رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

راه رفتن خوب است.

همیشه خوب بوده است.

همیشه به درد می خورد.

وقتی که فقیری و کرایۀ تاکسی گران تمام می شود.

وقتی که ثروتمندی و چربی های بدنت با راه رفتن آب می شود.

اگر بخواهی فکر کنی می توانی راه بروی،

اگر بخواهی از فکر خالی بشوی باز هم باید راه بروی.

برای احساس کردن زندگی در شلوغی خیابان ها باید راه بروی

و برای از یاد بردن آزار و بی مهری مردم باز هم باید راه بروی،

وقتی جوانی ، وقتی پیری ، وقتی هنوز بچه ای

هر توقف یعنی یک چیز خوشمزه

و برای توقف بعدی باید راه رفت ...

 

 

از کتاب پرنده من

فریبا وفی

:hanghead:

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آن که حقیقت را نمی داند فقط بی شعور است،

اما آن که حقیقت را می داند و آن را دروغ می نامد، تبهکار است.

 

 

زندگی گالیله - برتولت برشت

  • Like 4
لینک به دیدگاه

او چانه اش را بالا گرفت و چشم های کم رنگ با مژه های سیاه در نور درخشید.الن هرگز به او نگفته بود که آرزو و وصل دو چیز متفاوت هستند،که مسابقه را فقط با سرعت نمی برند.او،خوابیده در سایه های نقره ای با شهامت و امید،نقشه هایی می ریخت که شانزده ساله ها می کشند.وقتی زندگی آنقدر دل پذیر است که شکست غیر ممکن به نظر می رسد،لباس قسنگ و چهره ای تمیز سلاح هایی هستند که می توانند بر سرنوشت غالب شوند!!

 

برباد رفته ــ مارگارت میشل

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بعضی از آدمها را دوست می دارم ، آدمهایی که گاهی بی آنکه بدانیم چرا ، دوستشان می داریم.

 

( برادران ِ کارامازوف - فئودور داستایفسکی - ترجمه صالح حسینی - جلد 1 - صفحه 323 )

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

ما به آنچه حقیقت است اعتقاد نداریم،

بلکه به چیزی باور داریم که دوست داریم به عنوان حقیقت درکش کنیم.

 

اشتهای آمریکایی - جویس‌کرول اُتس

  • Like 2
لینک به دیدگاه

وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد، بیشتر تنهاست.

چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.

و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق می کند، تنهایی تو کامل می شود.

 

 

سمفونی مردگان - عباس معروفی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ما به این دلیل روی کره ی زمین زندگی می کنیم که از زندگی لذت ببریم.

به حرف های کسانی که به شما چیزی غیر از این می گویند گوش ندهید.

 

 

زمان لرزه - کورت ونه گوت

  • Like 2
لینک به دیدگاه

از زمان داروین عموماً بر این باور بوده اند که انسان از اعقاب میمون است، اما این موضوع به نظر بارون با لحاظ کردن برخی جوانب تاریخ و اجتماع معاصر، و در نظر گرفتن اینشتین، فروید، بمب هیدروژنی، خوزه آلمایو، دیکتاتوری ها، اتاق های گاز و اعدام های دسته جمعی، ادعایی مهمل می آمد، و صرفاً ادعایی بود در جهت بی حیثیت کردن میمون ها و امید واهی بستن به نوع بشر.

 

ستاره بازان - رومن گاری

  • Like 6
لینک به دیدگاه

خوب ها بهتر مي خوابند، در حالي كه به نظر مي آيد بدها از ساعات بيداري لذت بيشتري مي برند.

 مهم نيست جزء كدام گروه باشي، هميشه توي آن يكي بيشتر خوش مي گذرد.

 

 

عوارض جانبی - وودی آلن

  • Like 5
لینک به دیدگاه

همـه چیزهــای از دسـت رفتــــــه یک روز برمی گـــردنـد،

اما درسـت وقتــی که یــاد می گیــریم بـــدون آنهـا زندگــــی کنیـم!

 

 

همه ی نامها - ژوزه ساراماگو

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مــارکــو :

از بــوســه ی مــن خــوشــت نــیـومـد ؟

ورونـیــکــا :

کـاش گـنـاه نــبــود تـا کـامـلـاً لـذت مـیـبـردم ...

مـارکـو :

مــا گـنــاه مـیـکنـیـم تــا خــدا بــخــشـنـده بــمـونـه ...

پائولو_کوئیلو

ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بابا لنگ دراز عزیزم,

 

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!

 

وقتی می فهمی و میرانی ام، چیزی درون دلم فرو می ریزد ...

 

چیزی شبیه غرور!

 

بابا لنگ دراز عزیزم، لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ...

 

بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ...

 

نمی گذارم ... نمی خواهم ...!

 

بابا لنگ درازِ من، همین که هستی دوستت دارم ...

 

حتی سایه ات را که هرگز به آن نمی رسم ...!

 

 

«قسمتی از کتاب بابا لنگ دراز **اثر جین وبستر»

  • Like 4
لینک به دیدگاه

بیشعورها عاشق حرف زدن هستند به خصوص درباره خودشان.

ضمناً آنها در حرف زدن به صورت مغشوش ترین و مبهم ترین حالتهای ممکن استاد هستند.

با این روش براحتی می توانند از زیر بار هر مسئولیتی برای ادعاهای خود شانه خالی کنند و هر چیزی را بعدا" انکار کنند.

مثلاً یک بیشعور سیاستمدار هیچ باکی ندارد که معنی چیزی را که گفته چند بار تغییر دهد تا به مذاق مردم خوش آید.

بیشعوری

خاویرکرمنت

  • Like 4
لینک به دیدگاه

چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.

خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم ونامه را بگیرم ، او پشتش به من بود. وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود ! قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شاید هجده نوزده سالش بود. نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.

از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام ، برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.

تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکار در دستم می لرزید که خنده اش میگرفت .هیج وقت جز سلام و خداحافظ حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت :چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید ! خوش به حالتان ! عاشقانه تر از این جمله هم بود؟ تا اینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم، مرد همسایه فضول محل از آنجا رد شد.مارا که دید زیر لب گفت : دختره ی بی حیا.ببین با چه ریختی اومده دم در ! شلوارشو ! متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من ، طرف را روی زمین خوابانده و باهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت. کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی، گونه اش را گرفته بود و فریاد می زد.از ترس در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو را داشتم !روز بعد پستچی پیری آمد، به او گفتم آن آقای قبلی چه شد؟ گفت: بیرونش کردند! بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا ! دیگر چیزی نشنیدم. اوبه خاطر من دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها صدای زنگ در میشنوم ، به دخترم میگویم :من باز میکنم ! سالهاست که با آمدن اینترنت، پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت :یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم گفتم :چقدر نامه دارید.خوش به حالتان! دخترم فکر کرد دیوانه ام!

 

چیستا یثربی

(اسم کتاب رو نمیدونستم ولی خیلی به دلم نشست حیفم اومد برای دوستان نذارم ببخشید دیگه)

 

:icon_redface:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

هر پرهیزگاری گذشته ایی دارد

و هر گناه کاری اینده ایی

پس قضاوت نکن

میدانم اگر

قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم ...

دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد

تا به من ثابت کند..

در تاریکی همه ما شبیه یکدیگریم...

محتاط باشیم در سرزنش دیگران

وقتی

نه از دیروز او خبر داریم

نه از فردای خودمان.

 

کتاب تسخیر شدگان داستایوفسکی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

گیریم تا اخر عمر تنها بمانی و

شریکی برای زندگیت پیدا نکنی!

تحمل این موضوع بسیار اسان تر از انست که

شب و روز با کسی سر و

کار داشته باشی

که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمی فهمد!!!

 

کتاب اس و پاس ها جورج اورول

  • Like 5
لینک به دیدگاه
  • 2 ماه بعد...

یک لحظه ناخوداگاه حرفهای لیندا در گوشم زنگ خورد .در مملکت ما یک مرد می تواند هزار جور فسق وفجور و خوشگذرانی و کثافت کاری داشته باشد –اما همین که خواست ازدواج کند دنبال یک دختر آفتاب مهتاب ندیده خانواده دار می گردد .اصلا انگار نه انگار که وجود خودش سرشار از مفاسد غیر اخلاقی بوده وآن وقت خانواده هایشان آنقدر در این امر پیشرفت کردند که این کار پسرانشان را جوانی و شور و شر و نشاط لقب داده اند .اما برعکس به همین کار زنان حکم هرزگی و فاحشه گری لقب داده شده .اگر قانون و شرع بر همگان یکسان است و کار بد بد است که دیگر حکم مرد و زن ندارد .

 

(کتابی که در حال خوندنش هستم مهر سه چشمان نوشته زهره درانی )

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...