nazfar 8746 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۰ مرسی نازنین ... خیلی کامل گفتی ..نگرانیم خوب ... همیشه بوده ... همیشه درگیره اینم که بقیه چی فکر میکنن در موردم و نکنه چیزی که نیستم فک کنن .... یا چیزی که هستم نبینن ... و خیلی درگیره اینم که خودم و درست کنم ... بخش اعظم دغدغه های من همینه ... که یه ادم متعادل با همه ویژگی هاش باشم ... گاهی خب ادم تو بعضی موارد موفق نمیشه ... مثل این اعتماد زیادی ... مثل صمیمیت زیاد ... مثل خیلی خصلت های خوبی که ... با توجه به جامعه بد شمرده میشن ... و خب با همه ضربه هایی که خوردم ازشون .... خیلی طول کشید تا خودمو راضی کنم که من باید عوض شم ... نه جامعه ...! اگه از من بپرسی هنوز میگم سادگی و اعتماد خوبه ... صمیمیت خوبه ... هنوز میخوام به این صفات شناخته شم ... اما خب انگار باید عوض شم ... تا همرنگ جامعه شم ... خیلی روش فکر کردم و نا گزیر به همون نتیجه ای رسیدم که تو برام نوشتی ...! ممنون که اومدی ... ممنون که با حصوله و خیلی مفید و با دقت نوشتی ... ممنون که اون روز بهم توجه داشتی ... ممنون که برات مهم بودم ... و اینکه خیلی خجالتم میده ... خدا کنه لایق محبت هات بوده باشم ... خیلی دوست دارم ... بی تعارف نوشتت مثل همیشه پر از احساسه... میدونم چی میگی هیلدا... یه روزی منم عین تو بودم. عین تو عاشق محبت کردن به دیگران بودم، عاشق این بودم که همه منو فقط به مهربونیم بشناسن... اما یه روز سرم به سنگ خورد البته نه یبار چندبار. بعد فهمیدم که نه من اگر میخوام خصلتای خوب رو نگه دارم باید یادمم نره که مهم تر از هر کسی اول خودمم. من باید به خودم محبت رو هدیه کنم تا بتونم به بقیه بدمش. باید روح خودم رو از گزند افکار پوچ مصون نگه دارم... خیلی سخته ها اما نشدنی نیست... من شاید هنوزم نتونستم کامل اینجوری شم اما سعی کردم ... هیلدا من محبتی بهت نکردم اتفاقا ناراحتم که چرا تنها بودی. میدونی یه چیزو من بهش رسیدم وقتی انتظار نداری خیلی راحتی... تو هم از من انتظار محبتی نداشتی واسه اینم خیلی راحت بودی حالا فرض کن از همه نداشته باشی و بهت یه روزی یه جایی محبتی شه... شاد میشی فقط اما اگه نشد دلخور نمیشی... شدم عین مامانا! ببخش زیاد نوشتم... نمدونم چرا اما حس کردم مثل من شدی. دوست دارم همیشه شاد و خندون باشی. مرسی از لطفت 8 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 اسفند، ۱۳۹۰ نه داره یادم میره... این پوریای بی معرفت کجاست؟ امیدوارم برگرده پیشمون خواهش میشه تو هم موفق باشی... اره بابا سادت بره ... همش یه کم خیش شدی دیگه ... خنک شدی عوضش مرسی عزیـــــــــزم :hapydancsmil:جوابات خیلی قشنگ و صمیمی بود همچین قشنگ به دلم نشست مثل خوتت حیف پاستیل نیست بری ذرت بخوری؟! ییقچید اسپم شداااااا اسم پاستیل میاد خودمو نمیتونم کنترل کنم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 امروز یه بزرگش و با سس سیب تنهایی خوردم ... به اقائه گفتم کاش یه ظرف سوپر بزرگ هم داشتین این کمه شکه شد بوده قبونت بجم الهی .... خودت و پاستیلات و عخشه ... نوشتت مثل همیشه پر از احساسه...میدونم چی میگی هیلدا... یه روزی منم عین تو بودم. عین تو عاشق محبت کردن به دیگران بودم، عاشق این بودم که همه منو فقط به مهربونیم بشناسن... اما یه روز سرم به سنگ خورد البته نه یبار چندبار. بعد فهمیدم که نه من اگر میخوام خصلتای خوب رو نگه دارم باید یادمم نره که مهم تر از هر کسی اول خودمم. من باید به خودم محبت رو هدیه کنم تا بتونم به بقیه بدمش. باید روح خودم رو از گزند افکار پوچ مصون نگه دارم... خیلی سخته ها اما نشدنی نیست... من شاید هنوزم نتونستم کامل اینجوری شم اما سعی کردم ... هیلدا من محبتی بهت نکردم اتفاقا ناراحتم که چرا تنها بودی. میدونی یه چیزو من بهش رسیدم وقتی انتظار نداری خیلی راحتی... تو هم از من انتظار محبتی نداشتی واسه اینم خیلی راحت بودی حالا فرض کن از همه نداشته باشی و بهت یه روزی یه جایی محبتی شه... شاد میشی فقط اما اگه نشد دلخور نمیشی... شدم عین مامانا! ببخش زیاد نوشتم... نمدونم چرا اما حس کردم مثل من شدی. دوست دارم همیشه شاد و خندون باشی. مرسی از لطفت مرسی که اومدی ... و برات مهم بودم و نوشتی ... ممنون که تجربه هات و برام نوشتی ... خیلی برام ارزش داره این کمک هات ... هر چند راهی واشه تشکر بلد نیستم جز اینکه نتیجه حرفات و تو وجود من با تغییر ببینی سعیم و میکنم که بتونم تغییر کنم 7 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۹۰ وقت منم تمومید ... از همگی ممنون که وقت گذاشتین و در موردم فکر کردین و کمکم کردین برای شناخت بهتر خودم و و پیشرفتم ... از همگی ممنون و اروزی بهترین ها رو براتون دارم 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده