رفتن به مطلب

شعله ای از شمع دل


ارسال های توصیه شده

درختان را شکوفه شد خدایا

زمستان را بهاران شد خدایا

چرا بر حال زار مردم ما

نه بغض آسمان سر شد خدایا؟

در این دوران که بر سنگ خیابان

ز خون جریان روان و سیل گردید

چرا از چشم های آسمانت

نه اشکی بر زمین چون شد خدایا؟

مگر از دست این نامهربان

جفا و جور کم دیدند مردم

که در ملک شهان و پادشاهان

چو قحط آب و باران شد خدایا؟

لینک به دیدگاه

من از آسمان اعتمادی ندیدم

من از دوستانم بهایی ندیدم

ندیدم کسی در غم هجر من ناله گون شد

ندیدم ندیدم ندیدم ندیدم

نه از کافری لطف و احسان بدیدم

نه از هستی ام طعم مهری چشیدم

هر آن دیده ام صلب و سنگ است و آهن

نه بانگ سروشی به یاری شنیدم

کنون کوله بارم به دوشم نهاده

ره آسمان پیش رویم نهاده

ره رفتن و کوچ و بانگ و گذشتن

ره بی خبر گشتن از بود و رفتن

کنون می روم تا که زین پس نگوید

کسی نام من تا کسی زان برنجد

کنون می روم تا ز خاطر بشوید

مرا مرمرین دوستان به ظاهر

لینک به دیدگاه

نمی خواهم

یکی گوید

من بی دل

اگر رفتم

جفا کردم

که من در حق یارانم

به تا سر حد مرگ خویشتن بس با وفا بودم

 

کجا رفته

حمایت ها

از ان یاران

مدد کاران

دل انگیزان

که خود را در برم همچون یکی دردانه می دیدش

که لاف مهر و هم کیشی زمانی از زبانش کم نمی گردید

کنوم من مانده ام

دریای غم در پیش روی من

که هر دم موج هایش سینه ی درمانده ام را مشت می کوبد

کنون من مانده ام تنها غریقی غرقه در طوفان

نه یارای شنا دارم

نه جرات تا فرو خفتم

یکی دستی برایم از میان ساحل امنی نمی آرد؟

الا ای هم رهان

دستی

طنابی

داد و فریادی

فغانی

ناله ای

آهی

صدایی

که تا شاید امیدی هر چه کوچک در میان بازوانم رنگ بنماید

الا ای همرهان دستی

الا ای همرهان دستی

---------------------------

ببخشید اصلا حالم خوب نیست

شب بخیر

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

در هوایی که همه ناله و فریاد و فغان است چرا

من بیدل به هوای دل یاران باشم؟

در جهانی که پر از فقر و فساد است و ریا

من چرا مرغ غزل خوان بیابان باشم؟

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...
  • 3 ماه بعد...
  • 5 ماه بعد...
عشق ما نقش چو بر چرخ فلک می کند

 

ظعنه بر عاشقی هور و ملک می فکند

آسمان از سر این عشق سیه روی بود

وز حسد زخم دلش را چو نمک می فکند

 

 

سلام

بنده اصولا دوست ندارم تو ذوق عزیزان هنرمند بزنم

ولی از یک طرف هم وقتی میبینم دوستانی که به هنر شعر سرودن علاقه دارند ولی در بیشتر آثار

عزیزان ایراداتی دیده میشود و دوستان دیگر بی تفاوت از کنار آنها میگذرند وتنها به یک تشکر کردن بسنده مینمایند کمی آزرده میشوم

 

زیرا شعر هنری مقدس و زیباست که بی گمان با زیبایی خود درون انسان را نیز زیبا می کند

البته به شرط آنکه زیبا و روان سروده شود ...

 

و اما بعد از مطالعه آثار شما دوست گرامی نمیدانم چه مدت است به نوشتن شعر مشغول بوده اید ولی امیدوارم جسارت این حقیر را ببخشید که نظر خود را در مورد شعر هایتان ابراز میکنم

 

اول اینکه زمان ومکان دقیقی در متن شعر هایتان دیده نمیشود

دوم اینکه زبان گفتاریتان همخوانی ندارد و فاصله زمانی کلمات در بین کلمات استفاده شده

تا حد زیادی به چشم میخورد واین به زیبایی وسیالیت شعرهایتان لطمه میزند

سوم در بعضی از بیتها شکستگی اوزان به طرز محسوسی خود را نشان می دهند

چهارم در ارتباط افقی وعمودی بیتها بیشتر مطالعه نمایید (جسارتا البته)

پنجم انتخاب کنید در چه بر هه ای از زمان میخواهید شعر بنویسید (زمان پیشین ویا زمان حال)

 

در پایان عرایضم یک دوبیتی که امشب نوشته ام وشما اولین خواننده این دو بیتی هستید

را برایتان میگذارم که به زمان حال (معاصر) گفته شده است

 

چشمها امروز غوغا می کنند

کوچه را غرق تماشا می کنند

 

گاه با من عشقبازی می کنند

عشقمان را گاه حاشا می کنند

 

از اینکه جسارت کرده و نظرم را ابراز داشتم بسیار شرمنده ام

پایدار و پیروز باشید

 

در خدمت عزیزان دیگر نیز خواهم بود البته در صورت تمایل

لینک به دیدگاه
سلام

بنده اصولا دوست ندارم تو ذوق عزیزان هنرمند بزنم

ولی از یک طرف هم وقتی میبینم دوستانی که به هنر شعر سرودن علاقه دارند ولی در بیشتر آثار

عزیزان ایراداتی دیده میشود و دوستان دیگر بی تفاوت از کنار آنها میگذرند وتنها به یک تشکر کردن بسنده مینمایند کمی آزرده میشوم

 

زیرا شعر هنری مقدس و زیباست که بی گمان با زیبایی خود درون انسان را نیز زیبا می کند

البته به شرط آنکه زیبا و روان سروده شود ...

 

و اما بعد از مطالعه آثار شما دوست گرامی نمیدانم چه مدت است به نوشتن شعر مشغول بوده اید ولی امیدوارم جسارت این حقیر را ببخشید که نظر خود را در مورد شعر هایتان ابراز میکنم

 

اول اینکه زمان ومکان دقیقی در متن شعر هایتان دیده نمیشود

دوم اینکه زبان گفتاریتان همخوانی ندارد و فاصله زمانی کلمات در بین کلمات استفاده شده

تا حد زیادی به چشم میخورد واین به زیبایی وسیالیت شعرهایتان لطمه میزند

سوم در بعضی از بیتها شکستگی اوزان به طرز محسوسی خود را نشان می دهند

چهارم در ارتباط افقی وعمودی بیتها بیشتر مطالعه نمایید (جسارتا البته)

پنجم انتخاب کنید در چه بر هه ای از زمان میخواهید شعر بنویسید (زمان پیشین ویا زمان حال)

 

در پایان عرایضم یک دوبیتی که امشب نوشته ام وشما اولین خواننده این دو بیتی هستید

را برایتان میگذارم که به زمان حال (معاصر) گفته شده است

 

چشمها امروز غوغا می کنند

کوچه را غرق تماشا می کنند

 

گاه با من عشقبازی می کنند

عشقمان را گاه حاشا می کنند

 

 

از اینکه جسارت کرده و نظرم را ابراز داشتم بسیار شرمنده ام

پایدار و پیروز باشید

 

در خدمت عزیزان دیگر نیز خواهم بود البته در صورت تمایل

درود

شعری که از آن نقل قول گرفتید 2 غلط تایپی دارد

از آن بگذریم مطالبتان را خواندم و از ان بهره بردم

اما دوستانی که سالیان متمادی است مرا می شناسند و با تفکرات من اشنایی دارند می دانند که حقیر استفاده از زبان محاوره و حتی واضح تر بگویم زبان رایج فعلی در میان مردم را آفت ادبیات می دانم

استفاده از تشبیهات دم دستی و آرایه های امروزی باعث زوال ادبیات است

همین دیدگاه هاست که موجب گردیده تا ما در 400 سال اخیر هیچ اثر ادبی فاخری نداشته باشیم

:icon_gol:

باز هم از توجه شما متشکرم

لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

آسمان هم با دلم هم داستان گشت و گريست

زجه هايم در ميان داد هايش رنگ باخت

من به رخ سيلاب و او در پيش پايش سيل بود

من دو چشمم خون و او جام جهانش سرخ بود

هق هق من گاه گاه و هاي هاي او مدام

لرزش من اندك و لرزاندن او مستدام

در عجب ماندن كه او با من و يا من با اويم

اشك من از بهر او يا اشك او از بهر من

سر به سيلابش نهادم تا كه رخ غرقاب شد

پيرهن بر تن نشست و موي ها سيراب شد

من نداي غم به روي آسمان بگشوده ام

آسمان در پاسخش زد سينه چاك و داد شد

آنقدر از ديده آب افكندم و بر روي چنگ

ديده ام چون كاسه ي خون و رخم خوناب شد

من به تاوان كدامين كرده در آتش شدم

يا كه سيمرغ كدامين مرد بي پروا شدم؟

من چرا در آتش جهلم فرو افتاده ام

از براي خنده بر رخسار كس ويران شدم؟

آُسمان اي شاهد هر لحظه ي كردار من

اي گواه كرده و ناكرده ي بسيار من

من حقيرم در حقارت غرق و بي يارم مكن

ناتوانم بيش از اين بيمار و رنجورم مكن

من تمام هستي ام اندر قمار عشق رفت

اين نفس را چون دگر بر ميز قماران مكن

يا كه دستم گير تا بر خيزم از اين خاك پست

يا كه خاك پست را بر ديده ي اين مست كن

لینک به دیدگاه

بيدارم

بيدار تر از هميشه

در لحظه هايي كه خواب تنها مرحم ذهن خسته ي من است

چشم هايم

همچون پيرمردي كه در انتظار ديداري بر راهي نشسته است

و از ترس مرگ نمي خوابد تا محبوب خويش را ببيند

با تمام سرخي و سوز

آغوش پلك هايم را باز نگاه مي دارد

لینک به دیدگاه
  • 1 سال بعد...

اي شام سياه پرده بر كش

پايان سياهي زمان است

بر باور مردمان ايران

آغاز شكفتن جهان است

اي ظلمت شب نگر كه اكنون

لبخند به روي مردمان است

-----------

براي يلدا

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...