محمــد 4415 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 فروردین، ۱۳۹۰ «استفن ویلیام هاوکینگ» هشتم ژانویه ۱۹۴۲ در انگلستان متولد شد. وی فیزیکدان نظری و کیهان شناسی است که کارهای علمی اش از حدود ۴۰ سال پیش در مجامع علمی شناخته شده است و کتاب ها و سخنرانی هایش در همایش ها، از او یک چهره محبوب نزد مردم عادی پدید آورده است. وی عضو ثابت بسیاری از انجمن های علمی است، از جمله انجمن سلطنتی علوم، و به دلیل پژوهش هایش مدال ها و نشان های بسیاری دریافت کرده است، از جمله در سال ۲۰۰۹ مدال آزادی را از رئیس جمهوری امریکا دریافت کرد. «هاوکینگ» از سال ۱۹۷۹ تا ۲۰۰۹ میلادی یعنی به مدت ۳۰ سال استاد ریاضیات لوکاس در دانشگاه کمبریج بود. او به خاطر پژوهش هایش در زمینه کیهان شناسی و گرانش کوانتومی و به ویژه در زمینه سیاهچاله ها، دانشمندی شناخته شده است. علاوه بر همه اینها، کتاب نامدار وی با عنوان «تاریخچه زمان» که ۲۳۷ هفته متوالی، عنوان پرفروش ترین کتاب بریتانیا را به خود اختصاص داد، باعث شهرتش نزد مردم و کتابخوان های غیرمتخصص شد. از مهم ترین کارهای پژوهشی و علمی «هاوکینگ» می توان به تلاش برای تلفیق مکانیک کوانتوم و نسبیت عام و دستیابی به نظریه نهایی فیزیک یا نظریه همه چیز و پیش بینی نظری آن که سیاهچاله ها باید تابش هایی از خود گسیل کنند، اشاره کرد. امروزه این تابش ها را به نام تابش «هاوکینگ» (گاهی تابش بِکنشتاین هاوکینگ) می نامند. زمینه پژوهشی اصلی وی کیهان شناسی و گرانش کوانتومی است. از مهم ترین دستاوردهای وی مقاله ای است که به رابطه سیاهچاله ها و قانون های ترمودینامیک می پردازد. او نشان می دهد که در افق رویداد سیاهچاله ها زوج های ذره های مجازی تشکیل می شود و با گسیل شدن این ذره ها به محیط اطراف، در حقیقت سیاهچاله ها هم از خود تابش گسیل می کنند. تا پیش از آن تاریخ کمتر کسی گمان می برد سیاهچاله ها هم تابش دارند. این نظر «هاوکینگ» در ابتدای کار با مخالفت های بسیاری روبه رو شد. وی بعدها به کنایه گفت که بر سیاهچاله ها نوری افکنده است. اما یکی از مهم ترین جنبه های زندگی وی (که تا حدود زیادی باعث شهرتش نیز شده است) ابتلای او به یک بیماری نادر و درمان نشدنی است. «هاوکینگ» به یک بیماری شدید اعصاب حرکتی مبتلاست. این بیماری، طی سال های دراز در بدنش گسترش یافت و او را به صورت کامل فلج کرده است. «استفن هاوکینگ» در ژانویه ۱۹۶۳ و در آغاز ۲۱سالگی، به دنبال احساس ناراحتی در عضله های دست و پا به بیمارستان مراجعه کرد. آزمایش هایی که روی او انجام شد، علائم بیماری بسیار نادر و درمان ناپذیری را نشان داد. این بیماری که به نام اسکلروز جانبی آمیوتروفیک یا ALS شناخته می شود، بخشی از نخاع و مغز و سیستم عصبی را از کار می اندازد و به تدریج اعصاب حرکتی بدن را از بین می برد و با تضعیف ماهیچه ها، فلج عمومی بدن را در پی می آورد، به طوری که به مرور توانایی هرگونه حرکتی از شخص سلب می شود. معمولاً مبتلایان به این بیماری بی درمان مدت زیادی زنده نمی مانند که این مدت برای «استفن» بین دو تا سه سال پیش بینی شده بود. پس از این اتفاق، «استفن هاوکینگ» دچار ناراحتی و افسردگی شد و همه آرزوهای خود، مانند تحصیل در دوره دکترا را از دست رفته می دید. رسانه ها گفتند وی به موسیقی «واگنر» و افراط در نوشیدن پناه برد اما خود «هاوکینگ» اینها را افسانه پردازی های رسانه ها معرفی می کند و می گوید فقط افسرده و ناامید شده بود. وی در اثر این ناامیدی به اتاقی که در دانشگاه داشت پناه برد و در تنهایی خود، ساعت ها متفکر و بی حرکت ماند. خودش بعدها تعریف کرد که یک شب دچار کابوسی شد و در خواب دید که «به اعدام محکوم شدم و مرا برای اجرای حکم می برند. من در آن موقعیت حس کردم که هر لحظه از زندگی چقدر برایم ارزشمند است. بعد از بیداری نیز به یاد آوردم که در بیمارستان با یک جوان مبتلا به بیماری سرطان خون هم اتاق بودم. آن جوان از فرط دردهای زجرآور، بسیار فریاد می کشید.» وی می گوید: «دریافتم اگر به بیماری درمان ناپذیری مبتلا هستم، دست کم درد نمی کشم.» به علاوه طبع لجوج و نقادش که هیچ چیز را به آسانی نمی پذیرفت، به وی یادآور شد از کجا معلوم که پیش بینی پزشکان درست از کار دربیاید و چه بسا که این تشخیص شان هم از نوع اشتباه های کتاب های درسی باشد. (معروف است که وی در دوره دبیرستان و دانشگاه به جای خواندن کتاب ها و حل مسائل آنها تلاش می کرد اشتباه های کتاب های درسی را بیابد و از این لحاظ بسیار به خود می بالید.) هر چند تشخیص پزشکان درباره نوع بیماری صحیح بود اما خوشبختانه حدس شان درباره سرنوشت نهایی بیمار شان اشتباه بود. اما در همین هنگام حادثه ساده ای رخ داد که مسیر زندگی وی را به کل دگرگون کرد. این اتفاق برای مبارزه با ناامیدی و بدبینی قوت قلب و اعتماد به نفس بیشتری به او داد. این اتفاق آشنایی اش با دختری به نام «جین وایلد» بود که بعدها همسرش شد. جین دانشجوی دانشگاه لندن بود اما تحت تاثیر هوش فوق العاده و شخصیت استثنایی «استفن» چنان مجذوب او شده بود که هر هفته به سراغش می آمد و ساعتی را با او گفت وگو می کرد. آنها پس از چندی رسماً نامزد شدند و «استفن» تحصیلات دانشگاهی اش را از سر گرفت زیرا برای ازدواج با «جین» باید درآمدی داشته باشد. درآمد یعنی شغل مناسب و شغل مناسب یعنی باید هرچه زودتر دکترا بگیرد. «جین» بعدها تعریف کرد هنگامی که از او رشته تحصیلی اش را پرسید، وی جواب داد «cosmology» یعنی کیهان شناسی، اما من این کلمه را «cosmetics» پنداشتم یعنی مواد و لوازم آرایشی. «استفن» هم هیچ توضیحی نداد، اصلاً آدم های بزرگ درباره این موضوع ها کمتر سخن می گویند. او طی دو سال با اشتیاق و پشتکار و در حالی که رشد بیماری را در عضلاتش شاهد بود، برنامه پژوهشی دانشگاه را پیگیری کرد. او ابتدا ناچار شد به کمک یک عصا و سپس با استفاده از دو عصا راه برود. در سال ۱۹۶۵ با «جین» ازدواج کرد. او چنان غرق امید و شادی بود که به پیش بینی دو سال پیش پزشکان در مورد مرگ قریب الوقوعش نمی اندیشید. «جین» تا سال ۱۹۹۱یار و یاور استفن ماند و از او نگهداری کرد. بسیاری بر این باورند که «استفن» پیشرفت های خود را تماماً مدیون «جین» است، چراکه «جین» پذیرفت به دلیل وضعیت جسمی «استفن» و نیاز او به یک پرستار تمام وقت، به طور موقت از ادامه تحصیل صرف نظر و با کمال میل ازخودگذشتگی کند و برخلاف دیگر زنان هم رده خود، به عنوان زن «خانه دار» قانع باشد. در همین مدت او نقش منشی و دستیار «استفن» را نیز داشت. بسیاری که زندگی این زوج را می دیدند، می گفتند این دو بر لبه پرتگاهی زندگی می کنند و به زودی به دره جدایی سقوط می کنند اما این ازدواج به لطف از خود گذشتگی «جین» سال ها پایدار ماند. این دو در آن سال از یکدیگر جدا شدند. نه «جین» و نه «هاوکینگ» هیچ کدام از دلیل این جدایی سخن نگفتند. البته از روحیات و اخلاقیات «جین» و «هاوکینگ» نیز چنین چیزی انتظار می رفت. به هر روی، برخی آشنایان این زوج خوشبخت اما بدفرجام دلیل این جدایی را مشکلات ناشی از شهرت «استفن» و تشدید بیماری او و حتی اختلاف نظر اعتقادی حدس زدند. استفن که از این ازدواج سه فرزند داشت، بعدها با یکی از پرستارانش به نام «الن میسون» ازدواج کرد. همسر اول «الن»، «دیوید میسون» و سازنده نخستین دستگاه گویا برای استفن بود. پروفسور «استفن هاوکینگ» اکنون ۶۸ سال دارد و ظاهراً نیم قرن بیش از آنچه پزشکانش حدس می زدند، زندگی کرده است، البته اگر بتوان وضع کاملاً استثنایی او را در حال حاضر زندگی نامید. البته پیش بینی پزشکان در مورد بیماری فلج پیش رونده او نادرست نبود و این بیماری اکنون به همه بدنش چنگ انداخته است. از اواخر دهه ۶۰ برای نقل مکان از صندلی چرخدار (ویلچر) استفاده می کند و قدرت تحرک از همه اجزای بدنش به جز دو انگشت دست چپش سلب شده است. با این دو انگشت او می تواند دکمه های رایانه بسیار پیشرفته ای را فشار دهد که اختصاصی برای او ساخته اند. این کامپیوتر به جای «استفن» حرف می زند و رابطه اش را با دنیای خارج برقرار می کند زیرا «استفن» از سال ۱۹۸۵ قدرت گویایی خود را هم از دست داده است. او در سال ۱۹۸۵ از سفری به دور جهان بازگشت و مدتی در ژنو به سر برد. وی به مرکز پژوهش های هسته ای اروپا (سرن) در ژنو رفت و با دانشمندان این مرکز دیدار کرد. یک شب که «استفن هاوکینگ» تا دیروقت مشغول کار بود، ناگهان راه نفس کشیدنش مسدود شد. وی به سختی نفس می کشید و صورتش کبود شد. بی درنگ او را به بیمارستان رساندند و معالجه اضطراری را آغاز کردند. معمولاً مبتلایان به بیماری ALS در مقابل سینه پهلو حساسیت شدیدی دارند و در صورت ابتلا به آن می میرند که این خطر برای «استفن هاوکینگ» هم پیش آمده بود. گرفتن راه تنفسی او به دلیل ابتلا به سینه پهلو بود. پس از چند روز بستری شدن در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان، سرانجام تصمیم گرفتند با اجازه همسرش در عمل جراحی مخصوص، مجرای تنفسی او را باز کنند. اکنون جین باید درباره «استفن» عزیز تصمیم می گرفت. بدیهی بود زندگی «استفن» بیش از هر چیز دیگری برای «جین» مهم بود. هرچند «هاوکینگ» در نتیجه این عمل از خطر مرگ جست، اما در نتیجه این عمل صدای خود را برای همیشه از دست داد. البته باید در نظر داشت با جایگزینی رایانه مخصوص سخنگو، ارتباط او با اطرافیانش حتی بهتر از سابق شد زیرا قبلاً به علت ضعف عضلات صوتی با دشواری و نارسایی زیاد صحبت می کرد. یکی از خبرنگاران تعریف می کرد پیش از آنکه با «استفن» ملاقات کنم، دوستان و همکارانش مرا از وضعیت جسمی نامساعد او آگاه کردند و گفتند وی به سختی می تواند سخن بگوید و سخنانش برای دیگران مفهوم نیست و نزدیکانش هم متوجه همه کلمه ها نمی شوند و باید یک بار دیگر از او بپرسند. هدف نزدیکان «هاوکینگ» آن بود که وضعیت «استفن» برای او غیرمنتظره نباشد. به هر روی خبرنگار می گوید من خودم را برای بدترین وضعیت ممکن آماده کردم اما وقتی از نزدیک «هاوکینگ» را دیدم متوجه شدم وضعیت از آنچه من تصور می کردم بغرنج تر است. اما با این دستگاه ترکیب کننده صوتی وضعیت تا حدودی بهتر شده است. حدود سه هزار کلمه در این دستگاه برنامه ریزی شده است و هر بار که استفن بخواهد سخنی بگوید با انتخاب کلمات و فشردن دکمه های رایانه (با انگشت هایی که هنوز کار می کنند) جمله مورد نظرش را می سازد و صدای مصنوعی به جای او حرف می زند. البته این گونه سخنگویی ماشینی طولانی تر است اما خود استفن که هرگز خوشبینی اش را از دست نمی دهد، عقیده دارد این شیوه به او وقت می دهد به آنچه می خواهد بگوید، خوب بیندیشد و هرگز نسنجیده حرف نزند. اما نکته ای که درباره خصوصیات روحی و اخلاقی «هاوکینگ» جالب است آن است که همه این معلولیت ها و ناتوانی در تکلم، باعث انزوا و گوشه گیری وی نشده است و وی همچنان با دیگران ارتباط دارد. وی همچنان به زندگی اجتماعی خود ادامه می دهد و با خودرو ویژه ای که اختصاصی برای او تجهیز شده است (و هزینه آن از بودجه یک جایزه بین المللی فیزیک فراهم شده است) به کنسرت می رود و در مهمانی هایی که با همکاران و دوستانش دارد با ویلچرش در میانه جمع می رقصد. در سال ۱۹۸۹ فیلم مستندی از او با نام «آگاه ز اسرار جهان» (Master of the Universe: Stephen Hawkin) ساخته شد. «جین» در این فیلم می گوید: «من با خوشبینی کامل شروع کردم. این خوشبینی بعدها به او هم سرایت کرد. اراده او دیگر از توانایی های من پیشی گرفته است. من دیگر نمی توانم پا به پای او قدم بردارم. فکر می کنم او مایل است برای مقابله با وضعیت خود هرکاری را که مایل است، انجام دهد.» آنچه در پی می آید نگاهی است گذرا به زندگی و دستاوردهای یکی از بزرگ ترین دانشمندان دوران ما. روزنامه شرق ( برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام ) 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده