sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ «تی اس الیوت» ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۸ در «سنت لوییس» میسوری به دنیا آمد و در سن هفتاد و هفت سالگی در لندن درگذشت. او برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۴۸ شد و در همان سال مهم ترین نشان افتخار انگلستان، یعنی «نشان لیاقت» را از آن خود کرد. از تاثیرگذارترین و معتبرترین چهره های ادبی قرن بیستم بود و کتاب های زیادی را در انتشارات «فیبر اند فیبر» منتشر کرده بود. کتاب هایی چون «دبلیو.اچ.اودن»،«لوییس مکنیس» و «استیون اسپندر». از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۹ سردبیر مجله معتبر «کرایتریون» بود و آثار زیادی را از «پروست»، «ژید» و «توماس مان» منتشر کرد و علاقه و ارتباطش را با فرهنگ و چهره های شاخص ادبیات اروپا نشان داد. «الیوت» چهره یی جهانی بود. در کارش موفق بود و نمایش های شاعرانه موفقی نوشت. معروف ترین شاعر قرن بود و شهرتش در این زمینه از آن رو بود که شعرهای مشکلی می سرود. «تایم» چهره او را در ۶ مارس ۱۹۵۰ روی جلد مجله برد و در ۳۰ آوریل ۱۹۵۶ در استادیوم بیسبال «مینیاپولیس» درباره «مرزهای نقد» برای چهارده هزار نفر سخنرانی کرد. «آموس» راننده امریکایی – آفریقایی خانم «لورینگ» در کتاب «خداحافظی طولانی» که در سال ۱۹۵۳ توسط «ریموند چندلر» نوشته شده، انعامی یک دلاری را قبول نمی کند و «فیلیپ مارلو» بی باکی او را سرزنش و پیشنهاد می کند که برایش اشعار «تی اس الیوت» را بخرد و «آموس» می گوید: «خود اشعار «الیوت» را دارد.» چند صفحه بعد «آموس» که فارغ التحصیل دانشگاه «هاروارد» است با «مالرو» درباره کتاب «نغمه شاعرانه جی. آلفرد پروفراک» بحث می کند و به این نتیجه می رسند که «مرد چیز خاصی درباره زن نمی داند.» بدگویان «الیوت» به طور ضمنی می گفتند که عظمت ادبی «الیوت» به خاطر این است که گربه وار هوشیار و سیاست باز و حسابرس است و زیرکانه شاخص های بورس ادبی را می شناسد و لشکر بی باک پیشرفت ادبی اش را آرام و سخت پیش می راند. به نظر من موفقیت ادبی «الیوت» به خاطر شایستگی او است و نه به خاطر رزم آرایی های ادبی اش. در حقیقت، کتاب «تخیلات قلب» نوشته «ترسا ویستلر»، که زندگینامه «والتر دو لا مار» است، نشان می دهد سال ۱۹۲۲ با انتشار «اولیس» جیمز جویس و «زمین سوخته» الیوت و «ارغنون» والاس استیونز، مدرنیسم قاطعانه ظهور کرد و البته جریان های دیگری هم وجود داشتند که به نسبت از جریان «دو لا مار» کمرنگ تر بودند، مثل «جی سی اسکوییر» و طرفداران سرسخت «نئو ژورژین» ها که در «لندن مرکوری» و «هفته نامه وست مینیستر» جایگاه خودشان را داشتند و «گراهام گرین» جوان هم از همین دسته دوم بود. تقابل های ادبی این چنینی فقط محدود به تریبون های ایستگاه های رادیویی نمی شد و تا دهه ۵۰ هم طول کشید. «والتر دو لا مار» انتخاب مجموعه اشعار «الیوت» به عنوان تنها اشعار انگلیسی قرن بیستم در فستیوال سال ۱۹۵۳ بریتانیا را منزجرکننده می دانست و برای «الیوت» نوشت که از شرکت در فستیوال انصراف دهد. برخلاف ماجراهای اینچنینی، شهرت اصلی «الیوت» در زندگی به خاطر ادبیات بود. او حریم خصوصی اش را حفظ می کرد. «ژیلبرت هاردینگ»، که زمانی در روزنامه نگاری بریتانیا معروف بود، در ستون روزنامه اش مطلبی نوشت و احساس شرمندگی خود را ابراز کرد از اینکه «الیوت» در محافل زیرزمینی لندن «بزرگترین شاعر قرن» است و تا به حال نادیده گرفته شده و به اندازه او شهرت ندارد. زندگی «الیوت» هم مثل خیلی از نویسندگانی که زندگی شان را پشت میزی به نوشتن پرداخته اند، سپری شد و در مقایسه با زندگی پرماجرا و خونین و زیر ذره بین رفته «ارنست همینگوی» بی سر و صدا بود. او در «در نقد ً نقد»، که در سال ۱۹۶۱ نوشت، خودش را «مرد آرامی که پشت ماشین تحریرش نشسته» توصیف می کند. دغدغه اصلی و برجسته اشعار «الیوت» هم این است که به اندازه کافی «زندگی» نکرده. با این همه، زندگی «الیوت» هم درامی است آرام و بی پروا. «الیوت» مردی بود با پشتکار زیاد، مدام نامه می نوشت و هر قدر هم که نقد و ویرایش و سخنرانی می کرد، خسته نمی شد و همچنین شاعری بود که از سمت پرمزایای کرسی فیلسوفی در آکادمی امریکا انصراف داد تا در یک کشور خارجی زندگی نامعلوم ادبی اش را شروع کند؛ شاعری که چند هفته بعد از دیدن «ویوین هیج وود» با او ازدواج کرد. «ویوین» در آغاز زندگی مشترک زنی عاشق و همدمی خوب برای «الیوت» بود، طوری که در نامه یی به تاریخ ۱۴ ژانویه ۱۹۱۶ به «برتراند راسل» می نویسد: «این چند روز بیشتر از هر موقعی در زندگی ام احساس خوشحالی می کنم»، اما ازدواج موفقی نبود. «الیوت» ۱۰ ژانویه ۱۹۱۶ به «کنراد ایکن» می نویسد که نگرانی های مالی و دلشوره یی که برای سلامت بدن ضعیف «ویوین» دارد او را از نوشتن بازداشته: «با این همه، اوقات خوبی دارم، به اندازه شش ماه برای اشعاری بلند ماده اولیه دارم. زندگی کاملاً متفاوت با آنچه دو سال قبل پیش بینی می کردم. کمبریج غمراسم سنتیف الان برایم کابوس مضحکی است…» «ویوین» با «برتراند راسل» معلم و پیشوای ادبی «الیوت» رابطه داشت و «الیوت» سال ۱۹۳۳ قانوناً از او جدا شد. «ویوین» هم کم کم دیوانه شد و از سال ۱۹۳۸ تحت حمایت برادرش «موریس» قرار گرفت و ۲۳ ژانویه ۱۹۴۷ در بیمارستان خصوصی روانی «فینزبری پارک» لندن درگذشت. 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۱ برخلاف زندگی مهیج و غم انگیزی که «الیوت» داشته، بیشترین دغدغه اش در شعر این است که به اندازه کافی «زندگی» نکرده و زندگی «سوخته»، متوقف شده و گوشه گیری داشته است. می توان تشخیص داد که لحظات غم انگیز زندگی «الیوت» تحت تاثیر ترس به اندازه کافی و کامل «زندگی» نکردن است و این ترس او را مجبور کرده که از ریسک کردن اجتناب کند. البته این تم – به اندازه کافی از «زندگی» بهره نبردن- خود از تم های ادبی است و برای مثال «هنری جیمز» در ادبیات سده ۱۹ میلادی همین دغدغه را داشته و البته باید در نظر داشت که یک نویسنده موقعی از زندگی بهره کامل می برد که از نظر ذهنی و فکری هم به طور تمام و کمال «زندگی» کرده باشد؛ چون برای نویسنده احساسات جایگاه ویژه یی دارند. در زندگی «الیوت» تضادی وجود دارد، او گاه ریسک های مهمی کرده و گاه هم بسیار محتاط بوده و از این رو نمی شود به سادگی تشخیص داد به چه میزان از وقایع زندگی خصوصی در شعرهایش استفاده کرده. برای بررسی اشعار «سیلویا پلات» لازم است بدانیم در ازدواج با «تد هیوز» شکست خورده و یک بار هم خودکشی کرده، در حالی که اشعار «الیوت» کمتر شخصی اند و دانستن زندگی او کمکی به ما نمی کند. «الیوت» در «مرزهای نقد» می نویسد:«به نظر من، آگاهی از عوامل به وجود آورنده یک شعر الزاماً کمکی به درک و فهم بهتر آن نمی کند، حتی در مواقعی اگر بیش از حد از آن نکات آگاه باشیم، ارتباطمان با خود شعر از بین می رود. من برای فهمیدن اشعار «لوسی» به هیچ روشنایی بیشتر از تابش خود اشعار نیاز ندارم.» شاید فکر کنید که شاعر می خواهد طفره برود. همانطور که اغلب منتقدهای عصر حاضر همین گونه فکر کرده اند؛ آدم گناهکاری که از زیر بار مسوولیت نگهداری زن دیوانه اش شانه خالی کرده و بی بندوبار و جاه طلب است. موجودی که تلاش کرده از همسرش هم بهره برداری کند. اینها تنها نکاتی است که زندگینامه نویس «الیوت» بی دلیل و با شک و گمان به آنها اشاره کرده. او حتی همسر اولش را هم نادیده نگرفت و تا وقتی که «ویوین» تحت سرپرستی برادرش قرار نگرفته بود، مراقب این بود که دوستانش هوای «ویوین» را داشته باشند و البته دیگر با او هم نمی توانست زندگی را ادامه بدهد. این هم که می گویند «الیوت» از رابطه همسرش با «راسل» خبر داشته، بدگویی های بی پایه و اساس است و «الیوت» هم مانند خیلی های دیگر بعدها از این رابطه با خبر شد. درباره «الیوت» نمی شود بین زندگی شخصی و هنری اش ارتباطی برقرار کرد، چون خود او بوده که نظریه «جدایی هنر بزرگ» را سال ۱۹۱۹ در رساله «سنت و استعداد فردی» ارائه داده. به سختی می توان بین اشعار «الیوت» و زندگی شخصی اش ربطی برقرار کرد. سبک نگارش «الیوت» کلاسیک بود و برخلاف رمانتیسیسم، زیبایی اشعارش به خاطر برجسته کردن تم های منفی بود. سبک رمانتیک به احساسات قوی بها می دهد و تمرکزش در هنر بر همین موضوع است و البته «الیوت» هم نمی خواست که تغییر ایجاد کند، می نویسد: «برجسته کردن احساسات و ویژگی هایش کار بزرگی نیست، بلکه باید فرآیند هنر را برجسته کرد و به بیان و محدودیت های آن پرداخت تا آتشفشان هنر فوران کند.» و درباره «بی هویتی» هنر بحث می کند. منظور «الیوت» از بی هویتی هنر، فاصله، فردیت، بی طرفی و بی علاقگی هنر و کنترل ذهنیت و وقایع و احتمالات است. برخلاف آنچه اغلب به اشتباه پنداشته اند، این ایده بدان معنا نیست که هنر باید از هر چیز شخصی پاک شود. برعکس «الیوت» معتقد بود که احساسات ما هستند که هنر را به وجود می آورند. احساسات «اجزای تشکیل دهنده» هستند و باید چیزی را پدید آورند. «سنت و استعداد فردی» نقض فردیت بی پایه و اساس هنر است. احساسات قوی شما را شاعر نمی کند. وگرنه هر مست لایعقل و هر عاشق فوتبال و هر متعصبی شاعر می شد. خلاقیت هم جایگاه خودش را دارد. برای مثال یک بار در برنامه یی تلویزیونی از من پرسیدند که آیا «پروفراک» در «نغمه عاشقانه جی. آلفرد پروفراک» همان «الیوت» است؟ پاسخ شان را این چنین دادم:«الیوت» برخلاف «پروفراک» باسواد بود و نمی توانست آن چنان درباره «میکل آنژ» تته پته کند و «الیوت» را خانواده بافرهنگی بزرگ کرده است. اما ترجمه شعر کار «سخت» و «خطرناکی» است و آنجا است که آدم باید به سراغ تجربیات شخصی شاعر هم برود. اما باید این نکته را به یاد داشته باشیم که در پایان ما می مانیم و شعر. و شعر است که با مخاطبش حرف می زند. منبع سیب گاز زده 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۲ تي. اس. اليوت 2، از شاعران، نمايش نامه نويسان، و منتقدان برجستۀ قرن بيستم بود كه نظريات وي سرآغازي بر ظهور جنبش نقد نو خوانده شده است. ديدگاه هاي او تأثيراتي مهمّ و ژرف بر جريان هاي نقد معاصر بر جاي گذاشته است (ر.ک.ولك، 13 1/مقدّمه). مقدّمه توماس استرنز اليوت، در سپتامبر سال 1888 ، در آمريكا به دنيا آمد. خانوادۀ وي، كه اصالتاً اهل نيوانگلند بودند، موقعيت اجتماعي و فرهنگي خوبي داشتند؛ پدرش، هِنري اليوت، شركت تجاري داشت و مادرش، شارلوت چامپ استرنز، معلّم بود و اهل شعر. خانواده، فضاي مناسبي براي تعليم و تربيت فرزند مهيّا كرد. وي پس از اتمام تحصيلات متوسّطه در آكادمي اسميت ، و گذراندن دوره اي تكميلي در آكادمي ميلتون، در سال 1906 عازم دانشگاه هاروارد شد. نبوغ و استعدادش، او را از ديگران متمايز مي كرد. توماس مقاطع تحصيلي را با موفّقيت پشت سر نهاد. در سال 1909 ، دورۀ كارشناسي را به پايان برد و پس از آن، تحصيلات خود را در رشتۀ ادبيات انگليسي پي گرفت. توماس در اين دوران به نقد و فلسفه توجّهي ويژه داشت، همچنان كه از زبان، تاريخ، ادبيات ديگر ملل، و گرايش هايي از اين دست نيز غافل نبود. كتاب نهضت سمبليسم در ادبيات 3 تحوّلي در او برانگيخت. او كه محيط فرانسه را براي پيگيري دغدغه هاي خود مناسب مي ديد، در سال 1910 ، راه پاريس در پيش گرفت و در سوربن، به ادبيات فرانسه پرداخت. در اين دوران، به مطالعۀ آثار ادبي برجسته اي از شاعران سمبليست فرانسوي آن روزگار، همچون بودلر، ژول لفورگ و ... مشغول شد و اين آثار را بسيار پسنديد. در همين ايّام، ضمن شركت در سخنراني هاي هانري برگسن 4، به تأمل و جستجو در انديشه هاي وي پرداخت. اليوت پس از اتمام تحصيلات خود در فرانسه، به آمريكا بازگشت و مطالعاتش را در هاروارد ادامه داد. در اين دوران، سخت درگير فلسفه بود. او كه دورۀ دكتري را پيش رو داشت، سفر تحصيلي اي به انگلستان كرد و در كالج مرتون دانشگاه آكسفورد مطالعات خود را پي گرفت. در همين دوران، با آثار بردلي 5، فيلسوف ايده آليست انگليسي، آشنا شد و بسيار تحت تأثير آثار وي قرار گرفت. در اين ميان، سفرهايي به كشورهاي ايتاليا، آلمان، و برخي ديگر كشورهايي اروپايي انجام داد و مطالعات خود را در زمينۀ فلسفه و دين دقيق تر و عميق تر نمود. در همين ايّام بود كه جنگ جهاني اوّل آغاز شد. وي آمريكا را ترك گفت و پس از آن براي نوشتن رساله اش در لندن اقامت گزيد. شهرت توماس اليوت با انتشار مجموعۀ شعري با نام پروفراك و ديگر ملاحظات 6 آغاز شد. اين اثر بسيار مورد توجّه قرار گرفت. در اين دوران، افراد برجسته اي، مانند برتراند راسل، و شاعران و هنرمنداني چون ازرا پاوند 7، ويرجينيا وولف و ... در حلقۀ دوستان وي بودند. او به جمع هنرمندان و نويسندگاني كه طرفدار مدرنيسم بودند رفت و آمد بسيار داشت. اليوت در جايگاه هاي مختلفي فعّاليت كرد؛ مدّتي در دبيرستان، معلّم زبان بود، پس از آن كارمند بانك شد، و زماني نيز در جايگاه مدير شركتي انتشاراتي به فعّاليت پرداخت. البته در كناراين امور، همواره به كار نقد مشغول بود. توماس اليوت، در سال 1922 ، با انتشار اثر منظوم سرزمينويران 8 بسيار مشهور شد و در سال 1948 ، جايزۀ نوبل ادبيات را براي ديگر اثر مهمّ خود،چهار كوارتت،به دست آورد. در ادامه، ضمن آشنايي با برخي رويكرد هاي ادبي وي، آثار برجستۀ او معرّفي خواهد شد. اليوت در سال 1965 ، به علّت بيماري درگذشت. 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۲ خاستگاه فكري اليوت ميراثدار تلاقي فرهنگ آمريكايي-انگليسي بود. او در ميسوري، از ايالت هاي غربي آمريكا، متولّد شد. خانواده اش كه انگليسي الاصل بودند، ابتدا در ماچوست مي زيستند و سپس عازم ميسوري شدند. ازيك سو، خانواده عشق به فرهنگ خانوادگي را در او نهادينه كرده بود، و ازسوي ديگر، او خود در فضاي اجتماعي، فرهنگي، و فكري آمريكا -و عوارض آن، يعني نژادپرستي، بازمانده هاي فرهنگ برده داري، شكست آمريكاي جنوبي و تغيير بافت سنّتي آن- رشد كرد (ر.ک.Cooper2006: 23) ازسوي ديگر، خانوادۀ وي ريشه هاي مذهبي داشتند و به ويژه پدربزرگش، وحدت گراي 9 استواري بود (Garraty and Carnes, ر.ک. 1999)اين فرقۀ مسيحي و وفادار به سنّت، آموزه هايي داشت كه ريشه هايي عميق در وجود اليوت جوان دوانده بود؛ عقل گرايي، تفكّر منطقي، جايگاه ويژۀ ارادۀ آزاد انسان، اصلاح و تغيير ، مشاركت اجتماعي، و البته اعتقاد به پروردگار يكتا. البته اليوت در دوران جواني، اعتناي كمتري به مذهب داشت، امّا پس از پيوستن به كليساي انگليس، اعتقادات مذهبي اش تقويت شد. وي در مجموعۀ مقالاتي با نام براي لنسلوت آندرو ، خود را مسيحي آنگلوكاتوليك خواند. سفرها و جستجوهاي شخصي اليوت نيز در شكل گيري ديدگاه هاي او نقشي مهم داشت. پس از ورود به هاروارد، با دنيايي تازه مواجه، و با متفكّران و بزرگان آن آشنا شد؛ افرادي چون هربرت اسپنسر، شلايرماخر، رالف امرسون، برتراند راسل، جرج سانتايانا، و ويليام جيمز. اليوت آثار گوناگوني، از جمله آثار ادبي بسياري از سراسر جهان، مطالعه كرد و با رباعيات حكيم عمر خيّام نيز مأنوس شد. چنان كه گفتيم، آثار برخي شاعران همعصر فرانسوي، مانند شارل بودلر و لفورگ، را با روحيۀ خويش بسيار سازگار ديد. فلسفۀ هانري برگسون فرانسوي و نظريات او، و مطالعۀ جنبش سمبليسم در ادبيات اثر آرتور سيمن، او را متحوّل ساخت. سفر به پاريس و آشنايي با آثار ادبي سمبليست های آن در شكل گيري نگاه ادبي او تأثير بسيار داشت. در انگستان، با ازرا پاوند ملاقات كرد و او اليوت را با انجمن هاي هنري و اديبان مدرن فرانسوي آشنا ساخت. هريك اين عوامل در شكل گيري نگاه اليوت و رويكرد او سهم داشت. نظريۀ ادبي اليوت را از پيشگامان نقد نو به شمار مي آورند. نقد نو نهضتي آمريكايي-انگليسي در ادبيات بود كه در دهۀ دوم قرن بيستم، تلاش كرد با رويكردي علمي و روشمند به ادبيات، اصولي نو براي مواجهه با اثر ادبي بنيان نهد. اين نهضت با نظريات افرادي چون ويليام امپسون، ايور آرمسترانگ ريچاردز، فرانك ريموند لي ويس، از ناقدان آمريكايي، و كلينت بروكس، ويليام كرتز ويمست، آلن تيت، جان كرورنسام و عدّه اي ديگر از منتقدان انگليسي شكل گرفت. توجّه به متن، به عنوان موجودي مستقل -فارغ از دلالت هاي فلسفي، اجتماعي، روان شناختي، و هر آنچه خارج از متن است-، خوانش دقيق متن، توجّه به وحدت نظام مند متن، تأكيد بر آيروني و ابهام، پرهيز از مغالطۀ نيّت مند و مغالطۀ عاطفي، و لزوم تجربۀ شعر از سوي مخاطب از اصول اين مكتب به شمار مي روند (ر.ک. مكاريك، 1384.432-429) چنان كه گفتيم، ت ي. اس. اليوت از چهره هاي برجستۀ نهضت نقد نو است. بيشتر آراي وي در اين زمينه، از خلال مقاله هايي كه طي سال هاي 1917 تا 1919 نگاشته، برآمده است. از مهم ترين اصولي كه اليوت در زمينۀ نقد ادبي مطرح كرد، موارد زير گفتنی است: 1. سنّت و توجّه به كاربرد آگاهانۀ آن. يكي از مهم ترين 10« سنّت و استعداد فردي » ، و جريان سازترين مقاله هاي اليوت و لزوم پايبندي به آن « سنّت » نام داشت. وي در اين مقاله، از -آن سان كه خود شرح مي دهد- سخن به ميان آورده است. او معتقد است سنّت و درك صحيح از آن مغفول مانده است، درصورتي كه براي خلق اثر هنري بايد با تلاش بسيار، به دركي صحيح از آنچه پيش از ما رخ داده، يعنی سنّت، دست يافت و آگاهانه -و نه كوركورانه- آن را به كار گرفت. البته اين آگاهي و درك تاريخي مستلزم مطالعه و جستجو است. استعداد نيز، بيش از آنكه ويژگي اي فردي باشد، با ممارست در آثار گذشته و آگاهي از آن ارتباط دارد. آنچه پيش تر رخ داده، در خلق اثر تازه تأثير گذار است، همچنان كه اثر تازه نيز سنّت گذشته بايد به وسيلۀ حال ...» : پيش از خود را متأثّر مي كند « تغيير كند، همان طوركه حال به وسيلۀ گذشته هدايت مي شود.(Perspecta. 1982: 19/37) 2. غير شخصي بودن 11 شعر. اليوت با ديدگاه رمانتيست ها، كه در برخورد با اثر هنري، جايگاه ويژه اي براي احساسات شخصي قائل بودند، مخالفت ورزيد. وي معتقد بود شعر بايد باشد و شاعر بايد شخصيت خويش را در هنر « غيرشخصي » خود ذوب كند. شعر شاعر از شخصيت وي جدا و متمايز است و شاعر تنها وسيل هاي است براي خلق اثر هنري. وي حتّي از 12 در اين زمينه استفاده كرد. « قرباني كردن خويش » اصطلاح هنر شاعر، ارتباطي به ويژگي هايي شخصي وي ندارد، بلكه تواناي ياي است كه به واسطۀ مطالعه و آگاهي به دست مي آيد. وي مثالي رسا در اين زمينه به كار بسته است و ذهن شاعر را همچون كاتاليزوري مي داند كه در تركيب هاي شيميايي، سبب تركيب مواد و ايجاد ماده اي كاملاً جديد مي شود كه هيچ نشاني از عناصر اوّليه و نيز كاتاليزور مؤثّر ندارد. در اثر هنري نيز، ذهن وقّاد شاعر يا هنرمند، كاتاليزوري است كه سبب تركيب و آميختگي هيجانات و احساسات و تصاوير و عبارات و ... مي شود. محصول به دست آمده نيز اثري است كه هيچ نشاني از احساسات و هيجانات اوّليه، و نيز ذهن شاعر ندارد. آنچه در اين ميان سبب عظمت اثر هنري و تفاوت جايگاه شاعران است، شدّت احساسات و عواطف نيست، بلكه قوّت و نيرومندي فرآيند هنري در تركيب اين عناصر و خلق اثر هنري، و توانايي شاعر در ايفای نقش خود در جايگاه وسيلۀ انتقال و تركيب اين.(Perspecta, 1982: 19/ عناصر است ر.ک. 39) 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آبان، ۱۳۹۲ 3. همبستۀ عيني 13 . اليوت، در مقالۀ ديگري با نام هملت و مشكلات آن از اصطلاح « همبستۀ عيني » سخن به ميان آورد.وي اثر ادبي را همبستۀ عيني تجربه اي مي داند كه موجد » آن شده است؛ نوعي بازآفريني غيرشخصي كه موضوع مستقلّ 26 ). اليوت معتقد بود : سلدن و ويدوسون، 1384 ) « توجّه است بيان احساس از طريق هنر، مستلزم ايجاد ارتباطي عيني ميان واژه ها، عبارات، رخدادهاي متن و حالات ذهن، يا تجربه اي است كه هر اثر ايجاد مي كند. وي اين وحدت را، كه ميان اجزاي اثر وجود دارد و سبب مي شود شعر از سوي مخاطب تجربه شود، همبستۀ عيني خوانده است. از نظر اليوت، همبستۀ عيني تنها راه بيان احساسات است و شاعر براي بيان احساسات در اثر خود، بايد از توالي رويدادها و وضعيت ها بهره گيرد و از رابط هاي منطقي، توضيحات حرفي، و هرآنچه ابهام زدايي مي كند، اجتناب ورزد.(23 : ر.ک. تسليمي، 13) آثار آثاري كه اليوت به جا گذارده، در سه زمينۀ شعر، نقد ادبي، و نمايش نامه است. برخي از اين آثار در شمار مهم ترين آثار ادبيات انگليس و جهان در قرن بيستم قرار گرفته و به اصطلاح،جري ان ساز بوده است. برخي از آثار وي عبارت اند از: 1. ترانه هاي عاشقانۀ آلفرد پروفراك 14 ؛ اين مجموعه، نخستين اثري بود كه اليوت، به تشويق ازرا پاوند، در سال 1917 ، منتشركرد و به شهرت او انجاميد. 2. چوب مقدّس 15 ؛ مجموعه اي كه در سال 1920 منتشر شد و گفتارهايي منتقدانه در باب بلاغت، شعر سپيد، ونمايش نامه نويسي بود. 3. سرزمين ويران؛ وي در اين اثر مهمّ خود، كه آن را در سال 1919 آغاز كرد و در 1922 به انجام رسانيد، تحت تأثير آثار و پيامدهاي جنگ جهاني بر جامعه و نيز بيماري و مشكلات شخصي خود، از نوميدي انسان ناله سر داد. اين اثر سنّت شكن و جسورانه، بسيار مورد توجّه واقع شد و او را چهره اي جهاني كرد. 4. چهار كوارتت 16 ؛ اين اثر كه در سال 1948 جايزۀ نوبل ادبيات را از آن خود كرد، مجوعۀ چهار سرودۀ بلند بود كه طي سال هاي 1935 تا 1942 به انجام رسيد. اين اثر، نه تنها از نظر ساختار ادبي، بلكه به واسطۀ مضامين گوناگون فلسفي، مذهبي، اجتماعي، و انساني اش، بسيار مورد توجّه قرار گرفت. ديگر آثار مهمّ وي از اين قرار است: Ara Vos Prec (1919). Republished in the U. S. as Poems (1920). Homage to John Dryden (1924). Poems; 1909-1925 (1925). Sweeney Agonistes (1926). For Lancelot Andrewes (1928). Ash-Wednesday (1930). Selected Essays; 1917-1932 (1932). The Use of Poetry and the Use of Criticism (1933). After Strange Gods (1933 lectures at the University of Virginia, 1934). The Rock: A Pageant Play (1934). Murder in the Cathedral (1935). Essays Ancient and Modern (1936). Collected Poems; 1909-1935 (1936). The Family Reunion (1939). Old Possum’s Book of Practical Cats (1939). The Idea of a Christian Society (1939). East Coker (1940). The Dry Salvages (1941). Little Gidding (1942). Notes Towards the Definition of Culture (1948). The Cocktail Party (1949). The Complete Poems and Plays; 1909-1950 (1952). The Confidential Clerk (1954). On Poetry and Poets (1957). The Elder Statesman (1959). Collected Poems; 1909-1962 (1963). علاوه بر دو اثر مهمّ سرزمين ويران و چهار كوارتت، بسياري از نمايش نامه هاي وي نيز به فارسي ترجمه شده است. اليوت و كلاسيك يكی از آثار اليوت كه كمتر مورد توجّه قرار گرفته است،اثري است با عنوان ؟ كلاسيك چيست » . كلاسيك، اصطلاحي است كه همواره در حوزۀ ادبيات، هنر، و ... مطرح بوده است، و به ديگر سخن، واژه اي آشنا است كه در حوزه هاي گوناگون به كار گرفته مي شود. اليوت در اين اثر، كوشيده است تقرير جديدي از كلاسيك ارائه دهد. از منظر اليوت، ويرژيل نمايندۀ كلاسيك است، البته نه كلاسيك به تعبير متداول و مشهور آن، بلكه كلاسيك با تعريفي كه اليوت اراده كرده است. اليوت پيش از تبيين منظور خود از كلاسيك، و در راستای فهم نيكوتر تعريف مورد نظرش، به بيان تعاريف متداول از اين عبارت پرداخته است. نخستين و مهم ترين تعريفي كه براي كلاسيك مطرح شده است، استفاده از اين تعبير براي اشاره به متون كهن يوناني و رومي است؛ متوني كه قدمت زماني بسيار دارند و صفت كلاسيك بيانگر كهن سالي آنان، از منظر ظهور و تولّد، است. براي مثال، از اين منظر، آثار افلاطون و ارسطو متوني كلاسيك اند. ازسوي ديگر، كلاسيك از مكاتب ادبي اي به شمار مي رود كه در قرن هفدهم ميلادي به وجود آمد. بنيانگذاران اين مكتب به اصول كهني كه يونانيان و روميان آفريده بودند نظر، و با توجّه به آن، در آثار خويش اصولي را پاس داشتند؛ اصولي مانند توجّه به اخلاق و صفات نيكوي انساني، پايندي به آموزه هاي قدما و تقليد از آنان، عقل گرايي، و حقيقت نمايي. در قرن هجدهم ميلادي، جنبشي براي مقابله با اين رويكرد ادبي ايجاد شد؛ مكتب رومانتيسم. مكتب رمانتيسم اصولي را مورد توجّه قرار داد كه اغلب در مقابل آرمان هاي مكتب كلاسيك بود. بدين ترتيب، در تعبير ديگر، كلاسيك به مكتبي ادبي با ويژگي هاي خاص اطلاق مي شود. علاوه بر اين دو مفهوم، كلاسيك در تعبيري ديگر نيز به كار برده مي شود؛ اثري كه در زمينه اي خاص، مورد توجّه، و مقبول و استاندارد است و اثر كلاسيك آن حوزۀ خاص دانسته م يشود. براي مثال، به اين تعبير، كتاب سبك شناسي مرحوم بهار، اثري كلاسيك در حوزۀ سبك شناسي در زبان فارسي تلقّي مي گردد. اليوت، پس از بيان اين تعابير گوناگون از كلاسيك، درواقع راهي گشوده است به بيان مفهومي كه از كلاسيك مدّ نظر دارد. البته هريك از تعابير مذكور كلاسيك، در جايگاه متناسب خود مورد پذيرش و مقبول است، امّا ذكر آنها، درواقع، جلب توجّه به اين نكته است كه آنچه قرار است از كلاسيك به تعبير خاص اليوت مطرح شود، چيزي غير از موارد و نگاهي تازه است. البته اين نكته لزوماً مانع از آن نيست كه در تعبير تازه از كلاسيك هم، برخي ويژگي های مطرح و مورد توجّه اين مفهوم در ساير رويكردها لحاظ شود، امّا ترديدي نيست كه نوع نگاه، اساساً بديع و تازه است. اليوت خود نيز به خاص بودن نگاه خود در اين زمينه اشاره كرده است. اليوت در تبيين اثر كلاسيك، از ويژ گي ها و قابليت هاي گوناگوني ياد كرده كه لازم است اثر برای كلاسيك خوانده شدن از آنها برخوردار باشد. يكي از مهم ترين صفاتي كه اليوت در اين زمينه اشاره كرده است، پختگي 18 است؛ آثار كلاسيك از نوعي پختگي و كمال برخوردارند. اين كمال سبب مي شود اين آثار مورد توجّه و تقليد ديگران قرار گيرند، چراكه معياري بنيان مي نهند كه راهنماي ديگران براي رفع كاستي ها و رسيدن به هنجار نيكو است. نمونۀ شاخص كلاسيك مورد نظر اليوت، اثر ويرژيل است. وي ضمن اشاره به انطباق تعريف كلاسيك مورد نظر خود خود با اثر وي، هر چه بيشتر او را لايق اين صفت دانسته و حتّي شاعران بزرگي را، با استدلال هايي كه مطرح كرده است، از قلمرو كلاسيك مطلوب خود بيرون دانسته است. به نظر مي رسد توجّه دقيق به آنچه اليوت مطرح كرده است و جستجو و پيگيري نظر او در اين زمينه، نه تنها در موضوع مورد بحث سودمند است، بلكه راهي مي گشايد براي درك جايگاه بلند برخي متون و نويسندگاني كه با وجود برخورداري از ويژگي هاي منحصر به فرد و ممتاز، از منظر كلاسيك بودن كمتر مورد توجّه قرار گرفته اند. همچنان كه رهنموني است تا ديگر آثار نيز اصولي آزموده را مدّ نظر قرار دهند و خود را به معيارهاي كلاسيك نزديك سازند. كتاب نامه: تسليمي، علي، 1388 ، ، نقد ادبي، تهران: كتاب آمه فروغي، محمّدعلي، 1383 ، سير حكمت در اروپا، تهران: هرمس. مكاريك، ايرنا ريما، 1384 ، دانشنامۀ نظريه های ادبی معاصر ،ترجمۀ مهران مهاجر و محمّد نبوی، تهران: آگه. سلدن، رامان و پيتر ويدوسون، 1384 ، راهنماي نظريۀ ادبی معاصر ، ترجمۀ عبّاس مخبر، تهران: طرح نو. ولك، رنه، 1377 ، تاريخ نقد جديد ، ترجمۀ سعيد ارباب شيراني، تهران: نيلوفر Chinitz, David E., 2009, A Companion to T. S. Eliot. Blackwel. Cooper, John, 2006, The Cambridge Introduction to T. S. Eliot, Cambridge University Press. Garraty, John A. and Mark C. Carnes, 1999, American National Biography, New York: Oxford University Press. پی نوشت ها: 1. دانشجوي دكتري زبان و ادبيات فارسي 2. Thomas Stearns Eliot 3. In Literature The Symbolist Movement Henry Bergson .4 وي از فيلسوفان برجستة فرانسوي در قرن نوزده بود. 5. فرانسيس هربرت برادلي (1924-1846) از فيلسوفان انگليسي كه با ديدگاه هاي سودگرايانه و تجربه گرا مخالفت ورزيد و از طرفداران اصالت تفكّر بود. وي از طلايه داران جنبش ايده اليسم انگليسي است. 6. Prufrock and Other Observations Ezra Pound .7 وی از پيشگامان نقد نو و طرفداران نهضت شعر مدرن بود. وي مشوّق اليوت جوان در لندن بود و آثار اوّليۀ او را پيشاز انتشار ويرايش مي كرد .(5 : ر.ک. ديويد شينيتز، 200) 8. The Waste land. 9. unitarianist 10. Tradition And Indivitual talent 11. impersonality 12. Self -sacrifice 13. Objective correlative 14. The love songs of j. Alfred Prufrock 15. The Sacred Wood 16. Four quartet 17. What is a classic 18. Maturity منبع 3 پست اخیر [TABLE=width: 95%] [TR] [TD=class: HTitle, width: 100%, colspan: 2]گذري بر احوال و آثار تي. اس. اليوت با معرّفي گفتاري از او دربارۀ اثر كلاسيك[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2]نويسنده:ليلا آقاياني چاوشي ادبيات ،شماره پياپي 192، ،سال شانزدهم،، شماره در سال 12، مهر، 1392، صفحه 27-30[/TD] [/TR] [/TABLE] 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۲ فريبا حاج دايي روزي که توماس استرنر اليوت در سنت لوييز به دنيا آمد، پنجاه وچهارسالي مي شد که افراد خانوادهاش در مي سوري آمريکا زندگي مي کردند. اين خانواده به رغم نفوذ زبان و فرهنگ و معتقدات مردم جنوب و غرب آمريکا همچنان«انگليسي»، از نوع انگليسي- آمريکايي هاي نيوانگلند باقي مانده بودند و از اين رو عجيب نبود که اليوت حتي زماني که در هاروارد بود، شيوة لباس پوشيدن و لحن سخن گفتن انگليسي ها را داشت و به سال 1927 به تابعيت بريتانيا درآمد و هميشه نگران بود که مبادا اروپا آمريکايي شود. اليوت تحصيلات متوسطه را در آکادمي اسميت در سنتلوييز به پايان برد، خود در بارة اين سال ها مي نويسد: «زبان هاي لاتين و يوناني را آموختم و تاريخ يونان، روم، انگليس و آمريکا را دقيقاً مطالعه کردم. با رياضيات تا حدي آشنا شدم و بعد به سراغ زبان هاي فرانسه و آلماني رفتم و جالب تر از همه زبان انگليسي را به درستي آموختم. شکسپير را خواندم؛ گرچه اگر اختيار دست خودم بود ابداً لاي کتاب او را باز نمي کردم و در عوض فقط وفقط ترجمه فيتزجرالد از عمر خيام را مي خواندم؛ که برايم هم لذت بخش بود و هم دردناک. من تحت تأثير اين اشعار، شروع به سرودن رباعي کردم؛ رباعياتي که خيالانگيز و غمافزا بودند.» سنت خانوادگي اليوت او را به هاروارد پيوند داد؛ هماکنون مجموعه اي از وسايل و اشيای مربوط به دوران تحصيلش در هاروارد نگهداري مي شود. او چهار سال در هاروارد بود و بعد، به مدت يک سال، براي خواندن ادبيات و فلسفه به سوربن رفت و سپس براي پيگيري مطالعاتش به هاروارد برگشت و در نهايت در آلمان و آکسفورد به تحصيل پرداخت. در نامه اي به تاريخ 23 آوريل 1928 به سر هربرت ريد، شاعر انگليسي، مي نويسد: «تصميم دارم در بارة شيوة فکري يک آمريکايي بنويسم که در جنوب آمريکا به دنيا آمده ولي آمريکايي نيست؛ و خود نمي داند که کجايي است. گاهي فکر مي کند بيشتر فرانسوي است تا آمريکايي و بعضي اوقات خود را فقط و فقط انگليسي مي داند، حال آنکه صد سالي مي شود که خانوادهاش آمريکايي هستند.» به هنگام تحصيل در هاروارد اليوت تحت تأثير ايروينگ بابيت، منتقد مشهور و استاد ادبيات تطبيقي، قرار مي گيرد؛ رمانتيسيسم را رد مي کند و به کلاسيسيسم روي مي آورد و آن را چنين تعريف مي کند: «کلاسيسيسم يعني ذهنيت بالغ، يکسره واقعيتگرا، بدون توهم و خيالپردازي و با توکل بسيار.» سفر به فرانسه، و آشنايي با فلسفة هانري برگسون و فرضيه هاي او در زمينه زمان و کشف و شهود، اثر فراواني روي تفکر و ذوق اليوت مي گذارد. خواندن آثار شاعران سمبوليست، نظير بودلر و مالارمه، در شکل دادن به فکر وسليقة او موثر مي افتد و بعد از آشنايي با ازراپاوند، ژول لافورگ، شاعر سمبوليست فرانسوي را کشف مي کند و لافورگ و دانته سبکآفرينان شعر اليوت مي شوند. پاوند در بارة لافورگ گفته: « شعر لافورگ در واقع رقص هوش در جمع واژگان است.» در سپتامبر 1914، در حولوحوش شروع جنگ جهاني اول اليوت به انگلستان مي رود تا رسالة دکتري خود را زير نظر پرفسور برادلي بنويسد که به علت بيماري استاد موفق نمي شود. با اين حال سال هاي 1914 و1915 را در انگلستان مي ماند و دليل اقامتش ديدارهاي متعدد با ازرا پاوند بوده است. خودش گفته:«بهترين ساعات عمرم را در آپارتمان ازرا پاوند، در کنزينگتون، و به هنگام بحث و گفتوگو با او گذراندهام.» بين سال هاي 1910 و 1912 اليوت چهار منظومه به زبان انگليسي و يک منظومه به فرانسه منتشر کرده بود و خودش را تا حدي در جهان ادبيات به ثبوت رسانده بود؛ اشعار او با شعرهايي که پيش از آن به چاپ مي رسيد متفاوت بود. وقتي شعر پروفراک را سرود، ازرا پاوند آن را براي ماهنامه ادبي شعر فرستاد؛ اليوت در اينباره مي نويسد: «اشعار اوليه خود را بين سال هاي 1911 تا 1915 سروده بودم، به استثناي دوره اي که کنراد ايکن براي چاپ آن ها در لندن تلاش کرد و موفق نشد، آن ها در کشوي ميزم خاک مي خوردند. تا بعدها با تلاش پاوند نخستين جلد اشعارم به چاپ رسيد.» نام کتاب کوچک چاپ شده«پروفراک و ديگر ملاحظات» بود و با«آواز عاشقانة چي.آلفرد پروفراک» آغاز مي شد که در بردارندة تخيلات شاعرانة مردي بود که نمي تواند تصميمش را بگيرد و به زني اظهار عشق کند. چاپ اين کتاب، اليوت، کارمند بانک لويد در لندن، را رسماً وارد جرگة اديبان کرد. در همين سال ها است که اليوت ازدواج مي کند. برتراند راسل، فيلسوف انگليسي، در اين باره گفته: « به نظر مي آيد اليوت از ازدواج خود شرمسار است.» و الدوس هاکسلي، داستاننويس انگليسي، مي گويد:«همسر اليوت آدمي است مخصوص به خود؛ يک زن عامي که اصراري ندارد سليقة عوامپسندانة خود را پنهان کند.» اليوت اما با همسر خود و نامرادي هاي ديگر مي ساخت؛ از بانک به خانه اي برمي گشت که در آن کمترين نوري از شادي نبود و بهرغم اين که روح و جسمش بسيار خسته و فرسوده بود تا ديرگاه شب مي نوشت، تا اينکه در پاييز 1921 به شدت بيمار شد و به توصية پزشکان، به مرخصي سه ماهه، به لوزان سويس رفت. حاصل اين مرخصي شعري شد که بنيان تازه اي در ادبيات منظوم زبان انگليسي گذاشت. اليوت شعر خود را، که قريب هشتصد سطر بود، براي ازراپاوند به پاريس فرستاد. پاوند در اين باره نوشته است:«اليوت در دوران مرخصي اجباري خود «سرزمين هرز» را سروده است؛ که شاهکار است. ايکاش مي شد که او خدمت در بانک را ول کند.» و پاوند مشغول جمعآوري پول شد تا شايد اليوت را از کارمندي بانک در لندن نجات دهد. ازرا پاوند در شعر اليوت تغييرات بسياري به وجود آورد و بر بسياري از سطور آن خط بطلان کشيد؛ به نظر او يک شعر سمبليک نمي بايست چنين شروع شود و آميخته به صناعات و توضيحات اضافي باشد. در نتيجه از قريب هشتصد سطر فقط چهارصدوسيوسه سطرباقي گذاشت. اليوت با آنکه با همة نظريات پاوند موافق نبود سر تسليم فرود آورد و گفت: «پاوند انبوهي از ابيات و بندهاي آشفته و درهمبرهم را به شعري منقح تبديل کرده است.» و بعدها، در 1928، برتري تاموتمام و منحصر بهفرد ازراپاوند را در مقام استاد نوع ادبي شعر ستود و گفت:«شعر پاوند پيوسته رو به بهبود داشته» و در 1936 نقد پاوند را«بزرگ ترين نقد مؤثر قرن تا زمان حاضر» دانست و از اينکه«اهميت خطير نقد آقاي پاوند به حدي که سزاوار آن است شناخته نيست» اظهار تأسف کرد و دريک ستايش شخصي و پرشور در 1946، به ويرايش سرزمين هرز، توسط پاوند، اشاره کرد و آن را «شاهد غيرقابل انکار نبوغ انتقادي پاوند» دانست و در 1954 گزيده اي از مقالات ادبي ازراپاوند را از درون شماره هاي قديم مجلات بيرون کشيد و ويرايش و منتشر کرد. سرزمين هرز در اکتبر 1922 در مجلة ادبي کرايتريون،معيار، به سردبيري خود اليوت، در لندن منتشر شد و يک ماه بعد نشرية ادبي دايال در آمريکا آن را به چاپ رساند. اين شعر، مرگوزندگي بشر و روياهاي او را، که همه واهي و پوچ هستند، تصوير مي کند. انسان درمانده است، و رنجکشيده، زنده است، اما در واقع مرده. خودش در بارة اين شعر مي نويسد: «به نظر من عالي ترين راهي که براي بيان انديشه در يک شعر وجود دارد به کارگيري سبک دراماتيک،نمايشي، در شعر است.» و سراسر شعر سرزمين هرز پر است از صحنه هايي از زندگي انسان ها. آدم ها به سرعت مي آيند و در حداقل زمان نقش خود را ايفا مي کنند و مي روند؛ بيهيچ شرحوبسطي. گاهي يک کلمه يا يک اشاره بيانکننده داستاني است که بايد براي آن کتابي نوشت و شعر، در ميان بندها، به گونه اي است که خواننده حس مي کند پرده افتاده و پردة ديگري بالا رفته است. اما بايد به خاطر داشت که اين شعر با نمايشنامه هاي شکسپير و ديگر درام هاي منظوم کاملاً متفاوت است؛ اوج مشخصي ندارد و نقشآفرينان آن، به خلاف ديگر نمايشنامه ها، بيشمار هستند، و گاهي چند شخصيت نمايشگر يک تن است و يا گفتوگوي جمع زيادي بيانکننده يک فکر. طي سال هاي آتي، کار اليوت سرودن شعر، خدمت در بانک، او خود را اينطوري توصيف کرده است: «قدوبالاي کارمندي»، سردبيري مجلة کرايتريون، نمايندگي دو نشرية دايال و نوولروفرانس، و نوشتن نقد بود. اگر او مشهورترين شاعر زمانش نشده بود، بيشک به عنوان ممتازترين منتقد ادبي روزگارش شناخته مي شد و حتي مي توان گفت که تميز دادن اليوت شاعر از اليوت منتقد محال است؛ زيرا نقد او از حساسيت شاعرانهاش سرچشمه مي گيرد و شعر او را به وسيلة نقدش مي توان توضيح داد و تفسير کرد. خودداري، سرکوب تمايلات شخصي و جستوجو براي يافتن اصول ساختاري، در خود اثر، از ويژگي هاي اليوت منتقد است. او تفسير و نقد حکمي را رد مي کند و تفسير را فقط در موردي جايز مي داند که اصلاً تفسير نباشد و فقط ارايه داده هايي به خواننده باشد که اگر به او ارايه نمي شود از آن غافل بماند. مي گويد: «منتقد نبايد اعمال زور کند و نبايد به داوري هاي مربوط به بدتر و بهتر بپردازد.» گرچه منع داوري و رتبهبندي را خيلي از جاها، عملاً خود زير پا مي گذارد؛ و شايد راز موفقيت و جذابيت او در مقام منتقد هم همين است. اليوت در نقدهايش با رمانتيسيسم به شدت مخالفت مي کند و ميلتن و سنت ميلتني را مورد انتقاد قرار مي دهد و شاعران سمبوليست فرانسه را نمايندگان شعر طراز اول به شمار مي آورد. او به شعر«عاري از جنبة شخصي» معتقد است و مي گويد: «شعر رها کردن عنان عاطفه نيست، بلکه گريز از عاطفه است. بيان شخصيت نيست، بلکه گريز از شخصيت است.» و به عبارتي شعر را رونوشت بلاواسطه احساس نمي داند و مي گويد: «شاعر به طور غير مستقيم به بيان شخصيت خود مي پردازد.» گرچه در جاهايي اين گفته خود را نقض مي کند و مي گويد: «هنر پالايندة رنج شخصي هنرمند است.» اليوت از کاربرد«گفتار محاوره اي» در شعر دفاع مي کند؛ ولي خود در بسياري از شعرهايش از آن طريق فرسنگ ها منحرف مي شود؛ ويژگي و سبک شعر او با نظريات و عقايدش همخواني ندارد واز گفته هاي بعضاً متناقض اليوت چنين برمي آيد که مفهوم شعر نزد او، هم از لحاظ خاستگاهش در ذهن شاعر و هم از نظر تأثيرش در خواننده، صرفاً عاطفي است. بين سال هاي 1935 تا 1941 توجه اليوت معطوف شعري مي شود که بعضي از شعرشناسان انگليسي آن را شاهکار او مي دانند؛ چهار کوارتت. اين شعر که در چهار بند سروده شده است، در هر بند پنج پاره دارد و در آن طرز ارايه تصويرها، و بازگشت مکرر آن ها، که به هيچوجه صورت تکرار ندارد، يادآور موسيقي است. انجام، مقدم بر آغاز است، و انجام و آغاز هميشه آنجا بوده است، پيش از آغاز و پس از انجام. بيشتر منتقدان مي گويند که انتشار اين شعر باعث اعطاي جايزه ادبي نوبل به او شد. «آقاي اليوت! اعطاي اين جايزه به شما بيشتر به خاطر قدرداني از موفقيت هاي درخشاني است که شما به عنوان يک شاعر پيشرو در شعر امروز به دست آورده ايد... با درود بسيار از سوي فرهنگستان سوئد، از شما خواهش مي شود که جايزه خود را از دست والاحضرت وليعهد سوئد دريافت داريد.» اليوت به نمايشنامهنويسي هم علاقهمند بود. اولين نمايشنامه اي که نوشت، سوئيني اگونيستس، هر چند از موسيقي سرشار کلام برخوردار بود اما براي همگان قابل فهم نبود و ظاهراً خود اليوت هم متوجه اين نکته شده بود که تا هشت سال بعد در زمينة تئاتر اثري منتشر نکرد، و بعد به سال 1934 نمايشنامه صخره و سال بعد از آن نمايشنامه قتل در کليساي جامع را نوشت که در آن استفاده از صحن و محراب کليساي جامع به جاي صحنة نمايش، تأثير دراماتيک فوقالعاده اي ايجاد کرد. در نمايشنامه کوکتلپارتي کسالتبارترين چشماندازهاي دنياي مدرن و همة ابتذالات دادوستدهاي اجتماعي مورد پژوهش قرار داد: آيا قادريم که فقط به چيزي، که تصورمان آفريده عشق بورزيم؟ و به راستي در توانمان نيست که دوست بداريم و دوستمان بدارند؟ انسان چهقدرتنهاست. سه نمايشنامه قتل در کليساي جامع، اجتماع مجدد خانواده و کوکتل پارتي ويژگي هاي باله را دارند و بر اساس تضاد بين قهرمان و همسرايان بنا شدهاند. اليوت به معناي بسيار خاص و بسيار محدود نمايشنامهنويس است؛ اما محدوديت هاي خود را مي شناسد و شکل خاص نمايشنامه او منسجم، قائمبالذات و فوقالعاده اجرايي است و بيشتر عناصر يک نمايشنامه عملاً در نمايشنامة ديگر او تکرار مي شود. خود او در چهار کوارتت مي گويد: مي گوييد تکرار کنم، آنچه را پيشتر گفتهام. و من دوباره و دوباره آن ها را خواهم گفت. در مقاله«گفتوگو در شعر نمايشي» اليوت اين مطلب را پيش مي کشد که نمايش بايد از نظر صوري به باله نزديک شود و نمايش منظوم به نمايش منثور ترجيح دارد: «زيرا هرگاه بخواهيم امر دائم و کلي را بيان کنيم، بايد به نظم روي آوريم.» و در مقاله«چهار نمايشنامهنويس عصر اليزابت» مي گويد که موفق ترين نمايشنامهنويسان عصر اليزابت در واقع موفق ترين شاعران هستند و شعر و نمايش در چنين نمايشنامه هايي از يکديگر تفکيکپذير نيستند. در سال 1928 الیوت در مقاله اي ديدگاه و شخصيت خود را اينطور خلاصه کرد: «کلاسيسيست در ادبيات، سلطنتطلب در سياست و انگلو-کاتوليک در مذهب.» ليبرال ها و راديکال ها از اين واکنش صادقانه او يکه خوردند و او را از دسترفته خواندند، در چاپ بعدي مقاله، اليوت اين قسمت مبهوتکننده را حذف کرد و گفت که اين سخن سوءتفاهمي پيش آورده و خوانندگانش را به اين فکر انداخته است که در ذهن او اين سه، اهميتي يکسان دارند، حال آنکه تأکيد اصلي او روي مذهب است. اين کارمند بانک که هر روز با بيزاري سرکار مي رفت اعلام کرد که: «سازمان جامعه بر پاية سود شخصي و نابودي عمومي قرار گرفته و اين به مسخ انسانيت از طريق صنعتي شدن بينظم و قائده و نابودي منابع طبيعي منجر مي شود.» و گفت که: «اشتباه راديکال ها در عدم درک نقش مذهب در فراهم آوردن پشتوانة فوق طبيعي براي قوائد اخلاقي سست و نااستوار است.» و اعلام کرد که: «تنها اعتقاد به خدا مي تواند انسان را در مبارزهاش عليه گناه و وحشت مرگ، ياري دهد.» گرچه به نظر نمي رسد اليوت در مذهبي که خود تبليغ مي کرد چندان آرامشي به دست آورده باشد، چرا که آخرين اثر او سرشار است از احساس درماندگي و مرگي که هيچ اميد ملموسي نسبت به زندگي شادمانة پس از مرگ را نويد نمي دهد. گرچه او نمي توانست يکسره در بدبيني خود پابرجا باشد؛ چرا که چند سالي پس از مرگ همسر اولش، و درشصتوهشت سالگي، با زني بيستونه ساله پيوند زناشويي بست. دوست نزديک او الدوس هاکسلي به طور کنايهآميزي گفته: «تام اليوت به حد حيرتآوري ملالانگيز شده و دليل اين امر، نمي دانم، شايد به خاطر اين باشد که در ازدواج دوم خود آدم خوشبختي است.» اليوت و همسر تازهاش بارها به آمريکا سفر کردند. کسي از او پرسيده بود که فکر مي کند به کدام جامعه تعلق دارد؛ آمريکا يا انگليس؟ و او پاسخ داده بود: «من از اينکه اين شانس را داشتم که بين دو فرهنگ زندگي کنم سپاسگزارم و اگر حقيقتش را بخواهيد از بعضي جهات خيلي آمريکاييم، ولي خب، در عين حال خيلي انگليسي.» او سال هاي آخر عمر را در جزاير هند غربي گذراند و بارها بيمار شد و به پزشک مراجعه نکرد و سرانجام در چهارم ژانوية سال 1965 در هفتادوشش سالگي بدرود حيات گفت و اين در حالي بود که بيشتر شاعران موفقت انگليسي زبان اليوت را به عنوان پيشکسوت پذيرفته بودند و بعضي از آن ها از شيوه وسبک او تقليد مي کردند. گرچه بيشتر آن ها به«مانيفست کمونيست» نظر داشتند و به خداي اليوت وقعي نمي گذاشتند. اليوت در سراسر عمرش تنها بود و جز چند سالي بسيار کوتاه، از جهان، جز غم بيحاصلي و بيهودگي نديد و شايد مناسب ترين سخن در بارة او سرودة خودش در نمايشنامه کوکتلپارتي باشد: در آن جا دري بود که من توان گشودنش را نداشتم. نمي توانستم به دستگيرهاش دست بزنم. نمي توانستم از زندان خويش خلاصي بيابم. دوزخ چيست؟ دوزخ درون خود انسان است. مکاني است که امکان گريختن از آن نيست. و تنهايي است و تنهايي و تنهايي. منبع این پست 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده