رفتن به مطلب

فقط برای امروز ...


ارسال های توصیه شده

سلام

هر روز فقط برای اونروز مینویسم

 

ممکنه از هر دری بگم

 

شعر یا عکس شایدم یه نوشته از دل

 

به هر حال همشون برای من هستن

 

برای خودم مینویسم

 

پس در نزده وارد نشین

 

پوریا

5/8/90

16:50

لینک به دیدگاه

به خدا حافظي تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتي ودلم ثانيه اي بند نشد

لب تو ميوه ممنوع ولي لبهايم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغي همه جا گشتم وگشتم در شهر

هيچ کس هيچ کس اينجا به تو مانند نشد

هر کسي در دل من جاي خودش را دارد

جانشين تو در اين سينه خداوند نشد

خواستند از تو بگويند شبي شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!

 

04772385498719946952.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امروز مدام به این فکر میکردم ...

چقدر از خودم شرمنده ام که نتونستم ...

فراموش شدنی نیست ...

خواستم ولی نشد ...

یه وقتایی دلم میخواد سرم بخوره یه جا و دیگه هیچی یادم نیاد

مینویسم اما نقابم هنوز روی صورتمه ...

من این نیستم ...

باور کن من انقدر بد نیستم ...

لینک به دیدگاه

هرچه ها میکنم گرم نمیشود خاطرم

بوی تعفن خيانت از دهانم میآید

هــــــــــا....

خاطر من و خیال تو و خیل خيانت ...

 

 

Click here to view the original image of 700x913px and 69KB.2056.jpg

لینک به دیدگاه

به نام خدایی که میدانم هست ... هر چند خیلی دور ....

 

بعضی وقت ها در اوج ناراحتی به خواسته های مسخره بعضی ها جواب مثبت میدهم

بعضی وقت ها انقدر ادای خوب بدن را در میاوردم که از خوبی خودم تهوع میگیرم

بعضی وقت ها انقدر بد هستم که نزدیک ترین ها هم با تنفر نگاهم میکنند

بعضی وقت ها خیلی خنثی .... فقط نگاه میکنم ... بی تعصب و غیرت یا حتی احساس موافق یا مخالف

 

امروز هیچکدام این ها نبود ...

امروز من بودم و تمام این ها

گاهی میجوشیدم از غیرت و گاهی منجمد میشدم از نبود احساس

امروز دل تنگ بودم

برای فراموش شده ها

برای کسانی که من به دادشان نرسیدم

برای روزهای فراغت برای روز های دبیرستان

برای خنده های از سر خوشی نه از سر اجبار

دلتنگم

 

 

برای غیرت های نوجوانی و برای نفهمی های کودکی دلتنگم

چقدر این مصلحت کار ها را سخت میکند

چقدر سخت میگذرد این ثانیه های خشم فرو داده به اسم مصلحت

 

چقدر سخت میگذرد لحظه های پنهان کاری ... حتی اگر ریگی به کفشت نباشد ....

 

دل تنگم برای کسی که میتوانستم و نجاتش ندادم

دلگیر و دل چرکینم از خودم .... که چرا ایستادم و تماشا کردم

من که .... !

بدبخت شد ... و خوشبختیش در دستان من جان داد ...!

کاش ان روز خنثی نبودم .... کاش روز جوشیدنم بود .... !

 

هی روزگار ...

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

انقدر فکر تو مغزمه امروز

نه امروز این روزها پر از فکرم

نمیدونم وقتی ازم میپرسه چی شده بهش چی بگم

نه که نخوام بگم

نمیدونم کدومش رو بگم :hanghead:

 

 

دیروز بعد از مدت ها بازم خندیدم

اما از امروز بازم کار و کار و کار

مرد که میشی امگار گاو اهن میشی

باید هی جون بکنی اگه نکنی هم مردی

روت نمیشه بگی ندارم

 

حساب کردم نصف بیشتر عمرم در حال درس و کار بودم !

و فقط نزدیک 10 سالش و رو هم جمع کنی صرف خوشی و گشت و گذار شده

 

 

پیر شدم بابا هنوز زندگی نکردم ولی

هی میدوئی دنبال مدرک میبینی بالاترش رو بگیر یاوضاعت بهتر میشه

میری دنبال کار واسه چندرغاز بیشتر هی سگ دو میزنی مگه پایه حقوقت یه کم بره بالاتر

 

اخر سر که میشی یه کهنسال و دیگه نمیتونی گاو اهن باشی میگن خوشحال شدیم

اول اداره از زحماتت تشکر میکنه و باز نشست میشی

بعدم خدا و زندگی بازنشستگی میده بهت

 

خیلی کلافه ام

اسم کار و درس میاد میخوام همه چیز و بشکنم

 

بد وقتی به دنیا اومدم

کاش 1000 سال قبل میومدم و 70 سال بعدش میرفتم

 

خسته شدم به خدا :sigh:

لینک به دیدگاه

برایت یک بغل گندم دلی خشنود از مردم،

 

برایت یک بغل مریم كه مست از وی شوی هر دم،

 

برایت قدرت آرش که دشمن را زنی آتش،

 

برایت سفره ای ساده حلال و پاک و آماده،

 

برایت یك بغل احساس دو بیتی های عطر یاس،

 

برایت هر چه خوبی هست صمیمانه دعا كردم

 

 

 

 

 

یا علی :icon_gol:

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

حال و روزم خوش نیست

نه اهل سیگارم نه مشروب نه حتی ولگردی

نمیدونم وقتایی که نمیخوای و نباید بقیه چیزی و بفهمن باید چی کار کنی

باید کجا بری و به کی بگی

 

مدام اهنگ و خاطره ست که از ذهنم رد میشه

ادم وقتی سیگار نکشه مشروب نخوره داد نزنه ول نگرده تو خیابون

چطوری دووم بیاره ؟

 

بغضم و گرفتم بین دو تا لبام و هی فشار میدم بهم

احساس میکنم سیب گلوم چند سانتی بزگتر ار همیشه شده

سخت قورت دادن بغض هر شب

 

نمیدونم چی کار کنم

نمیدونم باور کنم یا نه

 

خدایا این یکی از من خیلی بزگتره

نمیتونم تاب بیارم زیرش

توروقران یه رحم و مروتی

 

من چی کار کنم

من فقط یه ادمم

(بغض )

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

می گویند : شاد بنویس ...

 

نوشته هایت درد دارند!

 

و من یاد ِ مردی می افتم ،

 

که با کمانچه اش ،

 

گوشه ی خیابان شاد میزد...

 

اما با چشمهای ِ خیس ... !!

 

53a3f3400517313f539982ff1de5f3cf-300

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

بابایی امروز اینو واسه تو نوشتم .

به امید روزی که مامان شی و ببینی حس امشب من چه حسیه

هرچند تو مامان میشی و هیچوقت کاملا نمیفهمی پدر یعنی چی

 

اما به هر حال حس مادر بودنو تجربه میکنی . برای همین من برات از پدر بودن نوشتم

 

خوبه که بفهمی پدر مادرا چقدر این روزا براشون زندگی سخته و چطوری شما رو بزرگ میکنن !

شاید قدرشونو بدونینو اخرش سر اط خونه سالمندان در نیارن

 

بابای عمر قیمت نداره .جون قیمت نداره .اما اونم ارزونیتون تا قد بکشین و کسی بشین

 

دعات میکنم بابایی .از پیش خدا بازم دعام کن تا وقت هست و هنوزم میبینیش !

 

 

چیزی که برات نوشتم و اینجا امانت میذارم تا به وقتش بخونی !

 

بابا پوریا

 

 

احساس تنهایی خیلی زیادی دارم ..

 

شاید اگه تمام وقتمو کامپیوتر و کارو اینترنت و این دهکده ی جهانی نفرین شده پر نکرده بود ، وقت واسه لذت بردن از چیزهای دیگه هم بود !

شاید اگه اینجوری نمیگذشت الان احساس نمیکردم خیلی از وقت و گذشتم رو حروم کرد ، تلف کردم .. ساعت ها وقتم صرف کارایی شد که هیچوقت نفهمیدم دوستشون دارم یا نه !

 

شاید اگه یه فرد لیسانسه بودم با یه شغل خیلی معمولی تر و بی دردسر تر ، زندگیم خیلی قشنگ تر بود

خیلی حسای خوبی رو داشتم که الان ندارم .

 

هفته ی دیگه دیگه واقعی و همیشگی میشم بابا !

 

هنوز نمیدونم اونقدر بزرگ شدم یا نه ... نمیدونم تاریخ تولدم راست میگه که 33 سالمه یا نه ...

 

واقعا همه ی پدر ها یک هفته قبل از تولد بچه هاشون همین احساس و دارن ؟ واقعا این اون احساسیه که تمام عمر دنبالشیم ؟ یا من دارم این لذت و این مدت رو هم حروم میکنم با فکرای مسخرم !

 

گیر افتادم وسط یه عالمه فکر اما از این به بعد قراره بار دو نفر دیگه رو هم بکشم .

چرا هیچوقت برای خودم وقت ندارم !

 

چقدر دیگه میتونم پشت گوش بندازم و بگم وقت حالا وقت هست ... و بعد یه روز شاید بمیرم و هنوز خلوت ارزوش به دلم مونده باشه !

 

نمیدونم هنوز دلم میخواد یه روز دخترم انقدر بزرگ شه که پشت کامپیوتر ببینمش ؟ دوس دارم بهش یاد بدم اینترنتو ؟ اصلا دوس دارم رشتمو ادامه بده ؟

یا قرار مثل هزار و یک نفر دیگه همه اینا بشه باعث هدر رفتن و عمر و احساس و انرژیش ..!

 

خیلی تنهام ! خوش به حال مادرا که لا اقل یه مدت با جنینشون خلوت میکنن .باهاش حرف میزنن !درد و دل میکنن ! خودشونو جلوی اینه نگاه میکنن و به تغیرراتشون لبخند میزنن !

اونا 9 ماه واسه کنار اومدن با تغییرات وقت دارن .

چقدر لبخندشون قشنگه وقتی دست به سیاه سفید نمیزنن همه میگن کار نکن نرو نیا بار شیشه داری !

پدرها همیشه جور همه چیو میکشن !

 

همیشه تنهان .همیشه خوددارن . صبورن. پدر ها بر عکس مادرها بی صدا تموم میشن ! نه نفرین میکنن نه شیر حروم بچه ها میکنن !

بیصدا نگاه میکنن و بی صدا تر غصه میخورن .همیشه خودشونو سرزنش میکنن . فقط وفقط خودشون .

همیشه تو جواب مامان و دوس داری یا بابا پدرهان ک سرشون و میندازن پایین و پیش خودشون میگن ... معلومه که مامان

 

قدرتو هنوز بابا نشده میدونم بابا .خیلی مردی .. سایت بمونه رو سرم هزار سال که هنوزم نگاه کردن بهت مثل کوه محکمم میکنه

 

شرمندم واسه تمام قدر نشناسی ها و چیزایی که با نفهمیم ریختم تو دلتو به روم نیاوردی . کاش نزدیکم بودی این روزا که بهت نیاز دارم تا دستاتو ببوسم

 

چقدر دلم گرفته .چقدر احساس تنهایی میکنم

چقدر روزا تند میگذره ... دخترم یه کم فرصت بده ... دوست دارم باهات حرف بزنم اما هنوز میترسم ...

 

میدونم 9 ماه خیلی زیاده اما بابا بازم وقتاش و صرف چیزایی کرده که بی ارزش بودن

 

یه کم وقت بده قول میدم بابای خوبی باشم .. قول میدم

 

(یه روز به بابامم قول دادم پسر خوبی باشم ... یعنی بودم ؟ یا بازم فقط به روم ننمیاره چقدر بد بودم ؟ )

1279722931_pedar-2set-daram-dastan.jpg

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

پسر جوان جلو تاکسی نشسته بود... پسر جوان داشت با سرعت 260 word per second اسمس میداد... پسر جوان در عین حال دختر خانومای توی خیابونم از دست نمیداد و مینگریست... ناگهان... گوشی پسر جوان به صدا درآمد راننده تاکسی گوشهایش را تیز کرد که البته نیازی نبود.. صدای دختر خانومی به گوش می رسید(به گوش ماهم می رسید) پس از اتمام مکالمه... راننده تاکسی :هی ییی ... راننده تاکسی:هی یی(دوباره) پسر جوان :چیزی شده عمو؟ سکوت حکم فرماست... راننده تاکسی:شما ها چرا یکی ازاین دخترا رو نمیگیرین؟ پسر جوان نیشش تا بناگوش باز میشود... پسرجوان:ای بابا کی حال و حوصله زن داره؟ پسرجوان یه جابجایی تکنینکی داخل صندلیش انجام میدهد تا سخنرانی را ادامه دهد..اما دوباره .. راننده تاکسی:هی ییی پسرجوان:آخه زن زندگی که دوس نمیشه... راننده تاکسی:"موندم تو کار شما جوونا موندم....هرروز 50 تا جوون مث تو سوار این صندلی میشن این سوالو ازشون میپرسم همین جوابو میدن....همشون میخوان سر به زیر ترین و نجیب ترین و بهترین دختر عالمو بگیرن....آخه یکی نیس بهشون بگه مرد حسابی آخه با این کارا که شما میکننین مگه دختر سالمم تو جامعه مونده؟ که تو بخوای بگیریش؟همتون خودتونو گول میزنین...." پسرجوان نیشش تا بناگوش باز شده و ما فقط تکان خوردن سر ایشان را میبینیم که حدس میزنیم میخندد راننده تاکسی :"آخرش میرین خواستگاری یکی میگی به به چه دختری!دختره ام قسم میخوره تا حالا با هیشکی دوس نبوده....تو ام الکی خوشحال میشی....واللا بخدا با یکی از همینا ازدواج میکنی تنها تفاوتش اینه که دوس پسرش تو نبودی یکی دیگه بوده..." پسرجوان:حاجی قربون دستت همین بغل پیاده میشم... راننده تاکسی:همین دوس دختر خودتوبگیر که حداقل خودت میدونی چی بوده بینتون.... پسر جوان پیاده میشود راننده تاکسی:هی ییی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...