رفتن به مطلب

سفرنامه ی تور تنگه ی واشی من


ارسال های توصیه شده

به نام خداوند جان و خرد که به من بنده ناقص العقلش نداده کمی عقل

باسلام و عرض احترام خدمت تمامی سروران و پیشکسوتان و دوستان خوبم

این مطلب لوس و بیمزه و خنک دست نوشته ای از خاطرات من در تنگه ی واشی و حواشی ان هستش

بسمه تعالی

من شاهین کند پرواز در تاریخ 23 تیرماه در ساعت 24 شهر و دیار خودم را ترک کرده و عازم سفر شدم که ابتدا اول توقفی در شهرستان شاهرود داشتم و کمی کار عقب افتاده ام را در این روز انجام داده و در شبش طی تماسی تلفنی با محمد که محمد من اگر فردا صبح دیر رسیدم اتوبوس حرکت نکند اگاه شدم که خود نفله اش نمی اید و گفت فردا سر پرست تیم برادری به اسم شیخ است.سپس با او تماس گرفته و با او صحبت کرده و گفتم برادر مهدی من از دیارم به سوی شما روانه شده ام من اگر کمی دیر کردم خواهشم برای من صبر کنید که برادر شیخ با صدایی فرمانده ای گفت شاهین راس ساعت 7 این جا بودی بودی نبودی ما نمی توانیم برای تو صبر کنیم و حرکت میکنیم به سمت تنگه و من هم با صدایی بغض الود گفتم باشه برادر مهدی و من در شب 24 دیار و شهر دانشجویی خود را به مقصد طهران ترک نموده و راهی شدم و قطار در ساعت 24:30 شروع به حرکت نمود .

در طول حرکت قطار از شوغ دیدار با دخترم شب خواب به چشمانم نیامد و همش تو فکر او بودم که ناگهان به یاد سریال خاک سرخ افتادم با خود تصور میکردم لحظه ی دیدار من با دخترم هم مثل زمانی که لیا با پدرش ملاقات کرد ان گونه است؟و...

تا طلوع خورشید بیدار بودم و به زیبایی خورشید به نظاره نشسته بودم که قطار در نزدیکی های گرمسار از حرکت باز ایستاد 5 دقیقه ایستاد صبر کردیم 10 دقیقه ایستاد صبر کردیم دیدم نه قطار به راه نمی افتد و زمان رسید به 30 دقیقه ازهمسفران پرسیدیم چه شده چرا حرکت نمی کنیم که گفنتند قطار پنچر شده و زاپاس همراهش نیست باید صبر کنیم تا زاپاس برسه و من پرسیدم چقدر زمان میبره تا زاپاس برسه گفتند حدود 2 ساعت که در ان لحظه بود که من کنترل خود را از دست داده و زمین و زمان را فحش میدادم که چرا زمان می خواهد باز بین دیدار من و دخترم جدایی بیندازد لحظات سختی بود و هر لحظه برای من به اندازه یه عمر میگذشت تا کمک رسید و حرکت کردیم پس از حرکت 2افتادیم اندکی گذشت تا چشمم با جلبکی سفید پوش شلمبر افتاد که ان فرد رئیس قطار بود و شروع به سر صدا با او کردم و به نزا با او که در هین نزا با اوگوشی تلفن همراه من زنگ خرد و برادر شیخ بود و من به او گفتم برادر تنگه به شما خوش بگذره و... که ناگهان موج شادمانی در چشمان رئیس قطار درخشید و گفت من اگر کاری کردم که تو 2 ساعت دیگر در تنگه واشی باشی دست از سر کچل من بر میداری ؟من گفتم اره ولی چه جوری گفت من تو را گرمسار پیاده میکنم و تو را سوار قطار تهران ساری می کنم و تو در فیروز کوه پیاده شده و از انجا تا تنگه واشی 20 دقیقه راه است و من هم قبول کردم و در گرمسار پیاده شده و سوار قطار ساری شدم و الحق که عجب جاده راه اهن با صفایی بود و من در ساعت 11 به انجا رسیدم و سپس تاکسی گرفته و به سوی تنگه ی واشی روانه شدم

پایان قسمت اول

  • Like 17
لینک به دیدگاه
یعنی اخر این داستان چی میشه:ws28:

میرسه به اون تلفن که جلو من زد و گفت:بچه ها خونه رو ردیف کنید...:ws3:حمید اسپیس زنده س؟:ws3:فقط این رو بفهمیم کافیه:ws3:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

با سلام خدمت همه ی دوستای خوبم و با عرض پوزش از همه ی عزیزان بابت دیر تکمیل کردن این تاپیک این بودش که زمانی از میتیگ بگذره و بعد تکمیلش کنم که زود خاطره های خوب از یادمون نره به لطف خداوند اگر خدا بخواهد پرونده سفر نامه ی من بسته میشود.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.
×
×
  • اضافه کردن...