رفتن به مطلب

نقطه سیاه در زندگی‌ام...ملانوما


ارسال های توصیه شده

نویسنده مهمان: دکتر فرزانه عبیری: دنیای «آنا هاردی» بعد از شنیدن این خبر تکان دهنده و دهشتناک که خال سیاه روی پایش ملانوما است زیر و زبر شد. ملانوما یکی از انواع سرطان‌های پوست است که هر چند مانند دیگر انواع سرطانهای پوستی شایع نیست ولی از همه آنها خطرناک‌تر است و علاوه بر پوست می‌تواند به اعضای داخلی بدن و حتی استخوان‌ها نیز سرایت کند. آنا هاردی ۲۵ سال سن دارد و یکی از زنان جوان روزنامه «اتاوا سیتیزن» است. او یک تحلیلگر فعال سیاسی و یک دونده دو ماراتن و ورزشکار پاورلیفتینگ است. او در مقاله‌ای که در تاریخ ۶ آگوست ۲۰۱۱ به قلم وی در این نشریه منتشر شد و در زیر برایتان می‌آورم، اصرار دارد که هیچ کس نباید خال‌های مشکوک را نادیده بگیرد، پس این شما و این داستان زندگی آناهاردی:

 

 

9-4-2011%209-16-54%20AM.jpg

 

 

زمانی که شما دارید این مطلب را می‌خوانید ممکن است من در بیمارستان و در حال دریافت داروهای شیمی درمانی و یا شاید در حال گذراندن آخرین روزهای زندگی‌ام در یک کلبه ساحلی در جاماییکا باشم. یا ممکن است در حالی که خیلی سرحالم دقیقا در حال انجام همان کارهایی باشم که یک ماه قبل از این انجامشان میدادم، قبل از تشخیص این سرطان لعنتی.

چیز زیادی برای گفتن ندارم؛ ببینید! ملانوما یکی از آن بیماری‌هایی است که از یک فرد به فرد دیگر همه چیز تغییر می‌کند. میزان بقا پس از ابتلا به این بیماری از خیلی خیلی بد وترسناک تا بد و دلهره آور متغیر است. خیلی از بیماران پس از انجام اولین جراحی هرگز مجددا دچار سرطان نخواهند شد. ولی در بعضی موارد هم دیده شده که پس از جراحی اولیه، بیماری به شکل خیلی مرموز و نهفته در تمام بدن منتشر شده و خیلی سریع و در عرض یک سال بیمار را از بین می‌برد.

بنابراین این سرگذشت من است. در مورد توانمندی داروهای جدیدی و روش‌های مدرن که پس از جراحی و برداشتن کامل ضایعه انجام می‌شود حرف زیادی برای گفتن وجود ندارد. اگر روی شانس باشید ممکن است در طی بیست دقیقه یا کمتر زندگی‌تان نجات پیدا کند. وقتی که از زبان پزشکان مختلف می‌شنوم که «شما خوش شانس بودین که زود متوجه این قضیه شدین» با خودم فکر می‌کنم که خیلی اتفاقی زنده مانده‌ام.

در اکتبر سال ۲۰۱۰، متوجه نقاط سیاه ریزی روی یکی از خال‌هایی که روی پایم دارم، شدم. این خال را از زمانی که یادم می‌آمد روی پایم داشته‌ام ولی در مورد نقاط سیاه‌رنگ کاملا مطمئن بودم که آنها را تا به حال ندیده بودم. با تمام این حرف‌ها خیلی راحت نادیده گرفتمشان و با توجه به اینکه تمام طول زمستان پاهایم خودشان را در در چکمه‌های زمستانی‌ام قایم کرده بودند، به کلی این مسأله را به دست فراموشی سپردم تا ماه ژوئن که حقیقتا فکر کردم برای تغییر شکل خالم باید کاری بکنم و بهتر است در این مورد با پزشک خانواده‌مان مشاوره کنم.

پزشک خانواده به من اطمینان خاطر داد که به احتمال زیاد خال خوش‌خیم است ولی فقط برای اطمینان بیشتر لازم است که از خال نمونه بیوپسی تهیه و برای بررسی پاتولوژیک به آزمایشگاه آسیب‌شناسی فرستاده شود. به هرحال یک هفته و نیم بعد، از مطب دکتر با من تماس گرفته شد. نتیجه آزمایشم آمده بود و دکتر می‌خواست فردا با او ملاقاتی داشته باشم. در سیستم درمانی کانادا شما می‌توانید بفهمید که چه زمانی در وضعیت بدی قرار دارید و آن زمانی است که شما در لیست بیماران در انتظار قرار نمی‌گیرید ، این یعنی شرایط شما از نظر سلامتی آن قدر بد است که پزشک معالج شما می‌داند که اگر شما را به حال خود رها کند، یک خطر واقعی شما را تهدید می‌کند. حالا من ناگهان از یک بیمار عادی با یک خال کوچک به یک بیمار در اولویت تبدیل شده بودم و این خبر خوبی نبود.

روز بعد سراسیمه خودم را به مطب دکتر رساندم و با بیقراری تمام در اتاق مشاوره به حرفهای پزشکم گوش کردم. پزشکم به من گفت خبر خوبی برایم ندارد. او به من گفت: «تشخیص اونها سرطان بوده.» و سپس برایم توضیح داد که سرطان من از نوع ملانومای بدخیم است.

به سختی می‌توانستم به حرفهایش توجه کنم، در حالی که آنها اطلاعات مهم و ارزشمندی بودند که باید می‌شنیدم وبعد برای ادامه راهی که بیماری پیش پایم گذاشته بود، به درستی از آنها استفاده می‌کردم، ولی کلمه سرطان بدجوری ذهنم را به هم ریخته بود. ده دقیقه بعد مطب پزشک خانواده را به توصیه وی و به منظور ملاقات با یک متخصص پوست ترک کردم. در حالی که کلمه سرطان روحم را می‌خورد و این حس را به من می‌داد که دیگر این بدن به درد چیزی نمی‌خورد، این بدن سرطان دارد.

من دونده دوی ماراتن بودم ودردو روز آینده باید در رقابت‌های پاورلیفتینگ شرکت میکردم. آخر چه کسی می‌تواند باور کند که سرطان این طور با من پنجه در پنجه بیاندازد و از من فردی مغلوب بسازد؟

هرچه فکر کردم کمتر به نتیجه رسیدم و تنها کاری که به نظرم مناسب بود را انجام دادم، به محل کارم برگشتم وسپس در کلاس ورزشم شرکت کردم. دو روز بعد هم برای دریافت استانداردهای کیفی ملی پاورلیفتینگ تمام تلاشم را کردم. قصد نداشتم اجازه بدهم که سرطان همه وجودم را تصاحب کند. این نقطه تیره کوچک روی پایم نمی‌توانست مرا در زیر پای خود له کند.

البته در طی مدتی که در انتظار ملاقات با متخصص مربوطه بودم، سعی کردم نکاتی احتمالی در مورد چیزی که امروز خیلی راحت به آن «خرچنگ» می‌گوییم و از کنارش به آرامی می‌گذریم پیدا کنم.(آخر می‌دانید ریشه کلمه سرطان که در انگلیسی به آن crab میگویند ، کلمه یونانی karkinos به معنی خرچنگ است.)

طبق چیزی که گوگل می‌گفت، ملانوم شایع‌ترین علت مرگ در اثر بیماری‌های پوستی است، این بیماری مسئول ۷۵ درصد مرگ‌های ناشی از سرطان‌های پوست است؛ در حالی که فقط حدود ۴ درصد سرطانهای پوست را تشکیل می‌دهد. شایع‌ترین بدخیمی در زنان ۲۹-۲۵ ساله است و در زنان ۳۵-۳۰ ساله نیز پس از سرطان پستان دومین بدخیمی شایع محسوب می‌شود و میزان مرگ ومیر آن فقط از سرطان ریه کمتر است. پوست روشن، وجود خالهای آتیپیک در نواحی در معرض آفتاب و محفوظ از آفتاب و خال‌های مادرزادی از عوامل افزایش خطر ابتلا به این بیماری‌اند. یک ABCD مشهور در تشخیص بیماری وجود دارد که شامل : A: عدم تقارن، B: نامنظمی حاشیه‌ها ، C: وجود رنگهای گوناگون، D : قطر بیشتر از ۶ میلیمتر است. در واقع اینها کمک مفیدی برای برانگیختن شک بالینی یک پزشک به این بیماری است:

 

 

9-4-2011%2010-42-14%20AM.jpg

لینک به دیدگاه

هنوز این بیماری، تست خونی تشخیصی ندارد و «دیدن»، هنوز یک روش کارآمد تشخیصی است که توسط پزشک خبره اعمال می‌شود. تا زمانی که بیماری در مرحله صفر باشد یعنی تا وقتی موضعی و محدود به اپیدرم (اولین لایه پوست ) است ، بیماری میزان بقای بسیار بالایی دارد.در واقع اندازه ضخامت عمودی ملانوم به تنهایی مهم‌ترین عامل تعیین کننده پیش‌آگهی بیماری محسوب می‌شود؛ هرچه ملانوم نازک‌تر، پیش‌آگهی بهتر! این سرطان از دسته سرطان‌های بسیار مهاجم است به این معنی که با سرعت زیادی منتشر می‌گردد. زمانی که قطر ضایعه بزرگتر از یک میلیمتر باشد بیماری خطرناک‌تر است و زمانی که بیماری به غدد لنفاوی منطقه‌ای دست‌اندازی کرده باشد از نظر آماری احتمال متاستاز (دست‌اندازی دوردست) بیشتر است.

روزی که برای ملاقات پزشک متخصص رفته بودم، منتظر بودم بشنوم که این ضایعه سرطانی صد در صد در مرحله صفر قرار دارد و آنها قادرند که خرچنگ لعنتی را بطور کامل از بدنم خارج کنند و مرا به سراغ کار و زندگیم بفرستد. ولی همیشه چیزی که ما انتظارش را داریم پیش نمی آید؛ پزشک متخصص پایم را به دقت با وسیله‌ای که بعدها فهمیدم درماتوسکوپ نام دارد، معاینه کرد وبعد با نهایت تعجب و با صدای بلند گفت: «اوه، اون لایه سطحی را پشت سر گذاشته، بدتر از چیزی هست که فکرش را می‌کردم.» و بعد بلافاصله گوشی تلفن را برداشت و با پرستاری صحبت کرد و از او خواست مرا در فهرست برنامه‌های فردای وی قرار دهد تا در وقت ناهار بدخیمی را مورد بیوپسی قرار دهد.

سپس به من گفت که لازم است تحت بی حسی موضعی برداشت وسیع موضعی بافت انجام شود به این معنی که ضایعه به طور کامل به همراه قسمتی از پوست سالم اطراف آن برداشته و برای آزمایشگاه فرستاده خواهد شد. این اقدام به این منظور انجام می‌شود که مشخص شود بدخیمی چقدر پراکنده شده است. او گفت که تا زمانی که نمونه بیوپسی برای آزمایشگاه ارسال نگردد و گزارش پاتولوژیست را دریافت نکند نمیتواند هیچ چیز در مورد میزان پیشرفت و انتشار بیماری بگوید.

کل این اقدام تشخیصی چیزی حدود بیست دقیقه طول کشید. من امیدوارم که این بیست دقیقه همه آن چیزی باشد که برای حفظ زندگیم نیاز بوده است و مشکل‌آفرینی خرچنگ لعنتی به همین جا ختم شود. در طی چند روز آینده متوجه خواهم شد که بیماری تا چه مرحله‌ای پیش رفته است و این که آیا واقعا من از آن معدود افراد خوش شانسی هستم که در آنها بیماری در مرحله پایین تشخیص داده شده است یا نه.

 

 

9-4-2011%209-17-05%20AM.jpg

 

 

تا اینجا می‌توانم چند نکته ای که از خرچنگ لعنتی یاد گرفتم را با شما در میان بگذارم:

اول اینکه صرفا زندگی در یک مکان جغرافیایی فاقد نور زیاد آفتاب مانند مناطق سرد کانادا که از تابش شدید نور خورشید بهره‌مند نیست، شما را از ابتلا به ملانوما معاف نمی‌کند.

دوم اینکه برنزه شدن با نور آفتاب یا نور مصنوعی، یکی از مضرترین مکانها برای سلامت شماست. شما هرگز متوجه تغییرات درون بدن خود که ناشی از دریافت این اشعه‌ها است نمی‌شوید .

سوم اینکه هرگز استفاده از ضدآفتاب را فراموش نکنید . روزی متوجه می‌شوید که رایحه بهشت از آنها استشمام می‌شده، ولی شما از آن غافل بوده‌اید.

چهارم اینکه کلاهها و آفتابگیرهای دارای لبه پهن را فراموش نکنید. آنها هم به میزان قابل توجهی از مقدار اشعه‌ای که با پوست شما تماس می‌یابد، می‌کاهند.

پنجم اینکه این را یاد بگیرید که بعضی تغییرات در بدن واقعا اهمیت دارند تا آنجا که عدم توجه به آنها شما را به سراشیبی مرگ و نیستی می‌برد و زمانی می‌رسد که شما در حالی که از اینکه تغییراتی را که شاهدش بودید، به حال خود رها کرده‌اید ، احساس حماقت می‌کنید؛ چیزی که من این روزها آنرا تجربه میکنم. این روزها سرنوشت و مرگ و زندگی من در دست پزشکانی است که مرا نمی‌شناسند و سرطانی که کمر به قتل من بسته است. با خودم فکر میکنم که اصولا باید ترس از این خرچنگ لعنتی من را بی‌رمق می‌ساخت ، ولی راستش را بخواهید هیچ وقت تا کنون اینقدر احساس آرامش، قدرت و آمادگی در خود سراغ نداشته‌ام.

وینستون چرچیل می‌گوید: «شهامت بزرگ‌ترین خاصیت است، چون این همان چیزی است که تمام قدرت‌های دیگر را ضمانت می‌کند.» من ممکن است سرطان داشته باشم ولی تمام وجودم پر از شهامت و امید است.

پس ملانوما منتظرم باش که من دارم می‌آیم.

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...