AmirVet 695 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۰ سلام دوستان بخش زیبایی از کتابی که خودتون خوندید، یا قطعه ای زیبا از یک کتابی که در نت یا هرجای دیگه دیدید رو اینجا بذاریم تا بقیه دوستان هم استفاده ببرند ممنون پ ن:بعضی از مطالب رو از پیج مرتبط فیس بوک اینجا میذارم! 31 لینک به دیدگاه
AmirVet 695 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۰ برای من لحظه مشخصی برای کشف حقیقت نبوده و هیچ چیز بخصوصی ناگهان الهام بخش من نشده، بلکه فقط مجموعه ای منظم از هزاران مورد بی حرمتی، هزاران مورد خرد شدن شخصیت و هزاران مورد لحظه از یاد رفته مرا به خشم می آورد، شورشی می کرد و این خواسته را در من تقویت می کرد که با سیستمی که مردم مرا اسیر خود کرده مبارزه کنم. هیچ روز بخصوصی وجود نداشته که در آن روز گفته باشم از امروز به بعد زندگی خود را وقف آزادی مردم می کنم، بلکه فقط پی بردم که در حال مبارزه هستم و جز این نمی توانم کار دیگری انجام دهم! راه دشوار آزادی / نلسون ماندلا 10 لینک به دیدگاه
AmirVet 695 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۰ جامعه ما قهرمان زنده قبول نمی کند. باید مرد تا قهرمان شد! شهباز و جغدان / اسماعیل فصیح 11 لینک به دیدگاه
AmirVet 695 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 مرداد، ۱۳۹۰ انسان اغلب وقتیکه در لحظه اتخاذ تصمیمی قرار دارد, ناگهان دورنمای دیگری در برابر ...او ظاهر می شود و او را وادار به تفکر می کند، از تفکر درباره این وضع ثانوی خودداری می کند و بدون توجه به آن ندائی که در گوشش می گوید شاید اشتباه کند، خود را در آغوش تصمیم اول می اندازد! لایم لایت / چارلی چاپلین 8 لینک به دیدگاه
AmirVet 695 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ ما مردها آدمهاى خودپسندى هستيم اگر به ديگران برنخورد در رابطه با زنان ابله و احمق هم مىشويم . خودخواهى ما چنان است كه خيال میكنيم هر زنى را ديديم يكدل نه صد دل عاشقمان مىشود اگر خيلى عاقل باشيم لااقل خود را براى همسرى و زندگى با او برابر مىدانيم اين جهالت مردها را به چاه مى اندازد و غفلتی پديد مى آورد كه عاقبت خوشى ندارد . از روز اول كه دختر همسايه را دیدم هوا ورم داشت فورى كيسه دل را درآوردم و آن را در طبق اخلاص گذاشتم كه به معشوق تقديم دارم . اينرا نيز بگويم كه محصل دوره ادبى طبعاً عاشق پيشه میشود مثل شاگردان دوره هاى رياضی و طبيعى سروكارش با لابراتوار و فورمول هاى گیج كننده و رياضيات عاليه نيست سروكارش با شعر و غزل و تاريخ و آثار جاويد ادبى است شعر و ادب آن هم در زبان ما مقدمه عشق و عاشقى است . برويد و به كلاسهاى ادبيات سر بزنيد و در آنجا تا بخواهيد ليلى و مجنون ، رومئو و ژوليت و يوسف و زليخا پيدا مىشود . آخر جوانى هست ، شادابي هست ، نان مفت پدر هست ، شعر و غزل هم هست اگر با اين مقدمات عاشق نشوند خيلى خرند...! شلوارهای وصله دار/ سه یار دبستانی/ رسول پرویزی 6 لینک به دیدگاه
AmirVet 695 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ عمیق ترین احساس تنهایی زمانی به انسان دست می دهد که هدف اصلی در زندگی ، رسیدن به امنیت فردی باشد...! ... بدون تردید بسیاری از ما در پشت چهره های شاد و بذله گویی هایمان، غرق در وحشتیم. می ترسیم مبادا شغل، پول یا زیبایی خود را از دست بدهیم. از پیر شدن می ترسیم و از تنها ماندن و زندگی کردن و مردن و به این خاطر است که رفتار هایمان این چنین جنون آساست. و دوای دردمان چیست؟ محبت دیدن، دوست داشته شدن...! آخرین راز شاد زیستن/ اندرو متیوس 7 لینک به دیدگاه
AmirVet 695 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 شهریور، ۱۳۹۰ طبع آدمی طوری است که وقتی میبیند دیگری پولی گزاف و به رایگان دریافت کرد نمیتواند آن را ابراز نکند و خود را مکلف مینماید که بهرکسی میرسد آن موضوع را بگوید و بدین وسیله حسد خود را تسکین بدهد...! خداوند الموت .حسن صباح / پل آمیر 7 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۰ سلام اگه سطر يا پاراگرافي از يك كتاب نظرتون را جلب كرده اينجا بزاريد با تشكر 34 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۰ ما در هر چیز فقط «تقریبا» هستیم.سقوط/ آلبر کامو 33 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۰ این طور بارمان آوردهاند که بترسیم، از همه چیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد، از کوچکتر که مبادا دلش بشکند، از دوست که مبادا برنجد و تنهایمان بگذارد. از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغمان بیاید. همنوایی شبانه ارکستر چوبها / رضا قاسمی 37 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، ۱۳۹۰ ماهی سیاه کوچولو گفت:« می خواهم بروم ببینم آخر جویبار کجاست. می دانی مادر ، من ماه هاست تو این فکرم که آخر جویبار کجاست و هنوز که هنوز است ، نتوانسته ام چیزی سر در بیاورم. از دیشب تا حالا چشم به هم نگذاشته ام و همه اش فکر کرده ام. آخرش هم تصمیم گرفتم خودم بروم آخر جویبار را پیدا کنم. دلم می خواهد بدانم جاهای دیگر چه خبرهایی هست.» مادر خندید و گفت:« من هم وقتی بچه بودم ، خیلی از این فکرها می کردم. آخر جانم! جویبار که اول و آخر ندارد ؛همین است که هست! جویبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمی رسد.» ماهی سیاه کوچولو گفت:« آخر مادر جان ، مگر نه اینست که هر چیزی به آخر می رسد؟ شب به آخر می رسد ، روز به آخر می رسد؛ هفته ، ماه ، سال...» مادرش میان حرفش دوید و گفت:« این حرفهای گنده گنده را بگذار کنار، پاشو برویم گردش. حالا موقع گردش است نه این حرف ها!» ماهی سیاه کوچولو گفت:« نه مادر ، من دیگر از این گردش ها خسته شده ام ...... ماهي سياه كوچلو / صمد بهرنگي 23 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مهر، ۱۳۹۰ هرگز نه از دزدان بترسیم نه از آدمکشان؛ آنها خطرات بیرونیند. خطرات کوچکند... از خودمان بترسیم. دزدان واقعی ,پیش داوری های ما هستند آدمکشان واقعی نادرستی های ما هستند. چه اهمیتی دارد آنچه سرهای ما را ,یا کیسه های پولمان را تهدید میکند.. نیندیشیم جز در آنچه که روحمان را تهدید می کند. بينوايان / ويكتور هوگو 23 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۰ من در اینجا اعلام می کنم که هیچ عیبی ندارد. خجالت نکشید با من تکرار کنید: ما تنبلیم، ما بی هدفیم، ما تن لش هستیم و اهمیتی هم نمی دهیم.... عوام الناس پرهای و هوی نمی دانند که چقدر انرژی باید صرف شود تا یک نفر تنبل بار بیاید. این امر مستلزم صبر، پشتکار و سرسختی در گوش ندادن به منطق است. کتاب "پنیر تو را من جابجا کردم" اثر درل بریستو 16 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۰ تو هيچ مترس چون بخشوده شدي اما براي جامعه فاسدي كه تو را مجبور كرده است كه بين مرگ وبي ابرويي يكي را انتخاب كني بخششي وجود ندارد . نان و شراب / اینیاتسیو سیلونه/ محمد قاضي (كتابي كه شديدا ارزش خوندن داره ) 23 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۰ خیانت ضربه ای است که تو منتظرش نیستی! کیمیاگر/ کوئیلو وقتی خداوند می خواهد انسانی را به جنون بکشاند، آرزوهایش را بر آورده می کند. فرشته نگهبان/ کوئیلو 18 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۰ آليس: "لطفاً به من بگو از كدام راه بايد بروم؟" گربه: "بستگي به اين دارد كه كجا ميخواهي بروي؟" آليس: "خيلي برايم مهم نيست كجا بروم." گربه: "پس مهم نيست از كدام راه بروي." آلیس در سرزمین عجایب/لوییس کارول 18 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مهر، ۱۳۹۰ تو نقاشیای در و دیوار کلیساها، خدا یه پیر مرد ریش سفیده نه یه پیرزن مو سفید! تموم قهرمانا هم مردن! از پرومته که آتیش رو اختراع کرد گرفته تا ایکار که دلش می خواست پرواز کنه! مادر مسیح هم که پسر روح القدوسه، یه مادر رضایی بوده! با تموم این حرف ها حتی اگه نقش یه مرغ کرچ رو بازی کنی، زن بودن خیلی قشنگه! چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد! یه جنگ که پایون نداره! اگه دختر به دنیا بیای خیلی چیزا رو باید یاد بگیری! اول از همه باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی اگه خدایی وجود داشته باشه میشه مثل یه پیرزن مو سفید یا یه دختر قشنگ نقاشیش کرد! خیلی باید بجنگی... جنگیدن زیبا تر از پیروزیه! نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریا فالاچی یغما گلرویی 18 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 مهر، ۱۳۹۰ هر تعجب هر گفته و هر حرکت خویشتندارانه بر ذخیره عصبی شما می افزاید. نیرو های روانی و ذهنی خود را با گفتگو درباره چیزهای خرد و بی اهمیت /با تفسیرهایی درباره رویدادهای روزانه/ با ارزیابی مردم عبوری یا اعمالی که در آنها حضور داشته اید متفرق و پریشان نکنید. قدرت اراده/پل ژاگو 13 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ [TABLE=class: round-box] [TR] [TD=class: s bl][/TD] [TD=class: s][/TD] [TD=class: s br][/TD] [/TR] [/TABLE] ما به ندرت برای کسانی که از ما بهترند راز دل می گوییم. حتی از محضرشان می گریزیم. در مقابل، بیشتر اوقات اسرار خود را نزد کسانی اعتراف می کنیم که به ما شباهت دارد و در ضعف ها و حقارت هایمان شریکند. بنابراین ما نمی خواهیم خودمان را اصلاح کنیم، یا بهتر شویم. زیرا در این صورت ابتدا باید به حکم عجز و قصور خویش گردن نهیم. ما فقط می خواهیم که بر حالمان رقت آورند و در راهی که می روریم تشویقمان کنند. خلاصه می خواهیم دیگر مقصر نباشیم و در عین حال برای تزکیه نفسمان هم قدمی بر نداریم. نه از وقاحت نصیب کافی برده ایم و نه از فضیلت. نه نیروی ارتکاب گناه داریم و نه قدرت اجرای ثواب. سقوط/آلبر كامو 15 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۰ «بازی کردن بلد نیستم. بلد نیستم آدمها را تسلی بدهم. تا به امروز معتقدم که برای بقا در این جهان مقداری پوستکلفتی لازم است. در یکی از نوشتههایم آورده ام که رستگاری ما در بی اعتنا ماندن است. بی اعتنایی ما در و همچنین خصم ماست. آدم اگر قدری بی احساس نباشد چه طور می تواند با این تصور رو به رو شود که در قرن حاضر هنوز میلیونها فرد بشر، گرسنه و برهنه اند.» اشکوورتسکی(نویسنده چک) متاسفانه از کتابش نبود از مصاحبش بود! 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده