viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۱ سیزدهم ژوئیه، پنجاه و چهارمین سالگرد خاموشی فریدا کالو، نقاش مکزیکی، و یکی از نامدارترین زنان تاریخ هنر معاصر است. کسی که اضطراب سراسر رنج و حوادث تحمیلی و طغیان اسطوره ای زندگیاش، سایهای جدایی ناپذیر بر زندگی هنری اش افکند و از او آمیزه ای ساخت برخواسته از هنر و درد. فریدا در تاریخ ۶ ژوئیه ۱۹۰۷ از پدری آلمانی تبار و مادری دورگه (اسپانیایی و بومی مکزیک) در خانهای که اکنون موزهای است موسوم به « خانۀ آبی » در حومۀ مکزیکو سیتی به دنیا آمد. سه ساله بود که انقلاب و جنگ های داخلی مکزیک بر آسمان آفتابی کشورش سایه انداخت. در شش سالگی به علت ابتلا به فلج اطفال چندین ماه در خانه بستری شد؛ این بیماری، انحرافی ماندگار در پای راستش باقی گذاشت و سبب شد از آن پس تا پایان عمر در همه جا با دامنهای بلند (با تزئینات پیش-کلمبوسی و موهایی آراسته به نوارها و پارچه ای رنگین) ظاهر شود بازگشت ارابه مرگ "دستۀ صندلی چون شمشیری که به گاو می زنند در من فرو رفت"؛ در سپتامبر ۱۹۲۵، نقطۀ عطف زندگی فریدا کالو به شکل حادثهای دردناک بر او فرود آمد و شریانی از خون و رنگ -چون جویی روان- در امتداد سالیان مانده از عمر کوتاهش جاری شد. فریدا دانشجوی هجده سالۀ رشتۀ پزشکی در تصادف شدید اتوبوس، از ناحیه شانه، سینه، کمر، لگن و پا دچار شکستگی های متعدد شد. در این میان، به دنبال جراحتی که بر اثر فرو رفتن میلهای آهنی بر رحم او ایجاد شد، فریدا به شکلی غمانگیز تا پایان عمر از داشتن فرزند محروم ماند. در این زمان، بستر بیماری جایی بود که فریدا درست در نقطهای که میتوانست پایان زندگیاش باشد، سرنوشت خود را چون آیینهای بدست گرفت و برای اولین بار شروع به کشیدن نقاشی کرد؛ او با عاریه گرفتن لوازم این کار از پدرش توانست امیال، آرزوها و رنجهایش را از جسم ساکن و سراسر آتل و گچ گرفته اش به شکلی پویا و با زیستی مانا روانۀ بوم نقاشی کند. پیوند فیل و فاخته! "عاقبت روزی رسید که تابلوهایم را به نقاش بزرگ مکزیک نشان دادم. دیهگو هنرم را تحسین کرد. در یک لحظه حس کردم زیبایی وجود مرا درک کرده و حالا من عاشق دیه گو بودم و دیه گو ریورا عاشق من!" فریدا تجربیات عاطفی پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشت. پس از حادثۀ تصادف، نامزدش از ازدواج با او منصرف شد. فریدا بعد از بهبودی، پرترههای خودش را نزد "دیهگو ریورا" نقاش دیواری معروف و کمونیست مکزیکی تبار که قبلتر در دوران کوتاه و ناتمام دانشجویی پزشکی، در کلاسهای طراحی با او آشنا شده بود، برد و این دیدار دوباره آغازی شد برای زندگی مشترک آن دو. مادر فریدا که با ازدواج آن دو مخالف بود به آنها مَثَلِ "فیل و فاخته" را نسبت داد. "روزها که می گذشت، من دیه گو را هم در کنارم کشیدم و دیه گو نیز مرا در نقاشی هایش گنجاند. من سوسیالیست شدم و دیه گو عاشق. آقای ریورا نقاش بزرگ مکزیک همسر من است. من خوشبختم. حالا فقط دلم میخواهد از دیهگو فرزندی داشته باشم." اما برای او نه خوشبختی به طور کامل محقق شد و نه آرزوی داشتن فرزند میسر! در سال های جنگ جهانی دوم که اروپا در آتش جنگ میسوخت، پایتخت فرهنگی و هنری از پاریس به نوعی به مکزیکو سیتی منتقل شده بود و هنرمندان، روشنفکران و ناراضیان تبعیدی زیادی از جمله لئو تروتسکی، لوییس بونوئل و ... به مکزیک کوچ کرده بودند. خانۀ فریدا و دیهگو پاتوق بسیاری از این افراد بود که عموماً گرایشات چپ داشتند. گر چه فریدا با اینان معاشرت داشت (و پیش از این نیز به سال ۱۹۲۸ در اروپا به عضویت حزب کمونیست در آمده بود) اما هرگز این تمایلات در آثارش نمود پیدا نکرد؛ گرچه حتی پس از ترور فجیع تروتسکی، همچنان طرفدار استالین باقی ماند و بعدها به مائو نیز توجه نشان داد. امروزه فریدا کالو از دیدگاه جنبشهای فمینیستی، یکی از نمونههای برتر زنان فمینیست قلمداد میشود. گرچه به نظر میرسد که او خود از اینگونه تمایلات و جبهه بندیها برکنار بود. در زمینۀ زندگی زناشویی نیز در طول سالهای پس از ازدواج، این زوج هنرمند هر یک شریکهای جنسی جداگانهای برای خود داشتند. فریدا در خاطراتش به چند تن از آنها همچون لئو تروتسکی، سیاستمدار کمونیست گریخته از روسیه شوروی و پولت گُدار، همسر چارلی چاپلین، اشاره میکند. "از آغوش تروتسکی بوی جنگ میآمد. او در وجود من چه میجست؟ وقتی به آغوش تروتسکی رفتم زیباییام دوباره به من برگشته بود و حالا تروتسکی ترور شده است. " فریدا یک بار از دیهگو باردار شد که به سقط ناخواستۀ جنین انجامید. این تجربۀ ناکام مادری در آثار بعدی او نمود عینی پیدا کرد. تابلوی معروف فریدا از خودش، جنین، رحم و خون گویای همین حادثه است. حادثه روحی بزرگ هنگامی رُخ داد که ده سال پس از زندگی مشترک، فریدا همسرش را هم بستر با خواهر کوچکترش کریستینا دید و از دیهگو جدا شد. اما این جدایی دیری نپایید و این دو دوباره در سال ۱۹۴۰ به یکدیگر پیوستند: "دیگر دیه گو هم با من نیست، رهایش کردم. حالا خودم هستم. نقاشی میکنم. این بار خودم را می کشم. دست در دست خودم، با خودم ازدواج کرده ام. راستی آیا من برای خود کافی ام؟" فریدا همیشه دربارۀ دیه گو می گفت:"دیه گو مردِ چاقِ نقاشم که همیشه روی پیشانی ام چون آفتاب می درخشد..." در ۱۹۵۳ دکترها به دلیل وخامت بیماری قانقاریا مجبور شدند یکی از پاهای او را قطع کنند، فریدا که یک سال آخر عمر را بر صندلی چرخدار می گذراند برای تحمل دردهای جسمی و روحی به اعتیاد روی آورده بود. عاقبت در ۱۳ جولای ۱۹۵۴ روح عصیانگر و رنجدیدۀ فریدا کالبد در هم شکسته اش را ترک کرد و خاکسترش در خانه اش -که امروزه موزۀ اوست - جا گرفت. او چند روز پیش از درگذشتاش در یادداشتهای روزانه اش نوشته بود: "امیدوارم رهایی لذت بخش باشد و امیدوارم هرگز باز نگردم." فریدا و فریدا فریدا در دوران زندگی کوتاهش همواره می خواست تا به بطن زندگی رسوخ کند. در این مسیر، جسم سرشار از درد خویش را در تابلوهایش عریان می کرد و می شکافت. او در مکزیکی که رو به سوی پیشرفت و گذار داشت ،تاریخ را به عقب مرور می کرد. در تابلوی دو فریدا که نقطه اوج نقاشی های او و از شاهکارهای جنبش فراواقعگرایی در قرن بیستم به شمار می آید، در سمت راست تصویر خود را در لباس بومیان مکزیک و در سمت چپ ملبّس به پوشش اروپایی قرن بیستم -که احتمالا لباس عروسی است- با دو قلب آشکار، نشسته بر نیمکتی سبز رنگ و دست در دست یکدیگر در زیر آسمانی متلاطم و خاکستری به تصویر کشید. قلب فریدای اروپایی در سمت چپ، از سوراخی که در لباس و بر روی سینه اش قرار دارد، دیده میشود. کشمکشها وتضادهای درونی نقاش، با بریدن رگ باورها و عقاید گذشته توسط فریدای اروپایی به خوبی تکمیل شدهاست. "آندره برتون" ،شاعر، نویسنده و نظریه پرداز فراواقعگرای فرانسوی پس از ملاقات با فریدا در سال ۱۹۳۸، در این باره می گوید: "فریدا تنها کسی است در تاریخ هنر که توان شکافتن سینه و قلب و گفتن حقیقت بیولوژیکی و این را که در آن چه احساس میکند، دارد." کالو نمادی از فمینیسم در سراسر جهان است برتون که برای اولین بار نمایشگاه آثار فریدا را در ۱۹۳۹ در گالری جولین لوی در نیویورک برپا کرد فریداکالو را "سوررئالیست" خواند؛ لقبی که فریدا خود با آن موافق نبود و ادعا می کرد:" من رئالیسم خودم را میکِشم." فریدا در پی کشف ریشههای اساطیری و فرهنگی زادبومش بود. تاثیر تصاویر کوچک اکسوتیو-وتیو نقاشی شده بر فلزات کوچکی را که برای نذر و شکرگزاری بر دیوار کلیساها نصب می کردند - و اتفاقا در اکثر موارد راوی حوادث ناخوشایند بودند - همواره می توان در آثار فریدا مشاهده کرد. او مانند دستنگارههای مردم ساده و عام در اغلب آثارش توجهی به پرسپکتیو نشان نمی داد و به کمک رنگهای خالص و اولیه که به کودکانی پر جنب و جوش و جسور اما در حصر می ماندند، روح غنی و رنجور خود را در تصویرهایش سرشار میکرد. نمادهای اسطوره ای و افسانه ای آزتک به وفور با خاصیتی دوگانه و تحت تئوریای دوّار در آثار او به چشم می خورند. برای مثال خون را که در میان آزتکها باری شفابخش داشت و طی مراسم آیینی با خراش دادن و زخمی کردن بدن و ریختن آن روند تقدیس حاکم میشد، در پسزمینهای مانند بیابان خشک که هیچ نشانی از امید و رستگاری ندارد به تصویر میکشید؛ یا ماه کامل را - که نمادی شوم و بلاخیز بود - در مجاورت خورشید ترسیم می کرد و به سرِ مادرِ تاریکی و شب باران می باراند. او این تضادها را کاملا حقیقت جویانه و عاری از لفافه، با خطوط راسخ و واضح جداکنندۀ میانی به تصویر میکشید. حتی آثار طبیعت بیجان او -که خود طبیعت زنده نامگذاری کرده بود - به خوبی نمایانگر این تضاد هستد. همنشینی میوههای تازه و سالم در کنار میوه هایی گاز خورده و پلاسیده! پرترههایی که نمی خواهند تنها باشند "کسی جز من پیدا نشده بود تا زیبایی من را در وجودم کشف کند.کسی مرا آن طور که بودم نمی دید..." در مرکز اکثر آثار فریدا، خود او را می بینیم که با تکنیکی استوار در ایجاد خطوط و نهادنِ رنگهایی که گویی کاملا مطمئن بر جای خود نشسته اند، و با چشمانی هشیار و پر از آوا و لبهایی که انگار بدون هیچ درزی بر هم نهاده شده و در سکوت ترسیم شدهاند، به مخاطب زل زده است. نزدیک به ۵۴ تابلو از ۱۴۳ تابلوی فریدا اختصاص به خودنگاری هایش دارد. خودنگارههایی که اغلب به همراه حیواناتی کوچک و گیاهانی تزئینی در میان قابها ظاهر شدهاند. میمونها و گربههایی با رنگ سیاه که دست در گردن فریدا حلقه کردهاند و همگام با او به جایی بیرون از تصویر -که چشم تماشاگرشان است - خیره شدهاند. یا گیاهانی که گاه بزرگتر از اندازه واقعی در پسزمینه او را در بر گرفته اند و گلهایی که در عین سرزندگیِ رنگهایشان،مُرده و لَخت،زینتِ گیسوان او شدهاند. فریدا خود را در حالی ترسیم کرده که گردنبندی از خار با آویزی از مرغ مگسخوار مُرده بر گردنش است و میمونی با حالتی صمیمی و دوستانه به کشیدن این گردنآویز مشغول است گویی می خواهد بر درد آن بیفزاید. همچنین گربه ای که در کمین مرغ مُرده است. میمون در نشانه شناسی باورهای عامیانۀ مکزیک، هم نشانۀ مرگ است و هم نمادی برای شوخطبعی و سرزندگی؛ و مرغ مگسخوار نیز طلسمی برای کامیابی در عشق؛ و همچنین معتقدند قهرمانان مُرده به شکل این پرنده به زمین باز میگردند. در اغلب آثار فریدا رنج و صدمه متوجۀ بخش از گردن به پایینِ جسم اش است که می تواند اشاره به آن تصادف سرنوشت ساز جوانی اش داشته باشد. اما چه چیزی تا به این حد این قابها - با هرآنچه که در خود دارند- را اینچنین راز آمیز و جادویی کرده که مخاطبانی را از سرتاسر جهان -که شاید کوچکترین آشنایی با فرهنگ آن سرزمین ندارند- اینگونه مجذوب خود کند؟ فریدا همذات پنداری را در کارهایش به اوج می رساند و بر ناخودآگاه مخاطب غلبه می کند. میمونها و گربههای آثار فریدا شاید به کرّات در خواب هایمان راه رفتهاند ؛و حتی گاه برای هریک تعبیری خاص بیان شده است. اشکهای دانه درشتی که از چشمان او جاری است و روح غم انگیز حاکم بر چهرۀ او هیچ ترحم را برنمی انگیزاند؛ چرا که او به جانِ بیننده رخنه می کند، جایی که دیگر فاصلهای با زنی که در تابلو زندگی می کند احساس نمی شود. فریدای آثار کالو با تمام رنجی که از جهان در او موج می زند،سعی نمی کند خود را بدون این جهان ببیند. او هستی را با خود به درون چارچوب تابلو میکشد. او نمی خواهد که تنها باشد. پیکاسو در تنها نامهاش به دیه گو می نویسد: "نه در آیین، نه من و نه تو، هیچ کدام در مرتبهای نیستیم که بتوانیم یک سر بکشیم، آنگونه که فریدا می کشد." زندگی پر فراز و نشیب فریدا برای هالیوود نیز وسوسه کننده بود. در سال ۲۰۰۲ فیلمی به کارگردانی جولی تیمور ساخته شد که ایفای نقش فریدا را در آن " سِلما هایِک " به عهده داشت که اگرچه در جهان بازتاب موفقی داشت اما در کشور مکزیک با مخالفت های گسترده ای مواجه شد . عنوان مطلب برگرفته از ضرب المثلی مکزیکی است: "مرد از آتش است، زن از کرباس؛ شیطان می آید و فوت می کند." BBC 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۱ فریدا کالو بی شک یکی از بزرگترین نقاشان قرن بیستم مکزیک است. این نام برای مردم آمریکا، و اروپا نامی آشناست. هرچند بسیاری بر آنند که او را به عنوان زنی با اندیشه های فمنیستی معرفی کنند اما عصیان در آثار و افکار او بیش از آن است که بتوان او را در فرقه سیاسی یا اجتماعی خاصی خلاصه کرد. دیه گو ریورا همسر او در جریان تنازعات کمونیستی مکزیک و در جریان جنبش های کارگری حضوری فعال دارد اما کشاندن فریدا به حوزه جنبش های آشوب طلب اجتماعی قدری نا مربوط به نظر می رسد اگر چه مدعیان این نظریه دلایلی بر ادعای خود دارند که در اواسط بحث به آنها اشاره ای خواهیم داشت. در طی ده های پیش از این، چهار فیلم درباره فریدا ساخته شد. پاول لدوس روزنویگ کارگردان مکزیکی فیلمی بر اساس زندگی فریدا کالو ساخته است و جولی تایمورنیز در سال ۲۰۰۲ فیلمی با عنوان فریدا ساخت که در آن سلما هایک به نقش فریدا بازی کرد. در فیلم اخیر بیش از هرچیز به اندیشه های زنانه او یا به عبارتی احساست اروتیک او به عنوان زنی که در چهارچوب قالب ها خود را منحصر نمی بیند به تصویر کشیده است که به گمانم اغراق بسیاری در این وجه از شخصیت فریدا صورت گرفته است. اما آنچه مرا به نوشتن این سطور و تهیه و تنظیم مقالات این بخش کشاند رنج و درد مدام فریدا و مقاومت قابل تحسین اوست در برابر مصایب زندگی است. قریدا که از نقص محسوس پا رنج می برد با حادثه تصادف دوران تلخی را تجربه می کند. حمایت های پدری نقاش، قلم مو در دست او می گذارد تا در خانه نشینی های سال های درد، تصاویری از رنج های همیشه خود را به تصویر بکشد. نقاشی های فریدا همیشه یک شخصیت اصلی دارد که خود اوست با همان ابروی های سیاه و در هم تنیده که چهره ای متفاوت از او ارائه کرده است. اگر همسر او دیه گو مدام پا از حریم تعلقات خانواده و همسر بیرون می گذارد فریدا نیز در روابط مشروع و نامشروع خود به معاشقه شخصیت های معروفی تن می دهد و چهره وحشی و جذاب خود را بی مخاطب نمی گذارد. نقاشی های او راوی درد و رنج ها و اندیشه های اوست. نقاشی های او زندگی را در آستانه خاموشی و فراموشی زنان نشان می دهد. قهرمان اصلی نقاشی فریدا، نوع زن امروز و همیشه است زنی که همیشه در خطر تبعیض و انهدام قرار دارد. در این بخش علاوه بر ارائه زیباترین نمونه های آثار فریدا نیم نگاهی نیز به زندگی او و همسرش دیه گو می اندازیم: بیوگرافی فریدا در ششم جولای سال 1907 در شهر کوچک کویوکان نزدیک شهر مکزیکو به دنیا آمد. مادرش دو رگه ای بود از اسپانیایی و بومیان مکزیک و پدرش آلمانی بود. فریدا در خانه با سه خواهر تنی و دو خواهر ناتنی، در محیطی کاملا زنانه بزرگ شد. او نیز همچون بسیاری از هنرمندان اثر گرفته از دور و برش و جنبش های اجتماعی بود. سه ساله بود که انقلاب و جنگ های داخلی مکزیک آغاز شد. او خودش را فرزند انقلاب معرفی می کرد، حتی بیست سال بعد با اوج گرفتن نازیسم در آلمان به آلمانی بودن خودش افتخار می کرد و نام خودش را با اضافه کردن یک (e) از Frida به Frieda ، که از واژه ی آلمانی Frieden به معنی صلح و آشتی می باشد، تغییر داد. اما با گذشت زمان در تابلوهایش از نمادها و رنگ های بومیان مکزیکی بیشتر استفاده کرد. وقتی فریدا شش ساله بود به بیماری فلج اطفال مبتلا شد و به همین سبب پای راستش ضعیف تر و باریک تر از پای دیگرش بود و برای پنهان کردن آن همیشه دامن بلند می پوشید. این کاستی ها باعث شده بود که نوع نگاه او به دنیا با سایرین متفاوت باشد. باوجود دختر بودن در مسابقات بوکس شرکت می کرد. در دبیرستان با گروه های خراب کار و قلدرهای کلاس بیشتر دوست بود و دلباخته رهبر گروه بود. در سپتامبر 1952 در یک تصادف شدید اتوبوس از ناحیه شانه، سینه، کمر، لگن و پا دچار شکستگی های زیادی شد و یک تیره آهنی رحم او را مجروح کرد و او را تا پایان عمر از داشتن فرزند محروم نمود. بستر بیماری جایی بود که فریدا علاقه هایش را از پزشکی به نقاشی تغییر داد و شروع کرد به کشیدن پرتره از خودش. از 143تابلو پرتره بر جای مانده از او 55 تابلو به خودش اختصاص دارد که درد، مشکلات و تفاوت های خودش با دیگران را بدون پنهان کاری نشان می دهد. فریدا تجربیات عاطفی پر فراز و نشیب داشت. پس از حادثه تصادف نامزد او از فکر ازدواج منصرف شد. پس از بهبودی، پرتره های خودش را برای دیگو ریورا نقاش و کمونیست معروف برد و این آشنایی آغازی برای زندگی مشترک هر دو می شود. دیگو یک بار ازدواج و به دلیل صادق نبودن به همسرش از وی طلاق گرفته بود. مادر فریدا با ازدواج او و دیگو مخالف بود و به آنها مثل "فیل و فاخته" را نسبت می داد. 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۱ پس از ازدواج، هر دو شریک های جنسی جداگانه ای برای خود داشتند. فریدا در خاطراتش به چند تن از آنها همچون لیون تروتسکی کمونیست معروف و پاولت گدار همسر چارلی چاپلین اشاره می کند. فریدا یک بار از دیگو باردار شد اما به سقط ناخواسته جنین منجر می شود. تابلوی معروف فریدا از خودش، جنین، رحم و خون گویای همین حادثه است. حادثه روحی بزرگ هنگامی بود که فریدا همسرش را هم بستر با خواهر کوچکترش دید و از دیگو جدا شد اما دوباره در سال 1940 به هم پیوستند. فریدا کارلو نقاش دوجنس گرای(bi***ual) مکزیکی یک فعال جنبش کمونیستی بود و بارها حمایت خودش را از استالین حتی پس از ترور تروتسکی اعلام کرده بود. وی در خاطراتش از علاقه اش به مائو، رهبر چین، نیز می نویسد. فریدا به عنوان یک هنرمند سبک سورئالیسم تاثیر گذار بر هنرمندان زیادی مثل ادوارد وستون، هکتور گارسیا، ایموگن کانیگهام و چندی دیگر بود. فریدا با وجود درد و سختی زیاد از زمره زنان موفق زمینه هنر و سیاست سده بیستم به شمار می آید. برخی از صاحب نظران فریدا را با توجه به روابط جنسیاش یک دوجنسگرا می دانند و برخی دیگر او را تنها یک فمنیست فعال می شناسند که می خواسته از مرزهای جنسی بگذرد و برای وی تعریف عشق جدا از تعریف روابط جنسی بوده است. 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۱ فریدا همیشه از امید سخن می راند. آرزوی او دیدن نمایشگاهی از آثارش بود، اما زمانی که نمایشگاه برپا شد وی در بستر بود. ولی ناامید نشد و با تخت به نماشگاه رفت. دیگو همسر فریدا درباره او می گوید: "او تنها کسی بود که توانست عشق را در طول زندگی به من نشان دهد." فریدا چند روز پیش از درگذشتش در سیزدهم جولای سال 1954 در یادداشت هایش چنین می نویسد: "امیدوارم رهایی لذت بخش باشد و امیدوارم که هرگز باز نگردم." از زندگی فریدا چهار فیلم ساخته شده است: روبانی به دور بمب که دیدگاه انتقادی به زندگی او دارد، فریدا کالو � 1983 که برنده برترین فیلم مستند از جشنواره مونترال شد، هنرمندان بزرگ زن و فریدا � 2002 به کارگردانی جولیا تایمور که برنده دو تندیس اسکار شد. حدود ۳۰% از نقاشی های فریدا کالو را پرتره هایش تشکیل می دهند. اینکه چه انگیزهای یک نقاش را وا میدارد اینقدر به خود بپردازد جالب است. کالو در كتابِ خاطراتش میگوید: "خودم را نقاشی می کنم، چون اغلب تنها هستم و چون خودم را از همه بیشتر میشناسم." این گفته مثل هر حقیقت دیگر ساده و راست است. و همزمان، مثل خود حقیقت اصلا ساده نیست. با این حال کلید درکِ بخشی از کارهای کالو در آن نهفته است. تنهایی مجالی برای شناخت به او داده و خودِ شناخت موضوعی است که برایش خوشایند است. احمقانه است اگر تصور کنیم یک نفر در طول یک عمر و به اختیار خود کار شاقی مثل نقاشی، آنهم در موقعیت او با همهی ناتوانی های جسمی اش- را انجام دهد، بدون اینکه انگیزهای قوی برای این کار داشته باشد. این کار خوشایند او بوده. و آنچه من از پرتره ها برداشت می کنم، نه خودشیفتگی، که تلاش برای کشف حقیقت موجود در تصویر است و به خاطر زیباییای که در حقیقت مستور است. او به مرز این زیبایی نزدیک شده. پرتره ها به شکلی طبیعی بخش بزرگی از نقاشی دنیا را به خود اختصاص داده اند، چه قبل از عکاسی و چه بعد از آن. بااین حال پرترهای که سیمای یک انسان را با همهی ابعادش به نمایش بگذارد در دنیا زیاد نیست. نقاشی پرتره، شاید مشکل ترین بخش نقاشی دنیاست، چون به تصویر انسان برمیگردد، تصویری که از بیشترین پیچیدگی در میان تصاویر عالم برخوردار است. تصویری که انسان از خود در ذهن دارد تصویری آینهوار نیست، به همین دلیل هیچ کس از عکسِ فوری خودش راضی نیست، با وجود اینکه همهی جزئیات صورتش در آن ثبت شده. بهترین عكسهای دنیا نیز همواره چیزی كمتر از نقاشی در خود دارند، چرا كه امكان دخل و تصرف در عكس هیچگاه با امكانات نقاشی برابری نمیكند. با اینحال، اگر نقاش تصویرش را دگرگون كند یا مثل نقاشیهای كالو به شباهت عكسوار اكتفا كند، پرترهها همواره از هر آینهای آینهوارتر و جستجو برانگیزتر هستند. شاید پرتره تلاش برای گشودن رازی است پنهان كه باید جستجو و کشف شود، رازی كه عکس فقط بدل آن است. در پرتره های خوبِ تاریخ نقاشی، نقاش این راز را یافته و به تصویر کشیده است. نزدیک شدن و نگریستن به عمق وجود انسان جسارت می خواهد، عشق و همدلی می طلبد و توانایی برای درک رازآمیزی ناشناختهها را. این کار اصلا سادهانگارانه نیست. شاید جوری رندی می خواهد. شاید یک مثال موضوع را روشن کند. فکر کنید ما چه تصویری از خود در ذهن داریم. دید سه بعدی ما از هزاران زاویه و در هر آن تصویر متفاوتی از سوژه را ارائه می کند همچنین در هر حالتی از نور شب و روز این تصویر با تغییرات بی شماری همراه است. بدون شک تصویر ما تحت تاثیر هیجانات و حالات روحی متفاوت تغییر میکند. همهی این تغییرات در مسیر رشد از چهرهی یک کودک تا چهرهی فردی پیر و فرتوت موجودند. تغییر حالتهای دیگری نیز هستند. در هنگام حرف زدن، خندیدن، تفکر، گریه یا هر چیز دیگری که بر این آب ساكت و آرام سنگی بیاندازد و آن را موجدار كند. با این تفاصیل کدام یک از این بی نهایت نقش متفاوت نقشی راست است. نقاش باید کدام یک از این تصاویر را در ذهن نگه دارد و به آن بپردازد؟ مسلما تصویری که نقاش ارائه می کند ترکیبی از همهی اینهاست. کاری بینهایت زنده و پویا، چرا که نقاش دوربین عکاسی نیست و خود او هم درگیرِ همهی این پیچیدگیهای یاد شده است. هر نقاشی که مدل زنده را مقابل خود قرار داده می داند که این کار تا چه حد پیچیده است. به همهی این پیچیدگی ها تسلط و شناخت کاملِ فن و تکنیک نقاشی را هم اضافه کنید تا کار باز هم مشکل تر شود. تعریف هگل از هنر به مثابه" بیانِ محدودِِ نامحدود" در اینجا كاملا صحیح است. شاید نقاش نهایتا خود را نقش میزند، این "هنر" است، هنرِ ناب. و به همین دلیل است که پرترهی خوب در دنیا کیمیاست. اما فریدا براستی پرترههای خوبی از خود کشیده. به جرات می توان گفت که بهترین پرتره های تاریخ نقاشی خودنگاره ها هستند. چرا که نقاش بیشترین آگاهی و شناخت را از خودش دارد. و ظهور عکاسی این فرصت را فراهم کرده که در کار نقاشان بعد از این اختراع ببینیم که تصویر ذهنی آنها تا چه حد متفاوت از تصویر آینه وار عکس است. تصویری که کالو از خود میپردازد بیانگر است. جستجویی است از سوی یک انسان برای درک انسانی دیگر و جالب اینکه آن انسان دیگر خود اوست. در یکی از رازآمیزترین تابلوهایش او دو فریدا را کنار هم نقاشی کرده. تصویری كه پس از جدایی كوتاه مدتش از ریورا كشیده است. انگار كه تجربهی آن لحظهی شگفت را تصویر كرده باشد، لحظهای كه آدمی خودش را مورد خطاب قرار میدهد و با خود حرف میزند. لحظهی تنهایی شگفت انسان را؛ و انگار كه به خود بگوید: ببین فریدا این تصویر محبوبِ بیوفای من است. و فریدای دیگر كه با قلبی خونچكان و رگ و ریشههایش به او وصل شده ساكت و خاموش نگاه كند. نقاشی کردن خود نیز ساختاری زنده دارد. یک بوم سفید، رنگ و قلم مو واسطه ای هستند برای بازگویی. اما نقاشی فقط بازگویی نیست؛ از لحظهای که قلم روی بوم گذاشته می شود نقاش درگیر پروسهای می شود که ذهن او را بهکمال در اختیار می گیرد. اتفاقاتی که روی بوم می افتد نیز مثل خود زندگی پیچیده و زیبا است، پروسهای کاملا دیالکتیکی. با اضافه کردن هر خط، نقطه یا سطح رنگی اساس کار در هم میریزد. و در همین حال ذهن نقاش با همهی توانش به بررسی این تغییرات می پردازد. می سنجد، خراب میکند، و از نو میسازد. ذهن به عنوان آفرینشگر، کار را تا جایی ادامه می دهد که برایش مقبول باشد، و در این میان نقاش با همهی دنیای متغیر زیرِ دست و قلمش زندگی کرده است، هنر براستی ژرفترین، پیچیدهترین و جذابترین بازیای است که بشر اختراع کرده. فریدا استاد این بازی بود. 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۳۹۱ سبکِ فریدا در پرداختن خودنگاره ها خاص خود است. وجود اشیاء كمكش میكند تا به تركیب دلخواهش نزدیكتر شود. حتی اگر شیئ کوچکی مثل گوشوارهی اهدایی پیکاسو باشد، یک جفت دستِ اضافی که با آنها می توان مانع از رسیدن صداهای مزاحم به گوش شد. کالو تصویر خود را در میان اشیاء، طبیعت و ساختههای دست بشر مینگارد، چنانکه بدون آنها نقاشی هایش گنگ و خاموشند. او این کار را چنان طبیعی انجام میدهد كه در برابر اشیاءِ موجود در کار او هرگز احساس ساختگی بود به آدم دست نمی دهد. طبیعت نیز در کار او به همین شکل حضور دارد. او خود را نیز همچون جرئی از طبیعت نقاشی کرده و در بهترین کارهایش این همنشینی بسیار دل انگیز است. به هر روی در دنیایی که آدم ها را بی شکل یا حداکثر متحدالشکل می خواهد، همین که کسی تصویری از خود را عرضه کند، خود اتفاق مهمی است. مهم است از آن جهت که می تواند الگویی متفاوت از تفکر و زندگی را بنا بگذارد، الگویی که برداشت شخصیِ یک انسان است. انسان با همهی پیچیدگیهایش و با همهی ابعاد بینهایت گستردهی وجودش، تصویری نادر و ناشناخته و رازآمیز.فريدا كالو در سال 1907 در شهرك كوچكي به نام كويوكن، در حومه شهر مكزيكو، به دنيا آمد. پدرش يك نقاش و عكاس يهودي-آلماني با اصل و نسب رومانيايي بود. فريدا در سن شش سالگي دچار بيماري فلج اطفال شد و اين باعث شد كه پاي راست او هميشه شديداً لاغرتر از پاي ديگرش باشد. با اين وجود، شخصيت بي پروا و چابكش موجب شد كه در طول زندگي بر ناتوانايي هاي جسمي خود چيره شود.در سال 1925 كالو در تصادف مهيب اتوبوسي كه بر آن سوار بود شديداً مجروح شد. اراده قوي كه براي زيستن داشت به او اجازه داد كه زنده بماند و از آسيب هاي جسمي اش جان سالم به در ببرد و در نهايت قادر به راه رفتن شود. با اين وجود، درد پاي فريدا هرگز به طور كامل او را ترك نكرد. پس از اين تصادف، فريدا توجهش را از حرفه پزشكي به نقاشي معطوف كرد. نقاشي هاي فريدا بازتابي از تجارب شخصي او هستند. فريدا در نقاشي هايش تاكيد زيادي روي "رنج" و همچنين زندگي خشن زنان دارد. از 143نقاشي كه او كشيده 54 تايشان ازچهره خودش هستند. چهره نگاري هاي كالو از خودش آميخته با مفاهيم و نمادهاي شخصي هستند. با سررشته اي كه فريدا از علم پزشكي داشت، بعضي نقاشي هايش با دقت بسيار از كالبدشناسي بدن انسان كشيده شده اند. فرهنگ مكزيكي تاثير زيادي روي كالو داشت و اين شديداً در نقاشي هايش مشخص هست. نقاشي هاي كالو مورد توجه نقاش بنام مكزيكي ديه گو ريورا، كه بعداً با او ازدواج كرد، قرار گرفت. فريدا كالو تا حدود بيست سال پيش آوازه چنداني نداشت، ولي امروزه نامي ترين زن تاريخ هنر به شمار مي رود. اما حتي امروز هم بيشتر منش و زندگي شخصي اوست كه ابعادي اسطوره اي يافته و بر هنر او سايه افكنده است.فريدا كالو در سراسر عمر كوتاه خود با رنج و مصيبت زيست. رشته اي از سوانح غم انگيز و حوادث ناگوار، چنانكه خود در چند تابلو رسم كرده است، زندگي او را به قديسين شهيد شبيه ساخته است. زندگي خصوصي فريدا كالو نيز عرصه پيشامدهاي ناگوار بود. يك بار با طنزي تلخ گفته است: دو حادثه مهيب سرنوشت مرا رقم زده اند؛ تصادف با اتوبوس و برخورد با ديگو ريورا. فريدا دختري جوان بود كه با ريورا ازدواج كرد و اين آغاز رابطه اي دشوار و پرفراز و نشيب بود. فريدا از رابطه نابرابر رنج مي برد، اما نمي توانست خود را از وابستگي شديد به نقاش بزرگ رها كند. هنر كالو در اساس هنري شخصي است با رگه هاي تند حس گرايي، كه بيان اندوه و مصيبت در مركز آن قرار گرفته است. در كارهاي او اندوه چيزي عيني و ملموس است كه گاه با احساس يا تاثر شديد به ميان مي آيد. مهمترين كارهاي كالو پرتره هاي اوست كه براي برخي هنري بسته و محدود است كه خودشيفتگي در آن به نهايت مي رسد. به رغم اين واقعيت، نگرش انساني و آگاهي اجتماعي حتي در خصوصي ترين كارهاي فريدا كالو آشكار است. خودآگاهي تاريخي به هويت قومي از درونمايه هاي پايدار آفرينش هنري اوست. او به عنوان هنرمندي مدرن در جامعه اي در حال توسعه، ديد تاريخي عميقي داشت و پيوسته با بنيادهاي فرهنگ ملي خود درگير بود. فريدا كا لو از پدري آلماني و مادري مكزيكي با ريشه سرخ پوستي به دنيا آمده بود. در حركت تاريخي جامعه به سوي مناسبات نوين سرمايه داري، نه تنها فروپاشي ساختارهاي سنتي، بلكه نابودي فرهنگ بومي را مي ديد. مي توان گفت كه دوگانگي ذاتي و شخصي فريدا كالو تا حدي هويت همستيز و دوگانه جامعه متحول او را بازتابيده است. كالو بسياري از عناصر دوگانه را از بطن فرهنگ دواليستي آزتك و آئين هاي كهن شرقي، برگرفته و بار نمادين آنها را شدت بخشيده است: سرما و گرما، نور و ظلمت، روز و شب، ماه و خورشيد، روح و ماده، گوهر زنانه و مردانه... اين دوگانگي در تابلوي معروف "دو فريدا" كه بزرگترين اثر اوست، به روشني تصوير شده است. زني مي بينيم با وجودي يگانه كه در قالب دو پيكر، هستي او دوپاره شده است: عناصر ناهمساز دو هويت مكزيكي و اروپايي به هر يك از آنها جسم و جان داده است. سمت راست، فريداي مدرن را مي بينيم با تمام ظواهر و علقه هاي امروزين. سمت چپ، فريداي بومي نشسته است، در جامه سنتي، با قلبي دريده كه از رگانش خون جاري است. تكنيك مسلط در كارهاي كالو ايجاد تقابل هاي تند در خطوط و طرح ها و رنگهاست كه ارزش رواني و عاطفي را تا حد ممكن بالامي برند. كالو در بسياري از آثار خود، با بهره گيري از بن مايه ها و نمادهاي اساطيري مانند خاك (زمين مادر)، ريشه، گيسو و خون از ساختارهاي سنتي و بومي در برابر تعرض تمدن بورژوايي دفاع كرده است. وفاداري به زاد و بوم، با رنگمايه هاي گرم و تركيب هاي نرم و هماهنگ، در تضادي شديد با سردي و سختي و زمختي جهان سرمايه قرار مي گيرد.فريدا كالو هنرمندي يگانه و اصيل است كه با سنت ها و مكتبهاي هنري ميانه اي ندارد. با وجود اين مي توان سرچشمه هاي هنر او را تا حدي بازشناخت. طراحي تا حدي ابتدايي و غير آكادميك در بسياري از تابلوهاي فريدا كالو يادآور بيان مستقيم و بينش رمزآلود در آثار برخي از نقاشان بدوي است، مانند هانري روسو. هنر بوميان سرخ پوست مكزيك و نگارگري آئيني اقوام ازتك با باسمه ها و شمايل ها و ماسك هاي نمادين، يك منبع احتمالي ديگر است. فريدا كالو با نقاشي مدرن غرب آشنايي نزديك داشت، ردپاي برخي از نقاشان مدرن به ويژه سوررئاليسم نمادگراي ماكس ارنست در برخي از كارهاي او نمايان است. او در 13 ژوئيه 1954به خاطر انسداد جريان خون درگذشت. خاكستر او هم اكنون درون كوزه اي در خانه قديمي او كه حالاتبديل به "موزه فريدا كالو" شده، باقي مانده است. موسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر در سال های گذشته کتاب " نقاشی و زندگی فریدا کالو " را منتشر کرده است .این کتاب تالیف کتوفون وابرر و ترجمه مهین صدری و کاتا موزر است . در صفحه ی هفت کتاب در مورد مولف می خوانیم : " کتوفون وابرر در آلمان به عنوان نویسنده ای مستقل مطرح است .او در سال ۱۹۴۲ در آگسبورگ آلمان از پدرو مادری آلمانی و بولیویایی متولد شد .در مونیخ و مکزیکو معماری خواند و سالها در آمریکا ، مکزیک و اتریش با عنوان نویسنده ، معمار ،روزنامه نگار و مترجم فعالیت کرده و کتابهای بسیاری نوشته است که موضوع تمامی آنها عشق ، زندگی و مرگ است ."کتاب با یادداشتی کوتاه در باره ی اثر و نوشته ای از مولف با عنوان " هیچ چیز سیاه نیست ، حقیقتا هیچ چیز " شروع می شود ودر ادامه ۳۵ تابلو از آثار فریدا کالو را همراه با مشخصات اثر و نوشته ای کوتاه در مورد آن ها می بینیم و در پایان نیز سالشمار زندگی فریدا حسن ختام کتاب است .این کتاب در قطع جیبی و ۹۴ صفحه با کاغذ گلاسه و تصاویر رنگی و سیاه سفید به چاپ رسیده است و قیمت پشت جلد ندارد ولی چهار هزار و پانصد تومان به فروش می رسد .یکی از مترجمان کتاب خانم مهین صدری است که پیش از این با شعرهایش در مطبوعات ادبی آشنا بودیم ولی صدری را بیشتر در عرصه ی تئاتر می شناسیم.سال گذشته او نمایش " کوارتت " را روی صحنه داشت که علاوه بر بازی در کنار بازیگرانی چون آتیلاپسیانی و باران کوثری در نگارش آن نیز همکار کارگردان اثر امیر رضا کوهستانی بود . در مورد کاتا موزر اطلاعاتی ندارم و در کتاب هم اشاره ای به سابقه ی هنری یا ادبی او نشده است. علاقه مندان هنر نقاشی می توانند این کتاب کوچک و ارزشمند را تهیه کنند و از دیدن کارها و خواندن مطالب آن لذت ببرند و برای اطلاعات بیشتر به فصلنامه حرفه : هنرمند شماره ی پنج پاییز ۸۲ مراجعه کنند و سه مقاله ی خوب در مورد فریدا کالو بخوانند . برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده