رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ژان دی سر گوستاو کوربه (زادهٔ: ۱۰ ژوئن ۱۸۱۹ - درگذشت ۳۱ دسامبر ۱۸۷۷) نقاش فرانسوی بود که رهبر جنبش رئالیسم یا واقعگرایی در نقاشی قرن نوزدهم فرانسه به شمار می‌آمد. جنبش واقعگرایی با ظهور مکتب رمانتیسم در اروپا مرتبط بود و با نقاشیهای نقاشان بزرگی همچون تئودور ژریکو و اوژن دولاکروا مشخص می‌گردید. این جنبش با کارهای گروهی از هنرمندان برجستهٔ برخاسته از مدرسه باربیژون Barbizon و با نقاشان سبک امپرسیونیسم (دریافتگری) مشخص می‌شود.

در مجموع کوربه دارای نقش و جایگاه مهمی در نقاشی قرن نوزدهم فرانسه می‌باشد و به عنوان یک هنرمند خلّاق و مبتکر که به ارائهٔ تفسیرهایی پررنگ از واقعیت‌های اجتماعی در کارهایش تمایل دارد، شناخته می‌شود.

جملات زیر از جمله بیانات مشهور وی هستند:

من پنجاه سال عمر کرده‌ام و در این پنجاه سال، من همواره در آزادی زیسته‌ام. پس به من رخصت دهید که زندگیم را در آزادی به پایان برسانم؛ و بگذارید تا در هنگامی که من مُرده‌ام، درباره‌ام این گونه سخن گفته شود: «او به هیچ مدرسه‌ای، به هیچ کلیسایی، به هیچ نهادی، به هیچ آکادمی، و به هیچ رژیمی تعلق نداشت به جز رژیم
آزادی
»

 

Gustave_Courbet.jpg

  • Like 1
لینک به دیدگاه

گوستاو کوربه(Gustave Courbet) نقاش معروف، در سال ۱۸۱۹ «اورنان» نزدیک مرز سویس زاده شد. وی در سال ۱۸۴۰ به پاریس آمد و از پیش خود نقاشی را آموخت.

به اعتقاد وی هنر نقاشی فقط می توانست شامل شبیه سازی از اشیاء مریی و ملموس باشد و نقاش می بایست تمامی قوای ذهنی اش را برای شناخت اشیاء و اندیشه های روزگار خویش به کار گیرد. در این مورد او می گفت: « من معتقدم که نقاشی یک هنر عینی است و می تواند فقط شامل شبیه سازی از اشیاء واقعی باشد و به چیزهای ناموجود و نامریی تعلق ندارد، فرشته را به من نشان بدهید تا من برایتان یک تابلو از پیکرش بکشم.»

و این ادعا که چون فرشته را ندیده است، نمی تواند بکشد، در نظر عوام معتقد گه موضوع های آرمانی و تخیلی را برای نقاشی مناسب می دیدند، کفر تلقی می شد.

سخنان «کوربه» به علت زبان تند و تیز او، برای هیأت داوران هنر شناس، حاوی خشونت بود و یکی از این هیأت ها دو تابلوی ارزشمند او را که برای نمایشگاه بین المللی پاریس – سال ۱۸۵۵ – آماده کرده بود، رد کرد. دلیل داوران برای رد کردن کار« کوربه» این بود که موضوع و پیکره های نقاشی او به طرز خشنی ماتریالیستی و تا حدی سوسیالیستی است و مردمان ساده ای که او در این تصاویر به کار برده و مدافعانی چون کارل مارکس وفریدریش انگلس دارند، از دید مردم عادی برای نمایش هنری مناسب نیستند.

یکی از این تابلو ها « مراسم خاکسپاری در اورنان» نام داشت و آن دیگری «سنگ شکنان» که به گفته ی خود « کوربه» تابلو ی « سنگ شکنان» با تأثیر و تأثر از مشاهده ی پیرمرد و پسر بچه ی فقیری که در کنار جاده ای مشغول کار بودند، کشیده شده بود. (این تابلو در جنگ دوم جهانی ناپدید شد)

 

Gustave-Courbet-Art.jpg

وقتی آثار« کوربه» رد شد او نگارخانه ی مخصوصی در بیرون از نمایشگاه تشکیل داد و آن را غرفه ی رئالیسم نامید. تشکیل این غرفه و سخنرانی های وی در آنجا مقدمات یک نهضت تازه را بنیان نهاد هر چند که خود می گفت به هیچ مکتبی تعلق ندارد و نیز عقیده داشت که «لقب رئالیست بر من تحمیل شده، چون لقب رومانتیک برای مردان ۱۸۳۰ »، ولی در اصل این لقب را به عنوان صفت هنر خویش پذیرفت.

تابلوی سنگ شکنان ، به علت پیش پا افتادگی موضوعش ،موج اعتراض های خشونت آمیزی به دنبال آورد. روش نقاشی او در نظر معاصرانش به طرز تحمل ناپذیری خام می نمود، چرا که « کوربه » به عمد در جستجوی ساده ترین و صریح ترین روش های بیان بود و از لحاظ ترکیب بندی و روش کار، هنرمندی ابتدایی پنداشته می شد.

منتقدان از « وحشی گری هایش» سخن گفتند و توده ی مردم او را به بی قیدی متهم کردند، اما با

همه ی این احوال، رنگ های متهور و تیره ای که او به کار می برد، بدون تردید با موضوع کارش هماهنگ بود و آن سایه روشن هایی که ناگهان در امتداد لبه های ساده به هم می رسیدند، سر گفتگوی تازه ای را باز می کرد و سرمشقی به همکاران جوان خود می داد و این همکاران جوان کسانی جز «کلود مونه» و

« اگوست رنوار» و « مانه» ، یعنی همان امپرسیونیست ها نبودند.

 

در زیر نامه ای از گوستاو کوربه از زندان (Sainte Pelgie )، را که در بدترین شرایط زیستی از پاریس به خانمی به نام مادام ژولیسر(Madame Joliclerc) نوشته است با هم می خوانیم.

در مورد این نامه که در پاییز ۱۸۷۵ نوشته شده، باید گفت که در آن زمان گوستاو کوربه مجبور به پرداخت جریمه ی سنگینی بوده و بخاطر آن، مورد اینهمه آزار قرار گرفته است. وی دوسال بعد از نگارش این نامه در ۱۸۷۷ در Switzerland در گذشت.

 

 

 

پاریس؛ پاییز ۱۸۷۵

از گوستاو کوربه به مادام ژولیسر

 

من چپاول شده ام.

ویران شده ام.

بدنام شده ام.

من در خیابان های پاریس کشیده شده ام و اعصابم با بلاهت ها و اهانت ها خُرد شده است.

من در گوشه ی زندان های انفرادی تنگ، همانجا که آدم دلایل شخصی و نیروی بدنی اش را از دست می دهد، آزرده شده ام.

روی زمین خوابیده ام.

در میان آشغال های خاک پرت شده ام.

و در زندان با جانوران موذی لولیده ام .

مرا از زندانی به زندانی دیگر بردند. به بیمارستان ها، به کامیون های سرپوشیده ی پلیس، به زندان هایی که دور و برم مردمان دم ِمرگ بودند.

زندان هایی که حتا برای ورود یک نفر جا نداشت.

و برای مدت چهار ماه تفنگ و اسلحه زیر گلویم بود.

اما افسوس من تنها نیستم. ما مرده و زنده روی هم دویست هزار نفریم. در میان ما خانم هایی از طبقه ی بالا، زنانی از طبقه ی کارگر، بچه ها یی از همه سن – حتا شیرخواره - و لازم به یادآوری نیست که سرراهی ها، ولگردان اطراف پاریس و بی پدر و مادرهایی هم که روزی هزاران هزار به زندان آورده می شوند، هستند.

از زمان آغاز جهان، هرگز چیزی شبیه این دیده نشده.

هیچ ملیتی، هیچ واقعه ای، هیچ تاریخی، هرگز شاهد چنین کشتاری، چنین انتقامی، نبوده است.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

برگردان از کتاب؛

Letters of the great artists , Richard Friedenthal , page ۱۱۷

و با استفاده از کتاب هنر در گذر زمان ، نوشته ی هلن گاردنر ، ترجمه ی محمد تقی فرامرزی

 

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...