mani24 29665 ارسال شده در 11 اسفند، 2012 آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روزمثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر، به ما میخندد یا زمینی را که دلش، از سردی شبهای خزان نه شکست و نه نگرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید ،زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست! دل به غم دادن و از یأس سخنها گفتن کار آنهایی نیست که خدا را دارند غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید یا دل شیشهایات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید نشانم میداد او همانی است که هر لحظه دلش میخواهد، همه غرق شادی باشد غصه اگر هست، بگو تا باشد معنی خوشبختی بودن اندوه است این همه غصه و غم، این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند همه را با هم و با عشق بچین ولی از یاد مبر؛ پشت هر کوه بلند، سبزهزاری است پر از یاد خدا و در آن باز کسی میخواند؛ که خدا هست، خدا هست و چرا غصه؟! چرا؟ از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد خدا گفت : نه ! رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی . از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ، خدا گفت : نه ! شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است . از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد ، خدا گفت : نه ! من به تو نعمت و برکت داده ام ، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری . از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد ، خدا گفت : نه ! رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک تر و نزدیک تر می کند . از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشید ، خدا گفت : نه ! بایسته آن است که تو خود سربرآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی . از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم ، همان گونه که او مرا دوست دارد ، و خدا گفت : آه ، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم ! 2
"nazanin" 3610 ارسال شده در 11 اسفند، 2012 مجنون نازنین امشب بی قراری هایم با قلم همگام و همدم شده اند تا بنگارند قصه ی سردرگمی را! امشب امواج تنهایی در دریای دلم غوغا به پا می کنند و خود را به ساحل قلبم می رسانند. امشب تا ابد عاشق تر از لیلی در جاده های بی پایان تو را جستجو می کنم. 2
"nazanin" 3610 ارسال شده در 11 اسفند، 2012 من در مقابل قنوت دستانت سجده عشق فرود می آورم و از اعماق دل وجان اعتراف می نمایم که مجنون نازنینم به چشمان تو که مینگرم تهی میشوم از تمام آلام روحانی وجسمانی پس پاک و مطهر تر از یک فرشته به اوج می رسم و از آسمان خوشبختی ستاره های دنباله دار محبت رابه یادگار می گیرم 1
mani24 29665 ارسال شده در 11 اسفند، 2012 مجنون نازنین امشب بی قراری هایم با قلم همگام و همدم شده اند تا بنگارند قصه ی سردرگمی را! امشب امواج تنهایی در دریای دلم غوغا به پا می کنند و خود را به ساحل قلبم می رسانند. امشب تا ابد عاشق تر از لیلی در جاده های بی پایان تو را جستجو می کنم. مثل تو كه نمي شود بشوند مثل لبخند ماه تو باشند! ارزوي فرشته ها اين است : گاه روي زمين قدم بزنند تا مگر بخت يارشان بشود تا مگر در مسير تو باشند! گاه شاگرد مدرسه بشوند تو دبير فرشتگي باشي! در كلاس تو درس گوش كنند پاي تخته سياه تو باشند! ارزوي فرشته ها اين است : كه بدانند قلب تو از چيست مثل من با تو درد دل بكنند ميزبان نگاه تو باشند! من خدا را چگونه شكر كنم ؟ كه تو را دارم اي فرشته ترين كه هزاران فرشته مي خواهند بعد از او در پناه تو باشند 1
mani24 29665 ارسال شده در 11 اسفند، 2012 من در مقابل قنوت دستانت سجده عشق فرود می آورم و از اعماق دل وجان اعتراف می نمایم که مجنون نازنینم به چشمان تو که مینگرم تهی میشوم از تمام آلام روحانی وجسمانی پس پاک و مطهر تر از یک فرشته به اوج می رسم و از آسمان خوشبختی ستاره های دنباله دار محبت رابه یادگار می گیرم مي فشارم چشمانم را برهم تا ببينم شايد خواب ديدار تورا خواب سبزي ديدار تورا و در اوهام تو را مي بينم اين منم باغچه كوچك تو 1
venoos*m 593 ارسال شده در 12 اسفند، 2012 مي فشارم چشمانم را برهم تا ببينم شايد خواب ديدار تورا خواب سبزي ديدار تورا و در اوهام تو را مي بينم اين منم باغچه كوچك تو و مرا صدا كن به تماشاي بهاران در باغ به فرود برف بر روي درختان غريب بگذر از راهي پر برگ در فصل خزان اين خزان كه چنين مي گذرد مي توانست بهاران باشد چه زمستان ملال انگيزي در راهست باز هم ريزش برف باز هم شر شر باران در شب باز هم يك شب طولاني باز هم پنجره اي بسته و دستاني سرد باز هم خيره شدن به در و ديوار اتاق سال ها پيش زمستان هم زيبايي داشت خنده ها خنده ديگر بود دختري بود كه در خاطره هايش در شب به تو مي گفت سلام و به همراه تو مي رفت به مهماني گنجشك هاي كوچك باغ و دلش را به تو مي پيوست در اوج بلا تكليف سال هايي كه گذر كردند و تماشاي بهاران را با خود بردند فصل ها مي گذرند من در اينجا به تو مي انديشم و دريغا كه همه هستي من همچو آن جوي طويلي ست كه بر سينه دشت روز و شب مي گذرد فصل هايي كه اگر بودي بهتر بود 1
mani24 29665 ارسال شده در 12 اسفند، 2012 و مرا صدا كن به تماشاي بهاران در باغ به فرود برف بر روي درختان غريب بگذر از راهي پر برگ در فصل خزان اين خزان كه چنين مي گذرد مي توانست بهاران باشد چه زمستان ملال انگيزي در راهست باز هم ريزش برف باز هم شر شر باران در شب باز هم يك شب طولاني باز هم پنجره اي بسته و دستاني سرد باز هم خيره شدن به در و ديوار اتاق سال ها پيش زمستان هم زيبايي داشت خنده ها خنده ديگر بود دختري بود كه در خاطره هايش در شب به تو مي گفت سلام و به همراه تو مي رفت به مهماني گنجشك هاي كوچك باغ و دلش را به تو مي پيوست در اوج بلا تكليف سال هايي كه گذر كردند و تماشاي بهاران را با خود بردند فصل ها مي گذرند من در اينجا به تو مي انديشم و دريغا كه همه هستي من همچو آن جوي طويلي ست كه بر سينه دشت روز و شب مي گذرد فصل هايي كه اگر بودي بهتر بود دلم هوای بارانی می خواهد یه چتر که پشیمان می شوم بالای سر گیرم میخوام پُر شوم از باران دلم یه رعد و برق می خواد که نورش تمام ظلمت شب را بشکند که صداش بلرزاند همه ی دل ها دلم برف و سفیدی اش را می خواد می خواهم پایم را بگذارم به روی برف ها صدای قرچ قرچش برای من موسیقی آهنگین است می خوام در یک شب زمستانی در زیر نور ماه ببینم الماس های برف را که پراکنده شده اند هر جا که می بینی دلم یه هوای مه آلود می خواد آنقدر مه آلود که نبینی حتی دو سه قدم جلوتر را دلم دستان تو را می خواد زمزمه های دوباره عاشقانه
"nazanin" 3610 ارسال شده در 15 اسفند، 2012 هر نفس در میان تمامی افکار پریشانم اسم تورا میخوانم با دیدن هر عاشق پیشه ای میگویم نازنین شاهزاده قلب تو کس دیگریست و به خود می قبولانم که تو عاقبت میآیی دستانم بی پناهم را به تصرف دستان مهربانت در می آوری و من را از بند غم آزاد میگردانی....
دختر اسمان 167 ارسال شده در 1 فروردین، 2013 من .. بازدم ِ هر نفسم را .. با عشق ِ تو پیوند میزنم .. نفسهایم رهسپار ِ آغوشت خواهند شد ...
mani24 29665 ارسال شده در 2 فروردین، 2013 من .. بازدم ِ هر نفسم را .. با عشق ِ تو پیوند میزنم .. نفسهایم رهسپار ِ آغوشت خواهند شد ... دلم میخواست ميدانستي شبها... تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام... به چشمانم سنجاق ميكنم... تا يادم نرود در روي زمين كسي هست... كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است ! دلم میخواست می دانستی... که شادی ات... دنيای من است... و اندوهت... ويرانی لحظه هايم! که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم... اما کاش می توانستم نشانت دهم... که با هر نفسم... دانسته و يا ندانسته... به یادت هستم به تو فکر میکنم به کسی که نامش در اندیشه من عشقش در قلب من کلامش در دفتر من
"nazanin" 3610 ارسال شده در 7 فروردین، 2013 نگارم کوله بارت را بستی چشمانت را بر همه دلتنگیهایم بر همه خواهشهایم بر همه نیازم بستی بند کوله پشتی را به روی شانه ات انداختی... آخر تو میدانستی که اندازه نیاز من به تو بیشتر از اندازه اراده تو برای رفتن بود. ابرهای چشمانم آنقدر سنگین بودند... که ناگه باریدند... تو پایت را از در خانه دلم بیرون گذاشتی... چیزی در من شکست آری غرور من،جای تورا تنگ کرده بود... غرور را بادهای احساس و عشق شکستند... حالا دستانت در دستانم بود... دلم به صدا در آمد که.....نرو. بمان
mani24 29665 ارسال شده در 7 فروردین، 2013 نگارمکوله بارت را بستی چشمانت را بر همه دلتنگیهایم بر همه خواهشهایم بر همه نیازم بستی بند کوله پشتی را به روی شانه ات انداختی... آخر تو میدانستی که اندازه نیاز من به تو بیشتر از اندازه اراده تو برای رفتن بود. ابرهای چشمانم آنقدر سنگین بودند... که ناگه باریدند... تو پایت را از در خانه دلم بیرون گذاشتی... چیزی در من شکست آری غرور من،جای تورا تنگ کرده بود... غرور را بادهای احساس و عشق شکستند... حالا دستانت در دستانم بود... دلم به صدا در آمد که.....نرو. بمان نمیدانم ویا میدانم به خاطر من رفته ای بگذار من بروم و تو برگرد من میروم اما تو برگرد من میروم هم از اسمانت .... از نگاهت ... از قلبت .... از ترانه هایت .. از خاطراتت .....تنها تو برگرد .......
"nazanin" 3610 ارسال شده در 8 فروردین، 2013 دردم را بیش از این نکن! تو با رفتنت آتش بر پیکره ظریف من می اندازی چه کسی گفته اگر در کنار من نباشی من خوشبخت ترم؟ بمان برای همیشه بمان بگذار عطر نفسهایت تضمیمی برای خوشبختی ام باشد و آغوش پر مهرت امن ترین جای زندگی ام
mani24 29665 ارسال شده در 9 فروردین، 2013 دردم را بیش از این نکن! تو با رفتنت آتش بر پیکره ظریف من می اندازی چه کسی گفته اگر در کنار من نباشی من خوشبخت ترم؟ بمان برای همیشه بمان بگذار عطر نفسهایت تضمیمی برای خوشبختی ام باشد و آغوش پر مهرت امن ترین جای زندگی ام میان هاله ی کنار چشمهای توست که سست میشود تمام خاطرم شروع شوقی از جنون بهانه ام ترانه های ناب عاشقانه ام درست در همان زمان به دیدن هاله ی کنار چشمهای توست به من نگو گناه توست گناه چشمهای توست...
"nazanin" 3610 ارسال شده در 13 فروردین، 2013 توی گوش تــــو.. نبــــض تو... توی رگ هـــــایم... چشــــمانت.. آرامــــش روح من... بغـــــضت... خیسی واژگانم... دستـــانت گرمی دســـتانم... لحظه های با تـــــو بودن.. نهایت عاشـــقی... لحظه های بی تو بــــودن... اوج تنــهایی.. جای عاشــــــقان... فراتر از زمیــــن است... ما به آســــمان می رویم...
"nazanin" 3610 ارسال شده در 13 فروردین، 2013 توی گوش تــــو.. نبــــض تو... توی رگ هـــــایم... چشــــمانت.. آرامــــش روح من... بغـــــضت... خیسی واژگانم... دستـــانت گرمی دســـتانم... لحظه های با تـــــو بودن.. نهایت عاشـــقی... لحظه های بی تو بــــودن... اوج تنــهایی.. جای عاشــــــقان... فراتر از زمیــــن است... ما به آســــمان می رویم... ماه نازنین ستاره ات اینجاست ... کنارت ....... ستاره ات اینجاست برات مینویسه از دلتنگیش ..... از دلش ........که بهانه گیر شده بهانه ی صدای تو با ستاره ات حرف بزن ستاره ات صداتو میشنوه صداش کن
mani24 29665 ارسال شده در 13 فروردین، 2013 ماه نازنین ستاره ات اینجاست ... کنارت ....... ستاره ات اینجاست برات مینویسه از دلتنگیش ..... از دلش ........که بهانه گیر شده بهانه ی صدای تو با ستاره ات حرف بزن ستاره ات صداتو میشنوه صداش کن عاشقم اهل همین کوچه ی بن بست کناری که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی تو کجا،کوچه کجا، پنچره ی بازکجا من کجا ،عشق کجا، طاقت آغاز کجا تو به لبخند و نگاهی من دلداده به آهی بنشستیم، تو در قلب و من به چاهی گنه از کیست؟ ار آن پنجره باز؟ از آن چشم گنه کار؟ از آن خنده معصوم؟ از آن لحظه دیدار؟
"nazanin" 3610 ارسال شده در 13 فروردین، 2013 رهایم کن از این بن بست بی فردا از این دیروز و امروزها از این صحرای بی باران از این مرداب ماندنها از این شبهای بی تابی از این خواب پریشانی از این دریای طوفانی رهایم کن از این امواج سوزانی از این دنیای دلتنگی از این روزای تکراری از این بی تو بودنها از این دلهره نبودنها
mani24 29665 ارسال شده در 13 فروردین، 2013 رهایم کن از این بن بست بی فردا از این دیروز و امروزها از این صحرای بی باران از این مرداب ماندنها از این شبهای بی تابی از این خواب پریشانی از این دریای طوفانی رهایم کن از این امواج سوزانی از این دنیای دلتنگی از این روزای تکراری از این بی تو بودنها از این دلهره نبودنها آن قدر نیامدی؛ پاییز هم دلَش گرفت... رنگَش پرید؛ زرد شد! با عاشقانه هایم کوه را به آتش میکشم هر شب ... تا راهْ گُم نکنی! تو که بیایی... همۀ درسهایم را دوباره فوتِ آب میشوم... نه اینکه چشمهایت تختهسیاهِ مشقهایم بوده است! تو ، پشت ِ پرده ِ پنهان شده بودی و من، از هراسِ گم شدن؛ گم شدم.
"nazanin" 3610 ارسال شده در 13 فروردین، 2013 همه چيز را بخاطر تو دوست دارم من غم را در سكوت سكوت را در شب شب را در بستر بستر را برای انديشيدن به تو دوست ميدارم من عشق را در اميد اميد را در تو تو را در دل دل را در موقع تپيدن به خاطر تو دوست دارم من خزان را به خاطر رنگش و بهار را به خاطر شكوفه هايش و خدايی كه دل را برای تپش تپش را در پاسخ پاسخ را در چشمان قشنگ تو برای عصيان زندگی آفريد دوست دارم[
ارسال های توصیه شده