spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۲ نوشته بود : بعضيا هم از عقل، فقط دندونش رو دارن! بعد تو پیغامای زیرش نوشته بودن : اَه من فقط همون دندون رو داشتم اونم کشیدمش! کلی خندیدم توروزی که لعنت سگ میبارید از دل گرفته اسمان بعضی وقتا هست که ادم حتی نمیتونه خودشو تحمل کنه وجایی هم برای فرار برای فریب وجود نداره نه میشه نوشت نه خوند ونه کاری کرد باید عین یه تیکه اشغال زل بزنی به خودت تا اخرش از خسته شدن هم خسته بشی اون موقع هست که میتونی با یه هجو هم بخندی حتی از ته دل! ادمایی هستن دوروبرمون که فارغ از قضاوت ذاتا مزخرفن اینجور ادما عین زالو فقط بقاشون به توجه بقیست به هررنگ ولعابی درمیان تا بتونن با عقده وجود داشتنشون کنار بیان ولی زهی خیال باطل هیچ پخی هم نمیشن اخرش -------------------- تو یه فضایی باشی که حتی لقمه گرفتنت هم براشون نکته غامضی باشه سخت نیست ولی برای ادمی که عادت نمیکنه چیزی رو تحمل کنه مثل راکد شدن جریان هوا میمونه روح ادمو میکشن با همچین فضایی باز گلی به جمال شاه عباس که با همه خرابکاریاش یه جایی برای مراجعه باقی گذاشته ------------------- شب از اسانسور که اومدم بیرون مسیر رو برعکس رفتم وسط راه یادم اومد که باید برعکس حرکت کنم عین قضیه اون تلفن واشتباه گرفتن با داداشش هست گاهی باید تخلیه بشیم حالا به هرروشی که مناسبمونه اما باید مواظب بود! گاهی اشتباهات جبران نمیشن ------------------ تصمیم بگیر عمل کن تموم کن... 8 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 فروردین، ۱۳۹۲ فریاد میکشی پژواکی نیست نیست نیست نیس نی ... 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ تو موسایی و من خضر هرچقدر دوست داری معجزه کن اخر داستان را من مینویسم ... 7 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۲ لذت بخش ترین بخش زندگی فهمیدن تمایز ارامش واسایش هست سگ دوهای بی امانی در یک بعد از ظهر سگی سگی برای تماشای داستان زندگی قدغن شده ما روی پرده سربی جامعه یادش بخیر چندسال پیش برای چند هفته ای مهمان یکی از دوستان خانوادگیمان در یکی از روستاهای عجب شیر بودم وبرای اینکه تنها نمونم با اونا سرزمین میرفتم شب های ساکت وقتی ارامش با جیغ بنفشش عصیان زده تر عطش تورا به استسقا میرساند وقتی با بیل قلب زمین را میشکافی تا خونی بیرنگ به درون رگ های خشکیده اش سرازیر کنی چیزی انگار از درونت میجوشد باید همان موقع میفهمیدی که اسایش همان ارامش نیست باید راه اب را به سمت جایی دگر کج کنی جایی نه در دوردست ها که در اعماق درونت بی قاعده دور از فرم تنهای پرهیاهو جامعه با طعم گس وزندگی با خط ممتد! انسانهای بی ارزش همیشه بی ارزشند هرچند به هرطریقتی رنگ ولعابشان را عوض کنند وسنگ محک ما به سادگی نشان میدهد گوهر درون انسانهای شریف وبی ادعا چقدر می ارزد انقدر که ما تاب تماشایش هم نداشته باشیم میخندم ارامش لذت همخوابگی با خدا را دارد واین تصویر پریشان اسایش نیست از بودنمان لذت ببریم بخند ... 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۲ سنگ محک قویترین اعتقادات و باورها فهم مسئله هیچ هست اینکه هیچ را بفهمی یعنی از دروازه رد شده ای ورطه هولناکیست... 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۲ رقصی چنین در میانه احوالم ارزوست ! هر چیزی که تفسیر ندارد زندگی روی دور تند ... ارزوهای بزرگ / ارزوهای کوچک ... کندی مستاصل کننده روزگار مثل فراخوانی خاطرات نم گرفته ... انگار که به لعنت کامو گرفتار شده باشی شادی های بی دلیل ... هذیان های تداخل سمپاتیک و پاراسمپاتیک مثل خواب در اوج بیخوابی وقت هایی هست که زمان کش می اید مثل یک نیمه شب یخزده مملو از لعنت زمستانی که لب پنجره باز به تصویر سرد شهر خیره میشوی و پیچش دود سیگارت را نظاره میکنی و تنها علاج این پارادوکس همیشگی بشر کنار امدن همیشگی با زمان هست تا رقصنده در تاریکی تو چه سرنوشتی را برایت رقم زند... بالا میرود پایین می اید این زندگی ملول از خویشتن و ما گاه نظاره گر گاه نویسنده گاه نقاش گاه بی تفاوت زندگی میکنیم انباشت بی نظمی به نظمی نو منجر خواهد شد و ماحصلش هرچه که باشد نتیجه ان بی امان دوندگی های به ظاهر بی سرانجام دیروز است راستی فردا دیروز نمیشود؟ چرا نمیشود دوکلمه حرف حساب نوشت؟ ... 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۹۲ معامله ما غش دارد حتی با خدایان و چه اسوده حال تماشاگران را به تماشا می نشینیم! زمستان باشد سرد باشد مغز استخوانت بسوزد و برفها سیاه باشند زمستان باشد و زمین از تشنگی حنجره اش بشکافد و استین پیراهنت کوتاه باشد اگر غش نیست عجب معامله دستادستیست!! ---------------- همیشه لحظه اخر به فکر اینیم که کاش... اگر سروقت یک صدم انرژی لحظه اخر را صرف انجام کارهای عادی و غیر عادی کرده بودیم کاش بی هویت ترین لغت در قاموس لغاتمان می شد ولی ---------------- دوتا مقاله باید ترجمه کنم و چهارتا مقاله ارائه بدم سه روز وقت کافی و وافی به نظر می رسد حوصله سیری چند؟ ---------------- رمان همسایه ها رو شروع کردم واز اون طرف هم هومر و لنگلی نصفه مونده تو لیست کارهای امروزم به جز ترجمه و نوشتن مقاله 6 تا کار دیگه هم هست یه الگوی فازی تاپسیس برای من نیازه باید دراولین فرصت به ادم مکانیکی درونم توجه بیشتری عنایت کنم ---------------- تو مجموعه شعر اسماعیل دکتر رضا براهنی یک گردش چهارفصل از تاریخ وزمان ومکان نصیب ادم میشه باید دوباره بخونم وارجاعات خودمو تکمیل کنم لامصب ره توشه ای نیست اسمان همه جا سربی است ایمانی نداریم تا در فصل گرم هم بیاوریم... ---------------- خیلی خوبه که تو یه محیط مملو از تناقض زود بتونی هم فاز بشی حداقل این درس زندگی رو خوب یاد گرفتم البته قیمتش از دست دادن یک دوست صمیمی بود به هرحال انجه باید شاید ---------------- توجه نمیکنم ---------------- این فعل suffer تو ترجمه اولی یخورده کار منو لنگ خودش گذاشت شدم مثل کاراگاه داستان رویای بابل براتیگان اخرش تو اون قبرستون هیچی برام نمیماسه هاه 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 دی، ۱۳۹۲ بانویی در نوشته ای یا نقل کرده بود یا نوشته بود : اگر مردی بیا ایران و زن باش از صمیم قلب مفهوم این نوشته قابل پذیرش است هرچند درایران زیاد توفیری ندارد که چه باشی، اگر از خواص نباشی مرد یا زن رست را میکشند و برچارمیخ زمان نقشت می زنند اما میخوام نکته ای رو به این نوشته اضافه کنم اگر تونستی حساب دودوتا رو مشخص کنی جرات میخواهد بیایی ایران و زندگی کنی وگرنه که خوش باش که زندگانی به دمی است لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 دی، ۱۳۹۲ ...چطور می شود فراموشت کنیم؟تومارا از خواب خرگوشی بیدار کردی ، به ما چیزهایی یاد دادی که پیش از این حتی فکرش را هم نکرده بودیم... از کتاب ماهی سیاه کوچولو/صمدبهرنگی بعد از مرگ صمد مادر می گفت کاش نام اورا صمد نمی گذاشتیم، هروقت که نماز می خوانم یادش تداعی می شود و دلم می سوزد. حواسم پرت می شود. نمی دانم چه طوری نماز را تمام کنم... از کتاب برادرم صمد/اسد بهرنگی ای دریغ از صمد که دیگر همچو اویی زاده نمی شود تا انقلاب فکر را بدون هیچ سرمایه ای معنا کند...ای دریغ از زاده شدن که حسرت بی سرانجامی برایم بود اه مادر ای دریغ از لحظه های سرگردان شاید باید گفت سلم یسلم تسلیم و قوانین ریاضی را دوباره مرور کرد ... 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۲ تکرار همیشه بد نیست! الان دوست دارم بشینم پشت سر هم تا وقتی که فکم خسته بشه سوت بزنم با صدای اروم ولی بدون قطع شدن ریتم کاررو هم در نظر خودم که احساس موزیسین دست میده تو اینجور مواقع از هر ملودی و اهنگ خوشایند و صداهای مختلف موجود در حیات وحش تغییر میدم.گاهی اوقات گذران زندگی اینجوریه باید برای اینکه وقتم پربشه به یه چیزی گیر بدم و هی برم تو نخش الان کلا تو فاز سوت زدنم و بعد یه مدت مطمئنم که لبام شروع به بی حسی و کرختی میکنن و درنهایت هم کنترل اب دهنمو از دست میدم.بالاخره صبر و حوصلم از خودم سرمیره یا یکی پیدا میشه که به حاصلضرب صدای نکیر و منکر خروجی از حلق من معترض بشه و من کارمو تموم کنم تو اینجور مواقع یکجور احساس تخلیه روانی به ادم دست میده بدون اینکه بشه از دست افکار مزاحم خلاص شد یا ایده و فکر نویی برای تغییر اوضاع به ذهن خطور کرده باشه فقط اون خلا و حباب رو با یک تکرار رو اعصاب سپری میکنیم چیزی تو مایه های تکرار دوساعته یک اهنگ هرکسی اوقاتی برای تکرار کردن خودش داره ... 1 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۲ یهو سرت رو بالا میگیری و میبینی ای دل غافل ساعت ها ، روزها ، هفته ها و سالها گذشته گذر زمان نشانه های خاص خودش رو برای هرکسی داره و فقط معیارهای ظاهری نمیتونه تاثیر این گذر رو بیان کنه شاید چنددقیقه من نوعی با چند دقیقه شخص ایکس به اندازه قرن ها متفاوت باشه مثل همون لحظات تصادف کریم که ظرف چند ساعت به اندازه کل عمرش پیر شد مثل اون چنددقیقه ای که زن یک قصه اشنا و ناشناس به اندازه دختر چهارده ساله ای جوان شد تنها نقش و نگار خاطراتی کمرنگ و کمرنگ تر میتونن یاداور لحظاتی در دوردست های دست نیافتنی عمق ذهن ما باشن تا بهمون یاداورری کنن که هی فلانی پیرشدی رفت! جوونیت سپری شد بدون اینکه تو این جهنم بی سروته حتی بتونی معنی جوونی رو زیر لبات مزه مزه اش کنی! هی فلانی مرد...به همین سادگی مردن مریض شدن شادی ها خوشی ها لحظات پر از استرس و لحاظات کشسان یاس و دلهره بیخوابی ها و بیزاری ها همشون عمر من وتو بودن که سپری شدن و میشن امان از این پارادوکس بی جواب می گذرد به هرحال ... 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۲ مترسک با دزدان ودله دزدان مزرعه دستش در یک کاسه بود. ان که بدنام شده بود کلاغ بود. کلاغ های بی پناه ، سیاه پوشان بی پناهی که اواز قارقارشان نغمه شوم نام گرفته بود. کلاغ از درد می نالید و مردم از شنیدن حقیقت متنفر بودند... هی مترسک پیر روز مرگت جشن بزرگ رهایی کلاغ هاست ... 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۲ شانزده سال گذشت... یعنی تقریبا ! نه ، دقیقا نصف عمری که سپری کرده ام هاه ، عمر؟ سپری کرده ام؟ مگر به اختیار من بوده؟ اصلا مگر من مجبور بوده ام؟ اصلا ولش کن برگردیم سرداستان خودمان و قصه من وفلسفه رو بگذاریم برای روز مبادا روز مبادا کدام روزاست؟ از ان روزهای مبادای ملت ساندویچ خور نمیگویم ، از ان روزهاییست که شاید ببینم و شاید با این روال نه به هرحال شانزده سال است که دیگر در پی تو نمیدوم دیگر با ان خدای ساده و دوست داشتنی دنیای کودکان عهد وقراری ندارم. اصلا خدایی که نتواند یک قول و قرار بگذارد را باید گذاشت در کوزه و ابش را خورد ولی چرا امروز به پروپای همه میپیچم؟ میبینی دنیا همان دنیاییست که دیده بودی و داشتی برایم زشتی هایش را زیبا نشان میدادی که چه ؟ که باور کنم میشود تحمل کرد؟ باشد باشد همیشه تو میبری مثل همان حسابی که من از تو میبرم خودت میدونی که بعد این همه وقت و این همه فاصله هنوز ازت میبرم! نه شطرنج را نمیگویم که هیچگاه نتوانستم ببرمت یا بازی تخته نردهای شرطی مان را که همیشه بیخیال خرج کردنم میشدی همان حساب را میگویم حساب؟ اره بعد تو اونم گذاشتم کنار! قرار بود اول بشم مگه نه؟ ولی بعد اون روز دیگه هیچوقت نخواستم اولین باشم سیه ها مفهومی متعالی تر بودند راحت تر میشد اونجا نفس کشید حساب عمر؟ گفتم که شونزده ساله نمیدونم خوب بد، زشت زیبا، مفید باطل یا هر تفسیری که ارائه بدیم فقط میدونم سپری شده راستی پسره میگفت همه چیز دردنیای ما حاصل تصورات ماست چی میگفت اصطلاحشو؟ یک جورایی تو فاز ایماژنیسم بود ولی یه اصطلاح بامزه داشت صبر کن یه ذره شاید یادم بیاد...اها خدا پدر این قاتل زمان اینترنت رو بیامرزه هاها اسمش هولوگرافیه اینترنت رو ولش کن به این بچسب رفتم دست و صورتمو شستم و جلوی اینه وایسادم...خب اگه این تصور ذهنی من از وجود منه چرا نمیتونم محدودیتاش رو بشکنم ومثلا بشم مرلین مونرو یا اسامه بن لادن بیخیال دارم شوخی میکنم خودتم میدونی که من عقده های فراجنسیتی ندارم ولی بعضی احمقا به صورت شدید دارن که باید ببریشون دامپزشک اره شونزده سال مثل یک تصور ساده از یک لحظه هست شونزده ساله که نیستی و من هستم پس هستم! هرجا هستی خوش باشی ... 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۲ یک چیز بسیار زیبا وجود دارد. هیچ . به هیچ فکر کن به هیچ فکر کن به هیچ به یک چیز بسیار زیبا مثل خنده ای که تاوانش زندگی ات باشد ------------------ پیرمرد خیلی اهل حساب و کتاب بود از اول جوانی اش با ارزوهایش یه قل دوقل بازی کرده بود مثل سگ جون کنده بود تا به یه جایی برسونه خودشو نمیدونست بازی های روزگار رو به حساب چی بذاره...اخر سر هم مثل مرد ساده داستانای صمد راه افتاد دنبال فلک تا حسابشو با همشون صاف کنه یه گرگ پیر سرراهش سبز شد و اونو نخورد اخه دندوناشو کشیده بود تا یه دست مصنوعیشو بزاره ولی بیمه تامین اجتماعی که جای این گنده ..ا نیست اخه برا همین فک پایینش داشت پره های دماغشو میبوسید گفت عامو بیا جلو تا کف دستتو ببینم تا خط پیشونیتو بخونم پیرمرد هم رفت گفت عامو برات نوشته خیلی چیزا...از زیر و بم زندگیش گفت همشم راست گفت ولی اخر سر چیزی رو که پیرمرد نمیدونست رو هم گفت گفت عامو یه ضربدر صفر هم اخرش هست ------------------- این همان هیچ زیباست از هیچ نترس فهمیدنش سخت است سخت ... 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 بهمن، ۱۳۹۲ تموم شد! به همین سختی به همین راحتی... اووووف ... 6 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۹۲ وقتی که دغدغه نداشته باشیم! اصلا فقط فکر کردن به تفاوت زمان هایی که با دغدغه های فکری روزگارمون رو سیاه میکنیم با روزهایی که از پس دغدغه هایمان برامده ایم، حجم زمان ازادی که برای حتی تلف کردن داریم ، فکرکردن ولذت بردن از این که دیگه اسیر دغدغه های موریانه مانند نیستم و احساسی که حاکی از یک تخلیه ممتد و بدون بعد در زندگی جاری و ساری می شود لذت داره عزیزمن لذتی ناب که ما خودمون داریم حرومش میکنیم دغدغه های لعنتی برید درخودتونو بزارید هاها 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۹۲ بیشتر بیشتر...! بیشتر میخوام بیشتر بده بیشتر مال من بشه بیشترشو بیشتر انگار مردم دچار طاعون زیاد خواستن وبیشتر طلبیدن هستند ما چشممان فکرمان ذهنمان دنبال هرچیزی که میرود بیشترش را میخواهیم... عشق بیشتر پول بیشتر تفریح بیشتر اسایش بیشتر امکانات بیشتر خوردن بیشتر خوابیدن بیشتر نمره بیشتر اشامیدن بیشتر مستی بیشتر نشئگی بیشتر همخوابگی بیشتر رتبه بیشتر بزرگی بیشتر احترام بیشتر و این لیست لعنت شده می تواند تا ابد ناله کند ما همیشه دنبال به دست اوردن مالکیت در این زیاده خواهیمان هستیم حتی کسی که دوست داریم را میخواهیم درتملک ما باشد ما برای مالک شدن جانمان از سوراخ های مختلفمان بیرون می زند و طبق معمول و روال همه بشریت اولین عکس العملمان در قبال محرز شدن این حقیقت انکار است حتی انکار واقعیت هایی که خودمان پرورانده ایم. شکستن حصارهای ذهنی از و طمع و این طلب بیشتر و بیشتر و حس مالکیت داشتن به هرچیز مرده وزنده ای فقط با پرورش عزت نفس ممکن نیست که بسیار صاحبان کرامت شیرجه های المپیکی در این دریای زیبارو زده اند چیزی عم عرض و هم وزن دیالکتیک تنهایی برای ان سان لازم است تا نمود را در وجود معنی کند 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۹۲ در نظر بازی ما بی خبران حیرانند من چنینم که نمودم ، دگر ایشان دانند جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید هم این آینه می گردانند وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس که در این آینه صاحب نظران حیرانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ، ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند مگرم شیوه چشم تو بیاموزد کار ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند لاف عشق و گله از یار؟ زهی لاف خلاف عشق بازان چنین مستحق هجرانند عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدای ما همه بنده و این قوم خداوندانند مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک؟ دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند روزگار بس غریبیست... 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۲ دو تا گوش دو تا چشم یک زبان یعنی دوبار بشنو دوبار ببین یک بار حرف بزن فلسفه به زبان ساده از این ساده تر؟ 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 بهمن، ۱۳۹۲ چطور ممکنه تفاوت حسرت و عقده رو نتونن درک کنن؟برخی مفاهیم اونقدر ساده تداعی شدند که اون موی باریک اختلاف معانی دیده نمیشه و نتیجش برداشت هایی با جمع بی نهایت هست بی نهایت اشتباه بی نهایت احمقانه ------------------- ایده اسپرانتو ایده نابی بود اصلا کار ترجمه کار رنگ کردن گاو سیاه و سفید نشون دادن اون هست این کلیت ماجراست والبته مصادیق موردی هم وجود داره که نقضش کنن ولی درکل ترجمه باعث میشه اصالت و روح مطلب بهم بخوره حداقلش اینه که پازل همون کادر رو داره ولی چینشش به دست یکی دیگه هست انگار که پارادوکس داستان مریم و روح القدس و عیسی است اینجوری مجبورم حضرت سلیمان بشم! ------------------- شیفت شیفت شیفت تا از کار افتادگی شیفت بده؟شیفت خوبه؟خواب خوبه؟لعنتی من بعد مرگم اونقد میخوابم که حد نداره چرا تو این چندرغاز زندگیم نتونم بیدار بمونم؟ من میخوام لحظه لحظه شب رو استنشاق کنم ارزوهای یک معتاد به بیخوابی .... ----------------- خیلی بده وقتی به موضوعی گیر سه پیچ میدم و عملیش میکنم تا تهش باید برم جوری که از دستم زمین و زمان عاصی بشن پرورش کاکتوس چند سال طول میکشه تا اینا گل و میوه بدن ایا؟ 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده