Farnoosh Khademi 20024 ارسال شده در 10 فروردین، 2018 برگشت دوباره به انجمن بعد یه مدت تقریبا طولانی 6
ایلین1366 5544 ارسال شده در 11 فروردین، 2018 لذت بزرگ زندگیم خندهای آرین خواهرزادمه که عاشقشم وفقط بخاطرش زنده ام 3
Gandom.E 17805 ارسال شده در 17 اردیبهشت، 2018 فردا تاریخ پرو لباسمه حس خوبیه این انتظار تا جشن عروسی بهترین دوستم مثل خرید عید پیراهن آبی 6سالگیم که روزشماری می کردم عید برسه و بپوشمش:hapydancsmil: خیلی وقت بود حجم این همه شادی رو حس نکرده بودم کودک درونم هنوز فعالِ 3عروسی پشت سر هم +دو کارگاه و جلسه یعنی باید قبلش چندتا هایپ بخورم جواب بده مستعد سکته قلبی ام با این همه هیجان و کار و جشن چه اسفند شیرینی :flowerysmile::626gdau: 4
wheeler 8640 ارسال شده در 20 اردیبهشت، 2018 اذیت کردن دوستان یک دوستی دیروز اومد پیشم که مدت زیادی بود ندیده بودمش قبل از نهار یهو یاد یک شیطونی افتادم که چند سال پیش هم سر یکی پیاده کرده بودم تیز پریدم کارخونه بغلی آقای کوشکوبیان یدونه از قرصاشو گرفتم برگشتم و رفتم آشپزخونه کارخونه و خانمه رو فرستادم دنبال نخود سیاه و قرصو رو خرد کردم ریختم لای برنجش و غذاشو کشیدمو خودم بردم نهارو خوردیم من چارچرخو دادم بالا و سیگارو آتیش کردم اینم چاییشو گرفت دستش شروع کرد به سوال کردن که فلان چیز چند شده و از این حرفها ، منتظر بودم و حدود یکساعت بعد دیدم دستاش داره میلرزه و پیشونیش خیس عرق شده لکنت زبون گرفته بود یهو قاطی کرد چرا اینجوری شدم ویبره میدمو یخ کردم و......... دیگه زبون بند اومد، چنان رعشه ای افتاد یهو مثل مارمولک کف دفتر اینور اونور میرفت و دیس دیس غذا براش میاوردیم مثل اردک شده بود ، نمیبدونست نوشابه رو اول بخوره یا غذا رو و با اینکه شیکمش پر بود و گرسنه طبیعی نبود ولی دست خودش نبود و مثل شکنجه به اندازه 4 روزش غذا خورد که دیگه نمیتونست قورت بده و منم فقط میخندیدم ......... بنفش شده بودم:ws28: فکرشو بکن شیش هفت وعده پر برنجو به اجبار بخوری و روشم نزدیک دو لیتر نوشابه اونم تو یک ربع دیگه با قاشقم نمیتونست بخوره با دستش میخورد کم میاورد تازه وقتی هم مثلا حالش خوب شد نمیتونست تکون بخوره هی خوابش میومد نمیذاشتم بخوابه و شکلات میذاشتم دهنش بیدار بمونه این رعشه تا ساعت 6 یکی دوبار دیگه به فاصله گرفت ولی فقط شکلات میتونست بخوره و راه نداشت دیگه یک چیز جامد بخوره از طرفی هم نمیذاشتم بخوابه اصلا شکنجه ای بود امون نمیداد غذا تموم بشه هی میگفت بیارید و همه رو مخلوط میرفت بالا خودشم نمیدونست چی به چیه و پرتقالم با پوستش گاز میزد خانم آشپز هنگ کرده بود این چرا قاط زد یهو و همش تو مسیر دفتر و آشپزخونه بود و هرچی برنجو میوه و......... بود هی میاورد این نمیذاشت بذاره زمین رو هوا میگرفت نجویده میرفت بالا و ترسیده بود هی یییییییی پیر شدیم رفت :icon_pf (34): 3
Mr.101 27037 ارسال شده در 16 خرداد، 2018 اینکه بعد چند وقت بیای نواندیشان ناسلامتی یه موقعی مدیر بودیم اینجا 3
سارا-افشار 36437 ارسال شده در 28 خرداد، 2018 کلاه قرمزی نگاه کردن و مثل بچگیام غش غش خندیدن هام و غر غر های زیر لبی داداشم که ... ؛این دختر نود سالشم بشه بزرگ نمیشه " 3
Tamana73 28835 ارسال شده در 30 خرداد، 2018 مُردن :vahidrk: دفعه اخرت باشه اين حرف اومد دهنت:vahidrk: 2
wheeler 8640 ارسال شده در 30 خرداد، 2018 گره زدن دم این گربه هه ، گره شل نه سفت که اذیت بشه نصف روز میره سرکار گره رو باز کنه گاهی هم با نخ ماهیگیری و چسب خوراکی که اذیت نشه براش سیبیل اضافی میذارم این سیبیل حکم ناوبری داره انگار براش ، شیش ردیف سیبیل گذاشتم اصلا اعتماد به نفسی پیدا کرده ........ 2
Paroshat 6378 ارسال شده در 5 تیر، 2018 مرور خاطرات و لبخند محو گوشه لب واسه شادی های گذشته ذوق وشوق و دیوونه بازیای جوونی 4
Mr.101 27037 ارسال شده در 18 تیر، 2018 اینکه منتظر بمونی کنسرت محسن یگانه توی اصفهان بیاد البته اگه بعدش بلیطش گیرت بیاد 4
ارسال های توصیه شده