مرید 1252 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ دوستان عزیز سلام از این به بعد دوستانی که مایل بخواندن ونظر دادن در مورد شعرهای بنده حقیر هستند می توانند سری به اینجا بزنند و بنده را مورد لطف قرار دهند آماده هرگونه نظر و پیشنهاد از طرف عزیزان هستم البته در پستهای دیگر نیز در خدمت خواهم بود با ید و نام آفریننده مهر منتظر ... تا صبح برای دیدنت بیدارم از عشق تو دل نمی شود بردارم از هر چه میان ما جدایی انداخت تا آخر عمر کاملا بیزارم دل ... دلبرم دل برد ودل را در دلش تنها گذاشت دل به دیگر دل سپرد ودل درونش جا گذاشت دل به دریا زد دل و دل را ز دل بیرون کشید دل زعشقش دل برید وروی دل هم پا گذاشت شرم ... خجالت میکشم از تو بگویم دوستت دارم ولی حتی نمی خواهم ز عشقت دست بردارم به من صد بار میگو یند عشقت درد سر دارد و من صد بار می گویم هوای درد سر دارم 9 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۸۹ ممنون مرید جان ترشی نخوری به جایی میرسی اما اگه میشه یه کم بزرگتر بنویس ممنون عزیزم. 7 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ بسیار زیبا بودن....:icon_gol: امیدوارم ادامه پیدا کنه..... 6 لینک به دیدگاه
مرید 1252 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 دی، ۱۳۸۹ سلام از اظهار نظرتان ممنونم بخودم امیدوارشدم اینم یه شعر تازه که از نوع غزل مثنویست بازیچه... بازهم یک روز تنها میشوی همسفر با سیل غمها میشوی باز می گردی مرا پیدا کنی عشق خود را در نگاهم جا کنی باز میگویی پشیمان بود ه ای پای بند عهد وپیمان بوده ای باز می گویی که از عشقت پرم قلب تو شیشه است منهم آجرم باز می گویی به من دل بسته ای از تمام لحظه هایت خسته ای از همه دق ودلی خالی شدی مثل نقاشیهای یک قالی شدی باز می گویی مرا احساس کن خانه ام را پر ز عطر یاس کن باز هم هر روز خواهش میکنی گونه هایم را نوازش میکنی رفته رفته در دلم جا می کنی نامه ای از عشق امضا میکنی باز می بوسی مرا با دلبری ادعا داری زمن عاشق تری مدتی با عشق من سر میکنی بعد فکر یار دیگر می کنی گشته ای بازیچه میل وهوس عقل زندانیست در کنج قفس عقل و عشق اصلا نمی آید به هم صبر کن تا عاشقی یادت دهم عاشقی یعنی سراسر انتظار انتظاری درد ناک وبی قرار عاشقی یعنی که حالا نیستی فکر کن بعداز خودت با کیستی عاشقی یعنی تمنا ونیاز باز ناز وباز نازو باز ناز عاشقی یعنی که رسوا می شوی گاه پنهان گاه پیدا می شوی عاشقی یعنی دوچشم اشکبار خاطری آشفته قلبی داغ دار عاشقی یعنی همیشه اشک وآه سوختن در آتش اما بی گناه عاشقی یعنی هوایت ابری است ناله نفرین از این بی صبری است عاشقی یعنی سراسر او شدن با دل معشوقه ات هم سو شدن آنچه گفتم شمه ای از عاشقیست راه کار ساده دل داده گیست حال اگر احساس خوبی داشتی در وجودت بذر عشقی کاشتی یا علی این گوی واین میدان بیا با دو پا نه با دل و با جان بیا 7 لینک به دیدگاه
راه سبز امید 1331 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ من هیچ حرفی ندارم بزنم جز اینکه بگم اشکمو در آوردی 6 لینک به دیدگاه
راه سبز امید 1331 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ راستی شرمندم که فقط میتونم یه تشکر بزارم شعراتون خیلی بیشتر از یه تشکر میرزه 6 لینک به دیدگاه
مرید 1252 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۳۸۹ بازهم از لطف یک یکتان سپاسگذارم اینم غزلی تازه برای عاشقان خانوم فاطمه زهرا (س) بانوی عشق طلایی... دور از تو بودن چه سخت است بانوی عشق طلایی چشمان تو آفتاب است لبخند تو روشنایی با رفتنت باورم شد خورشید هم رفتنی بود اما نشستم که شاید روزی دوباره بیایی باور کن اینجا که هستم این دل دمی شادمان نیست حتی نمانده کنارم با درد من آشنایی بگذار راحت بگویم وقتی سفر کردی آن شب می سوزد این دل از آن شب در شعله های جدایی بر روی گل های خانه گرد سیاهی نشسته دیگر ندارد قناری شوری نشاطی نوایی شب در سکوتی غم آجین دیوار ها داد می زد مر د یم ازین بی صدایی آخر کجایی کجایی می خواهم این را بگویم با اینکه پیشم نماندی اما نگفتم دریغا بانوی من بی وفایی کنج دلم مانده خالی بعد از غروب نگاهت این آسمان تا قیامت دیگر ندارد خدایی در سوگ تو کوچه ها هم در ظلمت شب نشستند این کوچه ها بی وجودت حتی ندارد صفایی 6 لینک به دیدگاه
A&S 1032 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ دوست عزیزم شعرهاتون واقعا قشنگن اینو جدی میگم حتما ادامه بده اصلا چاپشون کن میتونی از یه مجله یا روزنامه شروع کنی امیدوار باش میدونم دلت شکسته چون فقط یه دل شکسته میتونه اینجور شعرها رو بگه من هم عین خودتم شعر میگم از دل شکستم میگم از درد و غمم میگمو خودم رو خالی میکنن هرچند کمتر کسی شعرهامو خونده ولی بیشتر واسه دل خودم میگم وقتی میخوای شعر بگی هرچی دلت میگه همونو رو صفحه کاغذ بیار دنبال واژه ها نگرد ساده و از دل بنویس اینجوری شعرهات به دل همه میشینه مثل فروغ موفق باشی گلم 4 لینک به دیدگاه
مرید 1252 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۸۹ دوست عزیزمشعرهاتون واقعا قشنگن اینو جدی میگم حتما ادامه بده اصلا چاپشون کن میتونی از یه مجله یا روزنامه شروع کنی امیدوار باش میدونم دلت شکسته چون فقط یه دل شکسته میتونه اینجور شعرها رو بگه من هم عین خودتم شعر میگم از دل شکستم میگم از درد و غمم میگمو خودم رو خالی میکنن هرچند کمتر کسی شعرهامو خونده ولی بیشتر واسه دل خودم میگم وقتی میخوای شعر بگی هرچی دلت میگه همونو رو صفحه کاغذ بیار دنبال واژه ها نگرد ساده و از دل بنویس اینجوری شعرهات به دل همه میشینه مثل فروغ موفق باشی گلم سلام دوستان وگرامیان با عزت البته که شعر خوب همانی است که دل آدم به زبان میاورد و بی گمان (هر چه که از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند ) احساس میکنم هنوز به آن مرحله نرسیده ام که خودم را (شاعر) بنامم ولی به این باور هستم که زندگی شاعر تنها برای خودش نیست و گفته های او دردها و احساسها و دل تنگیهای او که در موضوع شعرش مشهود می شود زبان حال دیگران است که خواننده احساس میکند شاعر درست وصف حال اورا بر روی کاغذ آورده است و از لحاظی خود را شریک دردهای وی دانسته واین همان موفقیتی است که شاعر به دنبال آنست پس معلوم شد شاعر زبان گویای کسانی است که به دلایلی نمی توانند احساسهای خودرا به زبان جاری کنند وگوینده و سراینده شعر زحمت آن را کشیده است و کارشان را راحت کرده است و صد البته جای سپاس دارد که اینگونه باشد بنده در آغاز سخن می بایست مقداری از خود می نوشتم که به تقلید از فیلمها خواستم اول آثاری را از خود نشان دهم و بعد از آن چند جمله ای در مورد خودم بنویسم انشاالله در روزهای آتی کوتاه از خود متنی که در یکی از روز نامه ها به چاپ رسیده است را در معرض نگاه با صفای عزیزان قرار خواهم داد پایان عرایضم در این شرح بی نهایت( قطعه) ای است با نام شبهای عشق... من در میان همهمه بر گهای زرد راز ونیاز گام تورا گوش می کنم با التماس ساقه دست بریده ام پاشیده های آیینه را جوش می کنم تصویر رنگ رفته شبهای عشق را با اشکهای یاد تو روتوش می کنم با اشتیاق با همه نا گواریش چندین هزار درد تورا نوش می کنم تا دستهای نرم تو شد تکیه گاه من اندوه و غصه جمله فراموش می کنم تا مژده رسیدن تو باورم شود اندام کوچه را همه گلپوش می کنم 1 لینک به دیدگاه
مرید 1252 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۳۸۹ از طلوع رنگ چشمت آب دریا مانده بود یادگاری از گل لبخند اینجا مانده بود حسرت دیدار تو هر چیز را از یاد برد شب شد ودر آسمان خورشید هم جا مانده بود غروب ستاره ... دیگر درون کلبه فقط یک چراغ بود تنها درون سینه فقط درد وداغ بود اکنون بهار معنی احساس درد هاست در فصل سبز ما که فقط نام باغ بود دیگر بنام هیچ قناری سرود نیست اینجا به روی شاخه گل شعر زاغ بود در شهر ما که هیچ کس از هم خبر نداشت دیدن غریبه گشته فقط یک سراغ بود گنجشکهای کوچک این شهر پر درخت رفتند و در میان درختان کلاغ بود باور کنیم فصل غروب ستاره را اینجا برای دیدن هم یک چراغ بود 3 لینک به دیدگاه
مرید 1252 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۸۹ سلام ... امشب هم خدمت عزیزان رسیدم با چند بیت شعر دست من وتو به هم که می پیوندند پیمان جدید عشق را می بندند باور بکنیم زندگانی زیباست لبها به همین بهانه ها می خندند این دوبیت هم به زبان مادری برای همه اونایی که نژاد پرستی نمی کنند قوی گوز لریم اول یولدا کی سن سن سه ره لن سین یا بیر گجه ده با شیوه اولدوز لار اله نسین قو یمور گو زومون یاشلاری تا گلمه می سن سن بیجا یره عشقینده یاغیش تک سه په له نسین غزلی نام ... رویا (البته این نام را یکی از دوستان بر روی این غزل گذاشته است ) از ایشان سپاسگذارم وقتی صدا کرد چشمت پروانه خاطرم را در قلب خود زنده کردم تک دانه باور م را یک آسمان حرف تازه یک آسمان هم ستاره میگشتم اینجا و آنجا پیدا کنم اخترم را گلهای خوب سخن را از باغها می گزینم هر واژه را می نویسم زینت دهم دفترم را گفتم ببارد به ابری تا در چمن زار قلبم روح دوباره ببخشد آلاله پر پرم را با من بیا روشنایی تا کوچه ها را بگردیم شاید میان یکی شان پیدا کنم یاورم را دنبال یک جرعه آب هر سو وهر جا دویدم تا جان ببخشم دوباره گلهای نیلو فرم را چشمان جادوگرت یا آن لب شکرت را می بوسم و می نویسم حرف دل آخرم را از این به بعد از عزیزانی که این شعر ها رو میخونن درخواست میکنم نامی رو برای شعر انتخاب کنند (با اجازه همه انتخاب بهترین عنوان به عهده بنده حقیر اگر جسارت نباشه البته ) نظرتون چیه ؟ اینم یه نوع کمک کردن به حساب میاد به کسی که میان واژه ها اسیره 1 لینک به دیدگاه
مرید 1252 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۸۹ منهم... نگاه منتظرم رو به آسمان جاریست کویر خشک دلم تشنه طپیدن اوست ابر باد باران این هر سه تا ... دلیل زندگی با شکوه ورویاییست هنوز هم پهنه خشکیده دلم گویا سراب خیس تو را در لابلای ترکهای بی رمقش احساس می کند اما هنوز جای تو در کنج قلب من خالی است 1 لینک به دیدگاه
مرید 1252 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۸۹ تو اگر مرا ندیدی به ستاره ها نظر کن و نگاه خیس خود را پی کوچه دربدر کن من از این زمین خاکی به ستاره کوچ کردم به سرت هوای من زد به ستاره ها سفر کن تو نگاه آفتابی و من آسمان ظلمت تو بتاب در دل من شب تیره را سحر کن تو مقدس و زلالی مثل قطره های باران ز نگاه شور چشمان گل من کمی حذر کن من هنوز عاشقانه سر راه تو نشستم به یقین رسیدی از من شعری عاشقانه سر کن لینک به دیدگاه
ساربان 73 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 دی، ۱۳۹۰ مجبورم این تاپیک قدیمی خودمو واسه شعرهام ادامه بدم البته بعد از مدتها راستش چند وقتی میشد که فکرم مشغول بود و نمیتونستم چیزی بنویسم بلاخره دلمو زدم به دریا و این غزل رو نوشتم اگه زیاد هم خوب در نیومده عذر خواهی میکنم اولین غزل از مجموعه شعر(از ترمه ...تا ...تغزل) خواب..و..خیال..و..رویا راهی برایم نمانده جز دل سپردن به دریا آواره ام تا سپیده ما بین یک خواب و رویا یا من خیالاتی ام یا دریا برایم سراب است گویا فقط نقش دریا از چشمت افتاده اینجا من قایقی را ساختم از برق چشمانت امشب تا در سراب نگاهت پارو زنم تا به فردا با خود کلنجار رفتم تا نصف شب بلکه شاید پیدا کنم راه حلی تا حل شود این معما سر در گمم چند وقت است مشکل فقط زندگی نیست اینکه چرا ناگهانی خالی شد از عشق دنیا از بس دلم زخم خورده از نا کسیها در اینجا حتی اگر من بخواهم باور ندارد کسی را من را اگر دوست داری با این دلم هم قدم باش تا نیمه راه آمد با التماس و تمنا رفتی و رفتی و رفتی تا گم شدی ار نگاهم تا بی نهایت که دیگر حتی نشد هیچ پیدا در امتداد نگاهم گم شد و دیگر ندیدم حالا فقط رد پایی از بودنش مانده بر جا امشب دوباره شروع شد خواب و خیالات و رویا من ماندم و طفلکی دل در حسرت موج دریا لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده