spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 تیر، ۱۳۹۰ نگاهی به رمان « پرومته سست زنجیر» نوشته آندره ژید ، ترجمه غلامرضا سمیعی «و آنگاه كه کتاب مرا خواندی آن را بیفكن و بیرون رو. دلم می خواهد كه این كتاب شوق خروج را در تو برانگیزد. خروج از هر جا، از شهر و خانواده ات ، از اطاقت و از اندیشه ات ، كتاب مرا با خود به همراه مبر» آندره ژید، مائدههای زمینی پرومته، پرومته «پیش اندیش» عصیانگری سركش كه بر ضد ایزدان، زئوس طغیان كرده و به آدمیان فانی، اندیشیدن و به كار بستن خرد و استفاده از همه هنرها و دانشها را می آموزد. آدمیان را از اندیشه مرگ در راه رهانیده و امید نا پیدا را در جان آنان نهاده و بذر آتش را كه در ساقه ای نهان بود در اختیار آنان قرار می دهد. آتش جهنده و گرمی بخش، سوزاننده و انرژی زا چون در اختیار آدمی قرار گرفت او را به یكی از بزرگ ترین امكاناتی كه قدرت و شوكت به او می بخشد مجهز كرد. زئوس، ایزد ایزدان بر او خشم گرفته و وی را محكوم به مجازاتی می كند تا سرمشق تمام عصیانگران برضد ایزدان شود. «نخست با تندر و تیغ آذرخش زئوس این صخره سخت پاره می شود. و پیكر تو را می پوشد و بازوان سنگی تو را در هم می پیچد. بدینسان روزگار درازی بر تو می گذرد تا باز دیده به روشنی بگشایی.آنگاه سگ بالدار زئوس عقاب سرخ فام، آزمندانه گوشت تن تو را تكه پاره می كند. میهمانی ناخوانده، هر روز می آید و به چاشت می نشیند، شادخواری می كند. و جگر پرومته می داند كه « یك آدم معمولی نمی تواند وجود داشته باشد» و هر انسانی فی نفسه در درون خود طغیانی دارد كه اگر به ظهور و نماد بیرونی نرسد انسان را از انسانیت خود جدا كرده و حیوانی مطلق و صرف را به نمایش خواهد گذاشت سیاه تو را می جود. هرگز در انتظار پایان این رنج ها مباش، مگر آن كه ایزدی بیاید و بار رنج تو را به دوش بگیرد و به سرزمین نور و هادس و اعماق ظلمانی دوزخ فرو رود». پرومته خو را دشمن همه ایزدانی می داند كه به آنها یاری كرده و آن ها بی سبب او را زجر می دهند وی «بیهوده گویی» را شایسته مکافات سخت و بایسته زندگی احمقانه و بی هدف می داند. او راضی نیست كه به سبب سیاه روزی خود خواستار تیره بختی دیگران شود. در یك كلام پرومته قهرمان اخلاقی دنیای باستان است. دنیایی كه درآن طلیعه دموکراسی در«عصر پریكلس» نمایان شده و حقوق شهروندی و امتیازات انسانی حاکم برتمام ظلم و جورهای زورگویان و كژاندیشان سطح بالادست جامعه شده است. «اشیل» با نگارش پرومته دنیای درام و دنیای ادبیات را با قهرمانی آشنا كرد كه انقلابی ترین انقلابی هاست او عصیانگری است كه تنها به مدد عشقی درون شخصیتی و روانی خودسر به عصیان بر ضد خودکامگی ایزدان می نهد و یا فدیه آتش بر انسان قسمتی از عظمت ایزدان را به آن می بخشد. پرومته دربندی است كه خود با اختیار و انتخاب بدان رضایت داده و اسیر جگرخوارگی عقابی است تا عذاب ابدی هر روز، زجر كشیدن را تجربه كرده و به قول زنده یاد «شاهرخ مسكوب» درگیر تنهایی است كه «رنجی دمادم هولناك، سخت تر از دندان های پولادین زنجیر» را تحمل می كند. او تنها موقعی به فرجام خواهد رسید كه زئوس ازتخت خودكامگی فرو نشیند. «کامو» پرومته را «قهرمانی سختتر از سنگ خود و شكیباتر از عقاب جگر خوار» دانسته و معتقد است: «این شكیبایی و سرسختی او، برای ما بیش تر از عصیانش علیه خدایان حاوی معنی است». ایستادگی و صبری كه پرومته در پیش می گیرد تا به امروز كشیده شده و در اثر وزین و شكیل آندره ژید «پرومته سست زنجیر» دوام پیدا می كند. گرچه اشیل در قسمت دیگری از این تراژدی پرومته را از بند رسته و تصویری نو و جدید و متعادل و دادگر تر از زئوس، به نمایش می گذارد اما ژید با تكیه بر همان قسمت به بند كشیده شدن پرومته، پرومته سست زنجیر خود را خلق می كند. پرومته ای كه امروز به آن می رسیم،عصیانگری است كه تاریخ را هم با خود به همراه دارد. او عصیانگر زمانی در بی زمانی است كه نامش گواهی روح پر تپش انقلابی و پس زننده است و كامو این «پرومته عصیانگر» را نمونه انسان معاصر می داند. انسانی عصیانگر، پرسنده و انقلابی در قرنی كه «پیری هراس انگیز» را برای انسان ها به ارمغان می آورد. زئوس در هیبت و هیاتی جدید، در مقام بانكدار شهر، ظلم و تعدی را نواختن سیلی به صورت شهروندانی كه از آنها یك نام طلب كرده – فرقی نمی كند نام چه كس، نمایان ساخته و پرومته و عقابش از فراز كوه های قفقاز به طرف «بلوار مادلن»، خیابان مشجری كه اتفاقات درآن افتاده و محل تلاقی اسطوره ها در تقابل با امروز است، سرازیر می شوند و فلسفه پرومته بودن و عقاب جگر خوار داشتن را تعریف و تفسیر می كنند. پرومته این بارنیز با عصیانی از بند عقاب خویش رهایی جسته و پرنده جگرخوار را در قالب طعامی به جگر، جگر هزار پاره هزار روز خورنده اش، ارزانی داشته و از عقاب و زیبایی های آن مصیبت و زجر هولناك پرهای زیبایش را به یادگار نگاه می دارد. پرومته تنها با یك ثروت یعنی عقابش به امروز رسیده و حال او خود را تابعی از آن محسوب كرده و وابسته به آن می داند. پرومته معتقد است «پیش از آن آدمی عادی اما آزاده بودم و اكنون متعلق بدان هستم. این اتفاق مرا مشخص كرده است . من كسی نبودم و اكنون كسی هستم». پرومته اطمینان دارد كه همه ما دارای عقابی هستیم و دلیل هستی ما عقاب ماست. او سرگذشت آدمی را به سرگذشت عقاب ها تشبیه كرده و در جهشی فكری روانی نسبت به گذشته خود، اثر اشیل، نسبت به امروز، اثر ژید، اعتراف می كند كه انسان را دوست نمی داشته بلكه چیزی را دوست می دارد كه درنده اوست و تنها چیزی كه انسان را می درد عقابش است. زئوس كه عقاب ها را به دیگران می دهد، خود را مالك همه چیز می داند و بر پرومته نهیب می زند كه مرا بانكدار تصور می كنید و حال آن كه من كاملاً چیز دیگری هستم و پرومته گیج و گول با حافظه تاریخی فراموش شده اش زئوس را به جا نیاورده و غرق درخود و عقابش با سوالی در ذهن «خدایا به كه مقروضم ؟!» روان می شود. پرومته تمام عشق خود به انسان را در عصر باستان با عشق به عقاب، زجر دایمی اش، در امروز زمان نویسنده، ژید، تاخت زده و با تاكید بر سنگدلی عقابش مفتون زیبایی او شده و هر روز بیش از پیش به او غذا؛ جگر خود را می خوراند. پرومته و عقاب در اثر ژید رابطه متقابل و علت و معلولی پیدا كرده و حضور هر یك دلیلی بر حضور دیگری و نبود آن دیگری دال بر نبود هر دو می شود. عقاب هم چون نسبت و نسبی بر پرومته می شود. با مرگ عقاب، مرگی كه پرومته خود خواسته آن را رقم می زند، او از شكار به شكارچی بدل شده و وی از پرومته بودن رهانیده و او را بدل به انسانی جدای از آن غول انسانی كه در اسطوره ها وجود داشت می کند. انسانی خندان نه دژم كه این خنده نیز ماحصل همین عصیان بر علیه عذاب ابدی خود است. عصیانی كه عقاب را نیز از بند جگرخوارگی پرومته می رهاند. تصویری كه ژید از رابطه دو سویه پرومته و عقاب می دهد تصویری است تكان دهنده و تامل برانگیز.عقاب، مامور عذاب پرومته نیز درابدیتی پوچ و تكراری و سرگشته با پرومته در عذاب وی شریك می شود. عذابی كه به مراتب از عذاب پرومته سنگین تر و وحشتناک تر است. عذاب در اختیار بودن و دربند بودن دربندی كه خود گرفتار تنهایی، عذاب جاودانی زئوس بر پرومته، دوری از همنوعان است. پرومته خود نیز بر عذاب دو چندان عقاب واقف است و بر حال عقاب خویش می گرید، « من برای او زندگی كردم. اما او برای جه كسی زندگی می كرد؟» پرومته می داند كه « یك آدم معمولی نمی تواند وجود داشته باشد» و هر انسانی فی نفسه در درون خود طغیانی دارد كه اگر به ظهور و نماد بیرونی نرسد انسان را از انسانیت خود جدا كرده و حیوانی مطلق و صرف را به نمایش خواهد گذاشت. او وظیفه را «امری وحشتناك» دانسته و معتقد است كه «دهشتناك تر از آن پشیمانی است كه از شانه خالی كردن از انجام یك وظیفه به آدمی دست می دهد». «سیزیف» هم سنگ و هم عذاب با پرومته در اساطیر است. سیزیف و پرومته خود خواسته محكوم به عذابی می شوند كه كامو در افسانه سیزیف «به كاری بیهوده و بی امید» تشبیه می كند و معتقد است كه «خدایان به حق اندیشیده بودند كه از برای گرفتن انتقام تنبیهی دهشتناك تر از كار بیهوده و بی امید نیست» و او غم آوری این افسانه، سیزیف را در آگاهی قهرمان اسطوره نسبت به حقیقت می داند، «همین كه دانست، فاجعه آغاز شده». ژید با دستمایه قرار دادن چنین تفكر درون متنی پیش تر از كامو به نگارش پرومته سست زنجیر خود پرداخته و از این رو «جان اشتاین بك» درمورد ژید می گوید: «ژید نوشتن می دانست و ذهن او قادر بود بهره برداری كند زیرا هرچه می خواست می اندیشید و به كنجكاوی خود شكل و قالب می داد. كنجكاوی و نقادی بنیان هنر است» بیشك باید كامو را دنباله رو و وامدار چنین تفكری از جانب ژید و ماقبل تر از خود دانست؛ انسانی آگاه از آینده و حال خویش را تصویر كرده، انسانی صبور و عصیانگر كه از دیروز به امروز رسیده و در مرام و مسلک امروز تاریخ حل شده و بن مایه های فكری دیروزش، عصیان را به كار بسته و پرومته ای می شود سست زنجیر، آزاده و رها با دنیایی كه از پس این انقلاب در قالب طعامی لذیذ بر او لبخند می زند. لبخندی كه امید، زندگی و فكر به فردایی بهتر را در پس پرهای به یادگار مانده ا ز عقاب نمایان می كند. پرهایی زیبا از محكومیتی زشت! «جان اشتاین بك» درمورد ژید می گوید: «ژید نوشتن می دانست و ذهن او قادر بود بهره برداری كند زیرا هرچه می خواست می اندیشید و به كنجكاوی خود شكل و قالب می داد. كنجكاوی و نقادی بنیان هنر است». از سوی دیگر «اسكار وایلد» هنرمندان را به دو دسته « گروهی كه پرسش مطرح می كنند و گروهی دیگر كه برای پرسش های طرح شده پاسخی می یابند»، تقسیم می كند. به راستی ژید در كدام گروه قرار می گیرد. ژید با این جمله معروف خود «نگران ساختن نقش من است» به نوعی حضور خود را در هر گروه مشخص می كند . نویسنده گاه با طرح مساله ای انسان را به تفكری وا می دارد كه شناخت و رسیدن به حقیقت محصول آن است و با جواب بر پرسشی بنیادین به شك و شبه خواننده مشتاق خود، خواننده ای كه صدای «سكه قلب» در اكثر مسایل آزارش می دهد پاسخ داده و چهره «بی بزك» و راستینی از حقیقت، حقیقت مختص فلسفه و تفكرش را به نمایش می گذارد. گرچه این پاسخ پس پشت اثر نهفته است و به صورت ظاهر عیان نمی شود، بلكه در لایه های زیرین آثارش گم و نهان است. او با این ترفند دنیای داستانی خود را پیش برده و می داند كه «هیچ چیز مثل این گیر و دارهای ابدی نیست. كار رمان نویس هاست كه آن را حل كنند. در زندگی مشكلی حل نمی شود. همه چیز ادامه پیدا می كند ... . ما در انتظار حل آنیم و زندگی ادامه دارد. انگار نه انگار... ». 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده