رفتن به مطلب

سخناني از داستايوسكي


Ka!SeR

ارسال های توصیه شده

آدمی هرقدر هوشمندتر باشد، افسردگی و بطالتش بیشتر است!

 

 

از جمع صدها خرگوش هرگز یک اسب به وجود نخواهد آمد و از گردآوری صدها نکته سؤظن هیچ‌گاه دلیل قاطعی به دست نمی‌آید.

 

قدم تازه اي برداشتن... اين چيزي است که مردم بيشتر از آن ميترسند.

 

انسان تنها موجود زنده اي است که نمي‌خواهد آن چه را که هست بپذيرد .

 

كسی كه به خودش دروغ می گوید و به دروغ خودش گوش می دهد، كارش به جایی خواهد رسید كه هیچ حقیقتی را نه از خودش و نه از دیگران تشخیص نخواهد داد.

 

هنر پناهگاهی برای شکوفایی ارزشهای انسانی می شود هنرمند در تاریکی نفوذ می کند و نوری بر جهان ظلمت و خاموشی می تاباند .

 

 

تنها آرامش و سكوت، سرچشمه ی نیروی ابدی و جاوید است.

 

  • Like 6
لینک به دیدگاه

اگر یك روز، یك ساعت، ناگهان همه چیز بخواهد به یك چیز تبدیل شود، برترین آنها مهر ورزیدن است.

 

زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند.

 

اگر خدایی وجود نداشته باشد، آن‌وقت هرکاری مجاز است

 

سراسر زمین از بالا به پایین، آكنده از اشك بشر است.

 

دانش بیمناك ترین بلای جان آدمی است... رنج و بدبختی آن از طاعون و قحطی و جنگ بیشتر است.

 

حقیقت تركیبی است از گریه ها و خنده ها.

 

انسان موجودی است كه به همه چیز عادت می كند.

 

من معتقدم كه همه ما باید عشق به حیات را دریابیم و زندگی را دوست بداریم.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

هر چه بیشتر از افراد بشری متنفر می‌شدم، عشقم به بشریت فزون‌تر می‌شد

 

 

ما حتی نمی‌دانیم که این «زندگی زنده و واقعی» در کجاست و اساسا چیست و چه نام دارد. تجربه می‌کنیم: تنهایمان بگذارند، کتاب‌هایمان را بگیرند، آن وقت سرگشته خواهیم شد و به خطا خواهیم رفت. و نخواهیم دانست به که باید پناه ببریم و به کدام سو توجه کنیم. چه چیز را دوست بداریم؛ و از چه چیز نفرت داشته باشیم؛ چه چیز را تجلیل کنیم؛ و چه چیز را تحقیر. بر ما حتی دشوار است که بشر باشیم: بشر عادی و واقعی؛ بشر دارای گوشت و پوست، با تن و خون و رگ و ریشه. ما از چنین بودنی شرمساریم؛ آن را ننگ و عار می‌شماریم. ما پیوسته سعی بر آن داریم که هرچه تمام‌تر هیات و نوع انسان بی‌سابقهً کلی را به خود بگیریم.

 

 

 

 

آری، زندگی مملو از نشاط و سعادت است و حتی در زیر زمین هم می‌توان به نیک بختی نایل شد. آلیوشا تو نمی‌توانی تصور کنی تا چه اندازه اکنون به زندگی دلبستگی دارم و چه عطشی برای وجود‌داشتن و شناختن درمیان این دیوارهای خاموش در دل من به وجود آمده است، تمام رنج‌ها و دشواری‌ها را از میان خواهم برد به شرط آن‌که درهر لحظه بگویم من هستم، اگر چه بی‌یار و یاورم ولی با وجود این هستم و آفتاب را می‌بینم و اگر هم نبینم با این همه می‌دانم که وجود دارد.

 

 

 

 

 

 

ما مرده به دنیا می‌آییم. مدت‌هاست که دیگر نسل‌های ما از پشت پدران و از رحم مادرانی زنده به دنیا نیامده‌اند...دانستن این معنا حتی برای‌مان دلچسب است، لذت می‌‌بریم که چنین هستیم؛ ما ساختگی و تصنعی هستیم و دائما نیز بر این تصنعی‌بودن افزوده می‌شود. مدت‌هاست که به آن خو کرده‌ایم. به گمانم به زودی بر آن خواهیم شد تا ترتیبی بدهیم که به صورت اندیشه محض متولد شویم.

 

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

خیلی ممنون:icon_gol:

داستایوسکی نویسنده ای هست که ارزش داره چندین باراثارش خونده بشن

واقعا فضای داستانهای داستایوسکی سنگین ،رعب اورومملو ازحقیقت هست

یه نقد سطحی درمقایسه ای بین نیچه وداستایوسکی،داستایوسکی رو اندیشمندی معرفی کرده بود که زیر فشار افکارجامعه به مذهب پناهنده شد!!

نویسنده ای که هرهفته نقد وتفسیراثار اونو درمعتبرترین نشریات دنیا میتونید ببینید

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

اگر دروغ هایی مانند سعادت و خوشبختی و این حرفها را کنار بگذاری، تازه می توانی لحظه های با ارزش زندگی را بشناسی.

 

 

جنایت و مکافات. داستایوفسکی. مهری آهی. نشر خوارزمی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

... مردم بنا به قانون طبیعت به دو قسمت تقسیم می شوند : مردم ِ طبقه ی عادی یعنی آنهایی که فقط به کار تولید مثل می خورند ٬ و مردم واقعی یعنی کسانی که توانایی و استعداد آن را دارند که در محیط خود حرف نویی بزنند . البته طبقه بندی های بی شمار فردی هم زیاد می توان کرد . اما صفات متمایز آن دو طبقه کاملا بارز است . دسته ی اول یعنی ماده به طور کلی مردمی هستند طبعتا محافظه کار و موقر که در رضا و اطاعت زندگی می کنند . به نظر من آنها باید هم مطیع باشند ٬ زیرا این وظیفه ی آنهاست و این امر به هیچ وجه آنها را کوچک نمی کند . دسته ی دوم همه از قانون تجاوز می کنند و بسته به استعدادشان مخربند یا متمایل به این امر . تجاوز و جنایت این مردم البته نسبی و بسیار متفاوت است . در بیشتر موارد اینها با بیان متفاوت طالبآنند که حال را به نام آینده خراب کنند . اما اگر لازم باشد یکی از اینها به خاطر فکر و عقیده ی خود حتی از روی جنازه یا خونی هم بگذرد ٬ به نظر من او باطنن و از روی وجدان می تواند به خود اجازه دهد که از روی خون بگذرد. روشن است که این کار بستگی با فکر و نقشه ی او و وسعت ِ حدود این دو دارد. به هر حال نگرانی ِ زیاد بی مورد است . چون توده ی مردم تقریبا هرگز این حق را به آنها نخواهند داد ٬ و آنها را کم و بیش می کشند و یا به دار می آویزند و با این عمل ِ کاملا منصفانه محافظه کاری خود را انجام می دهد و نسل های بعدی همین مردم برای این محکومان و کشتگان ٬ تحسین و ستایش زیادی قائلند . گروه ِ اول همیشه ارباب ِحالند و گروه دوم ارباب ِ آینده . اولی ها حافظ و نگهبان ِ جهان و زندگی اند و بر تعداد افراد آن می افزایند ٬ اما دومی ها زندگی را حرکت می دهند و آن را به سوی مقصدی می کشانند . هم اینان و هم آنان هر دو به طور مساوی حق ِ وجود دارند !

 

جنایت و مکافات

  • Like 4
لینک به دیدگاه

باز هم از خودم این سوال را کردم که "دوستش می دارم؟" و باز هم دیدم که از جوا ب دادن به این سوال عاجزم یا بهتر بگویم ، صدمین بار به خودم گفتم که ازش بدم می آید . آره ، ازش بدم می آمد .لحظاتی پیش می آمد که دیگر به سیم آخر می زدم و به خودم می گفتم حاضرم نصف عمرم را بدهم تا افتخار خفه کردنش نصیبم شود ! به خدا که اگر فرصتی نصیبم می شد که چاقوی تیزی را اندک اندک در دلش فرو کنم ، احتمالن برای گرفتن چاقو دستم را با اشتیاق دراز می کردم .با این حال، به تمام مقدسات عالم قسم که اگر در شلانگنبرگ از من خواسته بود که خودم را پایین بیاندازم این کار را بی حرف و حدیث می کردم و تازه با اشتیاق هم چنین می کردم . این را می دانستم . این موضوع هر طور شده باید فیصله پیدا می کرد. خودش هم این را خوب می دانست و از این فکر که من صد در صد و به روشنی تمام می دانستم دستم به دامنش نمی رسد ، آری حتم دارم که از این فکر قند توی دلش آب می شد . والا دختر محتاط و باهوشی مثل او چرا بیاید و اینقدر با من گرم بگیردو رودربایستی هم نداشته باشد؟تاحالا رفتارش اینطور بوده است که انگار خودش شهبانوی دوران باستان است و من غلامش، و روبه روی این غلام لباس از تن در می آورد چون او را خواجه فرض می کند ... آری، بسا اوقات نخواسته است به چشم مرد به من نگاه کند ...

 

قمارباز - فئودور داستایوسکی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من بیشتر دوست داشتم دراز بکشم و فکر کنم . همه اش فکر می کردم .. همه اش خوابهایی میدیدم عجیب و غریب .نمی ارزد بگویم چه خوابهایی!من آن همه وقت همه اش از خودم می پرسیدم چرا آنقدر احمقم. اگر دیگران نفهم هستند و من یقین می دانم که نفهمند ٬ پس چرا خودم نمی خواهم عاقلتر شوم . بعددانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند ٬ خیلی وقت لازم است ... بعد دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد ..مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آنها را تغییر نخواهد داد و نمی ارزد انسان سعی ِ بیهوده کند ! بله همین طور است .. این قانون آنهاست .. من اکنون می دانم کسی که عقلا و روحا محکم و قوی باشد ٬ آن کس برآنها مسلط خواهد بود . کسی که جسارت زیاد داشته باشد ٬ آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت.آن کس که امور مهم را نادیده بگیرد و بر آنها تف بیاندازد ٬ او قانونگذار آنها ست.کسی که بیشتر از همه جرات کند ٬ او بیش از هر کس دیگری حق دارد! تا بحال چنین بوده و بعدها هم چنین خواهد بود ! باید کور بود که این ها را ندید

 

جنایت و مکافات - داستایوفسکی

از زبان راسکلنیکف قبل از قتل زن پیر رباخوار

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آنچه در دنیا برایش باقی مانده بود ٬ همان نگرانی ِ بی دلیل و هدف زمان ِ حال بود و فداکاری ِ پیوسته ی بی حاصل ٬‌در آینده . برای چه زنده باشد ؟ برای رسیدن به چه منظوری تلاش کند ؟‌چه هدفی داشته باشد ؟‌ زندگی کند تا فقط وجود داشته باشد ؟ اما او که سابقا هزاران بار آماده بود وجودش را به خاطر عقیده ٬‌به خاطر امید و حتی به خاطر تخیلی فدا کند . تنها وجود داشتن برای او همیشه کم می نمود. پیوسته در پی ِ چیز بیشتری بود . شاید فقط به سبب نیروی خواسته هایش بود که در آن زمان خود را انسانی خوانده بود که می توانست بیش از دیگران مجاز باشد .

 

جنایت و مکافات - فئودور داستایوسکی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ای کاش سرنوشت پشیمانی نصیبش می کرد ٬ پشیمانی سوزانی که قلبش را در هم بشکند و خواب را از او بربارد ٬ آنچنان پشیمانی ای که در نتیجه ی عذاب آن چوبه ی دار و غرقاب در نظرش مجسم شود ! بی شک از چنین پشیمانی ای خشنود می گشت ! عذاب و اشک‌! این خود نوعی زندگی ست ! لکن از جنایت خود پشیمان نبود

 

جنایت و مکافات - فئودور داستایوسکی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

ناتالیا(همسر دوست ِ ولچانینف) از این زن هاییست که به نظر می اید برای بی وفا بودن زاییده شده اند . این گونه زن ها قبل از ازدواج به این راه نمی افتند . طبیعتشان به طور کلی تقاضا می کند که برای این کار ازدواج کنند. شوهرشان اولین عاشق ِ آنهاست ٬اما فقط بعد از ازدواج. هیچکس به این آسانی و به این مهارت ازدواج نمی کند و شوهر همیشه مسئولیت و جور اولین عاشق را به گردن میگیرد. بعد همه چیز٬ تا حد امکان با صداقت می گذرد.این زن ها همه چیز را کاملا حق خود تصور می کنند و طبیعتنا کاملا خودشان را پاک و بی آلایش می دانند.یک دسته شوهرانی هم که طرف مقابل آنها هستند یافت می شوند که تنها ماموریتشان این است که با این جور زن ها به سر ببرند. به عبارت دیگر وظیفه ی اساسی این طور مردها این است که ؛همیشه شوهر؛ باشند یا واضحتر بگویم ٬ در همه ی زندگیشان فقط شوهر باشند و نه چیز دیگر!

 

همیشه شوهر - داستایوسکی

منویات اجتماعی فئودور داستایوسکی نابغه ابدی نویسندگی

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

بهترین راه خرد و متلاشی کردن انسان به طور دقیق اینست که کاری پوچ و بی فایده به او واگذار کنیم.

 

خاطرات خانه اموات - داستایوسکی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

به نظرم اگر شیطان وجود نداشته باشد و انسان او را آفریده باشد، او را به صورت و شباهت خودش آفریده است.

 

برادران کارامازوف - فئودور داستایوسکی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

پدران و استادان، از خود می‌پرسم جهنم چیست؟ به نظر من رنج ناتوانی از دوست‌داشتن است.

 

برادران کارامازوف

  • Like 4
لینک به دیدگاه

نمی‌توانید دربارهٔ کسی حکم کنید. چون هیچ‌کس نمی‌تواند دربارهٔ یک مجرم حکم کند، تا اینکه تشخیص دهد خودش هم به اندازهٔ همان شخصی که روبه‌رویش ایستاده، مجرم است و شاید بیش از همه انسان‌ها به خاطر آن جرم سزاوار سرزنش است.

 

برادران کارامازوف

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

متوجه شدم که در زندگی چیزی وجود دارد که تحملش خیلی سخت تر از تحمل عدم آزادی و یا انجام اعمال شاقه است و آن امکان تنها بودن است

 

خاطرات خانه اموات

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 6 ماه بعد...

سخن اول:

 

انسان موجودي است كه به همه چيز عادت مي كند.

 

 

سخن دوم:

 

حقيقت تركيبي است از گريه ها و خنده ها.

 

 

سخن سوم:

 

زنان به خوبي مردان مي توانند اسرار را حفظ كنند، ولي به يكديگر مي گويند تا در حفظ آن شريك باشند.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 5 ماه بعد...
  • 4 هفته بعد...

آدم می‌تواند در هر زنی چیزی فوق‌العاده جالب پیدا کند. لعنت به من، اگر به آن‌چه هر زنی دارد و دیگر زن‌ها ندارند پی نبرم. فقط باید آدم بداند چه طوری آن را پیدا کند، رازش در همین است! این یک استعدادِ ذاتی است!

برای من هیچ‌وقت زنِ زشت وجود نداشته!.فقط همین موضوع زن بودن خودش نیمی از همه چیز است.ولی چگونه می‌توانید به آن پی ببرید؟ حتی در پیردخترها هم آدم گاهی چیزهایی می‌یابد که انگشت به دهان می‌ماند! مخصوصا از این بابت که مردهای احمق متوجه آن‌ها نشده و گذاشته‌اند دخترهای بیچاره پیر شوند.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...