رفتن به مطلب

فلسفه اسلامی


Hossein.B

ارسال های توصیه شده

فلسفه چیست؟ شامل: رابطه موضوع با مسائل، مبادی علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل، موضوع و مسائل فلسفه، تعریف فلسفه.

رابطه موضوع با مسائل

پس از آشنائی با اصطلاحات مختلف فلسفه لازم است كه موضوع بحث روشن شده و توضیح دهیم كه منظور ما از فلسفه چیست و از چه مسائلی گفتگو می‏شود ولی پیش از آنكه به تعریف فلسفه و معرفی اجمالی مسائل آن بپردازیم خوبست توضیح بیشتری پیرامون موضوع و مسائل و مبادی علوم و روابط آنها با یكدیگر بدهیم .

واژه علم طبق چهار اصطلاح از اصطلاحات پنجگانه نامبرده به مجموعه‏ای از قضایا اطلاق می‏شود كه مناسبتی بین آنها لحاظ شده باشد و این مناسبتهای گوناگون‏اند كه علوم را از یكدیگر جدا و متمایز می‏كنند و نیز معلوم شد كه بهترین مناسبتهایی كه بین مسائل مختلف لحاظ می‏شود و ملاك تمایز علوم قرار می‏گیرد مناسبت موضوعات آنها است‏یعنی مسائلی كه موضوعات آنها اجزاء یك كل یا افراد یك كلی را تشكیل می‏دهند به صورت علم واحدی درمی‏آیند .

بنابر این مسائل یك علم عبارت است از قضایایی كه موضوعات آنها زیر چتر عنوان جامعی كل یا كلی قرار می‏گیرند و موضوع یك علم عبارت است از همان عنوان جامعی كه موضوعات مسائل را در بر می‏گیرد .

در اینجا خوبست‏یادآور شویم كه ممكن است‏یك عنوان موضوع دو یا چند علم قرار گیرد و اختلاف آنها به حسب غایات یا روشهای تحقیق باشد اما نكته دیگری را نباید از نظر دور داشت و آن این است كه گاهی عنوانی كه برای موضوع یك علم در نظر گرفته شده بطور مطلق موضوع آن علم نیست و در واقع قید خاصی دارد و اختلاف قیودی كه برای یك موضوع لحاظ می‏شود موجب پدید آمدن چند علم و اختلاف آنها می‏گردد مثلا ماده از حیث تركیبات درونی و خواص مربوط به تجزیه و تركیب عناصر موضوع علم شیمی و به لحاظ تغییرات ظاهری و خواص مترتب بر آنها موضوع علم فیزیك قرار می‏گیرد یا كلمه از جهت تغییراتی كه در ساختمان آن حاصل می‏شود موضوع علم صرف و از نظر تغییرات اعرابی موضوع علم نحو واقع می‏شود .

بنا بر این باید دقت كرد كه آیا عنوان جامع بطور مطلق موضوع علم معینی است‏یا با قید و حیثیت‏خاصی و بسا هست كه عنوان جامعی بطور مطلق موضوع علم عامی قرار داده شود و بعد با افزودن قیودی به صورت موضوعاتی برای علوم خاصی در آید مثلا در تقسیم معروف فلسفه به اصطلاح قدیم جسم موضوع همه علوم طبیعی است و با اضافه كردن قیودی به صورت موضوع معدن شناسی گیاه شناسی حیوان شناسی و غیرها در می‏آید و در كیفیت انشعاب علوم اشاره شد كه قسمتی از انشعابات به وسیله محدود كردن دایره موضوع و با افزودن قیودی به عنوان موضوع مادر حاصل می‏شود .

از جمله قیودی كه ممكن است به عنوان موضوع افزوده شود قید اطلاق است و معنایش این است كه در آن علم از احكامی گفتگو می‏شود كه برای ذات موضوع مطلق و بدون در نظر گرفتن تشخصاتش ثابت و در نتیجه شامل همه افراد موضوع خواهد بود مثلا اگر احكام و خواصی برای مطلق اجسام ثابت بود خواه جسم معدنی باشد یا آلی و خواه گیاه باشد یا حیوان یا انسان در این صورت می‏توان موضوع آنها را جسم مطلق قرار داد و اینگونه مسائل را به عنوان علم خاصی مشخص نمود چنانكه حكماء بخش اول طبیعیات را به این احكام اختصاص داده و آنرا به نام سماع طبیعی یا سمع الكیان مشخص ساخته‏اند سپس هر دسته از اجسام را به علم خاصی مانند كیهان شناسی معدن شناسی گیاه شناسی و حیوان شناسی اختصاص داده‏اند .

عین این كار را در مورد انشعابات جزئی علوم نیز می‏توان انجام داد مثلا مسائل مربوط به همه حیوانات را علم خاصی قرار داد كه موضوع آن حیوان مطلق یا حیوان بما هو حیوان باشد و سپس احكام خاص به هر نوعی از حیوانات را در علمهای خاص دیگری مورد بحث قرار داد .

بدین ترتیب مطلق جسم موضوع بخش طبیعی از فلسفه قدیم و جسم مطلق موضوع نخستین بخش از طبیعیات سماع طبیعی و هر یك از اجسام خاص مانند جسم كیهانی جسم معدنی جسم زنده موضوعات كیهان شناسی معدن شناسی و زیست‏شناسی را تشكیل می‏دهند و به همین ترتیب مطلق جسم زنده موضوع علم زیست‏شناسی عام و جسم زنده مطلق موضوع علمی كه از احكام همه موجودات زنده بحث می‏كند و انواع موجودات زنده موضوعات علم زیستی جزئی را تشكیل می‏دهند .

در اینجا سؤالی مطرح می‏شود و آن این است كه اگر احكامی مشترك بین چند نوع از انواع موضوع كلی بود ولی شامل همه آنها نمی‏شد چنین احكامی را باید در كدام علم مورد بررسی قرار داد مثلا اگر اموری مشترك بین چند نوع از موجودات زنده بود نمی‏توان آنها را از عوارض جسم زنده مطلق قرار داد زیرا شامل همه موجودات زنده نمی‏شود و از طرفی طرح كردن آنها در هر یك از علوم جزئی مربوطه هم موجب تكرار مسائل می‏گردد در این صورت كجا باید آنها را طرح كرد .

پاسخ این است كه معمولا اینگونه مسائل را نیز در علمی مورد بحث قرار می‏دهند كه موضوعش مطلق است و احكام عوارض ذاتیه موضوع مطلق را به این صورت تعریف می‏كنند احكامی كه برای ذات موضوع ثابت می‏شود قبل از آنكه مقید به قیود علوم جزئی گردد و در واقع این مسامحه در تعریف را بر تكرار مسائل ترجیح می‏دهند چنانكه بعضی از فلاسفه در مورد فلسفه اولی یا ما بعد الطبیعه گفته‏اند كه از احكام و عوارضی بحث می‏كند كه برای موجود مطلق یا موجود بما هو موجود ثابت می‏شود قبل از آنكه مقید به قید طبیعی یا ریاضی شود

مبادی علوم و رابطه آنها با موضوعات و مسائل

دانستیم كه در هر علمی از یك سلسله قضایای متناسب و مرتبط بحث می‏شود و در واقع هدف قریب و انگیزه تعلیم و تعلم آن علم حل آن قضایا و مسائل یعنی اثبات محمولات آنها برای موضوعاتشان می‏باشد پس در هر علمی فرض بر این است كه موضوعی وجود دارد و می‏توان محمولاتی را برای اجزاء یا افراد آن اثبات كرد .

بنابر این پیش از پرداختن به طرح و حل مسائل هر علمی نیاز به یك سلسله شناختهای قبلی وجود دارد مانند: 1- شناخت ماهیت و مفهوم موضوع . 2- شناخت وجود موضوع . 3- شناخت اصولی كه به وسیله آنها مسائل آن علم ثابت می‏شود .

این شناختها گاهی بدیهی و بی نیاز از تبیین و اكتساب است و در این صورت مشكلی وجود نخواهد داشت ولی گاهی این شناختها بدیهی نیست و احتیاج به بیان و اثبات دارد مثلا ممكن است وجود موضوعی مانند روح انسان مورد تردید واقع گردد و احتمال داده شود كه امری موهوم و غیر حقیقی باشد در این صورت باید وجود حقیقی آن را اثبات كرد همچنین اصولی كه بر اساس آنها مسائل یك علم حل و فصل می‏شود ممكن است مورد تشكیك قرار گیرد و لازم باشد كه قبلا آنها اثبات گردند و گرنه نتایجی كه متفرع بر آنها می‏شود دارای ارزش علمی و یقینی نخواهد بود .

اینگونه مطالب را مبادی علوم می‏نامند و آنها را به مبادی تصوری و تصدیقی تقسیم می‏كنند .

مبادی تصوری كه همان تعاریف و بیان ماهیت اشیاء مورد بحث است معمولا در خود علم و به صورت مقدمه مطرح می‏شود ولی مبادی تصدیقی علوم مختلف‏اند و غالبا در علوم دیگری مورد بحث قرار می‏گیرند و چنانكه قبلا اشاره كردیم فلسفه هر علمی در واقع علم دیگری است كه عهده دار بیان و اثبات اصول و مبادی آن علم می‏باشد و سرانجام كلی‏ترین مبادی علوم در فلسفه اولی یا متافیزیك مورد بحث و بررسی واقع می‏شوند .

از جمله می‏توان از اصل علیت‏یاد كرد كه در همه علوم تجربی مورد استناد دانشمندان می‏باشد (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) و اساسا پژوهشهای علمی با پذیرفتن قبلی این اصل انجام می‏گیرد زیرا محور آنها را كشف روابط علی و معلولی بین پدیده‏ها تشكیل می‏دهد ولی خود این اصل در هیچ علم تجربی قابل اثبات نیست و بحث در باره آن در فلسفه صورت می‏پذیرد

موضوع و مسائل فلسفه

از آنچه گفته شد به دست می‏آید كه بهترین راه برای تعریف یك علم این است كه موضوع آن مشخص گردد و اگر قیودی دارد دقیقا مورد توجه قرار گیرد سپس مسائل آن علم به عنوان قضایایی كه موضوع مزبور محور آنها را تشكیل می‏دهد معرفی گردند .

از سوی دیگر تشخیص موضوع و قیود آن در گرو تعیین مسائلی است كه برای طرح كردن در یك علم منظور شده‏اند یعنی تا حدودی بستگی به وضع و قرارداد دارد مثلا اگر عنوان موجود را كه عامترین مفاهیم برای امور حقیقی است در نظر بگیریم خواهیم دید كه همه موضوعات مسائل حقیقی در زیر چتر آن قرار می‏گیرد و اگر آن را موضوع علمی قرار دهیم شامل همه مسائل علوم حقیقی می‏شود و این علم همان فلسفه به اصطلاح قدیم است .

ولی مطرح كردن چنین علم جامع و فراگیری با اهداف تفكیك علوم سازگار نیست و ناچار باید موضوعات محدودتری را در نظر بگیریم تا اهداف مزبور تامین شود آموزشگران باستان نخست دو دسته از مسائل نظری را كه محورهای مشخصی دارند در نظر گرفته‏اند و یك دسته را به نام طبیعیات و دسته دیگر را به نام ریاضیات نامیده‏اند و سپس هر یك را به علوم جزئی‏تری تقسیم كرده‏اند دسته سومی از مسائل نظری در باره خدا قابل طرح بوده كه آنها را به نام خدا شناسی یا معرفه الربوبیه نامگذاری نموده‏اند ولی یك دسته از مسائل عقلی نظری باقی ماند كه موضوع آنها فراتر از موضوعات یاد شده بود و اختصاصی به هیچیك از موضوعات خاص نداشت .

گویا برای این مسائل نام خاصی را مناسب ندیدند و به مناسبت اینكه بعد از طبیعیات مورد بحث قرار می‏گرفت آنها را ما بعد الطبیعه یا متافیزیك نامیدند موقعیت این مسائل نسبت به سایر مسائل علوم نظری همان موقعیت‏سماع طبیعی نسبت به علوم طبیعی است و همانگونه كه موضوع آن جسم مطلق قرار داده شده موضوع ما بعد الطبیعه را هم موجود مطلق یا موجود بما هو موجود قرار داده‏اند تا تنها مسائلی را كه اختصاص به موضوعات علوم خاص ندارد در پیرامون آن مطرح نمایند هر چند همه این مسائل شامل همه موجودات نشود

.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. البته باید پوزیتویستها را استثنا كرد زیرا ایشان معتقدند كه پژوهش علمی فقط در راه كشف چگونگی تحقق پدیده‏ها انجام می‏گیرد نه در راه كشف چرایی آنها و اصولا مفاهیم علت و معلول و مانند آنها را مفاهیمی متافیزیكی و غیر علمی به حساب می‏آورند.

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

فلسفه چیست؟

بدین ترتیب علم خاصی به نام ما بعد الطبیعه یا متافیزیك به وجود آمد و بعدا به نام علم كلی یا فلسفه اولی نیز نامیده شد .

چنانكه قبلا اشاره كردیم در عصر اسلامی مسائل متافیزیك با مسائل خدا شناسی درهم ادغام شد و به نام الهیات بالمعنی الاعم نامگذاری گردید و گاهی به مناسبت مسائل دیگری مانند مسائل معاد و اسباب سعادت ابدی انسان و حتی پاره‏ای از مسائل نبوت و امامت نیز به آنها ضمیمه شد چنانكه در الهیات شفاء ملاحظه می‏شود و اگر بنا باشد كه همه این مسائل به عنوان مسائل اصلی یك علم تلقی شود و بعضی از آنها به صورت تطفل و استطراد نباشد باید موضوع این علم را خیلی وسیع در نظر گرفت و شاید تعیین موضوع واحد برای چنین مسائل گوناگون كار آسانی نباشد و به همین جهت تلاشهای مختلفی برای تعیین موضوع و بیان اینكه همه این محمولات از عوارض ذاتیه آن هستند انجام گرفته گر چه چندان موفقیت آمیز نبوده است .

به هر حال امر دایر است بین اینكه سایر مسائل نظری غیر از طبیعیات و ریاضیات به عنوان علم واحدی در نظر گرفته شود و با تكلف موضوع واحدی برای آنها منظور گردد یا معیار و ملاك همبستگی و وحدت آنها وحدت هدف و غایت قرار داده شود و یا اینكه هر دسته از مسائل كه موضوع مشخصی دارد علم خاصی تلقی گردد و از جمله مسائل كلی وجود تحت عنوان فلسفه اولی مورد بحث واقع شود چنانكه یكی از اصطلاحات خاص فلسفه هم همین است .

به نظر می‏رسد كه این وجه مناسبتر است و بنابر این مسائل مختلفی را كه در فلسفه اسلامی تحت عنوان فلسفه و حكمت مطرح می‏شود به صورت چند علم خاص تلقی می‏كنیم (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) و به دیگر سخن سلسله‏ای از علوم فلسفی خواهیم داشت كه همه آنها در روش تعقلی شریكند ولی فلسفه را بطور مطلق بر فلسفه اولی اطلاق خواهیم كرد و هدف اصلی این كتاب هم تبیین مسائل آن است ولی چون اثبات آنها متوقف بر مسائل شناخت می‏باشد نخست حث‏شناخت‏شناسی را مطرح می‏كنیم سپس به بررسی مسائل هستی شناسی و متافیزیك می‏پردازیم

تعریف فلسفه

بنابر این كه فلسفه را مساوی با فلسفه اولی یا متافیزیك و موضوع آن را موجود مطلق نه مطلق موجود بدانیم می‏توانیم آن را به این صورت تعریف كنیم علمی را كه از احوال موجود مطلق بحث می‏كند یا علمی كه از احوال كلی وجود گفتگو می‏كند یا مجموعه قضایا و مسائلی كه پیرامون موجود بما هو موجود مطرح می‏شود. (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
)

برای فلسفه ویژگیهایی ذكر شده كه مهمترین آنها از این قرار است:

1- روش اثبات مسائل آن روش تعقلی است بر خلاف علوم تجربی و علوم نقلی ولی این روش در منطق خدا شناسی روان شناسی فلسفی و بعضی از علوم دیگر مانند فلسفه اخلاق و حتی در ریاضیات نیز به كار گرفته می‏شود بنابر این نمی‏توان آنرا ویژه فلسفه اولی دانست .

2- فلسفه متكفل اثبات مبادی تصدیقی سایر علوم است و این یكی از وجوه نیاز سایر علوم به فلسفه می‏باشد و از این روی بنام مادر علوم نامیده می‏شود .

3- در فلسفه معیار باز شناسی امور حقیقی از امور وهمی و اعتباری به دست می‏آید و از این روی گاهی هدف اصلی فلسفه شناختن امور حقیقی و تمییز آنها از وهمیات و اعتباریات شمرده می‏شود ولی بهتر آنست كه آنرا هدف شناخت‏شناسی بدانیم .

4- ویژگی مفاهیم فلسفی این است كه از راه حس و تجربه به دست نمی‏آید مانند مفاهیم علت و معلول واجب و ممكن مادی و مجرد این مفاهیم اصطلاحا معقولات ثانیه فلسفی نامیده می‏شوند و توضیح آنها در مبحث‏شناخت‏شناسی خواهد آمد .

با توجه به این ویژگی می‏توان دریافت كه چرا مسائل فلسفی تنها با روش تعقلی قابل اثبات است و چرا قوانین فلسفی از راه تعمیم قوانین علوم تجربی به دست نمی‏آید.

خلاصه

1- مسائل یك علم عبارت است از قضایایی كه موضوعات آنها تحت عنوان جامعی كل یا كلی مندرج می‏شوند و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع .

2- ممكن است‏یك عنوان موضوع علم عامی قرار گیرد و با اضافه كردن قیودی به آن موضوعات علوم خاصی در قلمرو آن علم عام پدید آید و از جمله این قیود قید اطلاق است مثلا مطلق جسم موضوع علم عام طبیعی و جسم مطلق موضوع سماع طبیعی و جسمهای مقید موضوعات سایر علوم خاص طبیعی را تشكیل می‏دهند .

3- پیش از ورود در مباحث هر علمی لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود آن اثبات گردد اگر بدیهی نباشد و همچنین لازم است اصولی كه اثبات مسائل آن علم متوقف بر آنها است‏شناخته شوند و این همه را مبادی تصوری و تصدیقی علم می‏نامند .

4- كلی‏ترین مبادی علوم در فلسفه اولی مورد بحث قرار می‏گیرند .

5- موضوع فلسفه به عنوان علم عامی كه شامل همه علوم حقیقی می‏شود مطلق موجود است ولی موضوع فلسفه به معنای اخص متافیزیك موجود مطلق است و مسائل آن قضایایی هستند كه اختصاص به نوع خاصی از موجودات ندارند .

6- فلسفه به معنای اخص عبارت است از علمی كه از احوال كلی وجود و به عبارت دیگر از احوال موجود بما هو موجود بحث می‏كند .

7- مفاهیم فلسفه از قبیل معقولات ثانیه فلسفی هستند كه از راه حس و تجربه حسی به دست نمی‏آیند و از این روی مسائل آن با روش تجربی قابل اثبات نیستند و نمی‏توان قوانین فلسفی را از تعمیم قوانین علوم تجربی به دست آورد .

8- در فلسفه معیار بازشناسی حقایق از وهمیات و اعتباریات به دست می‏آید.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. این مطلب را می‏توان از بعضی از سخنان صدر المتالهین بخصوص در اوائل سفر سوم الهیات بالمعنی الاخص و سفر چهارم علم النفس از اسفار استظهار كرد.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. انتخاب واژه موجود به جای وجود این مزیت را دارد كه با قول كسانی كه قائل به اصالت ماهیت هستند هم كاملا سازگار است و پیش از آنكه اصالت وجود اثبات شود مناسبتر این است كه موضوع فلسفه چیزی قرار داده شود كه با هر دو قول بسازد. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

ضرورت فلسفه شامل: انسان عصر، مكتبهاى اجتماعى، راز انسانیت، جواب چند شبهه .

انسان عصر

خورشید تازه سر از بستر آبهاى سبز دریا برداشته و اشعه زرفام خود را بر چهره‏هاى خواب آلوده سرنشینان كشتى تابانده است‏سرنشینانى كه به تازگى از خواب دوشین بیدار شده‏اند و با خیال راحت و بى‏خبر از همه جا به خوردن و آشامیدن و انواع سرگرمیها پرداخته‏اند و كشتى همچنان در اقیانوس كران ناپیدا پیش مى‏رود .

در این میان یك نفر كه هشیارتر بنظر مى‏رسد اندكى به فكر فرو مى‏رود و آنگاه رو به همنشینان كرده مى‏پرسد ما به كجا مى‏رویم دیگرى كه گویى از خواب پریده است‏حیرت زده همین سؤال را از دیگران مى‏كند و ... بعضى آن چنان سرمست‏شادى و سرگرمى هستند كه وقعى به آن نمى‏نهند و بدون اینكه به پاسخ آن بیندیشند به كار خود ادامه مى‏دهند ولى این سؤال اندك اندك گسترش مى‏یابد و به ملوانان و ناخدا هم مى‏رسد آنها هم بدون اینكه پاسخى داشته باشند سؤال را تكرار مى‏كنند و سرانجام علامت‏سؤالى بر فضاى كشتى نقش مى‏بندد و دلهره عجیب و پریشانى فراگیرى پدید مى‏آید .

آیا این صحنه تخیلى داستان مردم جهان نیست كه بر سفینه عظیم زمین سوارند و در حالى كه در فضاى كیهانى بدور خود مى‏چرخند اقیانوس بى‏كران زمان را درمى‏نوردند و آیا مثل ایشان مثل چارپایان سر در آخور نیست چنانكه قرآن كریم مى‏فرماید (یتمتعون و یاكلون كما تاكل الانعام) (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) بسان چارپایان بهره مى‏گیرند و مى‏خورند و نیز مى‏فرماید (لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون) (
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) دلهایى دارند كه با آنها حقایق را در نمى‏یابند و چشمهایى دارند كه با آنها نمى‏بینند و گوشهایى دارند كه با آنها نمى‏شنوند ایشان مانند چارپایان بلكه گمراهتر از آنانند ایشان همان غافلانند .

آرى! این داستان انسان عصر ما است كه همراه با پیشرفت‏شگرف تكنولوژى دچار حیرت و سردرگمى شده و نمى‏داند از كجا آمده و به كجا مى‏رود و به كدام سوى باید رو كند و از كدام راه باید برود و این چنین است كه در عصر فضا مكاتب پوچ گرایى و نهیلیسم و هیپیسم ظهور مى‏كند و چونان سرطان به جان فكر و روح انسان متمدن مى‏افتد و به مانند موریانه پایه‏هاى كاخ انسانیت را مى‏خورد و سست مى‏كند .

اما این سؤالات از سوى آگاهان مطرح شده و نیمه هشیاران را به خود آورده و اندیشمندان را براى یافتن پاسخ به اندیشیدن واداشته است گروهى كه آمادگى لازم براى درست اندیشیدن را دارند به پاسخهاى صحیح و روشنگر و جهت دهنده‏اى دست مى‏یابند و مقصد حقیقى را مى‏شناسند و با شوق به پیمودن راه مستقیم مى‏پردازند ولى كسانى هم در اثر نارسایى فكر و عوامل روانى چنین مى‏پندارند كه این كاروان را نه آغازى است و نه انجامى و همواره كشتیهایى در پهنه اقیانوس پدید مى‏آیند و به وسیله امواج خروشان و بى‏هدف به این سوى و آن سوى كشانده مى‏شوند و پیش از آنكه به ساحل امن و آسوده‏اى برسند در دل دریا غرق مى‏گردند (و قالوا ان هى الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیى و ما یهلكنا الا الدهر) (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) گفتند كه جز این زندگى دنیا حیاتى نیست مى‏میریم و زنده مى‏شویم و كسى جز روزگار ما را نابود نمى‏سازد .

به هر حال این پرسشها خواه ناخواه براى انسان آگاه مطرح است كه آغاز كدام است و انجام كدام و راه راست به سوى مقصد كدام .

و بدیهى است كه دانشهاى طبیعى و ریاضى پاسخى براى آنها ندارند پس چه باید كرد و پاسخ درست این سؤالات را از چه راهى باید به دست آورد .

راه یافتن پاسخ این پرسشها معلوم است‏ یعنى هر یك از این سؤالات اساسى سه گانه مربوط به شاخه‏اى از فلسفه است كه باید با روش تعقلى مورد بررسى قرار گیرد و همه آنها نیازمند به متافیزیك و فلسفه اولى است پس باید از شناخت‏شناسى و هستى شناسى آغاز كنیم و سپس به سایر علوم فلسفى بپردازیم تا پاسخهاى صحیح این سؤالات و مانند آنها را بیابیم.

مكتبهاى اجتماعى

سرگردانى و حیرتى كه دامنگیر انسان عصر فضا شده در مسائل فردى و شخصى محدود و محصور نگشته و مسائل اجتماعى را نیز در بر گرفته و در مكتبها و سیستمهاى سیاسى اقتصادى مختلفى متبلور شده است و با اینكه این نظامهاى دست بافت بشر بارها امتحان نارسایى و ناشایستگى خود را داده‏اند هنوز هم جوامع سرگردان بشرى دست از آنها برنداشته‏اند و كسانى هم كه از آنها سرخورده شده‏اند در همان مسیرهاى انحرافى گام برمى‏دارند و به دنبال دست بافتهاى جدیدى از همان قماشها مى‏گردند و هر بار كه ایسم تازه‏اى در صحنه ایدئولوژیها ظاهر مى‏شود گروهى گمراه را به سوى خود جذب مى‏كند و جنجال و غوغائى به راه مى‏اندازد و طولى نمى‏كشد كه ناكام و شكست‏خورده سقوط مى‏نماید تا چه وقت با نام و رنگ و بوى دیگرى ظاهر شود و عده‏اى دیگر را بفریبد .

گویى این گمراهان نگون بخت‏سوگند یاد كرده‏اند كه هرگز به نداى حق گوش فرا ندهند و سخن رهبران الهى را نشنوند و بر ایشان همى خرده گیرند كه چرا دست‏شما از زر و سیم و زرق و برق جهان تهى است و اگر راست مى‏گویید چرا كاخهاى سفید و سرخ جهان در اختیار شما نیست .

آرى، اینان دنباله رو كسانى هستند كه قرآن كریم داستانهایشان را پى در پى در گوش جهانیان فرو خوانده و همگان را به عبرت گرفتن از سرنوشت‏شوم آنان دعوت كرده است اما گوش شنوا كجا است .

بارى از باب دعوت با شیوه حكمت مى‏بایست گفت نظامهاى اجتماعى مى‏بایستى بر اساس آگاهى از ساخت فطرى انسان و همه ابعاد وجودى وى و با توجه به هدف آفرینش و شناخت عواملى كه او را در رسیدن به هدف نهائى كمك مى‏كند تنظیم شود و یافتن چنین فرمول پیچیده‏اى در توان مغزهاى انسانهاى عادى نیست و آنچه از اندیشه ما مى‏توان انتظار داشت ‏شناختن مسائل بنیادى و شالوده‏هاى كلى این نظامها است كه مى‏بایست هر چه محكمتر و استوارتر پى‏ریزى گردد یعنى شناخت آفریننده جهان و انسان و شناخت هدف‏دارى زندگى بشر و شناخت راهى كه آفریننده حكیم براى سیر و حركت به سوى هدف نهائى فراروى بشر گشوده است آنگاه نوبت دل به او سپردن است و سر در راه آوردن و از راهنماییهاى الهى پیروى كردن و گام استوار برداشتن و بدون هیچ تردید و تزلزلى راه پیمودن و شتاب گرفتن .

اما اگر كسانى از نعمت‏خدادادى عقل بهره نگرفتند و به آغاز و انجام هستى نیندیشیدند و مسائل بنیادى زندگى را حل نكردند و به دلخواه خود راهى برگزیدند و نظامى پدید آوردند و نیروهاى خود و دیگران را بر سر آن گذاشتند چنین كسانى باید به پى‏آمدهاى خودخواهیها و نابخردیها و هوى‏پرستیها و كژاندیشیها و كجرویهاى خودشان هم ملتزم شوند و سرانجام نباید كسى را بر ناكامیها و بدبختیهاى جاودانه‏شان سرزنش كنند .

آرى! یافتن ایدئولوژى صحیح در گرو داشتن جهان بینى صحیح است و تا پایه‏هاى جهان بینى استوار نگردد و مسائل بنیادى آن به صورت درست‏حل نشود و وسوسه‏هاى مخالف دفع نگردد نمى‏توان به یافتن ایدئولوژى مطلوب و كارساز و راهگشایى امید بست و تا هستها را نشناسیم نمى‏توانیم بایدها را بشناسیم .

و مسائل بنیادى جهان بینى همان پرسشهاى سه‏گانه‏ایست كه وجدان بیدار و فطرت آگاه انسان پاسخهاى قطعى و قانع كننده‏اى براى آنها مى‏جوید و بى‏جهت نیست كه دانشمندان اسلامى آنها را اصول دین نامیده‏اند خدا شناسى در پاسخ آغاز كدام است معاد شناسى در پاسخ انجام كدام است و وحى و نبوت شناسى در پاسخ راه كدام است و راهنما كیست .

و ناگفته پیدا است كه حل صحیح و قطعى آنها مرهون اندیشه‏هاى عقلى و فلسفى است و بدین ترتیب از راه دیگرى به اهمیت و ضرورت مسائل فلسفى و پیشاپیش آنها شناخت‏شناسى و هستى شناسى پى مى‏بریم.

راز انسانیت

راه سومى براى شناختن اهمیت و ضرورت فلسفه وجود دارد كه مى‏تواند انسانهاى والا همت و تعالى‏جو را برانگیزاند و آن این است كه اساسا انسانیت‏حقیقى انسان در گرو دستاوردهاى فلسفه است و بیانش این است همه حیوانات با این ویژگى شناخته مى‏شوند كه افعال خود را با شعور و اراده برخاسته از غرایز انجام مى‏دهند و موجودى كه هیچ نحو شعورى ندارد از صف حیوانات خارج است در میان حیوانات نوع ممتازى وجود دارد كه نه درك او منحصر به درك حسى است و نه اراده وى تابع غرایز طبیعى بلكه نیروى درك كننده دیگرى به نام عقل دارد كه اراده‏اش در پرتو راهنمایى آن شكل مى‏گیرد و به دیگر سخن امتیاز انسان به نوع بینش و گرایش اوست پس اگر فردى تنها به ادراكات حسى قناعت ورزد و نیروى عقل خود را درست بكار نگیرد و انگیزه حركات و سكناتش هم همان غرایز حیوانى باشد در واقع حیوانى بیش نیست بلكه به تعبیر قرآن كریم از چهارپایان هم گمراهتر است .

بنا بر این انسان حقیقى كسى است كه عقل خود را در راه مهمترین مسائل سرنوشت‏ساز به كار گیرد و بر اساس آنها راه كلى زیستن را بشناسد و سپس با جدیت به پیمودن آن بپردازد و از بیانات گذشته معلوم شد كه ریشه‏اى‏ترین مسائلى كه براى هر انسان آگاه مطرح است و در سرنوشت فردى و اجتماعى بشر نقش حیاتى را ایفاء مى‏نماید همان مسائل بنیادى جهان بینى است مسائلى كه حل قطعى و نهائى آنها مرهون تلاشهاى فلسفى است .

حاصل آنكه بدون بهره‏گیرى از دستاوردهاى فلسفه نه سعادت فردى میسر است و نه سعادت اجتماعى و نه رسیدن به كمال حقیقى انسانى .

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. سوره محمد آیه 12.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. سوره اعراف آیه 179.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. سوره جاثیه آیه 24.

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

ضرورت فلسفه

جواب چند شبهه

در برابر این بیانات ممكن است‏شبهاتى مطرح شود كه به ذكر مهمترین آنها و جواب هر یك مى‏پردازیم:

ش 1. این بیانات هنگامى مى‏تواند ضرورت فلسفه را اثبات كند كه جهان بینى را منحصر به جهان بینى فلسفى و راه شناختن مسائل بنیادى آن را منحصر در فلسفه بدانیم در صورتى كه جهان بینى‏هاى دیگرى هم وجود دارد مانند جهان بینى علمى جهان بینى دینى و جهان بینى عرفانى .

ج 1. چنانكه بارها توضیح داده‏ایم حل اینگونه مسائل در توان علوم تجربى نیست و بنا بر این جهان بینى علمى به معناى صحیح واقعیتى ندارد و اما جهان بینى دینى در صورتى كارساز خواهد بود كه ما دین حق را شناخته باشیم ولى این شناخت متوقف بر شناختن پیامبر و فرستنده او یعنى خداى متعال است و روشن است كه به استناد محتواى وحى نمى‏توان فرستنده و گیرنده آنرا اثبات كرد و مثلا نمى‏توان گفت چون قرآن مى‏گوید خدا هست پس وجود او ثابت مى‏شود و اما جهان بینى عرفانى چنانكه در رابطه فلسفه و عرفان اشاره شد متوقف بر شناخت قبلى خداى متعال و شناخت راه صحیح سیر و سلوك است كه مى‏بایست بر اساس اصول فلسفى اثبات شود پس همه راهها در نهایت به فلسفه منتهى مى‏شود. (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
)

ش 2. تلاش براى حل مسائل جهان بینى و فلسفه در صورتى شایسته است كه شخص به نتیجه تلاش خود امیدوار باشد ولى با توجه به عمق و گستردگى این مسائل چندان امیدى به موفقیت نمى‏توان داشت بنا بر این بهتر است بجاى صرف عمر در راهى كه پایان آن معلوم نیست به بررسى مسائلى بپردازیم كه امید بیشترى به حل آنها داریم .

ج 2. اولا امید به حل این مسائل به هیچ وجه كمتر از امید به نتایج تلاشهاى علمى دانشمندان در كشف اسرار علمى و تسخیر نیروهاى طبیعت نیست و ثانیا ارزش احتمال تنها تابع یك عامل یعنى مقدار احتمال نیست بلكه عامل دیگرى را نیز باید منظور داشت و آن مقدار محتمل است و حاصل ضرب این دو عامل است كه ارزش احتمال را تعیین مى‏كند و با توجه به اینكه محتمل در اینجا سعادت بى نهایت انسان در جهان ابدى است مقدار احتمال هر قدر هم ضعیف باشد باز هم ارزش احتمال بیشتر از ارزش احتمال موفقیت در هر راهى است كه نتیجه آن محدود و متناهى باشد .

ش 3. چگونه مى‏توان به ارزش فلسفه مطمئن بود در حالى كه دانشمندان زیادى با آن مخالفت كرده‏اند و حتى روایاتى نیز در مذمت آن نقل شده است .

ج 3. مخالفت با فلسفه از طرف اشخاص مختلف و با انگیزه‏هاى متفاوتى انجام گرفته است ولى مخالفت دانشمندان آگاه و بى غرض مسلمان در واقع به معناى مخالفت با مجموعه اندیشه‏هاى فلسفى رایجى بوده كه بعضى از آنها دست كم به نظر ایشان با مبانى اسلامى موافق نبوده است و اگر روایت معتبرى هم در نكوهش از فلسفه رسیده بود قابل حمل بر این معنى بود اما منظور ما از تلاش فلسفى عبارت است از بكار گرفتن عقل در راه حل مسائلى كه تنها با روش تعقلى قابل حل است و ضرورت این كار مورد تاكید آیات محكمه قرآن كریم و روایات شریفه مى‏باشد چنانكه نمونه‏هاى فراوانى از این تلاش در روایات و حتى در متن قرآن كریم ملاحظه مى‏شود مانند استدلالهایى كه در باب توحید و معاد در كتاب و سنت‏شده است .

ش 4. اگر مسائل جهان بینى با روش تعقلى و فلسفى در كتاب و سنت بررسى شده دیگر چه نیازى هست كه ما به كتب فلسفى و مباحث مطرح شده در آنها بپردازیم مباحثى كه غالبا از یونانیان اقتباس شده است .

ج 4. اولا طرح مباحث فلسفى در كتاب و سنت ماهیت فلسفى آنها را تغییر نمى‏دهد ثانیا استخراج این دسته از مسائل و تنظیم آنها در شكل یك علم هیچ مانعى ندارد چنانكه در مورد فقه و اصول و سایر علوم اسلامى انجام گرفته است و سابقه این مباحث در كتب یونانیان و حتى اقتباس از آنها از ارج این مسائل نمى‏كاهد چنانكه حساب و طب و هیئت نیز چنین است ثالثا در كتاب و سنت تنها شبهاتى مورد بررسى قرار گرفته كه در آن عصر شایع بوده است و این مقدار براى پاسخگوئى به شبهاتى كه نوبنو از سوى مكتبهاى الحادى القاء مى‏شود كافى نیست بلكه مى‏بایست طبق تاكیدات قرآن كریم و سخنان پیشوایان دینى تلاشهاى عقلانى گسترش یابد تا آمادگى كافى براى دفاع از عقاید حقه و پاسخگوئى به هر گونه شبهه‏اى در باره آنها حاصل شود .

ش 5. بهترین دلیل بر نقص فلسفه اختلافاتى است كه در میان خود فلاسفه وجود دارد و توجه به آنها موجب سلب اطمینان از صحت روش ایشان مى‏شود .

ج 5. اختلاف در مسائل نظرى هر علمى امرى اجتناب ناپذیر است چنانكه فقهاء نیز در مسائل فقهى اختلافاتى دارند در صورتى كه اینگونه اختلافات دلیل بطلان علم فقه و روش ویژه آن نمى‏شود چنانكه اختلاف دو نفر ریاضى‏دان هم در باره یك مساله ریاضى دلیل بطلان ریاضیات نیست و توجه به این اختلافات باید انگیزه نیرومندى براى اندیشمندان متعهد باشد كه بر تلاش و كوشش و استقامت و پشتكار خود بیفزایند تا به نتایج مطمئن‏ترى دست‏یابند .

ش 6. كسانى دیده شده‏اند كه در علوم فلسفى تحقیقات قابل تحسینى داشته‏اند ولى هم در مسائل شخصى و اخلاقى داراى نقطه ضعفهایى بوده‏اند و هم در مسائل اجتماعى و سیاسى پس چگونه مى‏توان فلسفه را كلید سعادت فردى و اجتماعى دانست .

ج 6. تاكید بر اهمیت و ضرورت فلسفه به این معنى نیست كه این علم علت تامه و شرط كافى براى داشتن ایدئولوژى صحیح و رفتار عملى بر طبق آن است بلكه به این معنى است كه شرط لازم براى دستیابى به ایدئولوژى مطلوب مى‏باشد یعنى پیمودن راه راست متوقف بر شناختن آن است و شناخت راه مستقیم متوقف بر داشتن جهان بینى صحیح و حل مسائل فلسفى آن و اگر كسى گام اول را درست برداشت ولى در گام دوم ایستاد یا منحرف شد دلیل آن نیست كه در گام اول هم منحرف بوده است بلكه باید علت توقف یا انحراف او را در گام دوم، پى‏جویى كرد.

خلاصه

1 انسان عصر فضا على رغم پیشرفت‏شگرف در زمینه‏هاى تجربى و صنعتى در حل مسائل بنیادى جهان بینى كه شالوده زندگى انسانى را تشكیل مى‏دهند ناتوان است و بعضى مانند چهارپایان سر در آخور تنها به ارضاء غرایز حیوانى پرداخته‏اند و اصلا توجهى به این مسائل ندارند و بعضى دیگر در حل آنها وامانده‏اند و پوچ‏گرا شده‏اند .

2 مكتبهاى متناقض سیاسى اجتماعى و نظامهاى اقتصادى سرمایه‏دارى و سوسیالیسم نیز نمونه‏هایى از سرگردانى انسان در حل مسائل اجتماعى است كه به نوبه خود از فقدان بینش صحیح در مسائل فلسفى نشات مى‏گیرد .

3 انسان واقعى كسى است كه نخست عقل خود را در راه شناخت هستى و حل مسائل بنیادى جهان بینى بكار گیرد و بفهمد كیست و از كجا و در كجا و به سوى كجا است و آنگاه بر اساس شناخت این هستها به شناختن راه صحیح براى رسیدن به هدف نهائى یعنى شناختن بایدها بپردازد و سپس با جدیت آن راه را بپیماید .

4 همه این مطالب ضرورت تلاش عقلانى براى حل مسائل بنیادى جهان بینى اصول دین را ثابت مى‏كند و در یك جمله سعادت فردى و اجتماعى و رسیدن به كمال انسانى مرهون دستاوردهاى فلسفه است .

5 مسائل جهان بینى از سنخ مسائل فلسفى است بنا بر این جهان بینى علمى سرابى بیش نیست و جهان بینى‏هاى دینى و عرفانى هم نیازمند به فلسفه هستند .

6 امید موفقیت در حل مسائل فلسفى به هیچ وجه كمتر از امید به كشف اسرار طبیعت نیست علاوه بر اینكه چون نتیجه آن ارزش نامحدود دارد هر قدر احتمال رسیدن به آن ضعیف باشد باز هم ارزشمندتر از احتمال موفقیت در هر كارى است كه نتیجه محدودى داشته باشد .

7 مخالفت بعضى از دانشمندان آگاه و بى غرض مسلمان با فلسفه در حقیقت به معناى مخالفت با مجموعه آراء فلسفى رایجى بوده كه بعضى از آنها با مبانى اسلامى موافق نبوده است .

8 طرح بعضى از مسائل فلسفى در كتاب و سنت ماهیت فلسفى آنها را تغییر نمى‏دهد و ما را بى‏نیاز از تلاشهاى فلسفى براى دفع همه شبهات الحادى نمى‏سازد .

9 اختلاف در مسائل فلسفى مانند هر علم دیگر امرى اجتناب ناپذیر است و نمى‏توان آنرا دلیلى بر بطلان روش فلسفى و تعقلى قلمداد كرد بلكه باید با توجه به آن بر تلاش و كوشش براى دستیابى به نتایج مطمئن‏تر افزود .

10 ضرورت فلسفه به معناى تامین همه شرایط لازم براى سعادت فردى و اجتماعى نیست بلكه به معناى تحصیل شرط لازم و اساسى آن است.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. براى توضیح بیشتر به درس دوم از ایدئولوژى تطبیقى مراجعه كنید. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

موقعیت فلسفه شامل: ماهیت مسائل فلسفه، مبادى فلسفه، هدف فلسفه.

ماهیت مسائل فلسفى

علم فلسفه از احوال كلى وجود بحث مى‏كند ولى این مقدار كافى نیست كه به ماهیت مسائل فلسفى پى ببریم البته شناخت دقیق این مسائل هنگامى حاصل مى‏شود كه عملا به بررسى تفصیلى آنها بپردازیم و طبعا هر چه بیشتر در اعماق آنها غور كنیم و احاطه بیشترى پیدا نماییم حقیقت آنها را بهتر در خواهیم یافت ولى قبل از شروع هم اگر بتوانیم دورنماى روشنترى از آنها داشته باشیم بهتر مى‏توانیم فواید فلسفه را درك كرده با بصیرت و بینش بیشتر و با شوق و علاقه افزونترى به آموختن آن اقدام كنیم .

براى این منظور نخست با ذكر نمونه‏اى از مسائل دیگر علوم فلسفى شروع كرده به تفاوت آنها با مسایل سایر علوم اشاره مى‏كنیم آنگاه به بیان ماهیت فلسفه نخستین و ویژگیهاى مسائل آن مى‏پردازیم .

براى هر انسانى این سؤال اساسى و حیاتى مطرح است كه آیا زندگى او با مرگ پایان مى‏یابد و بعد از آن جز اجزاء متلاشى شده بدنش چیزى باقى نمى‏ماند یا پس از مرگ هم حیاتى خواهد داشت .

روشن است كه پاسخ این سؤال از عهده هیچیك از علوم تجربى مانند فیزیك شیمى زمین شناسى گیاه شناسى زیست‏شناسى و مانند آنها برنمى‏آید چنانكه محاسبات ریاضى و معادلات جبرى هم پاسخى براى این سؤال ندارند پس علم دیگرى لازم است كه با روش ویژه خود به بررسى این مساله و مانند آن بپردازد و روشن كند كه آیا انسان همین بدن مادى است‏یا حقیقت نامحسوس دیگرى به نام روح دارد و به فرض وجود روح آیا پس از مرگ قابل بقاء است‏یا نه .

بدیهى است بررسى اینگونه مسائل با روش علوم تجربى میسر نیست بلكه باید براى حل آنها از روش تعقلى بهره‏گیرى شود و طبعا علم دیگرى مى‏باید كه چنین مسائل غیر تجربى را مورد بررسى قرار دهد و آن علم النفس یا روانشناسى فلسفى است .

همچنین مسائل دیگرى از قبیل اراده و اختیار كه اساس مسئولیت انسان را تشكیل مى‏دهد باید در این علم اثبات شود .

وجود چنین علمى و ارزش راه حلهایى كه ارائه مى‏دهد در گرو اثبات وجود عقل و ارزش شناختهاى عقلانى است پس باید علم دیگرى نیز باشد كه به بررسى انواع شناخت و ارزیابى آنها بپردازد تا معلوم شود كه ادراكات عقلى چیست و چه ارزشى را مى‏تواند داشته باشد و چه مسائلى را مى‏تواند حل كند و آن نیز یكى دیگر از علوم فلسفى است كه شناخت‏شناسى نامیده مى‏شود .

در زمینه علوم عملى مانند اخلاق و سیاست هم مسائل اساسى و مهمى وجود دارد كه حل آنها از عهده علوم تجربى برنمى‏آید و از جمله آنها شناختن حقیقت‏خیر و شر و خوب و بد اخلاقى و ملاك تعیین و تمییز افعال شایسته و ناشایسته است بررسى اینگونه مسائل هم نیازمند به علم یا علوم فلسفى خاصى است كه آنها هم به نوبه خود نیازمند به شناخت‏شناسى خواهند بود .

با دقت بیشتر معلوم مى‏شود كه این مسائل با یكدیگر ارتباط دارند و مجموعا با مسائل خدا شناسى بستگى پیدا مى‏كنند خدایى كه روح و بدن انسان و همه موجودات جهان را آفریده است‏خدایى كه جهان را با نظم خاصى اداره مى‏كند خدایى كه انسان را مى‏مى‏راند و بار دیگر براى پاداش و كیفر زنده مى‏سازد پاداش و كیفرى كه به كارهاى خوب و بد تعلق مى‏گیرد كارهاى خوب و بدى كه با اراده و اختیار انجام گرفته باشد و ... .

شناخت‏خداى متعال و صفات و افعال او سلسله مسائلى را تشكیل مى‏دهد كه در علم خدا شناسى الهیات بالمعنى الاخص مورد بررسى قرار مى‏گیرد .

اما همه این مسائل مبتنى بر یك سلسله مسائل كلى‏تر و عمومى‏ترى است كه قلمرو آنها امور حسى و مادى را نیز در برمى‏گیرد از این قبیل: موجودات در پیدایش و بقاء خودشان نیازمند به یكدیگرند و میان آنها رابطه فعل و انفعال تاثیر و تاثر و علیت و معلولیت برقرار است همه موجوداتى كه در تیررس حس و تجربه انسان قرار دارند زوال پذیرند ولى باید موجود دیگرى باشد كه امكان زوال نداشته باشد و بلكه به هیچ وجه عدم و نقص راهى به سوى او نیابد دایره هستى منحصر به موجودات مادى و محسوس و همچنین منحصر به موجودات متغیر و متحول و متحرك نیست بلكه انواع دیگرى از موجودات هستند كه این ویژگیها را ندارند و نیازى به زمان و مكان هم نخواهند داشت .

بحث درباره اینكه آیا لازمه هستى تغیر و تحول و زوال‏پذیرى و وابستگى است ‏یا نه و به دیگر سخن آیا موجود ثابت و زوال ناپذیر و مستقل و ناوابسته هم داریم یا نه بحثى است كه پاسخ مثبت آن به تقسیم موجود به مادى و مجرد ثابت و متغیر واجب الوجود و ممكن الوجود و ... مى‏انجامد و تا اینگونه مسائل حل نشود و مثلا وجود واجب و مجردات ثابت نشود علوم خدا شناسى و روانشناسى فلسفى و مانند آنها پایه و اساسى نخواهند داشت و نه تنها اثبات این مسائل محتاج به استدلالات عقلى است بلكه اگر كسى بخواهد آنها را ابطال كند نیز ناگزیر است كه روش تعقلى را به كار گیرد زیرا همانگونه كه حس و تجربه به خودى خود توان اثبات این امور را ندارد توان نفى و ابطال آنها را هم نخواهد داشت .

بدین ترتیب روشن شد كه براى انسان یك سلسله مسائل مهم و اصولى مطرح است كه هیچیك از علوم خاص حتى علوم خاص فلسفى پاسخگوى آنها نیستند و باید علم دیگرى براى بررسى آنها وجود داشته باشد و آن همان متافیزیك یا علم كلى یا فلسفه نخستین است كه موضوع آن اختصاصى به هیچیك از انواع موجودات و ماهیات متعین و مشخص ندارد و ناچار باید موضوع آن را كلى‏ترین مفاهیمى قرار داد كه قابل صدق بر همه امور حقیقى و عینى باشد و آن عنوان موجود است البته نه موجود از آن جهت كه مثلا مادى است و نه از آن جهت كه مجرد است بلكه از آن جهت كه موجود است‏یعنى موجود مطلق یا موجود بما هو موجود و چنین علمى جا دارد كه مادر علوم نامیده شود .

مبادى فلسفه

پیش از پرداختن به حل مسائل هر علمى باید مبادى آن علم مورد شناسایى قرار گیرند اینك سؤالى مطرح مى‏شود كه مبادى فلسفه چیست و در چه علمى باید تبیین شود .

پاسخ این است كه شناخت مبادى تصورى علوم یعنى شناخت مفهوم و ماهیت موضوع علم و مفاهیم موضوعات مسائل آن معمولا در خود علم حاصل مى‏شود به این صورت كه تعریف موضوع را در مقدمه كتاب و تعریف موضوعات جزئى مسائل را در مقدمه هر مبحثى بیان مى‏كنند اما موضوع فلسفه موجود و مفهوم آن بدیهى و بى نیاز از تعریف است و از این روى فلسفه نیازى به این مبدا تصورى ندارد و اما موضوعات مسائل آن مانند سایر علوم در صدر هر مبحثى تعریف مى‏شود .

و اما مبادى تصدیقى علوم بر دو قسم است‏یكى تصدیق به وجود موضوع و دیگرى اصولى كه براى اثبات و تبیین مسائل علم از آنها استفاده مى‏شود اما وجود موضوع فلسفه احتیاج به اثبات ندارد زیرا اصل هستى بدیهى است و براى هیچ عاقلى قابل انكار نیست دست كم هر كسى به وجود خودش آگاه است و همین قدر كافى است كه بداند مفهوم موجود مصداقى دارد آنگاه درباره سایر مصادیق به بحث و تحقیق بپردازد و بدین ترتیب مسئله‏اى براى فلسفه پدید مى‏آید كه سوفیستها و شكاكان و ایدآلیستها از یك سو و دیگر فلاسفه از سوى دیگر در آن اختلاف دارند .

و اما قسم دوم از مبادى تصدیقى یعنى اصولى كه مبناى اثبات مسائل قرار مى‏گیرند نیز به دو دسته تقسیم مى‏شوند یكى اصول نظرى غیر بدیهى كه باید در علوم دیگرى اثبات گردد و به نام اصول موضوعه نامیده مى‏شود و چنانكه قبلا اشاره شد كلى‏ترین اصول موضوعه در فلسفه اولى اثبات مى‏گردد یعنى پاره‏اى از مسائل فلسفه اصول موضوعه سایر علوم را اثبات مى‏كنند و خود فلسفه اولى اساسا نیازى به چنین اصول موضوعه‏اى ندارد هر چند ممكن است در دیگر علوم فلسفى مانند خدا شناسى و روانشناسى فلسفى و فلسفه اخلاق از اصولى استفاده شود كه در فلسفه نخستین یا دیگر علوم فلسفى و یا حتى در علوم تجربى ثابت‏شده باشد .

دسته دوم از اصول قضایاى بدیهى و بى نیاز از اثبات و تبیین است مانند قضیه محال بودن تناقض و مسائل فلسفه اولى فقط نیاز به چنین اصولى دارند ولى این اصول احتیاجى به اثبات ندارند تا در علم دیگرى اثبات شوند بنابر این فلسفه نخستین احتیاجى به هیچ علمى ندارد خواه علم تعقلى باشد یا تجربى یا نقلى و این یكى از ویژگیهاى مهم این علم مى‏باشد البته باید علم منطق و همچنین شناخت‏شناسى را استثناء كرد نظر به اینكه استدلال براى اثبات مسائل فلسفى بر اساس اصول منطقى انجام مى‏گیرد و نیز مبتنى بر این اصل است كه حقایق فلسفى قابل شناخت عقلانى مى‏باشد یعنى وجود عقل و توان آن بر حل مسائل فلسفى مفروغ عنه است ولى مى‏توان گفت آنچه مورد نیاز اساسى فلسفه است همان اصول بدیهى منطق و شناخت‏شناسى است كه در واقع نمى‏توان آنها را مسائل و محتاج به اثبات بشمار آورد و بیاناتى كه درباره آنها مى‏شود در حقیقت بیانات تنبیهى است توضیح بیشتر این مطلب در درس یازدهم خواهد آمد .

هدف فلسفه

هدف نزدیك و غایت قریب و بى واسطه هر علمى آگاهى انسان از مسائلى است كه در آن علم مطرح مى‏شود و سیراب كردن عطشى است كه بشر بالفطره نسبت به فهمیدن و دانستن حقایق دارد زیرا یكى از غرایز اصیل انسان غریزه حقیقت جویى یا حس كنجكاوى سیرى ناپذیر و مرز ناشناس است و ارضاء این غریزه یكى از نیازهاى روانى وى را بر طرف مى‏كند هر چند این غریزه در همه افراد بطور یكسان بیدار و فعال نیست ولى در هیچ فردى هم كاملا خفته و بى اثر نمى‏باشد .

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

موقعیت فلسفه

ولى معمولا هر علمى فواید و نتایجى دارد كه مع الواسطه بر آن مترتب مى‏شود و به نحوى در زندگى مادى و معنوى و ارضاء سایر خواستهاى طبیعى و فطرى انسان اثر مى‏گذارد مثلا علوم طبیعى زمینه را براى بهره‏بردارى بیشتر از طبیعت و بهزیستى مادى فراهم مى‏كنند و با یك واسطه با زندگى طبیعى و حیوانى انسان مربوط مى‏شوند و علوم ریاضى با دو واسطه ما را به این هدف مى‏رسانند هر چند ممكن است بنحو دیگرى در زندگى معنوى و بعد انسانى بشر هم اثر بگذارند و آن هنگامى است كه با شناختهاى فلسفى و الهى و توجهات قلبى و عرفانى توام شوند و پدیده‏هاى طبیعت را به صورت آثار قدرت و عظمت و حكمت و رحمت الهى ارائه دهند .

رابطه علوم فلسفى با بعد معنوى و انسانى بشر نزدیكتر از رابطه علوم طبیعى است و چنانكه اشاره كردیم علوم طبیعى هم به كمك علوم فلسفى با بعد معنوى انسان ارتباط مى‏یابند این رابطه بیش از همه در خدا شناسى و سپس در روانشناسى فلسفى و فلسفه اخلاق تجلى مى‏كند زیرا فلسفه الهى است كه ما را با خداى متعال آشنا مى‏كند و ما را از صفات جمال و جلال وى آگاه مى‏سازد و زمینه ارتباط ما را با منبع علم و قدرت و جمال بى‏نهایت فراهم مى‏نماید و علم النفس فلسفى است كه شناخت روح و صفات و ویژگیهاى آنرا میسر مى‏كند و ما را از جوهر انسانیت آگاه مى‏سازد و بینش ما را نسبت به حقیقت‏خودمان وسعت مى‏بخشد و به فراسوى طبیعت و ماوراى مرزهاى محدود زمان و مكان رهنمون مى‏گردد و به ما مى‏فهماند كه زندگى انسان محدود و محصور در چارچوبه تنگ و تاریك زندگى مادى و دنیوى نیست و فلسفه اخلاق و علم اخلاق است كه راههاى كلى آراستن و پیراستن روح و دل و كسب سعادت ابدى و كمال نهائى را نشان مى‏دهد .

اما چنانكه قبلا اشاره كردیم به دست آوردن همه این معارف ارزنده و جانشین ناپذیر در گرو حل مسائل شناخت‏شناسى و هستى شناسى است پس فلسفه اولى كلید گنجهاى شایگان و پایان ناپذیرى است كه خوشبختى و بهره‏مندى جاودانى را نوید مى‏دهد و ریشه پر بركت‏شجره طیبه‏اى است كه انواع فضایل عقلى و روحى و كمالات بى‏كران معنوى و الهى را به بار مى‏آورد و بزرگترین نقش را در فراهم كردن زمینه تكامل و تعالى انسان ایفاء مى‏نماید .

افزون بر این فلسفه كمك شایانى به طرد وساوس شیطانى و رد مكتبهاى مادى و الحادى انجام مى‏دهد و شخص را در برابر كژاندیشى‏ها و لغزشها و انحرافات فكرى مصون مى‏دارد و او را در میدان نبرد عقیدتى به سلاح شكست ناپذیرى مسلح مى‏سازد و به وى توان دفاع از بینشها و گرایشهاى صحیح و حمله و هجوم بر افكار باطل و نادرست مى‏بخشد . بنابر این فلسفه علاوه بر نقش اثباتى و سازنده بى‏نظیر داراى نقش دفاعى و تهاجمى بى‏بدیلى نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامى و ویرانى فرهنگهاى ضد اسلامى فوق العاده مؤثر مى‏باشد.

خلاصه

1 براى هر انسان آگاهى یك سلسله مسائل اصولى و بنیادى مطرح است كه علوم طبیعى و ریاضى پاسخگوى آنها نیستند و تنها علوم فلسفى عهده‏دار حل و تبیین آنها مى‏باشند .

2 علوم فلسفى به نوبه خود متكى بر شناخت‏شناسى و هستى شناسى بوده حل نهائى و ریشه‏اى مسائل خود را مدیون فلسفه و متافیزیك هستند .

3 موضوع فلسفه اولى هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجى بدیهى و بى‏نیاز از تعریف و اثبات است .

4 مبادى تصدیقى فلسفه را فقط بدیهیات اولیه تشكیل مى‏دهند كه آنها هم نیازى به اثبات ندارند .

5 بنابر این فلسفه نخستین یا متافیزیك تنها علمى است كه مبادى خود را مدیون هیچ علم دیگرى نیست بلكه سایر علوم‏اند كه براى اثبات مبادى تصدیقى نیازمند به آن مى‏باشند و از این روى بجا است كه آنرا مادر علوم بنامیم .

6 هدف نزدیك هر علمى ارضاء خواست‏حقیقت‏جویى انسان در محدوده مسائل همان علوم است ولى هر علمى مى‏تواند به نحوى در شؤون مادى و معنوى انسان مؤثر باشد و هدفهاى با واسطه دیگرى را نیز داشته باشد .

7 علوم طبیعى نقش مهمى را در بهزیستى مادى انسان ایفاء مى‏كنند و علوم ریاضى وسیله‏اى براى پیشرفت و تكامل آنها به شمار مى‏روند و با كمك علوم الهى مى‏توانند در بعد معنوى انسان نیز مؤثر باشند .

8 رابطه علوم فلسفى با بعد معنوى انسان نزدیكتر است ولى همه آنها نیازمند به فلسفه اولى هستند از این روى ما بعد الطبیعه را مى‏توان كلید تكاملات معنوى و سعادت جاودانى بشر به حساب آورد .

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

روش تحقیق در فلسفه شامل: ارزیابى روش تعقلى، تمثیل و استقراء و قیاس، روش تعقلى و روش تجربى، نتیجه‏گیرى، قلمرو روش تعقلى و روش تجربى.

ارزیابى روش تعقلى

مسائل فلسفى را باید با روش تعقلى مورد بررسى قرار داد و روش تجربى در این زمینه كارآیى ندارد ولى كسانى كه كمابیش تحت تاثیر اندیشه‏هاى پوزیتویستى واقع شده‏اند چنین مى‏پندارند كه این ویژگى مایه نقص و كم بهایى اندیشه‏هاى فلسفى مى‏شود به گمان اینكه روش تجربى تنها روش علمى و یقین آور است و با روش تعقلى به هیچ نتیجه قطعى نمى‏توان رسید .

بر این اساس بعضى فلسفه را دوران كودكى علوم پنداشته‏اند و وظیفه آن را ارائه فرضیه‏هایى براى حل مشكلات علمى قلمداد كرده‏اند (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) و حتى كارل یاسپرس فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانى مى‏نویسد فلسفه دانش قطعى به دست نمى‏دهد و به محض اینكه شناختى با دلایل قطعى نزد همه مسلم گشت و مقبول افتاد دیگر آن شناخت معرفتى فلسفى محسوب نمى‏گردد بلكه فى الحال به معرفت علمى تبدیل مى‏یابد. (
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
)

بعضى دیگر از افرادى كه مرعوب پیشرفتهاى علمى و صنعتى غرب شده‏اند چنین استدلال مى‏كنند كه دانشمندان مغرب زمین هنگامى به پیشرفتهاى علمى چشمگیر و روز افزون نائل شدند كه روش قیاسى و تعقلى را رها كردند و روش استقرائى و تجربى را به كار گرفتند و مخصوصا از زمانى كه فرانسیس بیكن بر روش تجربى تاكید كرد این سیر تكاملى شتاب گرفت و این بهترین دلیل بر برترى روش تجربى بر روش تعقلى است .

متاسفانه بعضى از نواندیشان و تقلیدپیشگان مسلمان هم كه این استدلال را باور كرده‏اند در صدد برآمده‏اند كه مدال افتخار آنرا به سینه دانشمندان اسلامى نصب كنند كه گویا با الهام گرفتن از قرآن كریم به مقابله و معارضه با فرهنگ یونانى پرداختند و روش استقرائى و تجربى را جایگزین روش قیاسى و تعقلى نمودند و بعدها نفوذ فرهنگ اسلامى در اروپا موجب بیدارى دانشمندان غربى و آگاهى از این روش پیروزى‏آفرین گردید .

این توهمات كار را به آنجا كشانیده كه بعضى از ناآگاهان چنین پنداشته‏اند كه روش تحقیقى كه قرآن كریم براى حل همه مسائل ارائه مى‏دهد همان روش تجربى و تحققى پوزیتویستى است و حتى مسائل خدا شناسى و فقه و اخلاق را هم باید با همین روش بررسى كرد .

البته از كسانى كه چشم خود را فقط به داده‏هاى حسى دوخته و از ماوراى ادراكات حسى بسته‏اند و در واقع منكر نیروى تعقل و ادراكات عقلى شده‏اند و مفاهیم عقلى و متافیزیكى را پوچ و بى‏معنى مى‏شمرند جاى تعجبى نیست كه جایگاهى براى فلسفه در میان علوم انسانى قائل نباشند و تنها نقش آن را توضیح پاره‏اى از اصطلاحات رایج در زبانها بدانند و منزلت آن را تا حد زبانشناسى تنزل دهند و یا وظیفه آنرا ارائه فرضیه‏هایى براى حل مسائل علوم معرفى كنند ولى بسیار جاى تاسف است كه كسانى بنام مسلمان و آشنا با قرآن چنین انحرافات و انحطاطهاى فكرى را به قرآن كریم نسبت دهند و آنرا مایه افتخار اسلام و دانشمندان مسلمان قلمداد كنند .

ما در اینجا قصد نقادى اندیشه‏هاى پوزیتویستى كه اساس این پندارها را تشكیل مى‏دهند نداریم و در بحثهاى تطبیقى كمابیش به آن پرداخته‏ایم (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) ولى لازم مى‏دانیم توضیحى پیرامون روش تعقلى و روش تجربى بدهیم تا بى‏مایگى سخنانى كه در این زمینه گفته شده آشكار شود

تمثیل و استقراء و قیاس

تلاش براى كشف مجهولى با استفاده از معلوم دیگر به سه صورت انجام مى‏گیرد .

1 سیر از جزئى به جزئى دیگر یعنى دو موضوعى كه مشابه یكدیگرند و حكم یكى از آنها معلوم است همان حكم را براى دیگرى اثبات كنیم به استناد شباهتى كه میان دو موضوع وجود دارد چنانكه اگر دو نفر شبیه هم باشند و یكى از ایشان باهوش باشد بگوییم آن دیگرى هم باهوش است این كار را به اصطلاح منطقى تمثیل و به اصطلاح فقهى قیاس مى‏گویند بدیهى است كه صرف مشابهت دو موضوع موجب یقین به اشتراك حكم آنها نمى‏شود و از این روى تمثیل مفید یقین نیست و ارزش علمى ندارد .

2 سیر از جزئى به كلى یعنى با بررسى افراد یك ماهیت و یافتن خاصیت مشتركى بین آنها حكم كنیم كه خاصیت مزبور براى آن ماهیت ثابت و در همه افراد آن تحقق دارد این كار را در اصطلاح منطق استقراء مى‏نامند و آن را بر دو قسم تقسیم مى‏كنند استقراء تام و استقراء ناقص .

فرض استقراء تام در جایى است كه همه افراد موضوع بررسى و خاصیت مشترك در همه آنها دیده شده باشد و روشن است كه چنین كارى عملا میسر نیست زیرا اگر همه افراد همزمان یك ماهیت هم قابل بررسى باشند هیچگاه نمى‏توان افراد گذشته و آینده آنرا مورد تحقیق قرار داد و دست كم چنین احتمالى باقى خواهد ماند كه در گذشته یا آینده نیز افرادى براى این ماهیت بوجود آمده باشد یا بوجود بیاید .

استقراء ناقص این است كه افراد بسیارى از یك ماهیت مورد مشاهده قرار گیرد و خاصیت مشترك بین آنها به همه افراد ماهیت نسبت داده شود ولى چنین سیر فكرى موجب یقین نخواهد شد زیرا همواره چنین احتمالى هر قدر هم ضعیف باشد وجود دارد كه بعضى از افرادى كه مورد بررسى قرار نگرفته‏اند داراى این خاصیت نباشند .

بنابر این از استقراء هم نمى‏شود عملا نتیجه یقینى و غیر قابل تردید گرفت .

3 سیر از كلى به جزئى یعنى نخست محمولى براى یك موضوع كلى ثابت‏شود و بر اساس آن حكم جزئیات موضوع معلوم گردد چنین سیر فكرى كه در منطق قیاس نامیده مى‏شود با شرایطى مفید یقین مى‏باشد یعنى در صورتى كه مقدمات آن یقینى باشند و قیاس هم به شكل صحیحى تنظیم شده باشد منطقیین بخش مهمى از منطق كلاسیك را به بیان شرایط ماده و صورت قیاس یقینى برهان اختصاص داده‏اند .

در باره قیاس اشكال معروفى هست كه اگر حكم بطور كلى معلوم باشد ثبوت آن براى همه افراد موضوع هم معلوم خواهد بود و دیگر نیازى به تشكیل قیاس نیست و علماء منطق پاسخ داده‏اند كه حكم در كبرى بطور اجمال معلوم است و در نتیجه بطور تفصیل معلوم مى‏شود (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) و تامل در مسائل ریاضى و راه حلهاى آنها نشان مى‏دهد كه قیاس تا چه اندازه كارآیى دارد زیرا روش ریاضیات روش قیاسى است و اگر این روش كارآیى نداشت هیچ مسئله ریاضى بر اساس قواعد ریاضیات قابل حل نبود .

نكته‏اى كه لازم است در اینجا خاطرنشان كنیم این است كه در تمثیل و استقراء هم یك قیاس ضمنى وجود دارد نهایت این است كه این قیاس در تمثیل و استقراء ناقص برهانى نیست و از این جهت آنها مفید یقین نیستند و اگر چنین قیاس ضمنى نبود هیچ استنتاجى هر چند بطور ظنى صورت نمى‏گرفت قیاس ضمنى تمثیل این است این حكم براى احد المتشابهین ثابت است و هر حكمى كه براى احد المتشابهین ثابت باشد براى دیگرى هم ثابت‏خواهد بود و چنانكه ملاحظه مى‏شود كبراى این قیاس یقینى نیست نظیر این قیاس ظنى در استقراء ناقص هم وجود دارد یعنى چنین كبرایى در آن نهفته است كه هر حكمى براى افراد بسیار از ماهیتى ثابت باشد براى همه افراد آن ثابت‏خواهد بود حتى اگر استقراء را از راه حساب احتمالات هم معتبر بدانیم باز هم نیازمند به قیاسى خواهد بود همچنین قضایاى تجربى براى اینكه به صورت قضایاى كلى درآیند نیازمند به قیاسى هستند كه در كتب منطق توضیح داده شده است .

حاصل آنكه استدلال براى یك مسئله همیشه به صورت سیر از كلى به جزئى است نهایت این است كه این سیر فكرى گاهى با صراحت و روشنى انجام مى‏گیرد مانند قیاس منطقى و گاهى بطور ضمنى مانند تمثیل و استقراء و گاهى مفید یقین است مانند قیاس برهانى و استقراء تام و گاهى یقین‏آور نیست مانند قیاسات جدلى و خطابى و تمثیل و استقراء ناقص

روش تعقلى و روش تجربى

چنانكه اشاره شد قیاس هنگامى یقین‏آور است كه علاوه بر داشتن شكل صحیح و واجد شرایط منطقى هر یك از مقدمات آن هم یقینى باشد و قضایاى یقینى اگر خودشان بدیهى نباشند ناگزیر باید منتهى به بدیهیات شوند یعنى از قضایایى استنتاج شده باشند كه نیازى به استدلال ندارند .

منطقیین بدیهیات را به دو دسته كلى تقسیم كرده‏اند بدیهیات اولیه و بدیهیات ثانویه و یكى از اقسام بدیهیات ثانویه را مجربات مى‏دانند یعنى قضایایى كه از راه تجربه به دست آمده است طبق نظر ایشان تجربه روشى در مقابل روش قیاسى نیست و علاوه بر اینكه خودش مشتمل بر قیاسى است مى‏تواند یكى از مقدمات قیاس دیگر را تشكیل دهد بنابر این نه مرادف قرار دادن استقراء و تجربه صحیح است و نه مقابل قرار دادن تجربه با قیاس .

البته تجربه اصطلاحات متعدد دیگرى دارد كه در اینجا مجال توضیح آنها نیست و اما مقابل قرار دادن روش تجربى با روش تعقلى مبنى بر این است كه روش تعقلى را مخصوص قیاسى بدانیم كه از مقدمات عقلى محض تشكیل مى‏یابد مقدماتى كه یا از بدیهیات اولیه است‏یا منتهى به آنها مى‏شود نه به تجربیات مانند همه قیاسهاى برهانى كه در فلسفه اولى و ریاضیات و بسیارى از مسائل علوم فلسفى بكار گرفته مى‏شود و فرق آن با روش تجربى به این نیست كه در یكى از قیاس استفاده مى‏شود و در دیگرى از استقراء بلكه فرق آنها به این است كه تكیه‏گاه روش تعقلى فقط بدیهیات اولیه است ولى تكیه‏گاه روش تجربى مقدمات تجربى است كه از بدیهیات ثانویه شمرده مى‏شود و این نه تنها موجب نقصى براى روش تعقلى نیست بلكه بزرگترین امتیاز آن بشمار مى‏رود.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. ر. ك: فلسفه چیست ترجمه منوچهر بزرگمهر ص 21.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. ر. ك: درآمدی بر فلسفه ترجمه دكتر اسد الله مبشری ص 18.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. ر. ك: ایدئولوژی تطبیقی، درس نهم و شانزدهم.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. برای توضیح بیشتر به كتب مفصل منطق و به كتاب آشنائی با علوم اسلامی( منطق و فلسفه) نوشته استاد شهید مطهری مراجعه كنید.

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

روش تحقیق در فلسفه

نتیجه‏گیرى

با توجه به نكاتى كه در اینجا بطور اجمال و اختصار ذكر شد روشن مى‏شود كه سخنان نقل شده تا چه اندازه بى‏مایه و دور از حقیقت است زیرا:

اولا: مرادف قرار دادن تجربه و استقراء صحیح نیست .

ثانیا: مقابل قرار دادن روش تجربى با روش قیاسى نادرست است .

ثالثا: نه استقراء مستغنى از قیاس است و نه تجربه .

رابعا: روش تعقلى و روش تجربى هر دو در قیاسى بودن شریكند و امتیاز روش تعقلى به این است كه تكیه‏گاه آن بدیهیات اولیه است بر خلاف روش تجربى كه تكیه‏گاهش تجربیات مى‏باشد یعنى مقدماتى كه ارزش آنها هیچگاه به پایه ارزش بدیهیات اولیه نمى‏رسد .

یادآور مى‏شویم كه این مطالب نیاز به توضیحات و تحقیقات بیشترى دارد و بعضى از مبانى منطق كلاسیك قابل مناقشه مى‏باشد و ما در اینجا به اندازه ضرورت و براى رفع پاره‏اى از توهمات اشاره‏اى به مطالب مورد حاجت كردیم.

قلمرو روش تعقلى و روش تجربى

روش تعقلى با وجود مزیتى كه بر روش تجربى دارد در همه علوم كارآیى ندارد چنانكه روش تجربى هم قلمرو خاص خود را دارد و در فلسفه و ریاضیات كاربردى ندارد .

البته این مرزبندى میان قلمرو روشها یك امر قراردادى نیست بلكه مقتضاى طبیعت مسائل علوم است نوع مسائل علوم طبیعى اقتضا دارد كه براى حل آنها از روش تجربى و از مقدماتى كه از راه تجربه حسى به دست مى‏آید استفاده شود زیرا مفاهیمى كه در این علوم بكار مى‏رود و موضوع و محمول قضایاى آنها را تشكیل مى‏دهد مفاهیمى است كه از محسوسات گرفته مى‏شود و طبعا اثبات آنها هم نیاز به تجارب حسى دارد .

مثلا هر فیلسوفى هر قدر به مغز خود فشار بیاورد نمى‏تواند با تحلیلات عقلى و فلسفى كشف كند كه اجسام از ملكولها و اتمها تشكیل شده‏اند و تركیب كردن چه عناصرى موجب پیدایش چه مواد شیمیایى مى‏شود و چه خواصى بر آنها مترتب مى‏گردد یا موجودات زنده از چه موادى تشكیل یافته‏اند و حیات آنها در گرو چه شرایط مادى است و چه چیزهایى موجب بیمارى حیوان و انسان مى‏شود و امراض گوناگون به چه وسایلى معالجه و درمان مى‏گردد پس این گونه مسائل و هزاران مسئله مانند آنها را تنها با روش تجربى مى‏توان حل كرد .

از سوى دیگر مسائلى كه مربوط به مجردات و امور غیر مادى است هرگز با تجربیات حسى حل نمى‏شود و حتى نفى آنها هم از علوم تجربى ساخته نیست مثلا با كدام تجربه حسى و در كدام آزمایشگاهى و بوسیله كدام ابزار علمى مى‏توان روح و مجردات را كشف یا نبودن آنها را اثبات كرد و بالاتر قضایاى فلسفه اولى است كه از معقولات ثانیه فلسفى تشكیل یافته یعنى از مفاهیمى كه با كندوكاوهاى ذهنى و تحلیلات عقلى بدست مى‏آید و اثبات و نفى ارتباط و اتحاد آنها هم تنها بوسیله عقل امكان پذیر است پس اینگونه مسائل را باید با روش تعقلى و با اتكاء به بدیهیات عقلى حل كرد .

و از اینجا بى‏مایگى سخن كسانى روشن مى‏شود كه بین قلمرو روشهاى تعقلى و تجربى خلط مى‏كنند و مى‏كوشند كه برترى روش تجربى را بر روش تعقلى اثبات نمایند و چنین مى‏پندارند كه فلاسفه قدیم تنها روش تعقلى را به كار مى‏گرفته‏اند و از این روى چندان موفقیتى در اكتشافات علمى نداشته‏اند در صورتى كه پیشینیان هم در علوم طبیعى از روش تجربى استفاده مى‏كرده‏اند و از جمله ارسطو به كمك اسكندر مقدونى باغ بزرگى در آتن تهیه كرده و به پرورش انواع نباتات و حیوانات پرداخته بود و شخصا حالات و خواص آنها را مورد مشاهده و تجربه قرار مى‏داد و پیشرفت‏سریع دانشمندان جدید را باید مرهون كشف ابزارهاى علمى جدید و اهتمام ایشان به مسائل طبیعى و مادى و تمركز فكر و اندیشه ایشان در اكتشاف و اختراع دانست نه در اعراض از روش تعقلى و جایگزین ساختن روش تجربى .

ناگفته نماند كه فلاسفه باستان در مواردى كه وسایل و ابزار تجربه براى حل مساله مطلوبشان كافى نبوده مى‏كوشیده‏اند كه با طرح فرضیه‏هایى این كمبود را جبران كنند و احیانا براى تایید یا تبیین آن فرضیه‏ها از روش تعقلى استمداد مى‏كرده‏اند ولى این كار معلول خامى اندیشه فلسفى و نارسایى ابزارهاى تجربى بوده نه نشانه بى‏اعتنایى به روش تجربى و كم بها دادن به آن و نه دلیل اینكه وظیفه فلسفه ارائه فرضیات است و وظیفه علم اثبات آنها با روش علمى و اصولا در آن عصر مرزى بین علم و فلسفه وجود نداشته و همه علوم تجربى هم اجزائى از فلسفه به شمار مى‏رفته است.

خلاصه

1 بعضى از كسانى كه تحت تاثیر اندیشه‏هاى پوزیتویستى واقع شده‏اند چنین پنداشته‏اند كه تنها روش علمى و یقین‏آور روش تجربى است و چون این روش در فلسفه كارآیى ندارد از این روى مسائل فلسفى قابل حل علمى و یقینى نخواهد بود .

2 بعضى از نواندیشان مسلمان نیز به پیروى از آنان بر اهمیت روش تجربى تاكید كرده و آن را به قرآن و اسلام نسبت داده‏اند و حتى راه اثبات مسائل دینى اعم از اعتقادى و عملى را روش تجربى قلمداد كرده‏اند .

3 تلاش براى كشف مجهول به سه صورت انجام مى‏گیرد سیر از جزئى به جزئى تمثیل و سیر از جزئى به كلى استقراء و سیر از كلى به جزئى قیاس ولى راه اول و دوم نیز متضمن قیاس است و در واقع بدون سیر از كلى به جزئى هیچ استنتاجى انجام نمى‏گیرد .

4 در صورتى كه مواد مقدمات قیاس یقینى باشد و به شكل صحیحى هم تنظیم شود مفید یقین خواهد بود و بنام برهان نامیده مى‏شود .

5 مقدمات برهان یا باید از بدیهیات باشد و یا به وسیله برهان دیگرى از بدیهیات استنتاج شود .

6 منطقیین بدیهیات را به دو دسته تقسیم كرده‏اند بدیهیات اولیه و ثانویه و دسته دوم را شامل تجربیات هم دانسته‏اند .

7 قضایاى تجربى متضمن قیاسى هستند و مى‏توانند مقدمه‏اى براى قیاس دیگر واقع شوند بنابر این نه تجربه مستغنى از قیاس است و نه روشى در برابر روش قیاسى .

8 روش قیاسى را مى‏توان به دو قسم تعقلى و تجربى تقسیم كرد كه تكیه‏گاه قسم اول بدیهیات اولیه است و تكیه‏گاه قسم دوم تجربیات كه یكى از اقسام بدیهیات ثانویه به شمار مى‏آید .

9 ارزش مقدمات تجربى هیچگاه به پایه بدیهیات اولیه نمى‏رسد بنابر این نه تنها رجحانى بر روش تعقلى ندارد بلكه در سطحى نازلتر از آن قرار خواهد گرفت .

10 روش تعقلى با وجود مزیتى كه بر روش تجربى دارد در علوم طبیعى كارآیى ندارد چنانكه روش تجربى در فلسفه كاربردى نخواهد داشت .

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

ارتباط میان فلسفه و علوم شامل: ارتباط علوم با یكدیگر، كمكهاى فلسفه به علوم، كمكهاى علوم به فلسفه، رابطه فلسفه با عرفان، كمكهاى فلسفه به عرفان، كمكهاى عرفان به فلسفه.

ارتباط علوم با یكدیگر

علوم به معناى مجموعه‏هایى از مسائل متناسب هر چند با معیارهاى مختلفى از قبیل موضوعات اهداف و روشهاى تحقیق از یكدیگر جدا و متمایز مى‏شوند ولى در عین حال ارتباطاتى میان آنها وجود دارد و هر كدام مى‏توانند تا حدودى به حل مسائل علم دیگر كمك كنند و چنانكه قبلا اشاره شد غالبا اصول موضوعه هر علمى در علم دیگر بیان مى‏شود و بهترین نمونه بهره‏گیرى علمى از علم دیگر را در میان ریاضیات و فیزیك مى‏توان یافت .

ارتباط علوم فلسفى با یكدیگر نیز روشن است و بهترین نمونه آن را در رابطه اخلاق با روانشناسى فلسفى مى‏توان یافت زیرا یكى از اصول موضوعه علم اخلاق اراده داشتن و مختار بودن انسان است كه بدون آن خوب و بد اخلاقى و ستایش و نكوهش و كیفر و پاداشى معنى نخواهد داشت و این اصل موضوع باید در علم النفس فلسفى كه از ویژگیهاى روح انسان با روش تعقلى بحث مى‏كند اثبات شود .

در میان علوم طبیعى و علوم فلسفى هم كمابیش ارتباطاتى برقرار است و در براهینى كه براى اثبات بعضى از مسائل علوم فلسفى اقامه مى‏شود مى‏توان از مقدماتى استفاده كرد كه در علوم تجربى اثبات شده است مثلا در روانشناسى تجربى اثبات مى‏شود كه گاهى با وجود شرایط فیزیكى و فیزیولوژیكى لازم براى دیدن و شنیدن این ادراكات تحقق نمى‏یابد و شاید براى همه ما اتفاق افتاده باشد كه با دوستى برخورد كرده باشیم و در اثر تمركز ذهن در یك موضوعى او را ندیده باشیم یا صداهایى پرده گوشمان را مرتعش كرده باشد و آنها را نشنیده باشیم این مطلب را مى‏توان به عنوان مقدمه‏اى براى اثبات یكى از مسائل علم النفس فلسفى مورد استفاده قرار داد و نتیجه گرفت كه ادراك از سنخ فعل و انفعالات مادى نیست و گرنه همیشه با وجود شرایط مادى آن تحقق مى‏یافت .

اكنون این سؤال مطرح مى‏شود كه آیا میان فلسفه متافیزیك و سایر علوم و معارف هم چنین ارتباطاتى وجود دارد یا میان آنها دیوار نفوذ ناپذیرى كشیده شده و اصلا ارتباطى بین آنها وجود ندارد .

در پاسخ باید گفت میان فلسفه و سایر علوم نیز ارتباطاتى برقرار است و هر چند فلسفه نیازى به سایر علوم ندارد و حتى محتاج به اصول موضوعه‏اى كه در سایر علوم اثبات شود نیست ولى از یك طرف كمكهایى به دیگر علوم مى‏كند و نیازهاى بنیادى آنها را برطرف مى‏سازد و از سوى دیگر بیك معنى بهره‏هایى از علوم دیگر مى‏گیرد .

اینك بطور اختصار رابطه متقابل فلسفه و علوم را در دو بخش مورد بررسى قرار مى‏دهیم.

كمكهاى فلسفه به علوم

كمكهاى بنیادى فلسفه متافیزیك به علوم دیگر اعم از فلسفى و غیر فلسفى در تبیین مبادى تصدیقى آنها یعنى اثبات موضوعات غیر بدیهى و اثبات كلى‏ترین اصول موضوعه خلاصه مى‏شود .

الف) اثبات موضوع علم دانستیم كه محور مسائل هر علمى را موضوع جامع بین موضوعات مسائل آن علم تشكیل مى‏دهد و هنگامى كه وجود چنین موضوعى بدیهى نباشد احتیاج به اثبات خواهد داشت و اثبات آن در قلمرو مسائل همان علم نیست زیرا مسائل هر علم منحصر در قضایایى است كه نمایانگر احوال و عوارض موضوع است نه وجود آن و از سوى دیگر در پاره‏اى از موارد اثبات موضوع به وسیله روش تحقیق آن علم میسر نیست مانند علوم طبیعى كه روش آنها تجربى است ولى وجود حقیقى موضوعات آنها باید با روش تعقلى اثبات گردد در چنین مواردى تنها فلسفه اولى است كه مى‏تواند به این علوم كمك كند و موضوعات آنها را با براهین عقلى اثبات نماید .

این رابطه بین فلسفه و علوم را بعضى از بزرگان رابطه‏اى عمومى قلمداد كرده‏اند و همه علوم را بدون استثناء براى اثبات موضوعاتشان نیازمند به فلسفه شمرده‏اند و حتى بعضى پا را فراتر نهاده و اثبات وجود هر چیزى را وظیفه ما بعد الطبیعه دانسته‏اند و هر قضیه‏اى را كه به شكل هلیه بسیطه باشد یعنى محمول آن موجود باشد مانند انسان موجود است قضیه‏اى متافیزیكى به حساب آورده‏اند (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) . ظاهر این سخن گر چه مبالغه آمیز به نظر مى‏رسد ولى جاى شكى نیست كه موضوعات غیر بدیهى علوم نیازمند به براهینى است كه از مقدمات كلى و متافیزیكى تشكیل مى‏یابد .

ب) اثبات اصول موضوعه چنانكه بارها اشاره كرده‏ایم كلى‏ترین اصول مورد نیاز همه علوم حقیقى در فلسفه اولى مورد بحث واقع مى‏شود و مهمترین آنها اصل علیت و قوانین فرعى آن است اینك به توضیحى در این باره مى‏پردازیم .

محور همه تلاشهاى علمى را كشف رابطه على و معلولى و سبب و مسببى بین اشیاء و پدیده‏ها تشكیل مى‏دهد دانشمندى كه سالهاى درازى از عمر خود را در آزمایشگاه صرف تجزیه و تركیب مواد شیمیایى مى‏كند در جستجوى این است كه دریابد چه عناصرى موجب پیدایش چه موادى مى‏شود و چه خواص و عوارضى از آنها پدید مى‏آید و چه عواملى موجب تجزیه مركبات مى‏گردد یعنى علت و سبب پیدایش این پدیده‏ها چیست .

همچنین دانشمند دیگرى كه براى كشف میكرب یك بیمارى یا داروى آن به آزمایش مى‏پردازد در واقع مى‏خواهد علت بروز آن بیمارى و علت بهبود آن را بشناسد .

پس دانشمندان قبل از آغاز كردن تلاشهاى علمى خودشان بر این باورند كه هر پدیده‏اى علتى دارد و حتى نیوتن كه از مشاهده افتادن سیبى از درخت به كشف قانون جاذبه نائل گردید به بركت همین باور بود و اگر چنین مى‏پنداشت كه پدید آمدن پدیده‏ها تصادفى و بى علت است هرگز به چنین كشفى نائل نمى‏شد .

اكنون سؤال این است كه خود این اصل كه هم مورد نیاز فیزیك است و هم شیمى و هم پزشكى و هم سایر علوم در كدام علمى مورد بررسى قرار مى‏گیرد .

پاسخ این است كه بررسى این قانون عقلى در خور هیچ علمى به جز فلسفه نیست .

همچنین قوانین فرعى علیت مانند این قانون كه هر معلولى علت مناسب و ویژه‏اى دارد و مثلا غرش شیرى در جنگلهاى آفریقا موجب ابتلاء یك نفر در آسیا به مرض سرطان نمى‏شود و نغمه سرایى بلبلى در اروپا هم موجب بهبودى او نخواهد شد و نیز این قانون كه هر جا علت تامه‏اى تحقق یافت معلول آن هم بالضروره به وجود خواهد آمد و تا سبب تام تحقق نیابد هرگز مسبب آن هم موجود نخواهد شد تبیین این قوانین هم شان هیچ علمى بغیر از فلسفه نیست .

دانشمندان پس از انجام آزمایشات لازم هم بى‏نیاز از اصل علیت نیستند زیرا داده‏هاى بى واسطه آزمایشها چیزى جز این نیست كه در موارد آزمایش شده پدیده‏هاى خاصى همزمان یا به دنبال پدیده‏هاى دیگرى تحقق یافته‏اند .

اما كشف یك قانون كلى و ادعاى اینكه همیشه این اسباب و علل موجب پیدایش این مسببات و معالیل بوده و خواهد بود نیازمند به اصل دیگرى است كه هرگز از راه آزمایش به دست نمى‏آید و نظر صحیح این است كه آن اصل همان اصل علیت است‏یعنى هنگامى یك دانشمند مى‏تواند بطور یقینى یك قانون كلى را ارائه دهد كه موفق شود عامل مشترك در همه موارد را كشف كند و به وجود علت پدیده در همه موارد مورد آزمایش پى‏ببرد در این صورت است كه مى‏تواند بگوید هر وقت و در هر جا چنین علتى تحقق یافت پدیده معلول آن هم به وجود خواهد آمد .

نیز هنگامى این قانون مى‏تواند به صورت كلى و استثناء ناپذیر مورد قبول واقع شود كه قانون ضرورت على پذیرفته شده باشد و گرنه ممكن است كسى احتمال بدهد كه وجود سبب تام همیشه مستلزم پدید آمدن معلول نمى‏شود یا پیدایش معلول بدون وجود سبب تام هم ممكن است و در این صورت كلیت و ضرورت قانون مزبور خدشه‏دار خواهد شد و از قطعیت‏خواهد افتاد .

البته بحث در باره اینكه آیا تجربه توان كشف سبب تام و انحصارى پدیده‏ها را دارد یا نه بحث دیگرى است ولى بهر حال ضرورت و قطعیت‏یك قانون كلى اگر چنین قانونى در طبیعیات با روش تجربى قابل كشف باشد در گرو پذیرفتن اصل علیت و فروع آن است و اثبات این قوانین از جمله كمكهایى است كه فلسفه به علوم مى‏كند

كمكهاى علوم به فلسفه

مهمترین كمكهاى علوم به فلسفه هم به دو صورت انجام مى‏گیرد:

الف) اثبات مقدمه بعضى از براهین، گاهى براى اثبات پاره‏اى از مسائل علوم فلسفى مى‏توان از مقدمات تجربى استفاده كرد چنانكه از عدم تحقق ادراك با وجود شرایط مادى آن مى‏توان نتیجه گرفت كه ادراك پدیده مادى نیست همچنین با استفاده از این مطلب زیست‏شناختى كه سلولهاى بدن حیوانات و انسان تدریجا مى‏میرند و سلولهاى دیگر جاى آنها را مى‏گیرند به طورى كه در طول چند سال همه سلولهاى بدن باستثناى سلولهاى مغز عوض مى‏شوند و با ضمیمه كردن این مطلب كه پیكره سلولهاى مغز هم تدریجا با تحلیل رفتن مواد اولیه و تغذیه از مواد غذایى جدید عوض مى‏شوند مى‏توان براى اثبات روح استفاده كرد زیرا وحدت شخصى و ثبات روح امرى وجدانى و غیر قابل انكار است ولى بدن دائما در حال تبدیل و تبدل مى‏باشد پس معلوم مى‏شود كه روح غیر از بدن و امرى ثابت و تبدیل ناپذیر است و حتى در پاره‏اى از براهین اثبات وجود خداى متعال مانند برهان حركت و برهان حدوث به یك معنى از مقدمات تجربى استفاده شده است .

اكنون با توجه به این رابطه‏اى كه بین علوم طبیعى و علوم فلسفى وجود دارد مى‏توانیم رابطه‏اى هم میان آنها و متافیزیك اثبات كنیم به این صورت كه براى اثبات این مساله متافیزیكى كه وجود مساوى با ماده نیست و مادى بودن از خواص كل هستى و از عوارض همه موجودات نمى‏باشد و به عبارت دیگر وجود منقسم به مادى و مجرد مى‏شود از مقدماتى استفاده كنیم كه مثلا از روانشناسى فلسفى گرفته شده و اثبات آنها هم به نوبه خود با كمك گرفتن از علوم تجربى انجام گرفته است و نیز براى اثبات این مساله كه وابستگى لازمه لاینفك هستى نیست و موجود ناوابسته و مستقل واجب الوجود هم وجود دارد از برهان حركت و حدوث استفاده كنیم كه مبتنى بر مقدمات تجربى است .

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. ر. ك قبسات ص 191.

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

ارتباط میان فلسفه و علوم

ولى این رابطه بین علوم طبیعى و فلسفه به معناى نقض مطلبى نیست كه قبلا بیان كردیم یعنى منافاتى با بى‏نیازى فلسفه از سایر علوم ندارد زیرا راه اثبات مسائل نامبرده منحصر در اینگونه برهانها نیست و براى هر یك از آنها برهان فلسفى خالصى هست كه از بدیهیات اولیه و وجدانیات قضایاى حاكى از علوم حضورى تشكیل مى‏یابد چنانكه در جاى خودش بیان خواهد شد ان شاء الله تعالى و در واقع اقامه براهین مشتمل بر مقدمات تجربى براى ارفاق به كسانى است كه ذهنشان ورزیدگى كافى براى درك كامل براهین فلسفى خالص ندارد براهینى كه از مقدمات عقلى محض و دور از ذهن آشنا به محسوسات تشكیل مى‏یابد .

ب) تهیه زمینه‏هاى جدید براى تحلیلهاى فلسفى هر علمى از تعدادى مسائل كلى و اصولى آغاز مى‏شود و با پیدایش زمینه‏هاى جدید براى تفصیل و توضیح موارد خاص و جزئى گسترش مى‏یابد زمنیه‏هایى كه گاهى به كمك دیگر علوم پدید مى‏آید .

فلسفه نیز از این قاعده مستثنى نیست و مسائل اولیه آن معدود است و با نمایان شدن افقهاى وسیعترى گسترش یافته و مى‏یابد افقهایى كه گاهى با كندوكاوهاى ذهنى و برخورد افكار و اندیشه‏ها و گاهى با راهنمایى وحى یا مكاشفات عرفانى كشف مى‏شود و گاهى هم به وسیله مطالبى كه در علوم دیگر اثبات مى‏گردد و زمینه را براى تطبیق اصول فلسفى و تحلیلهاى عقلى جدیدى فراهم مى‏كند چنانكه مسائلى از قبیل حقیقت وحى و اعجاز از طرف ادیان و مسائل دیگرى از قبیل عالم مثال و اشباح از طرف عرفاء مطرح شده و زمینه را براى تحقیقات فلسفى جدیدى فراهم كرده است همچنین پیشرفت روانشناسى تجربى مسائل جدیدى را فرا روى علم النفس فلسفى گشوده است .

بنا بر این یكى از خدماتى كه علوم براى فلسفه انجام مى‏دهند و موجب وسعت چشم انداز و گسترش مسائل و رشد و بارورى آن مى‏شوند این است كه موضوعات جدیدى را براى تحلیلهاى فلسفى و تطبیق اصول كلى فراهم مى‏آورند .

مثلا در عصر جدید هنگامى كه نظریه تبدیل ماده به انرژى و تشكیل یافتن ذرات ماده از انرژى متراكم مطرح شد چنین مساله‏اى براى فیلسوف طرح گردید كه آیا ممكن است در عالم ماده چیزى تحقق یابد كه فاقد صفات اساسى ماده باشد و مثلا حجم نداشته باشد و آیا ممكن است‏شى‏ء حجم‏دارى به شى‏ء بى‏حجمى تبدیل شود در صورتى كه پاسخ این سؤالها منفى باشد نتیجه این خواهد بود كه انرژى فاقد حجم نیست هر چند با تجربه حسى قابل اثبات نباشد .

همچنین هنگامى كه انرژى از طرف بعضى از فیزیكدانها هم خانواده حركت معرفى گردید چنین سؤالى پیش آمد كه آیا ممكن است ماده هم كه على الفرض از تراكم انرژى بوجود آمده از سنخ حركت باشد و آیا با تبدیل شدن به انرژى یا تبدیل شدن بعضى از ذرات اتمى به میدان بر طبق بعضى از فرضیه‏هاى فیزیك جدید ممكن است ماده خواص ذاتى خود را از دست بدهد و اساسا آیا ماده فیزیكى همان جسم فلسفى است و چه نسبتى بین ماده فیزیكى و مفاهیم دیگرى از قبیل نیرو انرژى میدان با مفهوم فلسفى جسم وجود دارد .

روشن است كه این خدمت علوم طبیعى به علوم فلسفى و بویژه متافیزیك نیز به معناى نیازمندى فلسفه به آنها نیست هر چند با مسائلى كه در اثر پیشرفت علوم دیگر مطرح مى‏شود زمینه‏هاى گسترده‏ترى براى فعالیت و تجلى فلسفه پدید مى‏آید

رابطه فلسفه با عرفان

در پایان خوب است اشاره‏اى به رابطه فلسفه با عرفان داشته باشیم (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) و براى این منظور ناچاریم توضیح مختصرى درباره عرفان بدهیم .

عرفان كه در لغت به معناى شناختن است در اصطلاح به ادراك خاصى اطلاق مى‏شود كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس نه از راه تجربه حسى و نه از راه تحلیل عقلى به دست مى‏آید و در جریان این سیر و سلوك معمولا مكاشفاتى حاصل مى‏شود كه شبیه به رؤیا است و گاهى عینا از وقایع گذشته یا حال یا آینده حكایات مى‏كند و گاهى نیازمند به تعبیر است و زمانى هم در اثر تصرفات شیطان پدید مى‏آید .

مطالبى كه عرفاء به عنوان تفسیر و مكاشفات و یافته‏هاى وجدانى خویش بیان مى‏كنند عرفان علمى نامیده مى‏شود و گاهى با ضمیمه كردن استدلالات و استنتاجاتى به شكل بحثهاى فلسفى در مى‏آید .

میان فلسفه و عرفان نیز روابط متقابلى وجود دارد كه در دو بخش بررسى مى‏شود.

كمكهاى فلسفه به عرفان

الف عرفان واقعى تنها از راه بندگى خدا و اطاعت از دستورات او حاصل مى‏شود و بندگى خدا بدون شناخت او امكان ندارد شناختى كه نیازمند به اصول فلسفى است .

ب) تشخیص مكاشفات صحیح عرفانى با عرضه داشتن آنها بر موازین عقل و شرع انجام مى‏گیرد و با یك یا چند واسطه به اصول فلسفى منتهى مى‏شود .

ج) چون شهود عرفانى یك ادراك باطنى و كاملا شخصى است تفسیر ذهنى آن به وسیله مفاهیم و انتقال دادن آن به دیگران با الفاظ و اصطلاحات انجام مى‏گیرد و با توجه به اینكه بسیارى از حقایق عرفانى فراتر از سطح فهم عادى است باید مفاهیم دقیق و اصطلاحات مناسبى به كار گرفته شود كه موجب سوء تفاهم و بدآموزى نشود چنانكه متاسفانه در مواردى رخ داده است و تعیین مفاهیم دقیق محتاج ذهن ورزیده‏اى است كه جز با ممارست در مسائل فلسفى حاصل نمى‏شود.

كمكهاى عرفان به فلسفه

الف) چنانكه اشاره كردیم مكاشفات و مشاهدات عرفانى مسائل جدیدى را براى تحلیلات فلسفى فراهم مى‏كند كه به گسترش چشم انداز و رشد فلسفه كمك مى‏نماید .

ب) در مواردى كه علوم فلسفى مسائلى را از راه برهان عقلى اثبات مى‏كند شهودهاى عرفانى مؤیدات نیرومندى براى صحت آنها به شمار مى‏رود و در واقع آنچه را فیلسوف با عقل مى‏فهمد عارف با شهود قلبى مى‏یابد.

خلاصه

1 اصول موضوعه هر علمى معمولا در علم دیگرى اثبات مى‏شود و این وسیله‏اى است كه علوم با یكدیگر پیوند یابند .

2 این ارتباط هم میان علوم طبیعى با یكدیگر و هم میان علوم فلسفى با یكدیگر و هم میان علوم طبیعى با علوم فلسفى بر قرار است .

3 فلسفه به دو طریق به علوم كمك مى‏كند یكى از راه اثبات موضوعات غیر بدیهى و دیگرى از راه اثبات كلى‏ترین اصول و مبانى .

4 علوم نیز از دو طریق به فلسفه كمك مى‏كنند یكى از راه اثبات مقدمه براى بعضى از براهین فلسفى و دیگرى از راه ارائه مسائل جدیدى براى تحلیلات عقلانى .

5 عرفان عبارت است از شناختى كه از راه متمركز كردن توجه به باطن نفس حاصل مى‏شود .

6 فلسفه از راه اثبات شناختهاى لازم قبل از سیر و سلوك عرفانى و همچنین از راه ارائه موازینى براى تشخیص مكاشفات صحیح و نیز از راه تعیین مفاهیم و اصطلاحات دقیق براى تفسیر آنها به عرفان كمك مى‏كند .

7 عرفان از راه طرح مسائل جدید و نیز از راه تایید نتایج به دست آمده از اندیشه‏هاى عقلانى به فلسفه كمك مى‏كند .

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. براى توضیح بیشتر به كتاب چكیده چند بحث‏فلسفى ص 18 13 مراجعه كنید. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

معانى اصطلاحى علم و فلسفه شامل: مقدمه، اشتراك لفظى، معانى اصطلاحى علم، معانى اصطلاحى فلسفه، فلسفه علمى.

مقدمه

واژه فلسفه از آغاز به صورت اسم عامى بر همه علوم حقیقى (غیر قراردادى) اطلاق مى‏شد و در قرون وسطى قلمرو فلسفه وسعت‏ یافت و بعضى از علوم قراردادى مانند ادبیات و معانى و بیان را در بر گرفت و در درس سوم دانستیم كه پوزیتویسم شناخت علمى را در مقابل شناخت فلسفى و متافیزیكى قرار مى‏دهد و تنها علوم تجربى را شایسته نام علمى مى‏داند .

طبق اصطلاح اول كه در عصر اسلامى نیز رواج یافت فلسفه داراى بخشهاى مختلفى است كه هر بخشى از آن بنام علم خاصى نامیده مى‏شود و طبعا تقابلى بین فلسفه و علم وجود نخواهد داشت و اما اصطلاح دوم در قرون وسطى در اروپا پدید آمد و با پایان یافتن آن دوران متروك گردید .

و اما طبق اصطلاح سوم كه هم اكنون در مغرب زمین رواج دارد فلسفه و متافیزیك در برابر علم قرار مى‏گیرد و چون این اصطلاح كمابیش در كشورهاى شرقى هم رایج‏شده لازم است توضیحى پیرامون علم و فلسفه و متافیزیك و نسبت بین آنها داده شود و ضمنا اشاره‏اى به اقسام علوم و دسته‏بندى آنها نیز بشود .

پیش از پرداختن به این مطالب نكته‏اى را در باره اشتراك لفظى واژه‏ها و اختلاف معانى و اصطلاحات یك لفظ یادآور مى‏شویم كه از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است و غفلت از آن موجب مغالطات و اشتباه‏كاریهاى فراوانى مى‏گردد

اشتراك لفطى

در همه زبانها تا آنجا كه اطلاع حاصل شده لغاتى یافت مى‏شود كه هر كدام داراى معانى لغوى و عرفى و اصطلاحى متعددى است و به نام مشترك لفظى نامیده مى‏شود چنانكه در زبان فارسى واژه دوش به معناى شب گذشته و كتف شانه و دوش حمام به كار مى‏رود و كلمه شیر به معناى شیر درنده و شیر نوشیدنى و شیر آب استعمال مى‏شود (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) .

وجود مشتركات لفظى نقش مهمى را در ادبیات و شعر بازى مى‏كند ولى در علوم و بویژه در فلسفه مشكلات زیادى را به بار مى‏آورد مخصوصا با توجه به اینكه معانى مشترك گاهى به قدرى به هم نزدیكند كه تمییز آنها از یكدیگر دشوار است و بسیارى از مغالطات در اثر این گونه اشتراكات لفظى روى داده و حتى گاهى بزرگان و صاحب نظران در همین دام گرفتار شده‏اند .

از این روى بعضى از بزرگان فلاسفه مانند ابن سینا مقید بوده‏اند كه قبل از ورود در بحثهاى دقیق فلسفى نخست معانى مختلف واژه‏ها و تفاوت اصطلاحات آنها را روشن كنند تا از خلط و اشتباه جلوگیرى به عمل آید .

براى نمونه یكى از مشتركات لفظى را ذكر مى‏كنیم كه كاربردهاى گوناگون و اشتباه‏انگیزى دارد و آن واژه جبر است .

جبر در اصل لغت به معناى جبران كردن و بر طرف نمودن نقص است بعدا به معناى شكسته‏بندى به كار رفته و شاید نكته انتقال این بوده كه شكسته‏بندى نوعى جبران نقص است و احتمالا در آغاز براى شكسته‏بندى وضع شده و بعد نسبت به جبران هر نقصى تعمیم داده شده است .

كاربرد سوم این كلمه مجبور كردن و تحت فشار قرار دادن است و شاید نكته انتقال به این معنى تعمیم لازمه شكسته‏بندى باشد یعنى چون لازمه عادى این كار این است كه عضو شكسته شده را تحت فشار قرار مى‏دهند تا استخوانها جفت‏شود به هر فشارى كه از كسى به دیگرى وارد شود و او را بى‏اختیار وادار به انجام كارى كند جبر اطلاق شده است و شاید ابتداء در مورد فشار فیزیكى و سپس در مورد فشار روانى به كار رفته باشد و بالاخره همین مفهوم هم توسعه یافته و در مورد هر گونه احساس فشارى به كار رفته است هر چند از ناحیه شخص دیگرى نباشد .

تا اینجا تحول مفهوم جبر را از نظر لغت و عرف بررسى كردیم اكنون اشاره‏اى به معانى اصطلاحى این واژه در علوم و فلسفه نیز خواهیم كرد

یكى از اصطلاحات علمى جبر همان اصطلاحى ریاضى است‏یعنى نوعى محاسبه كه در آن به جاى اعداد از حروف استفاده مى‏شود و شاید نكته جعل این اصطلاح این باشد كه در محاسبات جبرى كمیتهاى مثبت و منفى به وسیله یكدیگر جبران مى‏شوند یا كمیت مجهول در یكى از طرفین معادله را مى‏توان با توجه به طرف دیگر یا با انتقال دادن عضوى از آن معلوم كرد كه این خود نوعى جبران است .

اصطلاح دیگر آن مربوط به روانشناسى است كه در مقابل اختیار و اراده آزاد به كار مى‏رود و مشابه آن مساله جبر و اختیار است كه در علم كلام مطرح مى‏شود و همچنین در اخلاق و حقوق و فقه نیز كاربردهایى دارد كه توضیح همه آنها به درازا مى‏كشد .

از دیر زمان مفهوم جبر در مقابل مفهوم اختیار با مفهوم حتمیت و ضرورت و وجوب فلسفى خلط شده و در واقع كاربرد غلطى را براى آن به وجود آورده كه همان حتمیت و ضرورت باشد چنانكه در مورد معادل آن دترمى‏نیسم در زبانهاى بیگانه مشاهده مى‏شود و در نتیجه چنین توهمى به وجود آمده كه در هر موردى ضرورت على و معلولى پذیرفته شود در آنجا اختیار موردى نخواهد داشت و بر عكس نفى ضرورت و حتمیت مستلزم اثبات اختیار است و آثار این توهم در چندین مساله فلسفى ظاهر شده كه از جمله آنها این است كه متكلمین ضرورت على و معلولى را در مورد فاعل مختار انكار كرده‏اند و به دنبال آن فلاسفه را متهم نموده‏اند كه خداى متعال را مختار نمى‏دانند از سوى دیگر جبریین وجود سرنوشت‏حتمى را دلیل قول خودشان دانسته‏اند و در مقابل معتزله كه قائل به اختیار انسان هستند سرنوشت‏حتمى را نفى كرده‏اند در صورتى كه حتمیت‏سرنوشت ربطى به جبر ندارد و در حقیقت این مشاجرات كه سابقه‏اى طولانى دارد در اثر خلط بین مفهوم جبر و مفهوم ضرورت روى داده است .

نمونه تاسف انگیز دیگر آنكه بعضى از فیزیكدانها ضرورت على در مورد پدیده‏هاى میكروفیزیكى را مورد تشكیك یا انكار قرار داده‏اند و در مقابل بعضى از دانشمندان خداپرست غربى خواسته‏اند از نفى ضرورت در این پدیده‏ها وجود اراده الهى را اثبات نمایند به گمان اینكه نفى ضرورت و انكار دترمى‏نیسم در این موارد مستلزم این است كه نیروى مختارى در آنجا اثبات شود .

حاصل آنكه وجود مشتركات لفظى بخصوص در مواردى كه معانى متشابه و متقاربى داشته باشند اشكالاتى را در بحثهاى فلسفى پیش مى‏آورد و این دشواریها هنگامى مضاعف مى‏شود كه یك لفظ معانى اصطلاحى متعددى در یك علم داشته باشد چنانكه در مورد واژه عقل در فلسفه و واژه‏هاى ذاتى و عرضى در منطق چنین است از این روى ضرورت توضیح معانى مشترك و تعیین معناى مورد نظر در هر مبحث روشن مى‏شود.

معانى اصطلاحى علم

از جمله واژه‏هایى كه كاربردهاى گوناگون و اشتباه انگیز دارد واژه علم است مفهوم لغوى این كلمه و معادلهایش در زبانهاى دیگر مانند دانش و دانستن در زبان فارسى روشن و بى نیاز از توضیح است ولى علم معانى اصطلاحى مختلفى دارد كه مهمترین آنها از این قرار است:

1 اعتقاد یقینى مطابق با واقع در برابر جهل بسیط و مركب هر چند در قضیه واحدى باشد .

2 مجموعه قضایایى كه مناسبتى بین آنها در نظر گرفته شده هر چند قضایاى شخصى و خاص باشد و به این معنى است كه علم تاریخ دانستن حوادث خاص تاریخى و علم جغرافیا دانستن احوال خاص مناطق مختلف كره زمین و علم رجال و بیوگرافى شخصیتها هم علم نامیده مى‏شود .

3 مجموعه قضایاى كلى كه محور خاصى براى آنها لحاظ شده و هر كدام از آنها قابل صدق و انطباق بر موارد و مصادیق متعدد مى‏باشد هر چند قضایاى اعتبارى و قراردادى باشد و به این معنى است كه علوم غیر حقیقى و قراردادى مانند لغت و دستور زبان هم علم خوانده مى‏شود ولى قضایاى شخصى و خاص مانند قضایاى فوق الذكر علم بشمار نمى‏رود .

4 مجموعه قضایایى كلى حقیقى (غیر قراردادى) كه داراى محور خاصى باشد این اصطلاح همه علوم نظرى و عملى و از جمله الهیات و ما بعد الطبیعه را در بر مى‏گیرد ولى شامل قضایاى شخصى و اعتبارى نمى‏شود .

5 مجموعه قضایاى حقیقى كه از راه تجربه حسى قابل اثبات باشد و این همان اصطلاحى است كه پوزیتویستها به كار مى‏برند و بر اساس آن علوم و معارف غیر تجربى را علم نمى‏شمارند .

منحصر كردن واژه علم به علوم تجربى تا آنجا كه مربوط به نامگذارى و جعل اصطلاح باشد جاى بحث و مناقشه ندارد ولى جعل این اصطلاح از طرف پوزیتویستها مبتنى بر دیدگاه خاص ایشان است كه دایره معرفت‏یقینى و شناخت واقعى انسان را محدود به امور حسى و تجربى مى‏پندارند و اندیشیدن در ماوراء آنها را لغو و بى حاصل قلمداد مى‏كنند ولى متاسفانه این اصطلاح در سطح جهان رواج یافته و بر طبق آن علم در مقابل فلسفه قرار گرفته است .

ما قضاوت در باره قلمرو معرفت‏یقینى و رد نظریه پوزیتویستى و اثبات شناخت‏حقیقى نسبت به ماوراء قلمرو حس و تجربه را به مبحث‏شناخت‏شناسى موكول مى‏كنیم و اینك به توضیح مفهوم فلسفه و متافیزیك مى‏پردازیم

معانى اصطلاحى فلسفه

تا كنون با سه معناى اصطلاحى فلسفه آشنا شده‏ایم اصطلاح اول آن شامل همه علوم حقیقى مى‏شود و اصطلاح دوم آن بعضى از علوم قراردادى را هم در بر مى‏گیرد و اصطلاح سوم آن مخصوص به معرفتهاى غیر تجربى است و در مقابل علم (‏معرفت تجربى) به كار مى‏رود .

فلسفه طبق این اصطلاح شامل منطق شناخت‏شناسى هستى شناسى متافیزیك خدا شناسى روان شناسى نظرى (‏غیر تجربى) زیبایى شناسى اخلاق و سیاست مى‏شود (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) هر چند در این زمینه كمابیش اختلاف نظرهایى وجود دارد و گاهى فقط به معناى فلسفه اولى یا متافیزیك به كار مى‏رود و بنا بر این مى‏توان آن را اصطلاح چهارمى تلقى كرد .

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. آن یكى شیر است اندر بادیه و آن دگر شیر است اندر بادیه

آن یكى شیر است كه آدم مى‏خورد و آن دگر شیر است كه آدم مى‏خورد.

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
.ر.ك:فلسفه عمومی یا مابعدالطیعه، ترجمه یحیی مهدوی ص42؛ خلاصه فلسفه ترجمه فضل الله صمدی ، چاپ هشتم ؛ تاریخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دریابندری، ج4،ص600؛ تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب خوئی، چاپ سوم ص6؛ فلسفه با پژوهش حقیقت، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، ص20؛ مسائل و نظریات فلسفه، ترجمه بزرگمهر.

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

معانى اصطلاحى علم و فلسفه

واژه فلسفه كاربردهاى اصطلاحى دیگرى نیز دارد كه غالبا همراه با صفت‏یا مضاف الیه استعمال مى‏شود مانند فلسفه علمى و فلسفه علوم

فلسفه علمى

این تعبیر نیز در موارد گونه‏گونى به كار مى‏رود:

الف در باره فلسفه تحققى اگوست كنت پس از محكوم كردن تفكر فلسفى و متافیزیكى و انكار قوانین عقلى جهان شمول علوم تحققى را به شش بخش اساسى تقسیم كرد كه هر یك قوانین ویژه خود را خواهد داشت به این ترتیب ریاضیات كیهان شناسى فیزیك شیمى زیست‏شناسى و علم الاجتماع جامعه شناسى و كتابى به نام درسهایى درباره فلسفه پوزیتویسم در شش مجلد نگاشت و كلیات علوم ششگانه را با شیوه به اصطلاح تحققى مورد بررسى قرار داد و سه مجلد آن را به جامعه شناسى اختصاص داد هر چند اساس این فلسفه تحققى را ادعاهاى جزمى غیر تحققى تشكیل مى‏دهد .

به هر حال محتواى این كتاب كه در واقع طرحى براى بررسى علوم و به ویژه علوم اجتماعى است بنام فلسفه تحققى و فلسفه علمى نامیده مى‏شود .

ب در مورد فلسفه ماتریالیسم دیالكتیك ماركسیستها بر خلاف پوزیتویستها بر ضرورت فلسفه و وجود قوانین جهان شمول تاكید مى‏كنند ولى معتقدند كه این قوانین از تعمیم قوانین علوم تجربى به دست مى‏آید نه از اندیشه‏هاى عقلى و متافیزیكى و از این روى فلسفه ماتریالیسم دیالكتیك را كه به حسب ادعاى خودشان از دستاوردهاى علوم تجربى به دست آمده است فلسفه علمى مى‏نامند هر چند علمى بودن آن بیش از علمى بودن فلسفه پوزیتویسم نیست و اساسا فلسفه علمى در صورتى كه علمى به معناى تجربى باشد تعبیر ناهماهنگ و شبیه كوسه ریش پهن است و در بحثهاى تطبیقى سخنان ایشان را مورد نقادى قرار داده‏ایم . (

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
) ج اصطلاح دیگر فلسفه علمى مرادف با متدلوژى روش شناسى است روشن است كه هر علمى به مقتضاى نوع مسائل روش خاصى را براى تحقیق و اثبات مطالب مى‏طلبد مثلا مسائل تاریخى را نمى‏توان در آزمایشگاه و به وسیله تجزیه و تركیب مواد و عناصر حل كرد چنانكه هیچ فیلسوفى نمى‏تواند با تحلیلات و استنتاجات ذهنى و فلسفى اثبات كند كه ناپلئون در چه سالى به روسیه حمله كرد و آیا در این جنگ پیروز شد یا شكست‏خورد بلكه باید این گونه مسائل را با بررسى اسناد و مدارك و ارزیابى اعتبار آنها اثبات كرد .

بطور كلى علوم به معناى عام را از نظر اسلوب تحقیق و روش پژوهش و سبك بررسى مسائل و اثبات مطالب مى‏توان به سه دسته كلى تقسیم كرد علوم عقلى علوم تجربى علوم نقلى و تاریخى .

بررسى انواع و طبقات علوم و تعیین روشهاى كلى و جزئى هر یك از دسته‏هاى سه‏گانه علمى را به نام متدلوژى پدید آورده است كه احیانا به نام فلسفه علمى نامیده مى‏شود چنانكه گاهى منطق عملى خوانده مى‏شود.

خلاصه

1 چون در چند قرن اخیر در اروپا واژه‏هاى علم و فلسفه در مقابل یكدیگر قرار گرفته لازم است توضیحى پیرامون اصطلاحات علم و فلسفه داده شود .

2 اساسا اشتراك لفظى و وجود معانى مختلف براى یك لفظ موجب مشكلات و مغالطاتى در مباحث علمى و بخصوص مباحث فلسفى مى‏شود و از این روى ضرورت دارد قبل از ورود در هر مبحث معناى منظور از اصطلاحات مورد استعمال در آن مبحث توضیح داده شود .

3 واژه علم داراى معانى اصطلاحى گوناگونى است كه مهمترین آنها از این قرار است: الف اعتقاد یقینى . ب مجموعه قضایاى متناسب اعم از جزئى و كلى . ج مجموعه قضایاى كلى اعم از حقیقى و اعتبارى . د مجموعه قضایاى كلى حقیقى . ه مجموعه قضایاى تجربى .

4 واژه فلسفه نیز اصطلاحاتى دارد كه مهمترین آنها از این قرار است: الف همه علوم حقیقى . ب علوم حقیقى به اضافه بعضى از علوم قراردادى مانند ادبیات و معانى و بیان . ج علوم غیر تجربى مانند منطق الهیات زیبایى شناسى و غیرها . د خصوص ما بعد الطبیعه و الهیات .

5 تعبیر فلسفه علمى نیز در موارد مختلفى به كار مى‏رود: الف طرح بررسى علوم تحققى فلسفه پوزیتویسم . ب فلسفه ماركسیسم ماتریالیسم دیالكتیك . ج متدلوژى یا روش شناسى علوم .

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
. ر.ك: ایدئولوژی تطبیقی، درس دوم. استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

فلسفه علوم شامل: فلسفه علوم، متافیزیك، نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك، تقسیم و طبقه‏بندى علوم، ملاك مرزبندى علوم، كل و كلى، انشعابات علوم.

فلسفه علوم

گاهی كلمه فلسفه به صورت مضاف به كار می رود، مانند فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و... .

اینگونه تعبیرات گاهى از طرف كسانى به كار مى‏رود كه واژه علم را به علوم تجربى اختصاص داده‏اند و واژه فلسفه را در مورد رشته‏هایى از معارف و معلومات انسانى به كار مى‏برند كه به وسیله تجربه حسى قابل اثبات نیست چنین كسانى به جاى اینكه مثلا بگویند علم خدا شناسى خواهند گفت فلسفه خدا شناسى یعنى ذكر مضاف الیه براى فلسفه فقط به منظور نشان دادن نوع مطالب مورد بحث و اشاره به موضوع آنها است .

همچنین كسانى كه مسائل عملى و ارزشى را علمى نمى‏دانند و براى آنها پایگاه عینى و واقعى قائل نیستند بلكه آنها را صرفا تابع میلها و رغبتهاى مردم مى‏پندارند بعضا اینگونه مسائل را وارد قلمرو فلسفه مى‏كنند و به جاى اینكه مثلا بگویند علم اخلاق مى‏گویند فلسفه اخلاق یا به جاى اینكه بگویند علم سیاسیت مى‏گویند فلسفه سیاست .

ولى گاهى این تعبیر به معناى دیگرى به كار مى‏رود و آن تبیین اصول و مبانى و باصطلاح مبادى علم دیگر است و بعضا مطالبى از قبیل تاریخچه بنیانگذار هدف روش تحقیق سیر تحول آن علم نیز مورد بررسى قرار مى‏گیرد نظیر همان مطالب هشتگانه‏اى كه سابقا در مقدمه كتاب ذكر و به نام رؤوس ثمانیه نامیده مى‏شده است .

این اصطلاح اختصاصى به پوزیتویستها و مانند ایشان ندارد بلكه كسانى كه معارف فلسفى و ارزشى را هم علم و روش بررسى و تحقیق آنها را هم علمى مى‏دانند این اصطلاح را به كار مى‏برند و گاهى براى اینكه با اصطلاح قبلى اشتباه نشود كلمه علم را هم در مضاف الیه اضافه مى‏كنند و مثلا مى‏گویند فلسفه علم تاریخ در برابر فلسفه تاریخ یا فلسفه علم اخلاق در برابر فلسفه اخلاق به اصطلاح قبلى.

متافیزیك

یكى از واژه‏هایى كه در برابر علمى به كار مى‏رود واژه متافیزیك است از این روى لازم است توضیحى در باره این كلمه نیز بدهیم: این واژه كه از اصل یونانى متاتافوسیكا گرفته شده و با حذف حرف اضافه تا و تبدیل فوسیكا به فیزیك به صورت متافیزیك در آمده و در زبان عربى به ما بعد الطبیعه ترجمه شده است .

به حسب نقل مورخین فلسفه این لفظ نخست به صورت نامى براى یكى از كتابهاى ارسطو به كار رفته كه از نظر ترتیب بعد از كتاب طبیعت قرار داشته و از مباحث كلى وجود بحث مى‏كرده است مباحثى كه در عصر اسلامى به امور عامه نامیده شد و بعضى از فلاسفه اسلامى نام ما قبل الطبیعه را نیز براى آن مناسب دانسته‏اند .

ظاهرا این بخش غیر از بخش تئولوژى یا اثولوجیا به معناى خدا شناسى است ولى در كتب فلاسفه اسلامى این دو بخش در یكدیگر ادغام شده و مجموعا به نام الهیات بالمعنى الاعم نام گرفته چنانكه بخش خدا شناسى بنام الهیات بالمعنى الاخص مشخص گردیده است .

بعضى واژه متافیزیك را معادل با ترانس‏فیزیك و به معناى ماوراء طبیعت گرفته‏اند و نامگذارى این بخش از فلسفه قدیم را از باب نامیدن كل به نام جزء شمرده‏اند زیرا در الهیات بالمعنى الاعم در باره خدا و مجردات ماوراء طبیعت نیز بحث مى‏شود اما به نظر مى‏رسد كه همان وجه اول صحیح باشد .

به هر حال متافیزیك نام مجموعه‏اى از مسائل عقلى نظرى است كه بخشى از فلسفه باصطلاح عام را تشكیل مى‏داده است چنانكه امروز گاهى واژه فلسفه به آنها اختصاص داده مى‏شود و یكى از اصطلاحات جدید فلسفه مساوى با متافیزیك مى‏باشد و علت اینكه پوزیتویستها اینگونه مسائل را غیر علمى پنداشته‏اند این است كه قابل اثبات به وسیله تجربه حسى نیست چنانكه قبلا كانت هم عقل نظرى را براى اثبات این مسائل كافى ندانسته بود و آنها را دیالكتیكى یا جدلى الطرفین نامیده بود

نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك

با توجه به معانى مختلفى كه براى علم و فلسفه ذكر شد روشن مى‏شود كه نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك بر حسب اصطلاحات مختلف تفاوت مى‏كند اگر علم به معناى مطلق آگاهى یا مطلق قضایاى متناسب به كار رود اعم از فلسفه مى‏باشد زیرا شامل قضایاى شخصى و علوم قراردادى و اعتبارى هم مى‏شود و اگر به معناى قضایاى كلى حقیقى استعمال شود مساوى با فلسفه باصطلاح قدیم خواهد بود اما اگر به معناى مجموعه قضایاى تجربى بكار رود اخص از فلسفه به معناى قدیم و مباین با فلسفه به معناى جدید مجموعه قضایاى غیر تجربى است چنانكه متافیزیك جزئى از فلسفه باصطلاح قدیم و مساوى با آن بر حسب یكى از اصطلاحات جدید آن مى‏باشد .

ولى باید دانست كه مقابل قرار دادن علم و فلسفه در اصطلاح جدید هر چند به گمان پوزیتویستها و امثال ایشان به معناى كاستن ارج مسائل فلسفى و انكار قدر و منزلت عقل و ارزش ادراكات عقلى است اما حقیقت غیر از آن است و در مبحث‏شناخت‏شناسى روشن خواهد شد كه ارزش ادراكات عقلى نه تنها كمتر از ارزش معلومات حسى و تجربى نیست بلكه به مراتب بیشتر از آنها است و حتى ارزش دانشهاى تجربى در گرو ارزش ادراكات عقلى و قضایاى فلسفى مى‏باشد .

بنا بر این اختصاص دادن واژه علم به دانشهاى تجربى و واژه فلسفه به دانشهاى غیر تجربى تنها به عنوان یك اصطلاح قابل قبول است و نباید از تقابل این دو اصطلاح سوء استفاده شود و مسائل فلسفى و متافیزیكى به عنوان مسائل ظنى و پندارى وانمود گردد چنانكه برچسب علمى هیچ گونه مزیتى را براى هیچ گرایش فلسفى اثبات نمى‏كند و اساسا این دو برچسب وصله ناهمرنگى است كه مى‏تواند نشانه جهل یا عوام‏فریبى جعل كنندگان آن به حساب آید و ادعاى اینكه اصول فلسفه‏اى مانند ماتریالیسم دیالكتیك از قوانین تجربى به دست آمده نادرست است زیرا قوانین هیچ علمى قابل تعمیم به علم دیگر نیست چه رسد به اینكه به كل هستى تعمیم داده شود مثلا قوانین روانشناسى یا زیست‏شناسى قابل تعمیم به فیزیك یا شیمى یا ریاضیات نیست و بالعكس قوانین این علوم در خارج از قلمرو خودشان كارآیى ندارد

تقسیم و طبقه‏بندى علوم

در اینجا سؤالى مطرح مى‏شود كه اساسا انگیزه جداسازى علوم از یكدیگر چیست پاسخ این است كه مسائل قابل شناخت طیف گسترده‏اى را تشكیل مى‏دهد و در حالى كه در این طیف بعضى از مسائل در ارتباط تنگاتنگ با بعضى دیگر قرار مى‏گیرند برخى دیگر از مسائل دور و بیگانه از هم هستند و چندان ارتباطى با یكدیگر ندارند .

از سوى دیگر فرا گرفتن بعضى از معلومات متوقف بر بعضى دیگر است و دست كم دانستن یك دسته به فهم دسته دیگر كمك مى‏كند در حالى كه چنین رابطه‏اى میان دسته‏هاى دیگر از دانستنیها وجود ندارد .

با توجه به اینكه فرا گرفتن همه معلومات براى هر دانش پژوهى میسر نیست و به فرض میسر بودن چنین انگیزه‏اى براى همه وجود ندارد چنانكه ذوق و استعداد افراد هم نسبت به فرا گیرى انواع مسائل مختلف است و با توجه به اینكه بعضى از دانشها وابسته به بعضى دیگر و آموختن یكى متوقف بر دیگرى است از این روى آموزشگران از دیرباز در صدد بر آمده‏اند كه از طرفى مسائل مرتبط و متناسب را دسته‏بندى كنند و دانشها و علوم خاص را مشخص سازند و از طرف دیگر علوم مختلف را طبقه‏بندى كنند و نیاز هر علمى را به علم دیگر و در نتیجه تقدم یكى را بر دیگرى روشن نمایند تا اولا كسانى كه انگیزه یا ذوق و استعداد خاصى دارند بتوانند گمشده خودشان را در میان انبوه مسائل بى‏شمار بیابند و راه رسیدن به هدفشان را بشناسند و ثانیا كسانى كه مى‏خواهند رشته‏هاى مختلفى از معلومات را فرا گیرند بدانند از كدامیك آغاز كنند كه راه را براى آموختن دیگر رشته‏ها هموار كند و فراگیرى آنها را آسانتر نماید .

بدین ترتیب علوم به قسمتها و بخشهاى گوناگون تقسیم شد و هر بخش در طبقه و مرتبه خاصى قرار گرفت از جمله تقسیمات علوم تقسیم كلى آنها به علوم نظرى و علوم عملى و تقسیم علوم نظرى به طبیعیات و ریاضیات و الهیات و تقسیم علوم عملى به اخلاق و تدبیر منزل و سیاست است كه قبلا به آن اشاره شد

ملاك مرزبندى علوم

بعد از آنكه لزوم دسته‏بندى علوم روشن شد سؤال دیگرى طرح مى‏شود كه علوم را بر اساس چه معیار و ملاكى باید دسته‏بندى و مرزبندى كرد .

پاسخ این است كه علوم را مى‏توان با معیارهاى مختلفى دسته‏بندى كرد كه مهمترین آنها از این قرار است:

1 بر اساس اسلوب و روش تحقیق قبلا اشاره كردیم كه همه مسائل را نمى‏توان با روش واحدى مورد تحقیق و بررسى قرار داد و نیز خاطر نشان كردیم كه همه علوم را با توجه به روشهاى كلى تحقیق مى‏توان به سه دسته تقسیم كرد:

الف علوم عقلى كه فقط با براهین عقلى و استنتاجات ذهنى قابل بررسى است مانند منطق و فلسفه الهى .

ب علوم تجربى كه با روشهاى تجربى قابل اثبات است مانند فیزیك شیمى و زیست‏شناسى .

ج علوم نقلى كه بر اساس اسناد و مدارك منقول و تاریخى بررسى مى‏شود مانند تاریخ علم رجال و علم فقه .

2 بر اساس هدف و غایت ملاك دیگرى كه مى‏توان بر اساس آن علوم را دسته‏بندى كرد فایده و نتیجه‏اى است كه بر آنها مترتب مى‏شود و هدف و غایتى است كه فراگیر از آموختن آنها در نظر مى‏گیرد مانند هدفهاى مادى و معنوى و هدفهاى فردى و اجتماعى .

بدیهى است كسى كه مى‏خواهد راه تكامل معنوى خود را بشناسد به مسائلى احتیاج دارد كه شخص علاقمند به تحصیل ثروت از راه كشاورزى یا صنعت به آنها احتیاج ندارد چنانكه یك رهبر اجتماعى نیازمند به داشتن معلومات دیگرى است پس مى‏توان علوم را طبق این اهداف گوناگون دسته‏بندى كرد .

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه

فلسفه علوم

3 بر اساس موضوع سومین ملاكى كه مى‏تواند معیار انفكاك و تمایز علوم واقع شود موضوعات آنها است‏یعنى با توجه به اینكه هر مساله موضوعى دارد و تعدادى از موضوعات در یك عنوان جامعى مندرج مى‏شود آن عنوان جامع را محور قرار مى‏دهند و همه مسائل مربوط به آن را زیر چتر یك علم گردآورى مى‏كنند چنانكه عدد موضوع علم حساب و مقدار كمیت متصل موضوع علم هندسه و بدن انسان موضوع علم پزشكى قرار مى‏گیرد .

تقسیم‏بندى علوم بر اساس موضوع بهتر از معیارهاى دیگر هدف و انگیزه جداسازى علوم را تامین مى‏كند چنانكه با رعایت آن ارتباط و هماهنگى درونى مسائل و نظم و ترتیب آنها بهتر حفظ مى‏شود و از این روى از دیرباز مورد توجه فلاسفه و دانشمندان بزرگ قرار گرفته است ولى مى‏توان در دسته‏بندیهاى فرعى معیارهاى دیگرى را نیز در نظر گرفت مثلا مى‏توان علمى را به نام خدا شناسى ترتیب داد و محور مسائل آن را خداى متعال قرار داد و سپس آن را به شاخه‏هاى فلسفى و عرفانى و دینى منشعب ساخت كه هر كدام با روش ویژه‏اى مسائل مربوط را مورد بررسى قرار دهد و در واقع معیار این انقسام جزئى را روش تحقیق تشكیل دهد همچنین ریاضیات را مى‏توان به شاخه‏هاى گونه‏گونى منشعب كرد كه هر شاخه بر اساس هدف خاصى مشخص شود مانند ریاضیات فیزیك و ریاضیات اقتصاد و بدین ترتیب تلفیقى بین معیارهاى مختلف به وجود مى‏آید

كل و كلى

عنوان جامعى كه بین موضوعات مسائل در نظر گرفته مى‏شود و بر اساس آن علم به معناى مجموعه مسائل مرتبط پدید مى‏آید گاهى عنوان كلى و داراى افراد و مصادیق فراوان و گاهى به صورت كل و داراى اجزاء متعدد است مثال نوع اول عنوان عدد یا مقدار است كه انواع و اصناف گونه‏گونى دارد و هر یك موضوع مساله خاصى را تشكیل مى‏دهد و مثال نوع دوم بدن انسان است كه جهازات و اعضاء و اجزاء متعددى دارد و هر كدام از آنها موضوع بخشى از علم پزشكى است .

تفاوت اصلى بین این دو نوع موضوع آنست كه در نوع اول عنوان موضوع علم بر تك‏تك موضوعات مسائل كه افراد و جزئیات آن هستند صدق مى‏كند به خلاف نوع دوم كه عنوان موضوع بر تك‏تك موضوعات مسائل صدق نمى‏كند بلكه بر مجموع اجزاء حمل مى‏شود

انشعابات علوم

از توضیحات گذشته به دست آمد كه تقسیم‏بندى علوم براى سهولت آموزش و تامین هر چه بیشتر اهداف تعلیم و تربیت انجام مى‏گیرد در آغاز كه معلومات بشر محدود بود امكان داشت كه همه آنها را به چند دسته تقسیم كرد و مثلا حیوان شناسى را به عنوان علم واحدى در نظر گرفت و حتى مسائل مربوط به انسان را نیز در آن گنجانید ولى رفته رفته كه دایره مسائل وسعت‏یافت و مخصوصا بعد از آنكه ابزارهاى علمى مختلفى براى تحقیق در مسائل تجربى ساخته شد بیش از همه علوم تجربى به شعبه‏هاى گوناگونى تقسیم شد و هر علمى به علوم جزئى‏ترى منشعب گردید چنانكه این جریان هنوز هم به شكل فزاینده‏اى ادامه دارد .

بطور كلى انشعاب علوم به چند صورت انجام مى‏پذیرد:

1 به این صورت كه اجزاء كوچكترى از كل موضوع در نظر گرفته شود و هر جزء موضوع شاخه جدیدى از علم مادر قرار گیرد مانند غده شناسى و ژن شناسى روشن است كه این نوع انشعاب مخصوص علومى است كه رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل رابطه كل و جزء است .

2 به این صورت كه انواع جزئى‏تر و اصناف محدودترى از عنوان كلى در نظر گرفته شود مانند حشره شناسى و میكرب شناسى این انشعاب در علومى پدید مى‏آید كه رابطه بین موضوع علم و موضوعات مسائل رابطه كلى و جزئى است نه كل و جزء .

3 به این صورت كه روشهاى مختلف تحقیق به عنوان معیار ثانوى در نظر گرفته شود و با حفظ وحدت موضوع شاخه‏هاى جدید پدید آید و این در موردى است كه مسائل علم با روشهاى مختلف قابل بررسى و اثبات مانند باشد مانند خدا شناسى فلسفى و خدا شناسى عرفانى و خدا شناسى دینى .

4 به این صورت كه اهداف متعدد به عنوان معیار فرعى در نظر گرفته شود و مسائل متناسب با هر هدف به نام شاخه خاصى از علم مادر معرفى گردد چنانكه در ریاضیات گفته شد.

خلاصه

1 فلسفه به صورت مضاف گاهى در مورد معلومات غیر تجربى به كار مى‏رود و اضافه آن صرفا براى نشان دادن نوع مسائل مورد بحث است مانند فلسفه خدا شناسى چنانكه اضافه علم در مورد معلومات تجربى همین نقش را ایفاء مى‏كند مانند علم زیست‏شناسى .

2 كلمه فلسفه گاهى به علم خاصى اضافه مى‏شود و منظور از آن تبیین اصول و مبانى آن علم است كه بعضا تاریخچه و هدف و روش تحقیق و سیر تحول و مطالبى مانند آنها را نیز در بر مى‏گیرد .

3 متافیزیك نام مجموعه‏اى از مسائل عقلى است كه با روش تجربى قابل اثبات نیست .

4 نسبت بین علم و فلسفه و متافیزیك به حسب معانى مختلف آنها تفاوت دارد و طبق بعضى از اصطلاحات علم اعم از فلسفه و فلسفه اعم از متافیزیك است .

5 هدف از دسته‏بندى و طبقه‏بندى دانشها این است كه هر كسى بتواند مجموعه مسائل مورد نظر خود را جداگانه بیاموزد و آموزش علوم به صورت آسانتر و سودمندترى انجام گیرد .

6 مرزبندى علوم بر اساس معیارهاى مختلفى از جمله روش هدف و موضوع انجام مى‏گیرد و تقسیمات معروف معمولا بر اساس اختلاف موضوعات انجام گرفته است .

7 نسبت بین موضوع علم و موضوعات مسائل گاهى نسبت بین كل و جزء است و گاهى نسبت بین كلى و جزئى .

8 انشعاب علوم گاهى با ریز كردن موضوع و گاهى با محدود كردن دایره آن و گاهى بر اساس اختلاف روشها و زمانى بر طبق تفاوت اهداف حاصل مى‏شود.

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1

لینک به دیدگاه
  • 10 ماه بعد...

به عقیده من در جایی که فلسفه کلاسیک یونان از بازگویی هایی متافیزیکی جای مانده ، فلسفه اسلامی این حفرات را به خوبی پر کرده ، وجود برگ برنده ای به نام متون دینی و تاریخی در اسلام توانسته است در جاهایی که ارسطو از بازگو کردن بحث یکی و واحد و دوتایی و کثرت در کتاب مابعد الطبیعه درمانده است ، بوعلی سینا در الاشارات و الاتنبیهات به طور مفصل آن را حلاجی کند و خواننده را از جواب های بی شماری اغنا کند. البته من ایرادی که به فلسفه اسلامی میگیرم این است که برخی از فیلسوف ها بیشتر از حد از بکارگیری حکم جذبه عرفانی در شناخت نفس و وجود نفس و وجود روح اسفاده کرده و بیش از اندازه روی آن مانور داده اند ، این کار باعث شده خود بخود فلسفه از معیارهای خود دور شود و ما آن را با یک آمیختگی بی قانون متلاشی کنیم ، این ایراد به ذات فلسفه اسلامی نیست بلکه به بکارگیری مطالب آن توسط برخی فلاسفه مربوط می شود

. . . .

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...