spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ نقل قولهایی از افراد متفاوت از کتاب " در زندگی فهمیده ام که ... " فهمیده ام که یک زلزله 7 ریشتری تمام مشکلات دیگر زندگی آدم را کم اهمیت می کند. 28 ساله فهمیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته " از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است . 54 ساله فهمیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری . 12 ساله فهمیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به زنت بگویی " دوستت دارم" . 61 ساله فهمیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم ، آن را به نحو احسن انجام می دهم . 48 ساله فهمیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. 20 ساله فهمیده ام که وقتی مامانم میگه " حالا باشه تا بعد " این یعنی " نه" . 7 ساله فهمیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. 42 ساله فهمیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند . 64 ساله فهمیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم . 5 ساله فهمیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک " زندگی خوب" حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند . 72 ساله فهمیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد . 29 ساله فهمیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. 34 ساله فهمیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری ، باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید - 29 ساله فهمیده ام که نباید با نگرانی در مورد چیزهایی که تنها امکان رخداد آنها وجود دارد زندگی کرد ولی نباید آنها را کامل هم کنار گذاشت. فهمیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده . 28 ساله فهمیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست... اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! 27 ساله فهمیده ام که خیلی از چیزهایی که ناراحتمان می کنند در واقع ارزش ناراحت شدن را ندارند! 24 ساله پ .ن 1: من در زندگی فهمیدم که هر آنچه رو که دوست داری برعکس میشه و از هر چی هم که بدت بیاد سرت میاد . میشه آدمها رو دوست داشت البته همه دوست داشتنی نیستن . فهمیدم که برای چیزها و انسانهایی که مطلوبت هستند باید مبارزه کرد . فهمیدم که باید مهربون بود و بدی نکرد . فهمیدم که دوست خوب چقدر خوبه . فهمیدم که همیشه هم عرف و بایدها و نبایدها و هنجارهای جامعه درست نیست . فهمیدم گاهی آدم به حماقتهای خودش میخنده و فهمیدم که همیشه باید منطقی فکر کرد . فهمیدم که نباید احساس رو پنهان کرد و باید بیانش کرد . فهمیدم که بهترین پدر و مادر دنیا رو دارم و .... پ . ن 2 : شما چه چیزهایی فهمیدید ؟ 8 لینک به دیدگاه
Ha.Mi.D 8376 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ پ . ن 2:فهمیدم که بعضی چیزا تو زندگی جبرِ.فهمیدم که اگه مذهب نبود زندگی چقدر زیباتر میشد.فهمیدم که زمان هیچوقت برنمیگرده.فهمیدم که هر کاری رو باید موقع خودش انجام داد.فهمیدم که یه چیزایی هست که نباید شکوند.فهمیدم که زندگی در عین آسونی سختِ نه برعکس اینکه میگن در عین سختی آسونِ.فهمیدم که خیلی کم از تواناییم استفاده کردم.فهمیدم که باید به بقیه احترام گذاشت.فهمیدم که فقط من تو این دنیا نیستم.فهمیدم که انسان یعنی چی.فهمیدم که خوب به چی میگن بد به چی میگن.فهمیدم که بودن یا نبودن،مسئله این نیست وسوسه این است.فهمیدم که خیلی پیزا رو هنوز نفهمیدم... 5 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۸۹ من فهمیدم که هیچ وقت به هیچ چیز یا هیچ کسی نباید بیشتر از یه حدی بها بدی . فهمیدم که بعضی آدما لیاقت محبت ندارن ولی تو همواره باید محبت کنی. فهمیدم که گاهی حرف زدن با بچه های دستفروش سر چهار راه می تونه لذت بخش ترین کار دنیا باشه. فهمیدم که آدم هیچ وقت به نقطه ای نمی رسه که کاملاً راضی باشه پس باید در لحظه زندگی کرد. فهمیدم که باید واسه خودت یه سری قانون تعریف کنی و تا سر حد مرگ بهش پابند باشی. فهمیدم که زندگی ارزش زندگی کردن و نداره ولی لیاقت تسلیم شدنم نداره . وقتی بچه بودم دنیام خونه مون بود ... بعد شد خونه و کوچه و مدرسه ... بعد شد مشهد ... بعد کشور ... بعد شد فقط خودم ... و الان حس می کنم خیلی کوچیکتر از اونیه که بشه تعریفش کرد یا خیلی بزرگتر از اونیه که بشه درکش کرد. پ.ن: من چقد چیزی فهمیدم ... یه وقت فرار مغزها نشم 5 لینک به دیدگاه
کهربا 18089 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۸۹ مطالب زیبایی است ولی تو چندتا تاپیک باید این مطالبو بخونیم؟!!! 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده