amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 19 آذر، ۱۳۸۸ دوستان عزیز سعی کنن تا مثل من حکایتهای نابی که از قدیم الایام تو انجمن سر زبانها بوده رو اینجا بنویسن تا سایر عزیزان پندی در خور توجه بگیرن!:w139: محمد(ادمین) هر بار که می خواست اجرت ابوذر را بدهد، جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. این بار هم همین کار را کرد. ابوذر با اشتیاق پول را گرفت و جمله ای را که محمد نوشته بود، خواند. روی اسکناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن. ابوذر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه کند. پشت اسکناس نوشته شده بود: کلک، تو که هنوز پولدار نشدی! ابوذر خندید با صدای بلند؛ هرچند صدای خنده خود را نمی شنید. لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ روزی امین(مدیر ارشد مکانیک) نزد مدیر سایت(امیر) رفت و پرسید: آیا میشود بی دلیل کسی را اخراج کنم؟؟ مدیر سایت گفت: نخیر، نمیشود. امین گفت: اما ما کردیم، شد! لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ آورده اند که ابوذر خری داشت که امین آن را بدزدید. ابوذر هم حیران و سرگردان از این و آن سراغ خر را می گرفت. روشنفکر گفت: “گناه تو بود که خر را خود نبسته بودی.” دیگری (جاوید بوی) گفت: “گناه غلام تو بود، که در طویله را باز گذاشته بود.” ابوذر که درمانده شده بود، گفت : “راستی که همۀ گناهان را ما کردیم، و دزد (امین) بی گناه است!” :icon_pf (34): لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ روزی دزد سوسولی ( شادمهرباز ) خروس روشنفکر را بدزدید و در کیسه اش گذاشت, روشنفکر که دزد سوسول را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت: خروسم را بده! دزد سوسول بعد از خوردن قسم حضرت عباس و کلی دگر گفت: من خروس تو را ندیده ام, روشنفکر دفعتا دم خروس خود را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد سوسول گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید. لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ امین بد اخلاقی نزد طبیب روشنفکر آمد و گفت: حال من خوب نیست.غذایم هضم نمی شود.چشم هایم خوب نمی بیند.اطرافیانم حرف من را گوش نمی دهند... روشنفکر گفت داروی درد تو این است که تا سه روز پیاپی هیچ نخوری و نیاشامی! امین گفت: آن وقت خواهم مرد. روشنفکر گفت من هم همین را می خواهم. هم خودت راحت می شوی هم اطرافیانت. لینک به دیدگاه
Amin 6457 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ روزگاری اندر تالار مکانیک سوالات تخصصی کم پرسیده میشد .تا اینکه محمد امین نامی وارد انجمن شد و این چنین سوال کرد که چرا زنبور عسل گل می خورد ؟ امین خوشحال از اینکه بالاخره یک نفر سوال کرده این چنین پاسخش داد که : چون زنبور عسل دروازبان ندارد . و اینگونه شد که سوالات تخصصی در تالار شروع شد و تا به امروز ادامه دارد 8 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ امینی به روشنفکر بیست هزار پول داد که نزد محمد شهادت بدهد که صد خروار گندم از افسون می خواهد. چون در محضر محمد حاضر شدند و امین ادعای خود را بیان نمود، نوبت شهادت روشنفکر رسید چون او عادت به دروغگویی نداشت (و ندارد):4chsmu1:، گفت: شهادت می دهم که این شخص صد خروار جو از طرف می خواهد. محمد گفت:او ادعای گندم می کند تو شهادت جو میدهی؟ گفت:با من قرار گذاشته شهادت بدهم شهادت گندم یا جو طی نکرده است. :w139: لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ روزی ابوذر زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن.امین از انجا می گذشت وقتی ماجرا را دید گفت: اینکه دیگر شکر کردن ندارد. ابوذر گفت: امین جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟! لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ روشنفکر به بالای منبری در انجمن رفت و خطاب به کاربران مرد گفت : هرکس از زن خود ناراضی است بلند شود. همه ی مردها بلند شدند جز یک نفر. روشنفکر به آن مرد گفت : تو از زن خود راضی هستی؟ آن مرد (محمد) گفت : نه ... ولی زنم دست و پامو شکسته نمی تونم بلند شم!:4chsmu1: لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ یکی از مدیران ابوذر، روشنفکر را در گوشۀ خرابه ای از باشگاه بدید و گفت: “چرا اینجا نشسته ای؟ برخیز و نزد محمد برو که به هر دیوانه، پنج درم پاداش می دهد.” روشنفکر بخندید و گفت: “اگر راست می گویی، تو برو که به تو ده درم خواهد داد، چرا که دیوانگی تو دو برابر دیگران است.” :4chsmu1: لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ علی(پسر مشهدی) با دختری زيبا در تهران بزرگ دوستی کرد و وقتي نام وی را بپرسيد دخترک گفت : نام من حماره. علی گفت : اين نام را عوض کن چون حمار يعني خر و اسم درستي نباشد. دخترک نامش را عوض کرد و بگذاشت قاطر ! علی گفت : اين دفعه نام تو از اول بهتر شده ولي هنوز از طويله خارج نشدي... لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ گویند که فرشته رهایی بخش انجمن(ستاره آبی) بر محمد نازل شد و او را گفت که چند صباحی بیش در این انجمن نخواهی بود وصیت نامه ات را به کاربران بگو ... محمد همه کاربران را در مکانی به نامه تالار گفتگوهای آزاد سایت جمع کرد و گفت: ای کاربران عزیز من، همانا دو چیز را میان شما به یادگار میگذارم، قوانینی که خود وضع کرده ام و اهل انجمنم را. سپس گفت: هرکه را من ادمین اویم بعد از من maryam.j ادمین اوست. ابوذر را گفتند که مراد ادمین از اهل سایت چه کسانی هستند: گفت، من، بقیه مدیران و همکاران اینها از قوانین ادمین جدا نمیشوند تا روزی که انجمن بسته شود.:w139: لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ ابوذر را گفتند: مدیریت از كه آموختی؟ گفت: از امین، كه هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز كردم لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ در شهری برای اولین بار چرخ و فلکی نصب میکنند ... محمد به شهرداری زنگ میزند و میگوید: دست شما درد نکند، از وقتی این پنکه بزرگ را نصب کرده اید ... هوا بسیار خنک شده است لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ روزی ابوذر مدام به موبایلش نگاه میکرد و میخندید ... از او پرسیدند: چرا میخندی؟ آیا کسی برای تو اس ام اس میفرستد؟؟ ابوذر هم گفت: آری، کسی مدام اس ام اس میدهد و میگوید : :4chsmu1:Battery Low لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ بهترین کاربر باشگاه... کاربري ازمحمد پرسيد: بهترين کاربر کيست؟ محمدش پاسخ داد: به نزد روشنفکرجوان برو. ابوذری آنجاست. بهابوذر توهين کن. کاربر گفت: اما چرا بايد اين کار را بکنم.ابوذر پاسخ نمي دهد. محمد گفت: خوب پس با پستهایت به آن حمله کن. کاربر پاسخ داد: اين کار را هم نمي کنم. پستهایم پاک میشوند. و اگر با تاپیک هايم به آن حمله کنم,امتیازاتم کم مي شوند، و هيچ اثري روي ابوذر نمي گذارند. من اين را نپرسيدم. پرسیدم بهترين کاربر کيست؟ محمد پاسخ داد: بهترين کاربر به آن ابوذر مي ماند، بي آنکه کی بُردش را از میز بيرون بکشد، نشان مي دهد که هيچ کس نمي تواند بر او غلبه کند! لینک به دیدگاه
Amin 6457 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ دیر زمانی در این انجمن کاربری بود کامیار نام که از دهانش جز قند و عسل هیچ چیز نمی تراوید و حال ان کاربر قصد ترک این انجمن نموده است و گویا با مدیران قهر کرده و از انجمن نا راضی است اما زود زمانی فرا خواهد رسید که ان کاربر به جمع دوستان خود بازگردد و از کرده ی خود پشیمان و نادم خواهد شد 5 لینک به دیدگاه
Abo0ozar 8637 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ دیر زمانی در این انجمن کاربری بود کامیار نام که از دهانش جز قند و عسل هیچ چیز نمی تراوید و حال ان کاربر قصد ترک این انجمن نموده است و گویا با مدیران قهر کرده و از انجمن نا راضی است اما زود زمانی فرا خواهد رسید که ان کاربر به جمع دوستان خود بازگردد و از کرده ی خود پشیمان و نادم خواهد شد يه خبر خوش بدم. كاميار اومد سايت و گفت از هفته ديگه مياد 4 لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 20 آذر، ۱۳۸۸ يه خبر خوش بدم.كاميار اومد سايت و گفت از هفته ديگه مياد :w420:..........................:icon_pf (12): لینک به دیدگاه
amin 202 مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۸۸ روزی محمد و حمعی از سایتیان به شكار رفته بودند ، Savarna نیز با آنها بود . در شكارگاه ، آهویی نمودار شد و محمد تیری بسوی آهو انداخت ، ولی به شكار نخورد . Savarna گفت : احسنت ! محمد غضبناك شده و گفت : مرا مسخره می كنی ؟ Savarna گفت : احسنت من به آهو بود كه خوب فرار كرد . لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده