رفتن به مطلب

نقد فیلم هوگو Hugo 2011


spow

ارسال های توصیه شده

مشخصات فیلم

 

Hugo

محصول سال 2011

کارگردان مارتین اسکورسیزی

فیلمنامه از جان لوگان براساس کتابی از برایان سلزنیک

مدت زمان فیلم : 126 دقیقه

ستارگان: Asa Butterfield, Chloë Grace Moretz and Christopher Lee

صفحه مشخصات فیلم در سایت IMDB

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

این فیلم درجشنواره اسکار 2012 برنده 5 جایزه اسکار درزمینه های بهترین فیلمبردار برای رابرت ریچاردسون ، هوگو برنده بهترین کارگردان هنری ، جایزه بهترین صدابرداری برای فیلیپ اتاکستون و یوجین گرتی ، هوگو برنده جایزه بهترین تدوین صدا و برنده بهترین جلوه های ویژه

این فیلم نامزد یازده جایزه اسکار شده بود.

 

مارتین اسکورسیزی کاملا فرق کرده ومنحنی عملکرد اون بخوبی نشان از اوج پختگی دراوج تجربه کارییش را دارد

اسکورسیزی کارهای کوچکی درپرونده خود ندارد ولی تغییر دربافت فیلم وموضوع نکته ای هست که باعث شاخص شدن کارهای جدید اسکورسیزی میگردد

بقول یکی از منتقدین که درادامه نظرش را منعکس میکنم اسکورسیزی این بار تکنولوژی را به خدمت سینما می اورد نه برخلاف معمول سینمارا به قربانگاه تکنولوژی

داستان فیلم داستان کودک درون انسانهاست

رویاهایی که با انها بزرگ میشویم درونشان زندگی میکنیم واز انها برای زندگی عادیمان الهام میگیریم اما چون تعمیرکار خوبی نیستیم(اشاره به گفتگوی هوگو و جورج میلیس(با بازی زیبای کینگزلی)) رویاهای خودمان را فراموش میکنیم وانهارا درگوشه کمدمان دفن میکنیم

همان حکایت ترس های همیشگی ما از خودمان وجرات روبرو شدن با انها

اسکورسیزی به سینمایی که دران اسکورسیزی شده است خدمت میکند وداستان تولد ان را بخوبی به نمایش میگذارد

با ارائه فیلمی نسبتا درسطح کودکان اما حاکی ازواقعیت های سرد زندگی بزرگسالانی که کودک بودنشان را فراموش کرده اند

کودکی سینما را به یاد بزرگسالان ان می اندازد واینکه هنوزاین کودک به معنا ومفهوم نیازدارد

درکل مثل اغلب فیلم های اسکورسیزی این فیلم هم اهداف پلورالیستی خودرا با تکیه بر تم اصلی هویت سینما دنبال میکند ولی نمیشود این مسئله یعنی احقاق هویت سینما را دستمایه اصلی این فیلم عنوان کرد

تشابه شدید صحنه های فیلم که مثلا درپاریس اتفاق افتاده به صحنه های ایستگاههای قطار انگلیسی وتشابه معنایی به داستانهای چارلز دیکنز نشان از عدم امکان تمایز درمعناها وباورها دارد.

اسکورسیزی بخوبی میداند که امکان پرداخت به حقیقت انسانها ،رویاها و شکستن حصارهای باورهای سفت جامعه را درفیلم هایی با ژانری بجز انیمیشن ندارد وبرای همین به بهترین عملکرد خود دست میزند

انصافا فیلم ساخت خوب وبارداستانی حفظ شده ای دارد(بالاخره از بهترین کتاب سال 2007 الگوبرداری شده والحق از خود کتاب بهتر داستان را پرداخت کرده اند) ومضامین مورد نیاز اسکورسیزی را بخوبی به نمایش میگذارد

گذری به کارهای سابق اسکورسیزی وروالی که درپیش گرفته بخوبی انگیزه های اورا برای پرداختن به بزرگترین ایده انسانها یعنی محقق ساختن رویاها مشخص میکند.

فیلم هایی چون راننده تاکسی ... دوستان خوب... دارودسته های نیویورکی ... جزیره سرگردانی وبالاخره هوگو

حتی درفیلم قبلی اسکورسیزی هم او درزوج دوم هنریش یعنی دی کاپریو به دنبال زنده گرداندن رویاها بود

رویاهایی که در اسکیزوفرنی حقیقت پیدا میکردند!

هوگو Hugo که دیشب به تماشای ان نشستم اثری قابل تقدیر از یکی از بزرگترین وخلاقترین کارگردانهای تاریخ سینما بود وحتما دعوت میکنم دوستان عزیز به تماشای این فیلم زیبا وپرمفهوم بنشینند.

  • Like 3
لینک به دیدگاه

فیلم رو میتونید از لینک های زیر دریافت کنید!

 

download.gif

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
|
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

download.gif

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

یا

 

دانلود کنید :

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نقد اول از دید سایرین:

 

صحبت درباره فيلم «هوگو» بدون اشاره به ارجاع هاي متعدد آن به آثار هنري، سينمايي و ادبي فيلم که مارتين اسکورسيزي خود را وامدار آنها نشان داده غيرممکن است، هرچند پرداختن به همه آنها در حوصله يک يادداشت کوتاه نمي گنجد. هرچه باشد اين فيلمي است که خود سينما را دستمايه قرار داده و سينما به مضمون آن تبديل شده و همه مضامين ديگري را که اسکورسيزي سعي کرده است در فيلم جاي دهد –مضاميني مانند هدف زندگي، ماشينيزم و اتوماسيون اجتماعي و آشتي و همدلي- را به حاشيه رانده است.

 

در فيلمنامه جان لوگان (نويسنده فيلمنامه هاي متنوعي مانند «ماشين زمان»، «گلادياتور»، «سوييني تاد»، «کوريولانوس» و «اسکاي فال») بر اساس رمان مصور کودکان «اختراع هوگو کابره» از برايان سلزنيک (نوه عموي ديويد اُ. سلزنيک از مديران متروگلدوين ماير، پارامونت و آر.کي.اُ و تهيه کننده «بر باد رفته») هوگو کابره پسرک 12 ساله يتيمي است در پاريس سال هاي 1930 که پدر مخترع خود را در سانحه اي از دست داده و اکنون در گريز از يتيمخانه و در غياب عموي دائم الخمر متصدي ساعت هاي ايستگاه قطار پاريس، درون هزارتوي برج هاي ساعت و لابلاي چرخدنده ها و نردبان ها و دهليزها روزگار مي گذراند. او مصمم است به راز يک آدمک ماشيني پيشرفته که پدرش پيش از مرگ از موزه آورده و در صدد راه اندازي آن بوده، پي ببرد و در اين مسير به يک فروشنده بداخلاق لوازم شعبده بازي و اسباب بازي هاي مکانيکي و دخترخوانده او بر مي خورد و البته نمي داند که اين فروشنده عبوس، همان ژرژ ملي يس پيشگام سينماي تخيلي و داستان پرداز است که همه تصور مي کنند در جنگ جهاني اول کشته شده است.

 

اولين نماي فيلم، سفري از آسمان بر فراز پاريس، عبور از ميان شهر و رسيدن به ازدحام جمعيت در ايستگاه قطار تا نماي درشتي از چشم هاي هوگو کابره (آسا باترفيلد) که از درون درون رقم 4 يک ساعت بزرگ به بيرون نگاه مي کند، نزديک شدن از ديد داناي کل به راوي سوم شخص محدودي است که بايد خود هوگو باشد؛ گرچه در پايان به نظر مي رسد که راوي اين داستان، ايزابل (کلوئه گريس مورتز) دوست اوست که به آرزوي نويسنده شدن خود جامه عمل مي پوشاند و البته گريزي هم به خاطرات آقاي تابار (مايکا استالبارگ) يک تاريخنگار سينما و خاطرات ژرژ ملي يس (بن کينگزلي) زده مي شود.

 

اما در اواسط فيلم، اسکورسيزي فيلمساز از اين انتخاب راوي از ميان شخصيت هاي داستان عدول مي کند و خود در جايگاه راوي داناي کل مي نشيند تا تصاويري را که بسياري از ما نيز مثل اکثر شخصيت هاي داستان از سال هاي آغاز سينماي اوليه نديده ايم، نشانمان دهد. در اينجا هنگام کتاب خواندن بچه ها تصاويري آرشيوي مي بينيم از فيلم هايي مثل «ورود قطار به ايستگاه»، «خروج کارگران از کارخانه» و ساير فيلم هاي مستند برادران لومي ير، شليک به تماشاگر در «سرقت بزرگ قطار»، نمايي از «تعصب» گريفيث، «ژنرال» کيتن، «زندگي سگي» چاپلين، تصويري از «فرانکنشتين»، يا شيرين کاري هاي داگلاس فربنکس.

البته فيلمساز که مسلماً اين اثرش را در دنباله تلاش هاي چند دهه خود براي حفظ ميراث سينما ساخته، به اين سکانس و يکي دو سکانس ديگر مثل تماشاي«سفر به ماه» ملي يس يا «ايمني آخر!» هرولد لويد که به بهانه قاچاقي به سينما رفتن بچه ها مي بينيم و پوسترهايي از چارلي چيس و چاپلين قناعت نکرده و جاي جاي فيلم خود را از ارجاع هاي سينمايي و همينطور اشاره به آثار ادبي انباشته است.

 

يکي از فيلمسازاني که روح او بيش از بقيه در سکانس هاي بازي با ماشين ها و چرخدنده ها حضور دارد، چارلي چاپلين کبير است که گويي هنوز به طنازي در «عصر جديد» مشغول است و انگار ويرجينيا چريل «روشنايي هاي شهر» او در کالبد دختر گلفروش (اميلي مورتيمر) فيلم حلول کرده و يکي از پليس هاي آثاري مثل «پسربچه» او ( و همينطور «پاسبان ها»ي کيتن و آثار هرولد لويد و چارلي چيس) در قالب ساشا بارون کوهن در نقش افسر پليس ايستگاه با آن پاي مصنوعي و بازي طبق معمول اغراق آميز و البته دلنشين فرو رفته است. کينگزلي نيز با يک بازي طبق معمول اغراق آميز و باز هم دلنشين انگار در جاي مخترع نيمه ديوانه «متروپليس» فريتز لانگ نشسته که آن آدمک ماشيني را (اگرچه طرح صورتش از جود لا بازيگر نقش پدر هوگو گرفته شده) طراحي کرده است و ايده ساختن دنيايي بهتر از طريق توسل به ماشينيزم را دارد؛ گرچه آدم ماشيني او عملاً غير از نقاشي کردن کار ديگري بلد نيست. (راستي، کسي نمي پرسد چرا جوهر دوات او بعد از اين همه مدت خشک نشده است؟) کريستوفر لي البته در جايگاه مهيب آن کتابخانه دار، خود تاريخ سينماست و همه آثار ترسناک و گوتيک سينمايي را از «دراکولا» تا «موميايي» و «فرانکنشتين» به خاطرمان مي آورد. هيچکاک فيلمساز ديگري است که روح او در بازي هيچکاکي اسکورسيزي در يک نما در نقش «مارتين خان عکاسباشي» (!) زنده مي شود و البته ردپاي آلفرد کبير را در گوشه و کنار فيلم مي توان ديد؛ از جمله در سکانس آويختن به ساعت که علاوه بر «ايمني آخر!» هرولد لويد که مستقيماً به آن اشاره شده، کنايه اي به آثار آن دلهره ساز مشهور سينما و به ويژه «خرابکار» او نيز هست. تأثير رنه کلر و «زير آسمان پاريس» او که ديگر گفتن ندارد اما نمي توان از نشان آثار پيروان فرانسوي مکتب واقعگرايي شاعرانه را از دوويويه تا کارنه و ويگو و رنوار چشم پوشيد که حتي در جلوه عمداً ساده و آشکار فيلمبرداري از زير شيشه در نماي به زير دست و پاي رهگذران افتادن خود نشان مي دهد. نماي ديگري که عمداً با جلوه ويژه ساده اي ساخته شده، نماي کشته شدن پدر هوگو است که بيش از همه جلوه هاي بصري مکانيکي جلوي دوربين آثار ملي يس (که در فيلم اشاره صرحي به آن نيز مي شود) را به ياد مي آورد.

از ميان ارجاع هاي ادبي فيلم، غير از موارد صريح کتابخانه و ديده شدن کتاب هايي مثل «رابين هود»، مي توان به ويکتور هوگو اشاره کرد که احتمالاً نام شخصيت اصلي از او گرفته شده است و در جايي از «بينوايان» او نام برده مي شود و حتي به نظر مي رسد که نويسنده در ترسيم موقعيت هوگو، گوشه چشمي به «گوژپشت نتردام» داشته است. شبح چارلز ديکنز هم گويي بر فراز سر اين بچه هاي يتيم داستان مي چرخد و مخصوصاً در گذر از ميان پيکره هاي مخوف آن قبرستان خود را نشان مي دهد. شايد آن پسر يتيم که پليس ظالم و ضد بچه هاي يتيم فيلم دستگير و روانه قفس کرده و عکس اش را روي تابلوي پيش روي خود خط زده، خود «اليور تويست» يا پيپ «آرزوهاي بزرگ» باشد.

 

ارجاع هايي به موسيقيدان ها و آهنگسازان فرانسوي نيز در فيلم «هوگو» به گوش مي رسد و لابلاي موسيقي متن اريژينال هاوارد شور، قطعاتي انتخابي از جمله «رقص مردگان» کامي سن سان و «اورينتال» سزار کويي شنيده مي شود. در موسيقي هاوارد شور، به ويژه در سکانس هايي که نواي تيره گروه سازهاي زهي با پيانو همراه مي شود نکته اي وجود دارد. گويي او قصد دارد در اين سکانس ها که عمدتاً تنها ماندن هوگو در ميان ماشين ها پس از مرگ پدرش را نشان مي دهند، به خويشاوندي دور فيلم و داستان با «ادوارد دست قيچي» تيم برتن اشاره کند. بد نيست به يک خويشاوند دور ديگر فيلم نيز اشاره کنيم که البته چندان هم دور نيست و در مراسم اسکار سال 2012 در بخش بهترين فيلم با «هوگو» رقابت مي کند. «بيش از حد پر سر و صدا و بي اندازه نزديک» به کارگرداني استيون دالدري نيز نکات مشترکي با «هوگو»ي اسکورسيزي دارد، از جمله مسأله جست و جوي پسر بعد از کشته شدن پدرش و ماجراي کليد.

 

با همه اين خويشاوندان دور که گفتيم، «هوگو» يک پسرعموي ايتاليايي هم دارد که به روحيات او بسيار نزديک است؛ «سينما پاراديزو» ساخته جوزپه تورناتوره که البته بيست و اندي سال از «هوگو» بزرگتر است. انگار «هوگو» هم مي خواهد به ياد آن روزهاي خوش و طلايي سينما آه بکشد و قلب تماشاگر را از غم شيرين نوستالژي يک روزگار از ميان رفته پر کند.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نقد دوم از دید سایرین :

 

نقد و بررسی فیلم

Hugo (هوگو)

منتقد : راجر ایبرت (امتیاز 4 ستاره از 4 ستاره)

فیلم Hugo شبیه هیچ کدام از فیلم های دیگر ماتین اسکورسیزی نیست، اما احتمالاً محبوب ترین کار خود او، از ابتدا تا به الآن می باشد. یک حماسه ی خانوادگی پر هزینه و به سبک 3D که از بسیاری جهات، حکایت زندگی شخصی خود مارتین را دارد. با تماشای هوگو، آدم احساس می کند منابع و وسایل لازم در اختیار هنرمند بی نظیری قرار گرفته تا فیلمی درباره ی سینما بسازد! اینکه او توانسته در این فیلم، قصه ی جذابی هم برای بچه ها (البته نه همه ی آنها) تعریف کند، بیان کننده ی میزان احساسات و شور و شوقی است که صرف این فیلم شده است. ghfghgh.jpgاز دید کلی،‌ داستان زندگی قهرمان فیلم، هوگو کابرت، داستان زندگی خود اسکورسیزی است. در پاریس دهه ی 30 میلادی، پسر نوجوان باهوشی، دوران کودکی خود را به تماشای دنیای بیرون از دریچه ی پنجره ی خوش منظره ای می گذراند و در عین حال سعی می کند طرز کار دستگاه های مکانیکی مختلف را هم یاد بگیرد. پدر هوگو مسئول نگهداری و رسیدگی به ساعت های یک ایستگاه قطار غار مانند در پاریس است. رؤیای او این است که یک آدم آهنی را که در موزه پیدا کرده است را تکمیل کند. ولی قبل از اتمام کار، پدر هوگو می میرد و آدم آهنی ناقص و هوگو تنها می مانند. dfffff.jpgپسرک (هوگو) ترجیح می دهد به جای آنکه بگذارد مثل یک بچه یتیم با او رفتار کنند و او را به یتیم خانه ببرند، در دالان ها و راهرو ها و نردبان های مارپیچ و حتی خود چرخ دنده های ساعت ها قایم شود و حواسش باشد که اشتباهی مرتکب نشود. او خودش را با کلوچه هایی که از مغازه های داخل ایستگاه قاپ می زند سیر می کند و یواش یواش دزدکی راهی سالن های سینما نیز می شود. 2011_hugo_asa-butterfiled-ben-kingsley.jpgزندگی هوگو، توسط پیرمرد ترش رو و اسباب بازی فروشی که در ایستگاه قطار است با نام ملیس، دستخوش تغییر و تحول می شود. بله، پیرمرد ترشرویی که بن کینگزلی Ben Kingsley نقشش را بازی کرده، کسی نیست جز همان فیلمساز فرانسوی بزرگ و فراموش نشدنی، که ابداع کننده اصلی آدم آهنی نیز بود. البته هوگو از این موضوع خبر ندارد. ملیس واقعی، شعبده بازی بود که اولین فیلم هایش را برای کلک زدن به تماشاچی هایش ساخته بود. fgfhgsjgdzh.jpgاگر یک نفر در عالم سینما باشد، که این حق را داشته باشد یک فیلم سه بعدی درباره سینما و عشق به سینما بسازد، آن یک نفر قطعا مارتین اسکورسیزی می باشد. داستان شباهت زیادی به زندگی واقعی خود اسکورسیزی دارد. پسرکی که در ایتالیا زندگی می کرد اما اهل آنجا نبود، دنیای بیرون را از دریچه ی پنجره ی آپارتمانش تماشا می کرد، از طریق تلویزیون و تئاترهای کوچک جذب دنیای سینما شد، نزد کارگردان های بزرگ شاگردی کرد، و حتی به Michael Powell بزرگ کمک کرد تا بعد از چندین سال دوری از دنیای سینما، کار خود را از سر بگیرد. dgzhsh.jpgشیوه ی پرداخت فیلم Hugo به شخصیت ملیس خودش به تنهایی زیبا و جذاب است، اما نیمه ی اول فیلم بیشتر وقف نمایش قایم شدن ها و فرار کردن های قهرمان کوچک داستان می شود. روش استفاده ی فیلم از تکنیک CGI و تکنیک های دیگر سینمایی برای ساخت ایستگاه قطار و خود شهر، واقعاً مهیج است. اولین نمای فیلم، با نمایش منظره ی وسیع شهر پاریس از بالا شروع شده و به تصویر هوگو (Asa Butterfield) ختم می شود که از شکافی گوچک در صفحه ی ساعت بالای ساختمان ایستگاه قطار، بیرون را تماشا می کند. تماشای هوگو، مانند خواندن یکی از رمان های برجسته چارلز دیکنز می باشد. هوگو مرتبا در تعقیب و گریز میان مسافران، همیشه از بازرس بداخلاق و عصبانی ایستگاه قطار (Sacha Baron Cohen) یک قدم جلوتر است. او هر بار موفق می شود از دست این بازرش عصبانی فرار کند و خودش را به مخفیگاهش پشت دیوار ها و بالای سقف ایستگاه برساند. پدر هوگو (Jude Law) که در صحنه های فلش بک دیده می شود، یادداشت های زیادی از خود برجا گذاشته که نقشه هایش برای تکمیل آدم آهنی هم در آنها هست. هوگو در کار کردن با چرخ دنده ها و پیش گوشتی ها و فنر ها و اهرم برای خودش نابغه ای استثنایی است . hugo-2011-movie.jpgبالأخره یک روز سر می رسد که هوگو موفق می شود راز خود را با دختری به نام ایزابل (Chloe Grace Moretz) در میان بگذارد. ایزابل هم در ایستگاه قطار زندگی می کند و پیش Melies پیر و همسرش بزرگ شده است. هوگو دنیای مرموز خود را به ایزابل نشان می دهد و ایزابل هم دنیای اسرار آمیز خودش، یعنی کتاب های کتابخانه های غار مانند ایستگاه را به او نشان می دهد. این دو بچه ی باهوش و زرنگ، فرسنگ ها با آن بچه های نازنازی و کودنی که در اکثر فیلم های خانوادگی سینمای هالیوود دیده می شوند، فرق دارند. hug222o.jpgبرای عاشقان سینما، بهترین صحنه ی فیلم در نیمه ی دوم آن اتفاق می افتد، وقتی که سابقه ی حرفه ایGeorges Melies (با بازی کینگزلی) ، به صورت فلش بک نمایش داده می شود. احتمالاً‌ معروف ترین فیلم کوتاه او A Trip to the Moon ساخته ی سال 1898 را دیده اید. در این فیلم چند فضانورد وارد سفینه ای می شوند که از دهانه ی یک توپ به سمت ماه شلیک می شود، این سفینه یک راست می خورد توی چشم چهره ی انسانی ای که روی ماه تصور شده است! اسکورسیزی مستند های زیادی درباره ی شاهکار های سینمایی و کارگردان های بزرگ آنها ساخته، ‌و حالا با تجربه هایی که کسب کرده ،را وارد حیطه ی داستان سرایی شده است. در فیلم می بینیم که Melies ( که سازنده ی اولین استودیوی سینمایی جهان است) از چیدمان های خارق العاده و لباس های عجیب و غریبی استفاده می کند تا فیلم هایی جادویی بسازد. همه ی این فیلم ها فریم به فریم، به صورت دستی رنگ آمیزی شده اند. با ایجاد برخوردهای عجیب و دور از ذهن سیر داستانی فیلم، این پیرمرد متوجه می شود که مردم او را فراموش نکرده اند بلکه برای او مقام والایی در خور خدایان قائل هستند. همین چند روز پیش، یک فیلم 3D کودکانه در مورد زندگی پنگوئن ها دیدم. بعد از دیدن هوگو، به نظرم آمد که در آن فیلم تکنیک سه بعدی، به شکلی بسیار ابتدایی و ضعیف بکار رفته اسنت. اسکورسیزی در فیلم خود از تکنیک 3D به درستی استفاده می کند، نه به عنوان یک ترفند و حقه ی سینمایی، بلکه برای بالا بردن سطح کلی جلوه های ویژه ی نمایشی. به ویژه بازسازی او از فیلم کوتاه Arrival of a Train at La Ciotat که در سال 1897 توسط برادران لومیر ساخته شد، شایان توجه است. احتمالاً ماجرای این فیلم را شنیده اید: وقتی که قطار به سمت دوربین نزدیک می شود،‌ تماشاگر وحشت می کند و سعی می کند از سر راهش کنار برود. در این صحنه استفاده ی مناسب از تکنیک 3D به خوبی نمایش داده می شود و شاید خود برادران لومیر هم اگر آن موقع این تکنیک در دسترس بود، از آن استفاده می کردند. فیلم Hugo باری دیگر زاده شدن سینما را جشن می گیرد. این فیلم در قالبی داستانی، به موضوع حفظ فیلم های قدیمی که یکی از دغدغه های شخصی مارتین اسکورسیزی است، می پردازد. در صحنه ای تکان دهنده و ناراحت کننده، متوجه می شویم ملیس که فکر می کند دوران او دیگر گذشته و کارهایش فراموش شده، چندین قطعه فیلم را ذوب می کند تا از سلولید آنها برای ساخت پاشنه ی کفش زنانه استفاده شود. اما همه ی این فیلم ها نسوخته بودند، و در پایان فیلم Hugo، متوجه می شویم که به خاطر تلاش های این پسر، دیگر قرار نیست سوخته شوند. خب، این هم پایان خوشی که منتظرش بودید!

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

منتقد : راجر ایبرت (امتیاز 4 ستاره از 4 ستاره)

مترجم : الهام بای

تهیه و ترجمه: سایت نقد فارسی

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نقد سوم از دید سایرین :

 

هوگو ساخته ی مارتین اسکورسیزی فیلمی بی نظیر در یک تم فانتزی درباره ی پیدایش سینما است. من فکر می کنم این فیلم مانند معدنی است که ازدرون آن می توان نکات و استعاره های هنری و سینما استخراج کنید و لذت ببرید. هوگو از روی رمانی به نام «اختراع هوگو کابره» نوشته ی سلزنیک اقتباس شده است. این رمان موفق به دریافت مدال «کَلد‌کات» سال ۲۰۰۸ شده و به عنوان پرفروش ترین و بهترین کتاب‌ مصور نیویورک‌ تایمز در سال ۲۰۰۷ برگزیده شده است. نخستین چاپ این کتاب در ایران در سال جاری (۱۳۹۰) توسط نشر افق و با شمارگان ۲۵۰۰ نسخه در روانه کتابفروشی‌ها شده است. این منبع قدرتمند که به نظرم فیلم اسکورسیزی خیلی بهتر از آن است باعث شد فیلم زیر بنایی محکم داشته باشد که با کارگردانی اسکورسیزی تبدیل یکی از بهترین فیلم ای ده سال اخیر گردد.فیلمنامه ی این اثر توسط جان لوگان فیلمنامه نویس مشهور اقتباس شده است که از مشهورترین کار های او می توان به فیلمنامه های رنگو، گلادیاتور، هوانورد و آخرین سامورایی اشاره کرد. فیلمنامه ای که جان لوگان نوشته است از خود منبع خیلی شسته رفته تر است و به قدری قوی است که به قول راجر ایبرت موقع تماشای فیلم انگار دارید یکی از رمان های شاهکار چارلز دیکنز را می خوانید! واقعاً هم همینطور است. فضای داستان و بستر اتفاقاتی که می افتد خیلی شبیه به داستان های چارلز دیکنز است.

داستان هوگو در باره پسری 12 ساله است که در دهه 1930 در پاریس زندگی می کند. پدر هوگو که تعمیرکار ماهری بوده می می میرد، اما هنرش به او می رسد. هوگو نیز در تعمیر وسایل مکانیکی کار بلد و بسیار مستعد است. پس از مرگ پدر، او به همراه عموی کله خراب اش به ایستگاه راه آهن مرکزی پاریس می رود تا در تنظیم ساعت عظیم آنجا وردست عمویش باشد. اما عمو ناپدید می شود و هوگو سرگردان. آشنایی اش با دختری به اسم ایزابل زندگی این پسر کوچک را دگرگون می کند. ایزابل کلیدی دارد که هوگو را به آخرین اختراع پدرش می رساند. اختراعی که رویا ساز است...

در پشت صحنه ی این فیلم تمامی غول های هالیوودی قرار دارند و به همین دلیل است که هوگو نامزد 11جایزه ی اسکار شده است. فیلمبرداری رابرت ریچاردسون فوق العاده است. نماهای او از شهر پاریس و ایستگاه راه آهن و اتخاذ سبک های فیلمبرداری برای «فلاش بک»های فیلم و زمان حال خارق العاده است. به چگونگی عبور دوربین از چرخنده های ساعت های ایستگاه های راه آهن و دنبال کردن هوگو در صحنه های تعقیب و گریز دقت کنید تا بفهمید با چه فیلمبرداری روبرو هستید. یا مثلاً کادری در یکی از سکانس های فیلم که هوگو و دختر دربالای برج ساعت دارند به پاریس نگاه می کنند و درباره ی اینکه همه ی دنیا مانند ساعت است و هیچکس بی خودی به دنیا نیامده است و انسان ها مانند چرخ دنده های ساعت باعث به پیش رفتن این ساعت(جهان) هستند و دوربین به بالاو پیش چرخ دنده ها می رود دقت کنید! کل فیلم در همین یک صحنه می توان خلاصه کرد!

موسیقی هوارد شور که از یک تم فرانسوی /کودکانه برخوردار است به راحتی در متن فیلم قرار می گیرد. نقطه‌ قوت این فیلم که داستانی واقع‌گرایانه دارد، قصه یا آنچه برخی آن را اتفاقات و وقایع داستانی می‌نامند و نیز طرح آن است. در واقع از لحاظ‌ تعداد و جنس اتفاقاتی که در آن رخ می‌دهد، غنی است‌ که همراه شدن آن با طرحی هوشمندانه‌، جذابیت لازم‌ را ایجاد کرده است. مثلاً گره اصلی فیلم تعمیر آدم‌آهنی و فهمیدن این‌که چه پیغامی می‌خواهد به هوگو بدهد است، در یک عطف، کاملاً گره‌گشایی شد ولی تعداد زیادی سوال با خود همراه آورد؛ اینجاست که مخاطب‌ می‌فهمد اصلاً نوشتنی در کار نبوده و گره اصلی چیز دیگری است و این احساس را به مخاطب می‌دهد که خیلی چیز‌ها را نمی‌داند و او را با حالت‌ رمز‌گونه داستان همراه می‌کند و این تعلیق تا پایان فیلم ادامه دارد.

hjpz1330111039.jpgتنها نکته ی منفی فیلم به نظرم این بود که چرا هوگو اینقدر دزدی می کرد؟ او در فیلم چون می خواهد به هدفش برسد دزدی می کند و برای فیلمی که این همه درس اخلاقی دارد واقعاً وجود چنین نکته ای غیر قابل قبول است. در جایی، کتاب رابین هود (همان قهرمانی که از اغنیا می دزدید و به فقرا می داد)به هوگو جایزه داده می شود. شاید این موضوع برای این نکته در فیلم گنجانده شده است که به تماشاگر بقبولاند دزدی های هوگو در رابطه با رسیدن به اهدافش است، ولی برخلاف رابین هوود هدف هوگو اصلاً به دزدی هایش هیچ ربطی نداشت و دزدی های بی دلیلی می کند، مانند شیرینی دزدی در ایستگاه راه آهن!

اسکورسیزی با ساخت هوگو به رویای همیشگی اش رسیده است؛ ساختن فیلمی فانتزی که رویا بسازد. هوگو واقعاً فیلمی رویایی درباره ی ساختن رویاست. «فلاش بک» های زندگی فیلمسازی ژرژ ملی یس (بن کینگزلی) بسیار زیبا و استادانه کارگردانی شده است. دیالوگ های فیلم و طرز القای آنها به بینندگان به صورتی که گل درشت به نظر نرسند فقط از عهده ی اسکورسیزی برمی آید.

اگر بخواهم از مفاهیم فیلم بگویم یک کتاب می شود. نکات استعاری و به اصطلاح اسکاری در فیلم جاری است و چیدمان استادانه ی آنها در راستای پیشبرد داستان باعث حیرت می شود. آن روبات آهنی و انتخاب ایستگاه را آهن برای لوکیشن فیلم که همان اولین لوکیشن فیلمی است که بر پرده ی سینما و انگیزه دادن به جرج برای ورود به سینما است. یا مثلاً کابوس هوگو که خواب می بیند تبدیل به آن آدم آهنی شده است که از پدرش به او به ارث رسیده است و...

هوگو به نظرم پس از فیلم شرم بهترین فیلم سال 2011 است. فیلم درسهایی به بیننده می دهد که در قرن حاضر به شدت به آن نیاز دارد. داستانی که نیاز دارد دیده و شنیده شود.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...