و ابدا مفید و کارساز نیست و بدتر اونو منزوی تر میکنه و حتی از هر رواندرمانی و درخواست مشاوره ای زده میشه! برای همین بنظر من برای یه کسی که اسم روانشناس و مشاور رو یدک میکشه چنین خصوصیتی ضعف تو کارش به حساب میاد. icon_gol.gif

لینک به دیدگاه
  • 3 سال بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...