Managerr 1616 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۰ عشق و پول ریچارد رورتی ترجمه فرشته وزیری نسب رمان "هاواردزاند" این سوال را مطرح میکند که آیا ارتباط کافیست؟ آیا عشق کافیست؟ در واقع بعضی ها حرف آخر فورستر در این رمان را "فقط ارتباط" گرفته اند اما او به تکرارتاکید میکند که ارتباط هنگامی میسر است که پول کافی وجود داشته باشد. برای قهرمان داستان، مارگرت شلگل، هم این تردید وجود دارد که آیا "روح دنیا مادی نیست....آیا ورطه در زندگی نبود سکه نیست تا نبود عشق؟" از زبان خود فورستر، زبانی که هم نفرت از خود را در بر دارد و هم دلسوزی، می شنویم که " ما با آدم های خیلی فقیر کار نداریم، به آنها نمیشود فکر کرد. آنها فقط برای آمارگران یا شاعران مهمند. این داستان در مورد نجباست یا در مورد آنهایی که مجبورند به نجیب بودن تظاهر کنند." در پایان رمان یکی از کسانی مجبور به تظاهرست، یعنی لئونارد بست،به علت گرفتن شدن در درگیری میان شلگلها، که خوب عشق می ورزند و ویلوکس ها، که خوب پول در میآورند ، از پا در می اید. حتا اگر او نمرده بود هم دیگر نمی شد به او پرداخت، چون از نجابت ظاهری به فقر خرد کننده ای رسیده بود. تا وقتی بست پو ل کافی داشت که تظاهر به آقامنشی کند میشد با او حرف زد. مارگرت و بقیه میتوانستند با او ارتباط داشته باشند اما وقتی کارش را از دست میدهد و دیگر پولی ندارد غیر قابل ارتباط میشود. این البته به خاطر افاده نجبا نیست، بلکه به این خاطر است که بست چنان فکرش به تامین خود و خانواده اش مشغول است که نمیتواند به چیز دیگری فکرکند. پول که نباشد نه هم صحبت بودنی در کارست نه ارتباطی، پول که نباشد شانسی برای عاشق شدن هم نیست. مردم فقیر، آنان که دراعماقند،کسانی که برشت به آنها "ساکنان تاریکی" لقب میدهد نه امکان ارتباط دارند نه عاشق شدن. "فقط ارتباط" برای آنها مفهومی ندارد چون آنها برای چیزی بیخود نمیتوانند خرج بکنند. روشنگری رمان ها شامل آنها نمی شود. فورستر درکتاب "جنبه های رمان" بین "پیشرفت رمان"، که مثل "پیشرفت بشریت" است، با پیشروی ملال آورتاریخ تفاوت قائل میشود. به نظر او تاریخ جزئیاتی دارد که مختص آنست نه هنر. نمونه های چنین جزئیاتی برای فورستر مهارکردن اتم، نشستن بر روی ماه و ملغی کردن جنگست. حرکت رمان "حرکتی شرمزده، خرچنگ وار و کج کج است به سمت عطوفت، عطوفتی که ارتباط آن را ممکن میسازد. فورستر در مورد عطوفت میگوید: عطوفتی که ما درفراخوانی دو جنس به یکدیگر به کار میبریم بسیار رمز آمیز تر ازخود آن فراخوانیست. و شکافی که بین ما ومزرعه هست عمیقتر از شکاف بین مزرعه و آشغالی که منبع تغذیه آن میباشد. ما در حال تکاملیم، به شکل هایی که علم قادر به اندازه گیری اش نیست در راه هدفهایی که الهیات جرات اندیشیدن بدان را ندارد. خدایان خواهند گفت: "انسانها جواهری پدید آوردند" و به ما جاودانگی خواهند داد. اینطور به نظر می آید که فورستر میخواهد بگوید که مردم خیلی فقیر، مردمی که نه عشق میتوانند داشته باشند نه دوستی چون هر لحظه شان با اضطراب یافتن لقمه ای غذا پر شده است، بیشتر شبیه مزرعه اند تا شبیه نجبا، یا بیشتر شبیه اشغالند تا شبیه ما. شاو و ولز هم گاهی شبیه این را گفته اند اما فورستر شریف تر از اینست که با آنها موافقت کند. در عوض مثل ما آدمهای لیبرال شریف آرزو میکند که سرانجام ویلکوکس ها چندان پول در بیاورندکه بعد از تقسیم عادلانه آن دیگر کسی آنقدر فقیر نماند. او خوب میداند که نبض آن "حرکت ملال آور که نامش تاریخ است" با پول میزند. او میداند که فقط وقتی پول کافی در دسترس باشد که وقت آزادی برای دوست داشتن به فرد بدهدعطوفت پدیدار میشود وحرکت شرمزده خرچنگ وار ادامه می یابد. اعتمادش به اینکه وقتی که به اندازه کافی پول وجود داشته باشد عطوفت هم پدیدار میشود نشانگر همان نجابتست. اما او هم به اندازه کافی واقعیت گرایی شاو یا ولز را دارد که اعتراف کند که پول متغیری مستقل است و عطوفت متغیری وابسته . امید فورستر به اینکه روزی آنقدر پول باشد که گردش و تقسیم آن سبب اتصال و عطوفتی فراگیر شود اززمان انقلاب فرانسه تا حال امید همه آزادیخواهان بوده است. هرحرکت آزادیخواهانه ای در جهت زیرورو کردن نظم موجود، از لغو برده داری تا گسترش حق رای و تأسیس صندوق بین الملی پول و بانک جهانی به این امید بوده است که روزی نیازی نباشد که ما نجبا خودمان را از دیگران، از آنها که مثل حیوانات زندگی میکنند، متمایز بدانیم. ارزش نقدی آرمان مسیحی برادری جهانی در دو قرن گذشته این یقین بوده است که وقتی علم و فن آوری به اندازه کافی ثروت ایجاد کند و حرکتهای سیاسی غیر خودخواهانه و روشنگری شده آن را عادلانه تقسیم کنند دیگر کسی نماند که نتواند عطوفت داشته باشد. آنوقت همه افراد بشر درروشنایی زندگی خواهند کرد و همه میتوانند شخصیتهای احتمالی رمان ها شوند. از دیدگاه فورستری تفاوت بین مارکسیسم و لیبرالیسم عدم توافق بر سر این موضوع بود که آیا میتوان با اعمال سیاست بر بازار و جانشین کردن ویلکوکس های حریص با اقتصاد دولتی ثروت بیشتری برای تقسیم عادلانه بدست آورد. جواب نه بود. لیبرالهای معاصر فورستر و همینطور مارکسیست ها می دانستند که روح تاریخ- اگر نگوییم روح رمان و بشریت- مادیست، اما آنها فکر میکردند که تاریخ را باید نجبا از بالا هدایت کنند. مارکسیست ها هم امید داشتند که وقتی که اقشار پایین کنترل را در دست بگیرند و انقلاب چیزها را دگر گون کند همه چیز درست شود. اما مارکسیست ها اشتباه می کردند. بنابرین مارکسیسم دیگر مورد علاقه چندانی نیست، حالا این سوال باقی می ماند که ما نجبا چه دگرگونی ای باید ایجاد کنیم؟ اگر ما توجه مان را فقط معطوف به نیمکره شمالی زمین بکنیم میتوان برای این سوال جوابهایی یافت. اگر این بخش از کره(که طوری تقسیم بندی شود که شامل استرالیا بشود و چین را کنار بگذارد) همه آن چیزی بود که ما نگرانش بودیم قابل قبول بود که بگوییم که به زودی آنقدر پو ل در می آوریم که به گردش در آید و فقط مشکل تقسیم آن باقی میماند. باید دادخواست های شلگلی تاثیر گذاری را تدوین کنیم و به عطوفت نجبا که رای دهنده گان کشور های مرفه هستند توسل بجوییم .این دادخواستها هم به طمع ویلکوکس ها غلبه خواهد کرد. به نظر می آید که در نیمکره شمالی به اندازه کافی پول هست که که این فکر را عملی کند و سطح زندگی در اروپای شرقی را به سطح اروپای غربی برساند، یا یورکشا یر را به سطح سوری، یا غیره. سناریو های تقریبا باور پذیری هم برای گریز از زیر و رو کردن همه چیز وجود دارد که برای شمالی ها این امکان را فراهم میکند که در نوعی تساوی زندگی کنند. آبشخور امید آزادی خواهانه یا امید برای دنیایی خوب، که وعده های مسیحیت در آن به انجام برسند، چنین سناریور هاییست. ترسی که در دل ما لیبرال های نجیب در شمال دنیا افتاده است اینست که هیچ راهکردی برای نجات نیمکره جنوبی وجود نداشته باشد. هیچگاه اینقدر پول در جهان نخواهد بود که جنوب را بتوان نجات داد. ما با فقدان سناریو هایی روبروییم که با آنها بتوان مرز های شمال و جنوب را پشت سر گذاشت، به طور عمده به خاطر افزایش وحشتناک جمعیت در کشورهایی مانند اندونزی، هند و هاییتی. این قسمت از کره زمین روز به روز غیر قابل فکر کردن میشودو ما هم بیشتر و بیشتر وسوسه میشویم که آن را به آمارگران و آن دسته از شاعران که به آنها قوم شناس می گوییم واگذاریم. این وسوسه در من وقتی پدیدار شد که در طی سفر اولم به هند به یکی از پروفسور های فلسفه، که سیاستمدار هم هست، برخوردم. او که کار خود را در دهه شصت به عنوان یک نماینده جوان مجلس جوان آغاز کرده بود و بسیار مشتاق بکار گیری اندیشه و فناوری غربی برای حل مسائل هند، به خصوص میزان زا د و ولد، بود در طی سی سال به مقام های بالایی چون وزیر بهداشت رسیده بود. او در موقعیت مناسبی برای خلق سناریوهای ملموس و خوش بینانه بود اما حتی یکی هم نداشت. بعد از سی سال کار برای مردمی مثل خودش میگفت که تنها چیز معقول برای بسیاری والدین دردهکده های هند اینست که حداکثر تلاش خود را بکنند که هشت بچه بیارند. .باید هشت تا باشد چون دو طی آنها در بچه گی میمیرند، سه تا ی دیگر دخترند و جهیزیه میخواهند و یکی از پسرها فرار کرده و به بمبئی میرود و دیگر از او خبری نمی شود. از دو پسر باقی مانده انتظار می رود که تمام عمر نومیدانه کار کنند، بدون اینکه وقتی برای مهربانی داشته با شند، تا جهیزیه خواهر ها فراهم شود و پدر و مادرشان در پیری گرسنه نمانند. در این سفرمن دیدم که من هم، مثل خیلی شمالی ها در جنوب، به محض اینکه به هتل با تهویه مطبوعم بر میگردم دیگر به گداهای خیابان های داغ فکر نمیکنم. آشنایان هندی ام- همکاران دانشگاهی، افراد شریفی همانند من، این شمالی های افتخاری- هم مثل من کم از محتویات جیب شان به گداها میدادند و مثل من وقتی به خانه می رسیدند گداها را فراموش می کردند. این گداها به عنوان فرد، همانطور که فورستر میگوید، غیر قابل اندیشیدن بودند.به جای آن هر دو ما به راهکرد هایی لیبرالی فکر میکردیم که گداها رابه عنوان یک طبقه از بین ببرد.اما هیچیکدام راهکرد مطمئنی نداشتیم. این کشور، و شاید جهان، به نظر نمی رسد پول کافی داشته باشد که به این عده از جنوبی هایی که میخواهند در اوا سط قرن بیست و یکم زنده بمانند امیدی دهد. فراهم آوردن امکانی برای آنها برای اتصال به حرکت آهسته و خرچنگ وا ری که در شمال آغاز شده است ناممکن مینماید. البته ممکنست پول کافی پیدا شود چون علم و فن آوری میتوانند دوباره به نجات برخیزند. احتمالات علمی کمی هم هست، مثل موفقیت فیزیک پلاسما در پدید آوری انرژی ترکیبی، که شیرین کردن آب و آبیاری در سطح عظیم را ممکن و ارزان میسازد. اما این امید بسیارضعیف است. با وضعیت موجود کسی که آمار را در مورد فقر غیر قابل باور جنوبی ها بخواند نمیتواند خوشبین باشد. دلم میخواهد پایان نیروبخشی بر این تاملات بد بینانه بنویسم اما فقط میتوانم پیشنهاد کنم که ما نجبای شمالی حداقل صادق بمانیم. ما باید به خود یاد آوری کنیم، همانطور که فورستر می کند، که عشق کافی نیست- که مارکسیستها در یک مورد کاملأ حق داشتند: روح تاریخ مادیست. تمام حرفها در دنیا در مورد نیاز به رها کردن"عقلانیت فن آورانه " وتوقف" کالایی کردن " جهان و "ارزش های جدید" یا "اندیشدن غیرغربی" پولی به دهکده های هند نمی آورد. تا وقتی که روستاییان ابزار "وبری"* کافی - یعنی عقلانیتی هدف گرا برای توجیه نیاز به هشت بچه - را در دست دارند چنین صحبت هایی بی حاصل است. تمام عشق دنیا، همه کوشش ها برای متوقف کردن "اروپا مرکزی" یا "فردگرایی آزادیخواهانه" و "سیاست تنوع" و همه گفتگو ها در مورد "به آغوش طبیعت برگشتن" به ما کمکی نخواهد کرد. تنها چیز ها یی که ما میشناسیم راهکرد های از بالا به پایین بوروکراتیکی است مثل سیاست خشن تک فرزندی در چین (میشود با تحت الفظی کردن استعاره از بالا به پایین با پاشیدن مواد نازا کننده بر دهکده ها از بالا همه چیز را یک گام بزرگ به جلو هول داد.) اگر راه حل خوبی برای رفع نیاز برزیلی های بسیار فقیر به کار و نیاز بقیه ما به اکسیژنی که توسط جنگل های استوایی آمازون در آنجا تولید میشود باشد بی شک راهکرد فناورانه هنوز ناشناخته ایست، نه راه حلی ارزشی. به یمن تغییر دیدگاه های فلسفی حرکت کند خرچنگ وارقرارنیست که تند شود. پول متغیری مستقل می ماند. من فکر میکنم محبوبیت ناگهانی گفتگوی ضد فناوری بین لیبرال های شمالی و روی گردانی ما از برنامه ریزی کردن یا رویا پردازی و حرکت از علم به فلسفه در طی بیست سال گذشته واکنش عصبی و خود فریبانه ای بوده است به این دریافت که فناوری ممکنست کار آیی نداشته باشد. ممکنست که مشکلاتی که پیشینیان ما فکر میکردند فناوری قدر به حل آنهاست خیلی ریشه ای باشند. ممنکنست که فناوری و اقتصاد دولتی جواب ندهد، اما اینها تنها چیز هایی هستند که ما داریم. ما نباید با گفتن اینکه فناوری اشتباه بزرگی بوده است و برنامه ریزی از بالا به پایین و "تفکر غربی" باید کنار گذاشته شود سرمان را زیر برف پنهان کنیم. این نوعی دیگر، وحتی غیر صادقانه تر، از گفته فورستر است که "فقرا قابل فکر کردن نیستند." *مارکس وبر، جامعه شناس آلمانی که نظرات او بر آدرنو و هابر ماس تاثیر زیادی گذاشته است. 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده