Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۴ حالم خوب است مثل پدربزرگ که میگفت خوبم. اما مُرد..... 10 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۴ میخوام کپی پیست نکنم اما ببین چقدر قشنگه گفته سیلور: بیست و پنج دقیقه مهلت برای اینکه دوستت بدارم بیست و پنج دقیقه مهلت برای اینکه دوستم بداری بیست و پنج دقیقه مهلت برای عشق زمان کوتاهی است… با این همه من بیست و پنج دقیقه از عمرم را کنار میگذارم تا به تو فکر کنم تو هم اگر فرصت داری بیست و پنج دقیقه فقط بیست و پنج دقیقه به من فکر کن!… بیا بیست و پنج دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پسانداز کنیم مثه اینو بیشتر بزار خیلی قشنگ بود 5 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۴ دستم به خدا نمیرسد دستم به بنده هایش نمیرسد من مانده ام بغض هایم گریه نمیکنم که نگویند گریست راه می روم غذا می خورم با بغضم می خندم تا بگویند زندگی می کند 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۴ دستم به خدا نمیرسددستم به بنده هایش نمیرسد من مانده ام بغض هایم گریه نمیکنم که نگویند گریست راه می روم غذا می خورم با بغضم می خندم تا بگویند زندگی می کند روزی من زبان گل ها رامی دانستم، روزی هر آنچه را که کرم ابریشم می گفت، می فهمیدم. روزی من پنهانی به پرحرفی سارها می خندیدم، و در بستر خود به گفتگو با پروانه ها می نشستم. روزی من همه پرسش های زنجره ها را می شنیدم و پاسخ می گفتم. با هر دانه برفی که به زمین می افتاد و هنگام مردن می گریست من هم می گریستم.... روزی من زبان گل ها رامی دانستم... چگونه بود آن زبان؟ چگونه بود؟ 5 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۴ روزی من زبان گل ها رامی دانستم، روزی هر آنچه را که کرم ابریشم می گفت، می فهمیدم. روزی من پنهانی به پرحرفی سارها می خندیدم، و در بستر خود به گفتگو با پروانه ها می نشستم. روزی من همه پرسش های زنجره ها را می شنیدم و پاسخ می گفتم. با هر دانه برفی که به زمین می افتاد و هنگام مردن می گریست من هم می گریستم.... روزی من زبان گل ها رامی دانستم... چگونه بود آن زبان؟ چگونه بود؟ :girl_yes2: خیلی خوب بود خیلی 3 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۴ این متن خودم نیست ولی اینم خیلی دوست داشتم فقط من می دانم که باران بیرحم ترین نعمت خداست همین که می بارد آدم های تنها رسوا می شوند توی خیابان های دو نفره ... 3 لینک به دیدگاه
Yamna 1 17420 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۴ چند چراغ دیگر باید روشن کنم،تا مرا ببینی؟چند قصه دیگر از شبهایم برایت بگویم تا بدانی بر من تا سپیده دم چه میگذرد؟ از چند پله دیگر باید بالا بروم و فریاد بزنم تا صدایم را بشنوی؟ چند آواز غم انگیز دیگر باید بخوانم تا احساسم را دریابی؟ چند نقاشی دیگر از چشمانت بکشم نا ببینی که چیست آنچه از عمق چشمان تو در وجود من جاریست؟ چند ستاره دیگر باید از آسمان ابری دلم برایت بچینم؟ چند تا.... چند تا... چند تا... یعنی هنوز کافی نیست تا سکوت شکسته شود؟ اینم خیلی خیلی قشنگه میشه بزارم برا امضاء؟ 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۴ همین امروز تصمیم گرفتم با یکی از دوستام بعد از 8 سال کات کنم...یک دلیل داره:حسادت بی حد وحصرش... هرگز هم بهش نمیگم..میسپرمش به دست فراموشی.... 1394/1/24 5 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اردیبهشت، ۱۳۹۴ یادش بخیر قدیما...یادش بخیر باشگاه مهندسا...یادش بخیر انجمن نواندیشان!هه چه روزگاری داشتیم...24ساعته پلاس بودم نت...اونموقع نت دیال آپ و کارتی بود...یه روزه یه کارت 5تومنی که برا خودش گرون هم بود رو تموم میکردم.توی یونی عشقم نشستن پشت یه سیستم خالی بود..بیام پیش دوستانم... یادش بخیر چه جوی بود.تاپیک زدنا.حذف کردنا...پیرجو یادش بخیر...اخطار دادنا...جوانتخابات جو موسوی و احمدی نژاد...مطالب ایران باستان و درگیری های قومیتی. قطره ها و خس و خاشاک ها...شماره دادن ها به خس و خاشاک .میزاشتیم برا آواتارامون...یادمه تاپیک راه سبز امید....آخ یهو گریم گرفت.شمارم 354 بود....وقتی رفتم امضامو اینوزدم جمله زیبای هملت در زمان مرگ: ودیگر خاموشی است.... 354 باورکنید مجازی بود اما عین واقعیت...هنوز اون لحظات و تاپیک زدنا جلو چشممه...ما همه اون لحظاتو به راستی زندگی کردیم.... یادشبخیر وقتی یکی میخواست بره تاپیک خدافظی میزد....دوستاش میریختن توی تاپیکش و گریه و زاری که نرو تو بری ما هم میریم نریم هم میمیریم....عالمی داشت. هیچوقت اون جو برنگشت که برنگشت....مدام میرم پروفای بچه های خیلی قدیمی....ردپای خاطراتم رو مرور میکنم....همه رفتن..مثل یه شهر متروک شده..یه شهر جنگ زده و قحطی زده... چی شد که اینجوری شد...همه چی داشت خوب پیش میرفت..اما همه ما یهو بزرگ شدیم....دهه50و 60ها.... نت هم نتای قدیم...فروم هم شد نوستالژی برای ما.... الان مثلا من چرا دارم گریه میکنم؟؟؟؟؟آخه شما یادتون نمیاد ما هم دورانی داشتیم. یادباد آن روزگاران یاد باد...و به راستی که دیگر خاموشی است...... 1394/02/12 ساعت 00:28 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده