sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ نظامی در هفت پیکر، ضمن طرح مسایل و نمادهای عارفانه، زندگی بهرام را از آغاز شرح میدهد. در واقع، هفت پیکر دو بخش دارد: تاریخی و تمثیلی. بخش تاریخی آن سرگذشت بهرام، پادشاه ساسانی است، که البته تخیل شاعر در پردازش آن نقش بسزایی دارد. بخش دوم هفت پیکر، تاویلی و تمثیلی است. فرهنگ، ادب و هنر ایران زمین پیوندی ناگسستنی با عرفان و بینش عرفانی دارد. ایرانیان در طول هزارههای تاریخ خود متأثر از اندیشههای عرفانی بوده و هستند. یکی از جلوه گاههای این تأثیر و تأثر، آثار منظوم ادب پارسی است. «هفت پیکر» نظامی گنجوی، چهارمین مثنوی از مثنویهای پنج گانه او، یکی از همین آثار است. از آنجا که این سروده در سالهای پایانی عمر این شاعر گرانقدر به نظم کشیده شده، بیشتر از سایر آثار نظامی میتوان پختگی اندیشههای عرفانی را در لابه لای ابیات آن دریافت. به عقیده بسیاری، حکمت نیز در این منظومه و از زاویه نگاه نظامی ظهور دیگری دارد. به همین دلیل شاید بتوان گفت هفت پیکر، شاهکار نظامی است. نظامی در هفت پیکر، ضمن طرح مسایل و نمادهای عارفانه، زندگی بهرام را از آغاز شرح میدهد. در واقع، هفت پیکر دو بخش دارد: تاریخی و تمثیلی. بخش تاریخی آن سرگذشت بهرام، پادشاه ساسانی است، که البته تخیل شاعر در پردازش آن نقش بسزایی دارد. بخش دوم هفت پیکر، تاویلی و تمثیلی است. او سرگذشت بهرام گور را از زمان تولد تا وفات از منابع تاریخ پارسی و عربی اقتباس کرده و به نظم در آورده، اما داستان هفت پیکر را همچون گوهری در میانه آن رشته گرانبها جای داده و منظومه خویش را هفت پیکر خوانده است. چرا؟ قصه به خاطر جذابیتی که دارد مفسر رازهای پنهان است. اگر نظامی قصه میگوید به این دلیل است که برای تفهیم معنا نیازمند ابزاری است و ابزاری او قصه است. در هفت پیکر، آسمان و زمین با هم مأنوس میشوند. هفت قصر، هفت رنگ، هفت روز و هفت سیاره که برخی زمینی و بعضی آسمانی هستند. البته رنگها فقط وجه مادی خود را نمیگویند، بلکه هر رنگی فراتر دارد و هویتی معنوی را روایت میکند. هم نشینی آسمان و زمین در هفت پیکر اهمیت دارد. به هر حال نظامی بیش از پنج هزار بیت را به خدمت گرفته است تا بگوید و نشان دهد از کیفیت راهی که سالک برای رسیدن به حقیقت باید بپیماید. به همین سبب است که نهایت این هفت قصه، کمال آدمی است. از مشخصههای این اثر، تکرار عدد هفت است. حتی ناپدید شدن بهرام در غار، پایانی که نظامی برای او در نظر میگیرد و چندان با روایتهای تاریخی منطبق نیست، آکنده از مفاهیم عرفانی است. نظامی بیش از پنج هزار بیت را به خدمت گرفته است تا بگوید و نشان دهد از کیفیت راهی که سالک برای رسیدن به حقیقت باید بپیماید. به همین سبب است که نهایت این هفت قصه، کمال آدمی است. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ [h=2]خلاصه این داستان[/h]نظامی زندگانی بهرام را از زمان تولد و بزرگ شدنش دور از پدر آغاز میکند و آن گاه مبارزه او را برای دست یابی به سلطنت و جلوسش بر تخت سلطنت شرح میدهد. سپس از ازدواج وی با هفت دختر هفت پادشاه (اقلیم) و جای دادن آنها در هفت گنبد به هفت رنگ و رفتن بهرام در هر یک از روزهای هفته به یک گنبد و مهمان یک دختر شدن سخن میراند. نظامی از نفوذ و تأثیر عدد هفت در شئون مختلف اقوام و ملل و نحل و به خصوص استعمال آن در افسانهها به خوبی آگاه بوده و به همین سبب بنیاد منظومه بهرام نامه را بر هفت مینهد. بخش اعظم هفتگانهها از هفت سیاره اقتباس شده است. نظامی نیز همان را سرمشق قرار داده و چون داستان میبایست به ذکر عشق آراسته گردد، هفت دختر به تصور در آورده و بهتر دانسته که این هفت دختر از هفت کشور یا اقلیم گرد آیند. بعد بهرام (قهرمان داستان) دستور میدهد که هفت گنبد بسازند. این هفت گنبد مناسب با رنگ هفت سیاره به هفت رنگ ساخته میشود. به دختران اجازه داده میشود که بنا به طبع خویش یکی از گنبدها را انتخاب کنند. سپس بهرام در هر روز از روزهای هفته با لباسی به رنگ همان گنبد به نزد هر یک از دختران میرود. دختران نیز در حالی که لباسی به همان رنگ پوشیدهاند مانند شهرزاد در هزار و یک شب، افسانهای نغز میسرایند و امتیاز رنگ انتخابی خود را ضمن آن داستان بیان میکنند. به این ترتیب هفت داستان از قول این هفت دختر روایت میشود که از شاهکارهای شعر فارسی است. از مجموعه این داستانها پنجرهای جدید به هستی گشوده میشود و بهرام شاه در این سیاحت آفاتی از طریق داستانهای هفتگانه، سلوکی انفسی را مشاهده میکند و با دنیای پیچیده و شگفت درون آشنا میشود. سپس شاعر از پریشانی اوضاع ملک به سبب غفلت بهرام از ملک داری و حمله پادشاه چین به ایران و ظلم «راست روشن» وزیر و آگاه شدن بهرام از این ظلم گفتگو مینماید. شاه بهرام این وزیر ظالم را بازخواست میکند و سپس به زندان میافکند و دستور میدهد تا در شهر منادی سر دهند تا ستمدیدگان نزد شاه روند و دادخواهی کنند. اما چون تعداد ستمدیدگان بیرون از شمار است: شاه از آن جمله هفت شخص گزیدهر یکی را ز حال خود پرسیدگفت با هر یکی گناه تو چیستاز کجایی و دودمان تو کیست به این ترتیب یک بار دیگر نظامی با عدد هفت بازی میکند. پس از این ماجرا، اوضاع مملکت بسامان میشود و در پایان، بهرام به دنبال گورخری به درون غار میرود و ناپدید میگردد. بسیاری معتقدند که هفت پیکر و هفت گنبد و هفت رنگ براساس هفت امشاسپندان، هفت مرحله سلوک، هفت مرحله فلک و هفت گام تصوف و عرفان است. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یزدگرد میمیرد و چون او ستمکار بود، بزرگان با خود عهد میکنند که بهرام را که فرزند آن بزهکار است به سلطنت نپذیرند و وی را از خبر مرگ پدر آگاه نگردانند. اما بهرام خبردار میشود. ابتدا به سوگ میپردازد و سپس درصدد بازستانی پادشاهی خود بر میآید. و چون جوانی با فرهنگ و خردمند است، با خود میگوید: چرا به جنگ ملتم بروم، نرمی آرم که نرمی است کلید. [h=2]قصر خورنق[/h]بیست سال از ازدواج یزدگرد میگذشت و او هنوز فرزندی نداشت. همه فرزندانش در آغاز کودکی میمردند. منجمان میگویند اگر میخواهد فرزند زنده و برومند داشته باشد باید او را به تازیان بسپارد تا در آنجا پرورش یابد. یزدگرد هم بهرام را نزد نعمان بن منذر میفرستد. وقتی بهرام چهار ساله میشود، نعمان به معماری مشهور به نام سنمار دستور میدهد تا قصری زیبا در جایی خوش آب و هوا برای بهرام بسازد. سنمار هم قصری از سیم و زر و سنگهای شفاف و منور میسازد. این قصر در سه رنگ ظاهر میشد: صبح به رنگ کبود، نیم روز به رنگ سفید و عصر به رنگ زرد. نعمان وقتی بنای خورنق را با آن همه زیبایی میبیند، بیش از آنچه بنا بود به سنمار میبخشد. سنمار که آن همه زر و سیم را میبیند میگوید اگر میدانستم که شاه تا این حد به من انعام میکند. بنایی بهتر میساختم. نعمان از این سخن بر آشفته میشود و فکر میکند. اگر او را زنده بگذارد این هنرمند کاخی بهتر از خورنق میسازد. بنابراین دستور میدهد او را از بالای همان قصر به پایین پرتاب کنند. اما نعمان که از داشتن چنین قصری بس شادمان است روزی در نهایت نشاط فریاد بر میآورد که: گفت از این خوبتر چه شاید بود؟ به چنین جای شاد باید بود وزیرش که مردی دیندار است سری تکان میدهد و میگوید: درگاه الهی بس خوشتر است. گر تو زان معرفت خبر داری دل از این رنگ و بوی برداری شعله آن بیان از دل برآمده چنان بر دل و جان نعمان میافتد که از قصر بیرون میرود و سر به صحرا مینهد و دیگر کسی او را نمیبیند. [h=2] شکل گیری داستان هفت پیکر[/h]یک روز که بهرام در قصر خورنق میگشت، چشمش به دری میافتد که قفل است. شگفت زده میشود و از خازن میخواهد تا در را بگشاید. خازن در را میگشاید و خود دور میشود. بهرام داخل میشود و هفت پیکره میبیند. هفت پیکر در او نگاشته خوبهر یکی زان به کشوری منسوبدختر رای هند، فورک نامپیکری خوبتر و ماه تمامدخت خاقان، به نام یغمانازفتنه لعبتان چین و طرازدخت خوارزم شاه، نازپریخوش خرامی بسان کبک دریدخت سقلاب شده، نسرین نوشترک چینی طراز رومی پوشدختر شاه مغرب، آزریونآفتابی چو ماه روز افزوندختر قیصر همایون رایهم همایون و هم به نام همایدخت کسری ز نسل کیکاوسدُرسَتی نام و خوب چون طاووسدر یکی حلقه حمایل بستکرده این هفت پیکر از یک دست و با کمال شگفتی میبیند که پیکرهای در وسط آن هفت پیکر است و بر آن نام خود او، بهرام گور، نوشته شده است و در مییابد که هفت شهزاده یا هفت کشور بدو تعلق خواهد یافت. بهرام با شادمانی بیرون میآید و در را قفل میکند و به خازن میگوید: در به روی هیچ کس مگشای. و خود هنگام مستی بدان جا میرفت. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ [h=2]تاجگذاری بهرام[/h]یزدگرد میمیرد و چون او ستمکار بود، بزرگان با خود عهد میکنند که بهرام را که فرزند آن بزهکار است به سلطنت نپذیرند و وی را از خبر مرگ پدر آگاه نگردانند. اما بهرام خبردار میشود. ابتدا به سوگ میپردازد و سپس درصدد بازستانی پادشاهی خود بر میآید. و چون جوانی با فرهنگ و خردمند است، با خود میگوید: چرا به جنگ ملتم بروم، نرمی آرم که نرمی است کلید. نظامی این قسمت داستان را از شاهنامه فردوسی اقتباس میکند و میگوید: بهرام با لشکری که منذر، پسر نعمان و جانشین او، برایش فراهم میآورد به سوی ایران راهی میشود. خسرو، پادشاه منتخب بزرگان، نامهای برای او میفرستد که: چون پدر تو به مردم ستم بسیار کرده است، کسی تو را به شاهی نمیپذیرد. پس، در یمن بمان و من هر چه از گنجهای نهانی بخواهی برایت میفرستم. بهرام با وجود آن که بسیار از این نامه خشمگین میشود، اما خشم خود را فرو میخورد و در جواب مینویسد: آنچه در مورد پدر گفتهای راست است، اما من با پدرم بسیار تفاوت دارم و نیازی هم به مال و ملک ندارم و عیب است که ملک پدران خویش را به دیگران واگذارم. گر پدر دعوی خدایی کردمن خدا دوستم خرد پروردگر بدی کرد چون به نیکی خفتاز پس مرده بد نباید گفت من از گناه پدرم عذر میخواهم و در پی جبران آنم. وقتی بهرام، نامه را برای موبدان میخواند، آنها میگویند که آنچه گفتید و نوشتید از نهایت خردمندی و دادگری است و ما میدانیم که شایسته تاج و تخت هستید، اما ما با خسرو به شاهی بیعت کردهایم و پیمان شکنی خلاف آیین است و نباید این رسم معمول گردد. بهرام با همان وقار و خردورزی میگوید: بله بی وفایی از بی خردی است. من میتوانم بدون آزار او تاج از سر او فرود آورم و می تام به تیغ بستانم. اما: حجت آن است کز میان دو شیربهره آن را بود که هست دلیر بامدادان دو شیر غرنده بیاورید و تاج را در میان آن دو بگذارید. هر که خواهان تاج و تخت است باید از میان شیران تاج برباید. همه این پیشنهاد را میپذیرند. خسرو وقتی این پیشنهاد را میشنود، تاج از سر بر میدارد و: گفت از آن تاج و تخت بیزارمکه از او جان به شیر بسپارموارث مملکت به تیغ و به جامهیچ کس نیست جز ملک بهرام اما بهرام در جلوی چشمان شگفت زده همگان وارد میدان دو شیر میشود. شیران به او حملهور میشوند ولی او چنان سر آن دو را به هم میکوبد که در دم جان میدهند و بهرام تاج را بر میگیرد و بر سر مینهد. غریو شادی از همه مردم بر میآید. من برای شما که هفت دختر از هفت پادشاه ستانده اید، هفت قصر بنا میکنم که در زیبایی و هنر برتر از خورنق باشد. هفت قصر که هر کدام بیانگر هفت اقلیم و هفت ستاره باشد، با رنگ خاص و هنر ویژه خود شاه همان رنگ پوشد و در همان قصر برود تا با طالع ستارگان به هم پیوندد. 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اردیبهشت، ۱۳۹۱ [h=2]پادشاهی بهرام[/h]با بر تخت نشستن بهرام جنب و جوشی در مردم پدید می آید، استبداد جای خود را به آزادی و غم جای خود را به شادی میدهد. کار عالم ز نو گرفت نوابر نفسها گشاده گشت هوا چون جوهر عشق در وجود بهرام جریان دارد، میخواهد تا همه از آن سرمایه معنوی برخوردار شوند و خود نیز از عشق ورزی غفلت ندارد. نفس از عاشقی برون نزدیعشق را در زدی و چون نزدیکیست کز عاشقی نشانش نیستهر که را عشق نیست جانش نیست و سپس نظامی حکایتهای دیگری از سرگذشت بهرام نقل میکند. از جمله حکایت آن کنیز چینی که وقتی بهرام با مهارت تمام چند گورخر را یکجا صید کرده بود و او سخنی به ستایش و آفرین نگفته بود، زیرا که به اعتقاد او این مهارت بر اثر تمرین و ممارست بود. بعد هم ماجرای جنگ بهرام با خاقان چین را حکایت میکند. اما افسانه هفت پیکر که در سالهای نوجوانی بهرام شکل گرفته بود، پس از پیروزی او در این جنگ و بسامان شدن امور مملکت جان تازهای میگیرد. [h=2]هفت دختر هفت پادشاه از هفت کشور[/h]بهرام پس از فراغت از جنگ و سامان دادن کشور، به یاد عشق دیرین و هفت پیکره از هفت دختر شاه هفت اقلیم میافتد. یادش آمد حدیث آن استاد کآن صفت کرده بود پیش یاد بلکه از تنگ هفت کشور بود نخست دختر پارسی از نژاد کیان (دُرسَتی) را به همسری بر میگزیند. سپس سایر دختران را به ازدواج خود در میآورد. چون ز کشور خدای هفت اقلیمهفت دختر ستد چو در یتیماز جهانی دل به شادمانی دادداد عیش خوش و جوانی داد [h=2]هفت گنبد هفت رنگ[/h]شبی از شبهای زمستان، بزم میآرایند و در از سرما بسته و سر از عیش گرم. زیرکان راه عیش میرفتند نکتههای لطیف میگفتند در آن میان بر زبان سخنوری میگذرد که همه نعمتها و نیکیها و خوشیها شاه را فراهم است، فقط یک چیز باقی است: کاشکی چاره در آن بودیکه زما چشم بد نهان بودیگردش اختر و پیام سپهرهم بدین خرمی نمودی چهرطالع خوشدلی ز ره نشدیعیش بر خوشدلان تبه نشدی این سخن دلپسند همه میشود. در آن جمع، بزرگ استادی نقاش به نام شیده نشسته است. او که در رسامی، مهندسی، نجوم و علوم طبیعی دست دارد، شاگرد سنمار بوده و در ساختن خورنق با او همکاری کرده بود. شیده میگوید اگر شاه دستور دهد: نسبتی گیرم از سپهر بلند که نیارد به روی شاه گزند من برای شما که هفت دختر از هفت پادشاه ستانده اید، هفت قصر بنا میکنم که در زیبایی و هنر برتر از خورنق باشد. هفت قصر که هر کدام بیانگر هفت اقلیم و هفت ستاره باشد، با رنگ خاص و هنر ویژه خود شاه همان رنگ پوشد و در همان قصر برود تا با طالع ستارگان به هم پیوندد. اما شاه میگوید: شاه گفتا گرفتم این کردمخانه زرین، در آهنین کردمعاقبت چون همی بباید مرداین همه رنجهها چه باید بردو آنچه گفتی که گنبد آرایمخانه را همچنان بیارایماین همه خانههای کام و هواستخانه خانه آخرین به کجاست؟ در همه گرچه آفرین گویمآفریننده را کجا جویمباز گفت این سخن خطا گفتم جای جای آفرین چرا گفتم؟ آن شب میگذرد اما سخن شیده در خاطر بهرام، خاطره خورنق و هفت پیکر را زنده میکند این است که چند روز بعد شیده را احضار میکند و مال فراوان در اختیارش مینهد و از او میخواهد طرح خود را عملی کند و شیده: تا دو سال آن چنان بهشتی ساخت که کهش از بهشت وانشناخت هفت گنبدی که شیده میسازد بر مبنای ستاره شناسی و احکام نجوم است. چنان که گنبد اول به رنگ کیوان (سیاه)، گنبد دوم به رنگ مشتری (صندل رنگ)، گنبد سوم به رنگ مریخ (سرخ)، گنبد چهارم به رنگ خورشید (زرد)، گنبد پنجم (سپید) چون زهره، گنبد ششم (پیروزه گون) چون عطارد و گنبد هفتم به سر سبزی ماه. هفت کشور تمام در عهدشدختر هفت شاه در مهدشکرده هر دختری به رنگ و به رایگنبدی را ز هفت گنبد جایو ز نمودار خانه تا به فریشکرده همرنگ روی گنبد خویش بهرام هر روز هفته را در گنبدی به سر میبرد. در آن گنبد لباس دختر و همه چیز به همان رنگ است و آن دختر با طنازی و عشوه گری افسانههای مهرانگیز میگوید تا نشان دهد رنگ انتخابی او چه امتیازی بر سایر رنگها دارد. منبع:تبیان 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده