رفتن به مطلب

منو رها كن....


A.R-KH-A

ارسال های توصیه شده

.

شايد قصه ي رفتن من به سيستان و از آنجا به خوزستان...

يه خاطره ي تلخ و شيرين برام بود...

يادش بخير..

روزي كه با مسعود سوار اتوبوس شديم تا به سمت زاهدان بريم..هيچ گونه تصوري از اونجا نداشتم..

چيزي كه اون موقع تو اتوبوس مرهم دردم بود شايد آهنگ "

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
" با صداي مهدي يراحي بود كه تيكه هايي از اون قبل از فيلم پخش ميشد...

سرم به پنجره اتوبوس ميذاشتم و به دشتها نگاه ميكردم..

"روزگار چقدر زود ميگذرد..."

و امروز كه اينجام باز ميگويم "چقدر زود گذشت"...

ياد آن تير اندازيها و آن پستها و آن دعواها و آن تي كشيدن ها و آن بغضهاي دم غروب ...

چيزي نيست كه از يادم برود...!

يادم مياد وقتي غروب ميشد ميرفتم تو محوطه ي پاسگاه ايرانشهر يه جايي مينشستم و با خودم ميگفتم..

"كي بشه از اينجا برم..از اينجا برم قدر تموم لحظه هاي راحت زندگي رو ميدونم..يه روزمم نميذارم الكي تلف بشه..."

الان كه اينجام..

و نشستم اينجا هنوز دارم به اون جمله هام توي سختي فك ميكنم..

اميدوارم

هنوز سر وعده ام باشم...

از اين چيزا بگذريم..

خيلي وقته به اين سايت پيشنهادي كه قبلا تو نمايشگاه سال 89 از طرف "فرناز" شد سر ميزنم ولي تا به حال پست نميزنم..

فقط ميخونم..

شايد گفتن "دوستان به جاي ما" و اينكه دوستان حرفهاي ما رو ميزنند باعث شده كه اينجا فقط نظاره گر باشم...

دوست داشتم خيليا رو دوباره ببينم ولي انگار هيج جا نيستند...

شايدم هستند ولي

من نميبينم...

ولي به هر حال

اگر نباشند دوستاني ديگر هستند كه آشناييشان باعث افتخار ماست..

______________________________________________________

  • Like 32
لینک به دیدگاه

برداشت آزاد///

چرايي يك قصه!...

-____________-

شايد هميشه توي زندگي با خودتون فكر ميكنيد كه اتفاقاتي كه داره برام مي افتند با برنامه ريزي قبلي هستند يا نه همينطوري رندوم وار توي زندگيت سرايز ميشن!!!...

آيا كسي پشت اين قضايا هست يا نه همينطوري هستند؟!

مثلا به اين موارد توجه كنيد:

"

.

1-اولين آزمون سراسري سخت مهندسي شيمي!...

2-شكسته شدن شدن سوزن تفنگ من در دوران سربازي! از بين 190 نفر!!!

3-فرستادن من و سه تاي ديگه به سيستان از توي گروهان 190 نفري

4-رفتن از كرمان به زاهدان و خراب شدن ماشين! ساعت 12 شب توي بيابون!...

5-نشستن ربع ساعت پشت ميز توي پليسراه استان سيستان!!(بهترين جا) و بعد پرت كردنم به يه جاي ديگه!

6-اعلام خبر رتبه 2000يم تو كنكور روز يك خرداد

.

."

واقعا بعضي مواقع يك چيزايي پشت سر هم واست اتفاق مي افته كه هر چي تجزيه و تحليل ميكني ميگي "نه ديگه! اينطور نميشه!..."

شايد توي اين گير و دار و كلنجار رفتن با ذهنتون يه دفعه مواردي خلاف اتفاقاتي بدي كه براتون مي افته واستون مي افته..

مثلا به اين موارد توجه كنيد:

"

1-زنگ زدن به من براي طرح آمايش! از سيستان به خوزستان..در حالي كه بايد حداقل 6 ماه اونجا ميموندم...(2 ماه كمتر موندم..)

2-رفتن به مصاحبه دانشگاه..

3-افتادن توي شهر خودم در حالي كه داشتم ميافتم يه جاي بد ديگه!

4-افتادن توي راهور شهرمون

5-و حالا افتادن توي قسمت ابلاغ دادگستري كه يكي از بهترين جاهاست...

و..

"

(در كل شكر!)

چيدين اين قضايا كنار هم مثل يه نيم دايره ايي از منفي به مثبت بود واسه من...

ولي چيزي كه من برداشت كردم تو اين دوران اين بود كه:

"زندگي كردن ما مثل يه تخته ي كوچيك توي درياست..

وقتي كه خود رو آزاد و رها بگيري

بعضي مواقع توي سواحل آرام مي افتي و بعضي مواقع توي سواحل طوفاني!

ولي وقتي خودت پارويي به دست بگيري ميتوني خودتو به سواحل آرام هدايت كني..

البته زندگي زيبا در سواحل آرام و نا آرام شكل ميگيرد..."

در دوران سربازي جمله ي معروفي رو توي برجكها تو تختها توي دستشوييها و...و حتي از خود سربازي پايه بالا ميشونيد كه:

"چون ميگذرد غمي نيست....."

البته هميشه جواب من به اين جمله اين بود:

"مگر قرار است كه نگذرد..."

  • Like 26
لینک به دیدگاه

برداشت آزاد

_________

توي آموزشي قبل از اين حكمم رو بهم دستم بدم به "احسان" گفتم ببين چهار حالت وجود داره:

1-اينكه جاي خوبي بيافتم و دانشگاه هم قبول بشم!

2-اينكه جاي خوبي بيافتم و دانشگاه قبول نشم!

3-اينكه جاي بدي بيافتم و دانشگاه قبول بشم!

4-اينكه جاي بدي بيافتم و دانشگاه هم قبول نشم!

خب حالت اول بهترين حالت و حالت دوم يه حالت خوب و حالت سوم شيرين ترين و حالت چهارم بدترين بود....

از شانس خوب ما!

من حالت چهارم برام اتفاق افتاد ولي بعدش حالت دومش رخ داد برام..

خيلي دوست داشتم يوني قبول بشم ولي مث اينكه زياد خوب نخوده بودم و دولتي و آزاد قبول نشدم...{نميدونم:JC_thinking:}

البته از اين اتفاقاتي كه برام افتاد به نظرم يه خوبي داشت و كنار آمدن با مسائل پيش رو بود..

نميدونم شايد براي شما هم اتفاق افتاده كه هميشه

با خودتون بگيد:

"خدايا من آدم بد شانسي هستم! خدايا چرا من! خدايا هر چي مورده بده واسه منه و...!"

و نتونسته باشيد به يه تحليل منطقي و برداشتي كه بتونه براتون اين موارد رو قابل هضم كنه برسيد..

ولي اميدوارم شما هم به يك ديد درست در مورد اين مسائل پيش رو اگه واستون اتفاق افتاده برسيد و اگه هم به اين ديد رسيديد براي ما هم تعريف كنيد!..:icon_gol:

  • Like 19
لینک به دیدگاه
شانس آوردی گیر عبدالمالک نیفتادی........

 

پس به زندگی،با دیدی بهتر بنگر،اینهم خودش یک خوش شانسیه،نه؟

اتفاقا داش اسي يه تايپيك در مورد همين شانس بزنم..

اونجا جوابتو ميدم..:wubpink:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

میگه که اگه یه وقت داشتی تو خیابون راه میرفتی یه دفعه یه گنجشک فضله انداخت رو سرت میون این همه جا، برو خدا رو شکر کن که گاوا پرواز نمیکنن.

  • Like 8
لینک به دیدگاه
الانم دارم خدا رو شكر ميكنم كه به جاي گاوه يه فيل نبود!..:5c6ipag2mnshmsf5ju3

اونم میشه.

یه درجه بالاترش میشه خدا رو شکر دایناسورها منقرض شدن!

  • Like 6
لینک به دیدگاه
اونم میشه.

یه درجه بالاترش میشه خدا رو شکر دایناسورها منقرض شدن!

مهندس شهاب سنگ برا ما مسئله نشه؟ نیازی هم به فضله مضله نداره:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
نه ديگه بالاترين درجه اش "قيامت" هست كه دامن گير يه آدم نميشه!:دي

نوترن بالاترش هم هست؟!:JC_thinking:

بالاترش از دایره درک ما خارجه.

فقط امثال اسی میتونن بفهمن. :ws37:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
برداشت آزاد///

چرايي يك قصه!...

-____________-

شايد هميشه توي زندگي با خودتون فكر ميكنيد كه اتفاقاتي كه داره برام مي افتند با برنامه ريزي قبلي هستند يا نه همينطوري رندوم وار توي زندگيت سرايز ميشن!!!...

آيا كسي پشت اين قضايا هست يا نه همينطوري هستند؟!

مثلا به اين موارد توجه كنيد:

"

.

1-اولين آزمون سراسري سخت مهندسي شيمي!...

2-شكسته شدن شدن سوزن تفنگ من در دوران سربازي! از بين 190 نفر!!!

3-فرستادن من و سه تاي ديگه به سيستان از توي گروهان 190 نفري

4-رفتن از كرمان به زاهدان و خراب شدن ماشين! ساعت 12 شب توي بيابون!...

5-نشستن ربع ساعت پشت ميز توي پليسراه استان سيستان!!(بهترين جا) و بعد پرت كردنم به يه جاي ديگه!

6-اعلام خبر رتبه 2000يم تو كنكور روز يك خرداد

.

."

واقعا بعضي مواقع يك چيزايي پشت سر هم واست اتفاق مي افته كه هر چي تجزيه و تحليل ميكني ميگي "نه ديگه! اينطور نميشه!..."

شايد توي اين گير و دار و كلنجار رفتن با ذهنتون يه دفعه مواردي خلاف اتفاقاتي بدي كه براتون مي افته واستون مي افته..

مثلا به اين موارد توجه كنيد:

"

1-زنگ زدن به من براي طرح آمايش! از سيستان به خوزستان..در حالي كه بايد حداقل 6 ماه اونجا ميموندم...(2 ماه كمتر موندم..)

2-رفتن به مصاحبه دانشگاه..

3-افتادن توي شهر خودم در حالي كه داشتم ميافتم يه جاي بد ديگه!

4-افتادن توي راهور شهرمون

5-و حالا افتادن توي قسمت ابلاغ دادگستري كه يكي از بهترين جاهاست...

و..

"

(در كل شكر!)

چيدين اين قضايا كنار هم مثل يه نيم دايره ايي از منفي به مثبت بود واسه من...

ولي چيزي كه من برداشت كردم تو اين دوران اين بود كه:

"زندگي كردن ما مثل يه تخته ي كوچيك توي درياست..

وقتي كه خود رو آزاد و رها بگيري

بعضي مواقع توي سواحل آرام مي افتي و بعضي مواقع توي سواحل طوفاني!

ولي وقتي خودت پارويي به دست بگيري ميتوني خودتو به سواحل آرام هدايت كني..

البته زندگي زيبا در سواحل آرام و نا آرام شكل ميگيرد..."

در دوران سربازي جمله ي معروفي رو توي برجكها تو تختها توي دستشوييها و...و حتي از خود سربازي پايه بالا ميشونيد كه:

"چون ميگذرد غمي نيست....."

البته هميشه جواب من به اين جمله اين بود:

"مگر قرار است كه نگذرد..."

 

بنده هم در ابتدا قرار بود بیوفتم یک جای دور و پرت.ولی با پارتی بازی افتادم سپاه.با پارتی بازی افتادم تو استان خودم.با پارتی بازی تا چند روز دیگه میوفتم شهر خودم.

اگر پارتی داشته باشی .همه چی حل هست.دیگه شانس و این چیز ها را نمیخواد.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

آي گفتي دلتنگي و بغض دم غروب تو شهر غريب از همه بدتره. خوبه بعد از همه مرارتها و ماههاي دور از خانه, آخر شاهنامه ات خوش بوده. كلا خوش برگشتي دادا.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
بنده هم در ابتدا قرار بود بیوفتم یک جای دور و پرت.ولی با پارتی بازی افتادم سپاه.با پارتی بازی افتادم تو استان خودم.با پارتی بازی تا چند روز دیگه میوفتم شهر خودم.

اگر پارتی داشته باشی .همه چی حل هست.دیگه شانس و این چیز ها را نمیخواد.

بدون پارتي و شانسم كار پيش ميره فقط دوندگي زياد ميشه.گير سه پيچ بازي 80 درصد موارد مشكلو حل ميكنه. بر اساس تجربه ميگم.:دي

  • Like 1
لینک به دیدگاه
بنده هم در ابتدا قرار بود بیوفتم یک جای دور و پرت.ولی با پارتی بازی افتادم سپاه.با پارتی بازی افتادم تو استان خودم.با پارتی بازی تا چند روز دیگه میوفتم شهر خودم.

اگر پارتی داشته باشی .همه چی حل هست.دیگه شانس و این چیز ها را نمیخواد.

به شانس اونطوري كه در بين مردم رواج داره اعتقاد ندارم ولي

همينكه يه "پارتي" داشتي و همين پارتي "كاري" برات كرده خودش خوش شانسيه..

اينطور در نظر بگير كه

1-پارتي نداشته باشي..

2-داشته باشي و كاري واست نكنه.

:xbex7jmjnhtbacgrr3x

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ای بابا ما که از زمان خدمت به بعد دیگه رنگ خونه رو درست حسابی ندیدیم چی ؟

الان هفت هشت سالی میگزره که بار سفر را بستیم از ولایتمون اواره شدیم همین اوارگی ما رو به اینجا کشوند گرفتار انجمن کرد.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تورو میشناسم ای شبگرد عاشق

تو با اسم شب من آشنایی!!

از اندوه تو و چشم تو پیداست

که از ایل و تبار عاشقایی

 

گوگوش

  • Like 4
لینک به دیدگاه

یه استاد داشتیم که داشت با یه نفر حرف میزد از بین حرفاش من اتفاقی این جمله شو شنیدم که برای همیشه توی ذهنم باقی موند : "مسیر های سخت تر آدمو به جاهای بهتر میرسونه"

 

 

پ.ن: این پست رو دیشب نوشته بودم نمیدونم چی شد که اشتباهی توی تاپیک همسایه ارسالش کردم ،جالب اینکه دوستان زیرش تنکس هم زده بودن با اینکه بی ارتباط بود به اون تاپیک ! :4chsmu1:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...