رفتن به مطلب

شما هنگامیکه احساس تنهایی میکنید چه میکنید؟


M!Zare

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 51
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

منم قدم میزنم و گریه .......گاهی وقتها هم جایی میشینم و به هیچی فکر نمی کنم فقط عبور ادمها رو میبینم

 

آهنگ گوش میدم

می نویسم

(من از 9سالگیم تا حالا،هرروز زندگیمو نوشتم)...

 

چه جالب ........منم مینوشتم اما گاهی از یه موضوع خیلی ناراحت میشدم همه رو پاره میکردم واسه همین دیگه ننوشتم :ws37:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

 

 

چه جالب ........منم مینوشتم اما گاهی از یه موضوع خیلی ناراحت میشدم همه رو پاره میکردم واسه همین دیگه ننوشتم :ws37:

 

آره...خوبیش اینه که خیلی مواقع از بین حرفای خودم میتونم خودمو بفهمم

یا خیلی جاها رو که میخونم میبینم کورکورانه دنبال چیزی بودم که تمام هدف من تو زندگی بوده ولی الان برام از معنی خالیه

  • Like 3
لینک به دیدگاه
سلام.میخواستم از نجربیات شما استفاده کنم.

حتما برای شما هم شرایطی پیش اومده که خیلی دلتون گرفته :ws6:احساس تنهایی میکنید.

گر چه بار ها شنیدم که میگن خداوند در دلهای شکسته است.همیشه با ماست.اما چون ایمانم ضعیفه باز دلم غمینه.

شما در این مواقع چیکار میکنید؟:icon_pf (72):

راستش شاید کمی عجیب باشه اما چون من کلا تنها هستم در این جور مواقع سعی می کنم برقصم و آهنگ بخونم آخه صدام خیلی هم بد نیست ...

لینک به دیدگاه

می رم تو اتاقم داریوش گوش می کنم با صدای بلند...

گریه میکنم...

وقتی که دیدم آروم نشدم می رم دوش می گیرم با اب سرد.

((خدای سبحانم به نظر من همون کاری می کنه که دوست داره...جملاتم را در قالب قطره های اشک می گنجونم تا شاید خدا اوضاع روحیم را رو به راه کنه...اما بی فایده ست))

  • Like 1
لینک به دیدگاه
آره...خوبیش اینه که خیلی مواقع از بین حرفای خودم میتونم خودمو بفهمم

یا خیلی جاها رو که میخونم میبینم کورکورانه دنبال چیزی بودم که تمام هدف من تو زندگی بوده ولی الان برام از معنی خالیه

منم مثل شما بودم... از وقتی که فهمیدم یکی تک تک جملاتم می خونده دیگه نمی نویسم ...الان همشون تو سینم نگه داشتم و به زودی از شدت غم قلبم از کار می افته.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...