رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

پيشگفتار

هنگامي كه از رابطه بين انسان و محيط صحبت ميكنيم منظور ادراك محيطي است كه در درجه اول به شناخت محيط و بعد به درك آن توسط انسان مربوط ميشود.

مشاهده محيط به مفهوم ايجاد تصوير ذهني براساس تجارب و مشاهدات گذشته است. اگر ذخيره اطلاعات در ذهن بخوبي سازمان پيدا نكرده باشد، بهرهگيري از آن اطلاعات جهت بازشناسي محيط و ايجاد تصوير درست و كامل مشكلخواهد بود. فضاهاي ناخوانا فضاهايي هستند که تصوير مشخصي در ذهن انسان ايجاد نمي کنند. اين ناخوانايي در مقياسهاي مختلف مسايل و مشکلات متفاوتي را براي انسان به وجود مي آورد: از احساس عدم امنيت در فضا تا بي هويتي.

چگونه مي توان فضاهاي موجود را خوانا کرد؟ چگونه مي توان فضاهايي طراحي کرد که در ذهن استفاده کنندگان از آن ماندگار شوند؟ پاسخ به اين سوالات در بيان معناي تصوير ذهني و چگونگي شکل گيري آن نهفته است.

اين نوشتار که در دو بخش ارائه می شود، مي کوشد مفهوم تصوير ذهني را تبيين کرده و توضيح دهد که چگونه تصوير محيط در ذهن انسان به وجود مي آيد. در بخش دوم ديدگاههاي موجود در زمينه عوامل سازمان دهنده تصوير مردم از محيط که عمدتا در مقياس شهر مطرح شده اند را تبيين مي کند و رابطه اين تصاوير را با خوانايي، هويت و معناي محيط نشان مي دهد؛ به بررسي عوامل ايجاد کننده تفاوت در تصاوير ذهني افراد مختلف مي پردازد.

 

 

- تصوير ذهني

محيط انسان فوقالعاده متنوع، غني و مملو از ابهامات و مجهولات است و براين اساس اطلاعات موجود در محيط نامحدود ميباشد. ليكن از طرف ديگر انسان با محدوديت زمان براي تصميمگيري و همينطور محدوديت ظرفيت براي ذخيره كردن اطلاعات مواجه است.انسان در هر زمان و هر فضا تنها بخشي از اطلاعات محيط خود را در ذهن ثبت ميكند ليكن همين اطلاعات محدود تصوير كامل و جامعي هرچند نادرست از محيط اطراف به دست ميدهد. در هر تجربه انسان عمدتاً به تجارب قبلي كه اطلاعات آن در ذهن ذخيره شده تكيه ميكند تا از اين طريق تصوير ذهني خود از محيط را كامل و پركند. اطلاعات جديد اطلاعات ذخيره شده قبلي را فراخوانده و مشتركاً تصوير ذهني مورد نظر را به وجود ميآورند. شناخت محيط مستلزم چيزي بيشتر از عناصر و فضاهاست. آگاهي از چگونگي پيوند و ارتباط بين آنها نيز ضروري است. بنابراين براي ايجاد آگاهي از محيط نه تنها به تصاوير ذهني نياز است بلكه اين تصاوير بايد با يكديگر در ارتباط باشند. مجموعهاي از چنين تصاوير مرتبط با هم يك مدل ذهني يا نقشه شناختي از محيط را بوجود ميآورد. نقشه شناختي پيوندي بين فرآيند فكر انسان و محيط كالبدي برقرار ميسازد؛ ساختاري است كه اطلاعات شخصي از محيط را سازمان بندي و نگهداري ميكند.

 

- نقش تصوير ذهني در رفتار انسان

تصوير ذهني انسان از محيط تا حدودي بررفتار فضايي او تأثير ميگذارد. مؤثرترين نقش تصوير روشن از محيط در ذهن شخص آن است كه وي را قادر سازد براي تعقيب مقاصد خود در شهر حركت كند. تصويري خوب از محيط به شخص نوعي احساس امنيت مي هد. او ميتواند رابطهاي موزون بين خود و جهان خارج به وجود آورد و اين درست برخلاف احساس ترسي است كه به انسان دست ميدهد وقتي راه و جهت خود را گم كرده باشد. معناي اين مطلب آن است كه احساس شيريني كه شخص از محيط زندگي خود دارد نه تنها به سبب آشنا بودن با آن بلكه به اين دليل است كه تصويري دقيق از آن در ذهن او وجود دارد. تسهيل در امر تشخيص جهت از نخستين خصوصياتي است كه بايد بر تصويري خوب از محيط مترتب باشد و پايهاي است كه پيوندها و خاطرات احساسي ممكن است بر آن استوار گردند؛ اما ارزش يك تصويرخوب تنها به نقشهاي كه جهت حركت را مشخص كند محدود نميشود؛ بلكه به تعبيري وسيعتر ميتواند زمينهاي كلي به وجود آورد كه در آن شخص به عمل پردازد يا دانش و اطلاع خود را بر آن پيوند دهد. بدين صورت تصوير ذهني مانند مجموعة اعتقادات يا دستهاي عادات اجتماعي است كه واقعيات و امكانات را به نظام ميآورد.

 

- چگونه تصوير محيط به وجود مي آيد؟

تصاويري كه از محيط در ذهن ناظر به وجود ميآيد حاصل جرياني دو جانبه بين ناظر و محيط است. محيط با مظاهر خاص خود جلوهگر ميشود و رابطهاي در ذهن ناظر بين او و تجاربش به وجود ميآورد.

کيل پيريک مي نويسد جريان دريافت تصوير ذهني وقتي آموخته مي شود که تصوير محرکهاي تازه اي داشته باشد که در قالب تصاوير گذشته نمي گنجد. دريافت تصوير با فرمهايي آغاز ميشود که محرکهاي تازه را درحاليکه مظاهري از فرمهاي گذشته هنوز در ذهن باقيست تعريف مي کنند. تجارب شخصي بسياري از ما گواه بر اين نکته است که مدت ها پس از آنکه تصاوير از دور ديده مي شوند باز هم هنوز خاطره اي از آنها در ذهن ما باقي مي ماند. ممکن است ناظري به جنگلي خيره شود و جز سايه روشني که آفتاب فراهم مي آورد و برگهاي سبز چيزي ديگر نبيند؛ اما صدايي که از ميان انبوه درختان و بوته ها مي آيد به وي نهيب مي زند که حيواني در گوشه اي پنهان است. در اين هنگام ناظر متوجه مي شود که بايد ملاحظات بصري خود را از جنگل دوباره در ذهن مطالعه و آزمايش کند تا علايمي که وجود حيوان را مشخص مي دارد به ديده اش آيد. آنگاه ديده وي ممکن است برق چشمان حيوان را در ميان بوته ها و درختان رويت کند. سر انجام پس از مدتها آشنايي و تجربه سيماي منظره به کلي عوض مي شود و ديگر لازم نيست ناظر براي ديدن حيوان کوشش کند و عواملي تازه بر مشاهده نخستين خود بيفزايد. در اين هنگام در ذهن وي تصويري به وجود آمده که طبيعي و صحيح به نظر مي رسد و وضعيت تازه را کاملا روشن مي دارد؛ و نيز درست در همين لحظه تمام پيکر حيوان در ميان برگهاي جنگل کاملا واضح و روشن به ديده ناظر مي آيد.

 

- رابطه تصوير ذهني با فرم (روانشناسي گشتالت)

شكل جسم در ايجاد تصوير نقشي مؤثر دارد. پاره اي عوامل چشم را به خود ميخواند و برخي ديگر آن را رد ميکند و همين امر نظم و تنوع محيط را آسان ميسازد يا آن را مشكل ميكند. شايد بتوان گفت كه جذب يا رد پارهاي عوامل توسط چشم به توانايي ذهن در به خاطر سپردن نكات گوناگون مربوط است. پارهاي نكات با مطالبي كه هم اكنون در ذهن موجود است پيوستگي و رابطه مييابند و آسانتر جذب ميشوند درحاليكه حفظ پارهاي نكات كه رابطه با خاطره شخص ندارند مشكل است.

هيچ شئي سه بعدياي را نميتوان از ديد انسان در زماني واحد از يك نقطه ثابت كاملاً به ثبت بصري درآورد. علت اين است كه تصوير بصري تصويري دو بعدي است كه در هر مكان واحد نميتواند بيش از يك نقطه از شيئ را منعكس كند. از اين محدوديت حس بينايي مان نتيجه ميگيريم كه اگر ذهن انسان بخواهد تمامي شيئ سعي بعدي اي را درك كند بايد از اطلاعات حاصل از تك تك زوايا فراتر رود. خوشبختانه ادراك و تصور بصري به حيطه تصاوير بصرياي كه مبناي آنند محدود نميشود. حس بينايي دستگاه ضبط مكانيكي نيست بلكه ساختاري را كه در تصاوير معين بصري مييابد سازماندهي و تكميل ميكند.

اگر بخشي از شيئ كه در معرض ديد است به قدر كافي معنادار باشد كل شيء در همان زمان ديده ميشود.به علاوه، ادراك بصري نوعاً به يك وجه از شيء محدود نميشود. ما در حين حركت پيرامون محيط خود اشياء را از منظرهاي مختلف ميبينيم. ممكن است عمداً جاي خود را عوض كنيم تا ديدي جامعتر به دست آوريم. مجسمه را فقط با راه رفتن دور آن ميتوان ديد. همين قضيه دربارة معماري هم صادق است. ذهن ميتواند از تعدد منظرها تصوري از صورت سه بعدي عيني مجسمهيا بنا تركيب كند. اين تركيب تابع اين واقعيت است كه اين منظرهاي گوناگون نامربوط نيستند.گويي مجموعهاي از عكسهايند كه انسان ميكوشد با آنها تصوري از بنا به دست آورد. بعلاوه، همينطور كه بيننده دور شيء حركت ميكند، يا شيء در برابر چشمان او قرار ميگيرد، سلسلهاي منظم از تصاويري را ادراك ميكند كه به تدريج عوض ميشوند. انسجام اين سلسله،شناسايي شيء را بسيار تسهيل ميكند، و همة منظرهاي خاص به همين شناسايي راجع ميشود.

در اين صورت نيز،اينكه ذهن مي تواند از اين منظرهاي گسسته تصوري از شكل شيء به دست آورد، خود توفيقي چشمگير براي ذهن است. با اينكه هيچگاه نمي توان در آن واحد بيش از سه وجه از مكعب را ديد،بسياري ميتوانند مكعبي را كاملاً و كمابيش با دقت تصور كنند. چنين تصور ذهنياي بالضروره از منظرهاي جزئي ناشي ميشود، كه هيچ يك از آنها در شكل «عيني» مكعب متقارن و منظم و راست گوشه وجود ندارد. اين تصور عيني نيز در هيچ يك از منظرهايي كه ميتوان از شيء فيزيكي به دست آورد ارائه نميشود.

پس اثر معماري شيئي است كه هيچ كس تماميت آن را هرگز نديده و نخواهد ديد. اثر معماري تصوري ذهني است كه با توفيقي كم يا زياد از منظرهاي كه معمار به كار ميگيرد.

تصويري كه از هر شيئي در ذهن داريم بايد رابطه فضايي و شكلي آن را با ناظر و با اشياء ديگر معلوم دارد (ساختار). علاوه بر اين شيئي بايد براي ناظر واجد پارهاي معاني ـ اعم از معنايي كه متضمن استفادهاي خاص است و يا معنايي احساسي ـ باشد. معناي شيئي برحسب رابطه آن با ناظر و اشياء ديگر حاصل ميآيد اما اين رابطه با رابطة فضايي و شكلي كاملاً متفاوت است. مثلاً تصويري كه از خروجي يك ساختمان در ذهن داريم بايد شامل شناسايي يك در به عنوان عامل مشخص درخود باشد، واجد رابطهاي فضايي با ناظر باشد و معناي آن به عنوان عاملي كه ميتوان از طريق آن از محلي خارج شد مشخص باشد. اين سه نكته را نميتوان كاملاً از هم جدا كرد. شناخت بصري يك در با معناي آن به عنوان در كاملاً به يكديگر پيوستهاند اما ممكن است يك در را برحسب علائم مشخصه سيماي آن و تشخيص محل و موقعيتش به قسمتي كه انگار بي وجود دو عامل نخست معناي آن به ذهن نميآيد. (ديدگاه لينچ)

 

- نقشه هاي شناختي تهيه نقشه شناختي فرآيندي است كه در آن انسان اطلاعات مربوط به موقعيت نسبي و وضعيت محيط كالبدي را كسب كرد، رمزدار ميكند، ذخيره مينمايد، به ياد ميآورد و رمز گشايي ميكند.

نقشههاي شناختي از ويژگيهاي اصلي رفتار روزمره انسان هستند. فرآيند آموختن از طريق شكلگيري نقشههاي شناختي در ذهن انسان انجام ميشود.

تصاويري كه به اين ترتيب شكل ميگيرند شامل عناصر به دست آمده از تجربه مستقيم، شنيده هاي فرد از يك مكان و اطلاعات تصوير شده از محيط است. اين تصاوير ظاهر مكان، موقعيت نسبي و ارزشهاي آن را شامل ميشوند.

نقشه هاي شناختي شهرها،محلات مسكوني و ساختمانها نسخه دقيق واقعيت نيستند بلكه مدل هايي از واقعييتند. مي توان اين گونه فرض كرد كه تصاوير ذهني فواصل و جهتهاي نقش بسته در حافظه ما هستند.

استفن كاپلان معتقد است كه مردم از 4 نوع معرفت بهره ميبرند: نقشه هاي شناختي به تشخيص اينكه فرد كجاست پيش بيني اينكه چه چيز رخ خواهد داد، ارزيابي خوب و بد وقايع و دانش اينكه چه اعمالي بايد انجام شود رابط دارند. تشخيص موجب درك انسان از محيط ميشود، پيش بيني نياز به مبنايي شناختي براي تصميمات بعدي است، ارزيابي نياز به تقليل نگراني حاصل از دلسردي نسبت به چيزي است و عمل نياز به ادراك نتايج منطقي اعمال بعدي است. بنابراين درك ساماندهي كالبدي محيط و فرصتهاي رفتاري آن براي فعاليتها ضروري است.

 

- فهرست منابع

* آفرينش نظريه معماري، جان لنگ، ترجمه دکتر عليرضا عيني فر، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383

* سيماي شهر، کوين لينچ، ترجمه دکتر منوچهر مزيني، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383

* پويه شناسي صور معماري، رودلف آرنهايم، ترجمه مهرداد قيومي بيدهندي،انتشارات سمت، تهران، 1382

* طراحي فضاي شهري- نگرشي بر فرآيند اجتماعي و مکاني، علي مدني پور، ترجمه فرهاد مرتضايي، نشر شرکت پردازش و برنامه ريزي شهر تهران، تهران ، 1379

* به سوي شهر سازي انسانگرا، دکتر امير يار احمدي، نشر شرکت پردازش و برنامه ريزي شهر تهران، تهران، 1378

* تئوري شکل خوب شهر، کوين لينچ، ترجمه دکتر سيد حسين بحريني، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1376

* زيبا شناختي در معماري، يورگ گروتر، ترجمه دکتر جهانشاه پاکزاد و مهندس عبدالرضا همايون، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، تهران ، 1375

 

عطیه غفوری/ دانشجوی کارشناسی ارشد معماری منظر دانشگاه شهید بهشتی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تصویر ذهنی (2)

 

در شماره قبل مفهوم تصوير ذهني بیان و مشخص شد که چگونه تصوير محيط در ذهن انسان به وجود مي آيد. در این بخش ديدگاه هاي موجود در زمينه عوامل سازمان دهنده تصوير مردم از محيط که عمدتا در مقياس شهر مطرح شده اند، تبيين مي شود، رابطه اين تصاوير را با خوانايي، هويت و معناي محيط مورد مطالعه قرار می گیرد و در نهایت عوامل ايجاد کننده تفاوت در تصاوير ذهني افراد مختلف بررسی می شود.

- عناصر سازمان دهنده تصوير ذهني

بيشتر مطالعات مربوط به تصوير ذهني در مقياس شهر انجام شدهاند ولي يافتهها به مقياس بناها هم تعميم داده شده است. اين تعميم درست به نظر ميرسد زيرا قوانين ساماندهي بصري گشتالت بيشتر اين يافتهها را تبيين كردهاند. در اين مورد ديدگاه هاي زيادي وجود دارد که به برخي از آن ها در زير اشاره مي گردد.

ديدگاه لينچ

در مطالعه لينچ در مورد تصوير شهر تأكيد بر جسم محيط زندگي انسان به عنوان متغيري مستقل است. او در جستجوي صفاتي جسمي است كه به علائم مشخصه و بافت شهر در تصويري كه از آن ها در ذهن ايجاد ميشود مربوط است. هدف دستيابي به كيفيتي است كه او از آن به عنوان نماياني نام ميبرد و منظور آن كيفيتي است در شيئي كه تصويري روشن در ذهن ناظر ايجاد ميكند. مراد، آن شكل، رنگ، نظم و ساماني است كه ايجاد تصويري مشخص را با بافتي مستحكم از محيط زندگي انسان ميسر ميسازد؛ جائي كه اشياء نه تنها قابل رؤيتند بلكه به شدت و به وضوح خود را به تمام حواس آدمي عرضه ميكنند.

براي دستيابي به اهدافي نظير نماياني، هويت و جهتيابي به عنوان اهداف شناخت شهر و ايجاد تصوير ذهني از آن از ديدگاه لينچ بايد از 5 عنصر لبه، محله، گره، نشانه و راه به عنوان عوامل سازمان دهنده به تصاوير ذهني مردم استفاده كرد.

راه: راه عاملي است که معمولا با استفاده از آن حرکت بالقوه يا بالفعل ميسر ميشود. از اين رو راه ممکن است خيابان، پياده رو، جاده، خطوط زيرزميني مترو و يا خطوط راه آهن باشد. براي بسياري از مردم راه ها مهمترين عامل در تصوير شهر هستند. مردم در حاليکه در شهر حرکت مي کنند به مشاهده آن مي پردازند؛ و در امتداد راه ها است که عوامل محيطي گوناگون قرار مي گيرند و با هم بستگي و ارتباط پيدا مي کنند.

 

لبه: لبه عاملي خطي است که به ديده ناظر با راه تفاوت دارد. مرز بين دو قسمت، شکافي در امتداد طول و بين دو قسمت پيوسته شهر، بريدگي که خطوط راه آهن در شهر به وجود مي آورند، حد مجموعه اي ساختماني و يا ديوار را مي توان به عنوان مثال هايي از لبه در تصوير شهر ذکر کرد. عامل لبه اگر چه به اندازه عامل راه در تصوير شهر تاثير ندارد اما براي بسياري از مردم عاملي است که در سيماي شهر ساماني به وجود مي آورد و خاصه در متصل داشتن اجزاي قسمت هايي نظير حدود يک شهر با عواملي چون آب و يا ديوار نقش موثري دارد.

محله: محله ها قسمت هايي از شهر هستند که دست کم ميان اندازه يا بزرگ باشند. بايد واجد دو بعد باشند تا ناظر احساس کند وارد آن شده است. اجزاء آن به سبب خصوصيات مشترکي که دارند کاملا قابل شناخت هستند و همواره مي توان سيماي محله ها را از درون آن ها تميز داد و اگر از خارج مرئي باشند در يافتن نقاط مختلف از خارج نيز مورد استفاده قرار مي گيرند. بسياري از مردم ساختمان شهر را به راه ها يا به محله هاي آن در ذهن مجسم مي کنند، بسته به آنکه کدام يک موثرتر و بارزتر به ديده آيد که البته اين امر هم بستگي به افراد و هم بستگي به شهرهاي مختلف دارد.

گره: گره ها نقاط حساسي در شهر هستند که ناظر مي تواند به درون آنها وارد شود و کانون هايي هستندکه مبدا و مقصد حرکت او را به وجود مي آورند. ممکن است صرفا محل تقاطع دو خيابان يا جاده باشند؛ جايي باشند که خطوط حمل و نقل تغيير مسير مي دهند؛ نقطه اي که چند راه به يکديگر مي رسند يا از کنار هم مي گذرند؛ لحظاتي هستند که در آنها تغيير از يک ساختمان به ساختماني ديگر صورت مي گيرد يا ممکن است محل تمرکز باشد و اهميت آن به سبب تراکم پاره اي از امور و يا خصوصيات در نقطه اي باشد مانند گوشه اي از خيابان که به اصطلاح پاتوق بچه هاي محل است و يا ميداني که از چهار طرف مسدود باشد. پاره اي از اين گره هاي تمرکز يافته، کانون و نقطه اصلي يک محله اند که از آنها تاثير محله به تمام قسمت هاي آن نفوذ مي يابد و خود گره در واقع نمادي براي تمام محله است. در اين صورت مي توان اين گره ها را هسته ناميد. تصور وجود يک گره در شهر از يک طرف به وجود راه ها وابسته است چون عملا بايد راهي وجود داشته باشد تا تقاطع آن با راهي ديگر گرهي به وجود آورد و از طرف ديگر به وجود محله ها؛ چون همانطور که گفته شد گره ها مهمترين نقطه يا کانون يا قطب محله ها هستند. در هر صورت در هر تصويري از شهر گره هايي موجود است که در پاره اي موارد تاثير آنها ممکن است از ساير عوامل تشکيل دهنده تصوير شهر بيشتر ياشد.

نشانه: نشانه ها نيز از عواملي هستند در تشخيص قسمت هاي مختلف شهر به کار مي آيند؛ با اين تفاوت که ناظر به درون آنها راه نمي يابد. معمولا اشيايي که ظاهري مشخص دارند مانند ساختمان ها، علايم، فروشگاه ها و يا حتي يک کوه مي تواند نشانه باشد. خصوصيات نشانه بايد چنان باشد که بتوان آن را از ميان عوامل بسيار باز شناخت. ممکن است نشانه ها در داخل شهر باشند يا به اندازه اي دور که مدام جهتي خاص را مشخص دارند. حتي نقطه اي متحرک مانند خورشيد که حرکتي منظم و آرام دارد را مي توان به عنوان نشانه در نظر گرفت. پاره اي از نشانه هاي ديگر صرفا جنبه محلي دارند و رويت آنان از محلي خاص و جهتي معين ميسر است.

تصاوير ذهني اجتماعي از عناصر فوقند براي مثال يك بازار خريد از جهت فرم و كاركرد محوطهاي مجزا از محيط شهري به حساب نميآيد بلكه گرهاي ديده ميشود كه محل تلاقي راههاست، با لبه ها تعريف ميشود و با نشانههاي خاص قابل تشخيص ا ست.

نقشه هاي شناختي عناصر بسياري دارند كه پيوند آنها با راه ها برقرار ميشود. قوانين سازماندهي بصري گشتالت مشاهدات را در مورد نقشه هاي شناختي را تأييد ميكند. راهها و لبه ها عناصر تداوم دهنده هستند. محله ها مي توانند مجاورت و شباهت عناصر را در يك محدودة قابل رؤيت نشان دهند در حالي كه نشانه ها عناصري هستند كه به محيط اطراف خود شباهتي ندارند. توضيح و تشريح گرهها از ديدگاه روانشناسي گشتالت مشكل است.

 

ديدگاه اپل يارد

در مطالعهاي كه دونالد اپل يارد در شهر سيدادگايانا (شهر جديدي در شرق ونزوئلا) انجام داد نتايج زير حاصل شد:

همانطور كه كار لينچ نشان داد شهرها را مي توان از طريق عناصر مختلف آنها شناسايي كرده و سامان داد. اين عناصر ميتوانند به صورت متوالي يا فضايي باشند. راه و گروه جزء عناصر متوالي و نشانه، محله و لبه به عنوان عناصر فضايي به شمار ميروند.

با مقايسه بررسي هاي ميداني با الگوهاي مربوط به شكل، نماياني، كاربري و اهميت با نقشههاي ذهني ساكنين معلوم شد كه هركدام از اين عوامل در سازمان دهي ذهني از شهر مؤثرند.

سه روش اساسي براي برقراري پيوند بين اجزاء شهر از تفسير نقشهها و برداشت هاي ميداني به دست آمد. روش همبستگي كه تفاوت ها، وابستگيها و الگوپذيري خصوصيات عملكردي، اجتماعي و كالبدي را مدنظر قرار ميدهد. روش تحليل تاريخي كه به تداوم و اتصال حركات و عناصر وابسته است و بالاخره روش موقعيتي كه بر استقرار جهت و فاصله فضائي تأكيد دارد.

مردم ساختار شهر را بر اشكال شماتيكي گوناگون به تصوير ميآورند. عناصر پراكنده به هم متصل شده، رودخانههاي پرپيچ و خم،صاف و خيابانهاي زاويه دار به صورت خط مستقيم در ميآيند.

شواهدي نيز بر ساماندهي استنباطي به چشم ميخورد. اين نحوه عمل بستگي به تجربه قبلي مشخص از شهرها و قانونمندي هاي ناآگاهانه شخص در مورد روابط محيطي حاصل از آن دارد. چنانچه ساختار شهر با شهرهاي ديگر همخواني داشته باشد در اين صورت شكلدهي ساختار شهر در ذهن شهروند نسبتاً ساده خواهد بود. اين بيشتر خصوصيات خاص هر محل است كه توجه تازه وارد را به خود جلب ميكند.

تفاوت هايي كه در تصوير ذهني گروه هاي مختلف وجود دارد بيشتر به خاطر تفاوت هاي شناختي، وسيله سفر و آشنايي است تا متغيرهاي شخصي ديگر.

 

ديدگاه نوربرگ شولتز

كريستن نوربرگ شولتز نقشههاي شناختي را شامل مكان،راه و قلمرو دانستهاست. مكان ها كه نقاطي شبيه به گرهها و نشانههاي لينچ ميباشند، محل وقوع رويدادهاي مهماند. راه ها عناصري مداوم هستند كه به ساختار كلي شهر شكل مي دهند، و قلمروها شبيه به محلههاي لينچ هستند.

قلمروها عناصري دارند كه با «فضاي محصور» تعريف ميشوند. قلمروها نقش «زمينة» راه ها و مكان ها را دارند. بين تفاسير نوربرگ شولتز و نظرية گشتالت شباهت كامل وجود دارد.

 

ديدگاه كولج

تحقيقات گولج نشان داده است كه افراد ابتدا مكانها را ميشناسند؛ از جمله عناصر شاخص چشمانداز كه همچون نقاط ثابت و مرجع عمل ميكنند (نشانه هاي لينچ)، سپس ارتباطات ميان مكان ها را ميآموزند (راه هاي لينچ) و عاقبت مناطقي را كه محيط بر دستههايي از مكان ها هستند (محله هاي لينچ) ميشناسند.

ديگر پژوهشگران نشان دادهاند كه ما به صورت ناخالص و كلي محيط هاي فيزيكي روزمره مان را به خاطر ميآوريم. به جاي اينکه به عوامل ظريف طراحي توجه كنيم در ابتدا محيط ها را براساس آنچه ما و سايرين در آنجا انجام مي دادهايم به خاطر ميآوريم يعني اهميت كاربري مكاني براي فعاليت هايي كه براي شخص ما معنا دارند، سپس به ياد ميآوريم كه كجا هستند يعني نماياني مكان و در آخرين مرحله به خاطر ميآوريم كه آن ها چگونه به نظر ميرسند يعني شكل فيزيكي و ملاحظات مربوط به جزئيات معماري مثل خطوط، حاشيه، شكل، اندازه و ...

مجموعه مطالعات انجام شده روي نقشههاي شناختي و جهت يابي در محيط ساخته شده نشان مي دهد كه قوانين سازماندهي بصري گشتالت ويژگي هاي مهم يك شهر يا يك بنا را به خوبي پيشبيني ميكنند.

(از ديدگاه نظريه گشتالت اول شكل كلي تشخيص داده ميشود و سپس اجزاي آن ثبت ميگردد.)

 

رابطه تصوير ذهني با هويت

مردم به واحدهايي فضايي هويت دار نياز دارند تا به آن احساس تعلق كنند. احساس تعلق در معناي هويت نهفته است. هويت به معناي متداول امروزي نتيجه فرايند «اين هماني» است. منظور از اين فرآيند مقايسه بين عينيتي موجود (ابژه) با اطلاعات و دادههايي از آن در يك حافظه است، خاصيتي است كه توسط قياس يك پديده با تصويري كه از گونههاي مشابه به آن در ذهن نقش بسته است پديد ميآيد. به زبان ساده يعني اينكه اين پديده هماني است كه من در ذهن خود دارم يا خير.

ابژه با آنكه موجوديت خارجي مستقل دارد ولي در فرايند ادراك تبديل به يك پديده ذهني (سوژه) ميشود. در فرايند «اين هماني» انسان از اين تصوير ادراكي و رهيافت خود بهره ميگيرد و ابژه را با آن ميسنجد.

هر فرد يا حتي هر جمع تصوير و انتظاراتي از هر چيز دارد. به عنوان مثال زماني كه لغت ميدان را ميخواند يا ميشنود فوراً توقع امكان تجمع، مكث، دلبازي و سرزندگي از آن ميرود درصورتي كه با خواندن يا شنيدن كلمه خيابان تداوم، تنوع و حركت به ذهن خطور ميكند. حال اگر در فرآيند انطباق يك پديده و يا يك فضا نتوانيم وضع موجود را تا حد زيادي با انتظارات و تصاوير ذهني خود از آن مكان تطبيق دهيم يا آن پديده را به رسميت شناخته يا از بحران هويت آن سخن ميگوييم.

اين انسان است كه با ذهنيت خود (اطلاعات انباشته شده در حافظه) و مطابق دريافت هاي ادراكي فرآيند اين هماني را انجام ميدهد.

انسان حتي با يك شيئي و يا يك فضا احساس اين هماني كرده و آن را قسمتي از من خود يا ماي جمع ميپندارد.

 

در اين حالت ذهنيت فرد از حد خود تجاوز كرده عينيت بخشي از دنياي عيني را تبديل به ذهنيت خود مي كند به معناي ديگر آن را بخشي از هويت خود ميداند. در مورد فضاها اين هويت امكان ميدهد كه در آن فضا مطمئن ترحركت كنيم. چون شناخت و تسلط ذهني فضا نه تنها نيروي زيادي را براي ادراك طلب نمينمايد بلكه آسودگي خاطر و در نتيجه احساس امنيت را به دنبال دارد. احساس راحتي و خوانايي فقط لازم و ملزوم اين هماني با فضاست.

 

رابطه تصوير ذهني و معنا

لينچ تصوير هر محيط شهري را به سه جزء تجزيه ميكند: علائم مشخصه، بافت و معني. از ديدگاه او اين سه عامل همراه با هم در تصاوير شهر جلوهگر ميشوند؛ اما براي مطالعه خود آنها را از هم جدا ميكند. او ميگويد تعيين معني تصوير يك شهر بسيار مشكل است. تفاوت تصاويري كه عموم از معناي جسم شهر دارند بسيار بيشتر از تفاوتي است كه ميان علائم مشخصه يك جسم ورابطه آن با ناظر در ذهن ايشان موجود است. به علاوه بر معناي تصوير شهر با تغيير جسم نميتوان به اندازه دو عامل ديگر اثر گذاشت. او معتقد است كه اگر بخواهيم شهرها را طوري بسازيم كه براي بسياري از انسانها با زمينههاي فكري متفاوت دلپذير باشد و بتواند خود را با شرايط آينده تطبيق دهد عاقلانه است كه توجه خود را در وضوح تصوير جسم شهر متمركز كنيم و بگذاريم معناي آن بي تأثير مستقيم ما به وجود آيد در نتيجه او معني را دست كم در مراحل نخستين تجزيه و تحليل از فرم جدا ميكند و در مطالعه توجه خود را بر علائم مشخصه و بافت تصوير شهر متمركز ميسازد.

از ديدگاه شترن نخستين قدم در راه به بيان آوردن معناي دروني اشياء ايجاد تصويري است كه به او وضوح و توازن فرم، احتياج انسان را براي ايجاد اشيائي كه ظاهري روشن و قابل ادراك داشته باشند برآوردند. لينچ در مطالعات خود اين ديدگاه را دنبال ميكند؛ به بيان آوردن معنا از راه ايجاد جسم نمايان.

بر ديدگاه لينچ انتقادات زيادي وارد است از جمله لدروت (به نقل از لاگوپولس و گاتدمير) در اين روش تحليل رفتار انسان هيچ تفاوتي با تحليل رفتار حيوانات در يك لابيرنت نميبيند: هر دو در حال انطباق با محيط شان هستند. برعكس به اعتقاد او ساكنان شهر با درگير شدن در كارها و امور شهري نقشي بسيار فعال در توليد و به كارگيري بافت شهر دارند. اين قضيه به روشني نشان ميهد كه چگونه ترسيم نقشة ذهني (روش مطالعه لينچ) دامنه محدود دارد. تأكيد لدروت بر دريافت شهر نشينان از محيط شان است. جايي كه درك مردم از محيط شهري از عناصر عملكردي بر پايه آنچه در آنها انجام ميدهند و عناصر نمادين صورت ميگيرد بنابراين معناي محيط در درون افراد و افكار جسته ميشود. در توصيف و به تصوير كشيدن سيماي تخيلي از شهر كه يك توليد اجتماعي ـ ايدئولوژيكي است اما تحقيق لينچ مايل نيست ماهيت ايدئولوژيكي انسان را بپذيرد و قبول كند كه حتي راههاي ابتدايي آن محصولي ايدئولوژيكي اند.

چرا ساختمانها شناخته مي شوند؟

دونالد اپل يارد سه دليل را عامل شناخت بهتر بعضي ساختمانها مي داند. اين سه عامل ويژگيهاي فرم،ويژگيهاي رؤيت پذيري، و ويژگيهاي استفاده و اهميت هستند.

ويژگي فرم كه اهميت خاصي دارد محدودة مرئي ساختمان است. اگر ساختمانها محدودة مرئي روشني داشته باشند و از محيط اطراف خود به طور كامل قابل تميز باشند، «شكلي» مشخص در زمينة اطراف خود هستند. به ساختمانهاي با محدودة مرئي متفاوت از محيط اطراف راحتتر توجه ميشود. عوامل ديگر (پيچيدگي نماها، رنگآميزي، و نورپردازي نماها) كه با ساختمانهاي اطراف تفاوت ايجاد مي كنند، و همچنين استفاده از علائم اهميت كمتري دارند.

چگونه ديدن شدن ساختمانها يا ويژگي رؤيت پذيري، عامل ديگري براي تشخيص يك ساختمان است. ساختمانهاي واقع در تقاطعهاي پر عبور،مجاور فضاي باز، يا قرار گرفته در حاشية بزرگراهها بهتر ديده شده و به خاطر سپرده ميشوند. نزديكي يا مجاورت يك ساختمان با يك نقطة ايستگاهي، ديگر عامل پيش بيني كنندة چگونگي شناخته شده يك بناست.

مطالعة اپل يارد مفهوم «نشانه» لينچ را تقويت كرد. اپل يارد همچنين دريافت كه مناطق با تراكم استفاده بالا (شبيه «گره» در تحقيق لينچ) از ويژگيهاي نقشههايي است كه مردم ترسيم كردهاند. استفاده خاص كه موجب شناخت ساختمانهاي با عملكرد ويژه چون بيمارستان ميباشد، عامل مهمي در نقشههاي شناختي بوده،ولي اهميت تاريخي به اين شدت در نقشهها مورد توجه نبوده است.

عوامل تصور محيط را كه اپل يارد تشخيص داد با قوانين سازماندهي بصري گشتالت نيز قابل تبيين هستند. اگر مفهوم «استفادة معنا» را به قوانين گشتالت اضافه كنيم، به بيان كامل براي درك خوانايي و تشخيص ساختمانها دست يافتهايم. اين مباني به آساني به معيارهاي طراحي قابل تبديلاند.

 

تفاوتهاي فردي در ترسيم نقشه هاي شناختي

نقشه هايي كه مردم از شهرها ترسيم ميكنند از نظر اندازه، محتوا، و دقت متفاوتاند. اينكه اين تفاوتها نمايانگر تفاوتهايي در تصوير ذهني هستند يا نه،قابل بحث است. به نظر ميرسد بين عناصري كه مردم در نقشه ها معرفي ميكنند، نظم اين عناصر، و اهميت داده شده به ويژگيها، همبستگي وجود دارد.

 

كوين لينج دريافت كه مردم به پنج صورت مختلف نقشههاي شناختي را ترسيم ميكنند:

بعضي از مردم برراهها و عناصر موجود در طول راه تأكيد ميكنند؛

بعضي اول محدودهها را ترسيم كرده و سپس جزئيات نقشهها را تكميل ميكنند؛

بعضي ديگر عناصري قابل تكرار چون شبكة خيابانها را ترسيم كرده و سپس داخل آنها را پر ميكنند؛

بعضي اول محلهها را ترسيم مي كنند و سپس آنها را به هم متصل ميكنند؛

بعضي با ترسيم نقاط عطف و گرهها شروع كرده و سپس اطراف آنها را كامل ميكنند.

تحليل دقيقتر نشان ميدهد كه بعضي از مردم با روش تشخيص مسير، محيط را تصور ميكنند، در حالي كه ديگران اين عمل را با توزيع فضايي انجام ميدهند.

بيشتر تحقيقاتي كه مطالعة لينچ را دنبال كردهاند همبستگي بين تفاوتهاي فردي و ويژگيهاي نقشههاي ترسيم شده را تأييد كردهاند. در حالي كه مداركي وجود دارد كه نشان ميدهد تفاوتهاي فردي فيزيولوژيك،تصور مردم از محيطهاي اطراف را تحت تأثير قرار ميدهد. بيشتر اين مطالعات براين دلالت ميكنند، كه نقشههاي شناختي با تجربة فردي مرتبطاند تجربة انسان با معيارهاي چون جنسيت، پايگاه اجتماعي ـ اقتصادي، مكان سكونت و كار، مدت سكونت در يك مكان و گونههاي حمل و نقل شهري همبستگي دارد.

براي تشخيص تفاوت هاي شخصيتي در تحول تصاوير شناختي تحقيقات كمي انجام شده است، ولي در مورد تفاوتهاي گروههاي اجتماعي مطالعات زيادي وجود دارد اين مطالعات روي تفاوتهاي جنسيتي، سن،و پايگاه اقتصادي ـ اجتماعي متمركز بودهاند.

بعضي از اين مطالعات نشان ميدهند كه تصور زنان از محيط با تصور مردان متفاوت است. به نظر ميرسد اين تفاوتها به دليل نقشهاي اجتماعي مختلف باشد نه تفاوتهاي زيست شناختي. زنان از مردان تحرك كمتري دارند، در نتيجه زنان متأهل نسبت به شوهرانشان نقشه هاي شناختي با وسعت كمتر ولي با جزئيات بيشتر و غنيتر دارند. نقشههاي شناختي زنان به جاي اينكه نقشههايي استاندارد باشند، بيشتر متكي به شناخت دروني اند .

 

جمع بندي

مشاهده محيط به مفهوم ايجاد تصوير ذهني براساس تجارب و مشاهدات گذشته است.

براي ايجاد آگاهي از محيط نه تنها به تصاوير ذهني نياز است بلكه اين تصاوير بايد با يكديگر در ارتباط باشند.

مجموعهاي از چنين تصاوير مرتبط با هم يك مدل ذهني يا نقشه شناختي از محيط را بوجود ميآورد.

استفاده از نقشه هاي شناختي امکان طراحي و ساخت بناها، مجموعه ها، محله ها و شهرهاي خوانا و قابل تصور را براي طراحان محيط فراهم مي کند.

مؤثرترين نقش تصوير روشن از محيط در ذهن شخص آن است كه وي را قادر سازد براي تعقيب مقاصد خود در شهر حركت كند.

براي دستيابي به اهدافي نظير نماياني، هويت و جهتيابي به عنوان اهداف شناخت شهر و ايجاد تصوير ذهني از آن از ديدگاه لينچ بايد از 5 عنصر لبه، محله، گره، نشانه و راه به عنوان عوامل سازمان دهنده به تصاوير ذهني مردم استفاده كرد.

عواملي چون تجربه فردي، جنسيت، موقعيت اجتماعي و اقتصادي، مکان سکونت و کار، مدت تماس با يک مکان و شيوه حرکت در شهر باعث ايجاد تفاوت در نقشه هاي شناختي افراد مي شوند.

براي طراحي يک محيط خوانا به چيزي بيشتر از تحقيقات زيبايي شناسي فرمي يا تحليلهاي کالبدي نياز است. باورهاي ذهني افرادي که براي آنها طراحي مي کنيم، فرهنگ و مسايل اجتماعي در اين ميان نقشي غير قابل انکار دارند.

 

فهرست منابع آفرينش نظريه معماري، جان لنگ، ترجمه دکتر عليرضا عيني فر، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383

سيماي شهر، کوين لينچ، ترجمه دکتر منوچهر مزيني، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383

پويه شناسي صور معماري، رودلف آرنهايم، ترجمه مهرداد قيومي بيدهندي،انتشارات سمت، تهران، 1382

طراحي فضاي شهري- نگرشي بر فرآيند اجتماعي و مکاني، علي مدني پور، ترجمه فرهاد مرتضايي، نشر شرکت پردازش و برنامه ريزي شهر تهران، تهران ، 1379

به سوي شهر سازي انسانگرا، دکتر امير يار احمدي، نشر شرکت پردازش و برنامه ريزي شهر تهران، تهران، 1378

تئوري شکل خوب شهر، کوين لينچ، ترجمه دکتر سيد حسين بحريني، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1376

زيبا شناختي در معماري، يورگ گروتر، ترجمه دکتر جهانشاه پاکزاد و مهندس عبدالرضا همايون، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، تهران ، 1375

 

عطیه غفوری/ دانشجوی کارشناسی ارشد معماری منظر دانشگاه شهید بهشتی

  • Like 6
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...