کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۹۰ این مطلب رو تو یکی از وبگردی های شبانه ام خوندم بد ندیدم که دوستان هم استفاده کنند تاریخ انتشار به 2 سال قبل بر می گرده اما خوندنش بی تاریخ مفیده بازخوانی دون کیشوت به مناسبت حوادث اخير تاریخ انتشار : دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۵۴ رمان دون كيشوت به قلم ميگل د سروانتس نويسنده اسپانيايي يكي از مشهورترين رمانهاي جهانست كه آوازهي آن در شرق و غرب عالم پيچيده است. در جايي هم خواندم كه نوشته بود (كه) پس از انجيل (كتاب مقدس مسيحيان) جزو پرفروشترين كتابهاي جهان بوده است. از زماني كه اين رمان به رشته تحرير درآمد تاكنون منشاء الهامبخش بسياري از آثار فرهنگي و هنري فاخر در سطح جهان شده است كسي هم به درستي نميداند كه چه تعداد، فيلم، سريال، تئاتر، موسيقي و ديگر آثار فرهنگي، هنري در سطح جهان تحت تاثير رمان دٍ سروانتس خلق شده است. شخصاً اولينبار به وسيلهي نمايش فيلمي در تلويزيون با دونكيشوت آشنا شدم. دون كيشوت داستان نجيبزاده ايست روستايي، مردي فرزانه با نام واقعي "آلونسو كيخانو" كه غرق در مطالعه است و به خصوص به خواندن داستانهاي پهلوانان اساطيري علاقهاي وافر دارد. كم كم با پهلوانان اين داستانها همزاد پنداري ميكند و آرمانهاي بزرگ آنها ميشود آرمانهاي شخصي خودش و در نهايت روزي زره قديمي خود را به همراه كلاه خود مقوايي به تن ميكند، شمشير چوبياش را برميدارد و سفري را به همراه اسب نهيف خود كه آن را به لقب روسينانته مفتخر ساخته آغاز ميكند، افسار اين اسب را رها ميكند تا او را به سوي فرجام محتوم دون كيشوت به پيش ببرد معشوقهاي هم چون ساير پهلوانان قديم برميگزيند و به او نام عاشقانه دولسینئا دل توبوسو ميدهد و جالب اينجاست كه در يكي از برخوردهاي مثلاً خندهدار رمان از تعدادي بازرگان به هنگام برگشت به موطنشان به زور ميخواهد بدون اين كه معشوقهي او را ديده باشند اقرار كنند كه او زيباترين زن روي زميني است و در نهايت كتك مفصلي ميخورد. در اين راه هم شخصي به نام سانچو پانئا را پيدا ميكند كه در طمع ثروت و قدرت با او همراه ميشود. دون كيشوت سوار بر روسينانته جلو ميرود و سانچو پانئا سوار بر خري پشت سر آنها حركت ميكند داستان پر است از حوادثي طنز يا شايد هم تلخ كه با بالاترين شدت، يك انسان آرمانگرا را دست مياندازد. او آسيابها را ميبيند و فكر ميكند آنها غولهاي عظيمالجثهاي هستند، گلههاي گوسفند و ميش را سربازان دشمن ميپندارد عدهاي را كه شبانه جنازهاي را سردست گرفتهاند با دزداني كه پهلوان مجروحي را ميربايند اشتباه ميگيرد. احساسي كه آن موقع با ديدن اين فيلم در من ايجاد شد چيزي نزديك به خشم و نفرت بود. تحليل من اين بود كه اين داستان قصد دارد يك آدم خوب، اتفاقاً اهل مطالعه و در جستوجوي آرمانهاي بشري يعني صلح و عدالت و برابري را دست بيندازند و زمينهي تمسخر اين فرد و اين ايدهها را در نزد ديگران فراهم نمايد. براي من اين همه توجه جهاني به اين رمان هم نامأنوس بود. فكر ميكردم در دنياي واقعي امكان ندارد يك انسان وارسته و روشنفكر آن هم در جستوجوي چنين آرمانهاي مقدسي مسير را بدینگونه اشتباه برگزيند و نهايتاً پايه خنده و تمسخر شود. بزرگتر كه شدم جامعه و انسانهاي اطراف خودم را شناختم متوجه شدم كه تصور من چندان هم درست نبود در بطن واقعي جامعه كساني را ميديدم كه اتفاقاً تحصيلكرده و اهل فضل و دانش بودند و اتفاقاً داراي آرمانهايي كاملاً منطقي و درست هم بودند اما چنان راه را اشتباه ميرفتند كه مايه تمسخر ديگران ميشدند و حالا ديگر بيش از هر زماني معتقدم كه رمان دون كيشوت در هر زمان و در هر مكان امكان بازآفريني دارد. اين كه چرا دون كيشوت چنين اشتباهاتي را ميكند شايد به دليل طرز تفكرش باشد. او در جايي از داستان ميگويد: «من فكر ميكنم آنچه ميبينيم همان است كه ميگويم» شايد عدهاي هم واقعاً ميخواهند او وسط بگذارند نظير صحنهاي كه وي خسته و تنها به يك كافه ميرسد و دختران هرزه به او كمك ميكنند تا بنشيند و لباسهايش را در بياورد و لختي استراحت كند يا اينكه در صحنههاي پاياني در قصر يكي از اشراف منطقه همچون يك شواليه واقعي از او و خدمتكارش پذيرايي ميشود اما بعد توجه ميشويم كه همهي اينها محض خنده ارباب منطقه و همسرش است. يا شايد هم به خاطر خدمتكارش سانچو پلانئا باشد كه برخلاف اربابش در جستوجوي ثروت و مقام است و او را جلو مياندازد و متاسفانه جوامع از اينجور آدمها هم كم ندارند. و شايد هم به خاطر مردم يا اساساً جامعه ايست كه نياز به موضوعي دارد كه تنها به آن بخندد با وجود اين كه ميداند دون كيشوت داراي آرمانهاي مقدسي است. دون كيشوت داستان عوام نيست داستان طبقهي نخبه يا به اصطلاح خواص است نه اين كه عوام نقشي نداشته باشند اتفاقاً گاهي عوام در هل دادن دون كيشوتها به سوي يك داستان تازه نقش دارند و گاهي هم تنها در جريان خنديدن به دون كيشوت نقش ايفا ميكنند. اين كه منتقدين دون كيشوت را جزو رمانهاي تراژديك دستهبندي كردهاند يا طنز را نميدانم اما به نظر من بيش از هر چيز ميتواند يك داستان رئال باشد داستاني كه در هر لحظه و هر مكان و در زندگي شخصي و اجتماعي هر يك از ما در جستوجوي قرباني خود است تا نقش اولش را باز ميكند و اين قرباني اگر خوب نقشش را بازي كند نهايتاً جامعه كتابي داستاني براي خود اين بازيگر مينويسد و نهايتاً بالاي عنوان كتاب مينويسند «اين داستان برداشتيست آزاد از رمان مشهور دون كيشوت». برای آشنایی بیشتر با رمان دون کیشوت: برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده