spow 44,195 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ سرگرم تماشای خردهریزههای سر راه شدیم به مقصد نرسیدیم. قطار رفته است اکنون باید پی قاطری بگردیم. سر راهمان زیبا بود مقصد چیزی نداشت اما آنچه را که نشان کرده بودند آنجا بود. ای زندگی اگر این بار آتشی روشن شد حکماً برای گرم کردن دستهای ما نیست در قبیلهی آدمخواران ماندهایم. شمس لنگرودی:icon_gol: 6 نقل قول لینک به دیدگاه
spow 44,195 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ باران صبح بر دفتر شعرم میبارد مِه بر کلماتم موج میزند میدانم زورقم سراسر روز سرگردان خواهد ماند 5 نقل قول لینک به دیدگاه
ooraman 22,216 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ مرسی سجاد جون ...نمیدونی با این شعر من و به کجاها بردی......شمس لنگرودی یکی از استادای من بود....تمام خاطرات سالای اول دانشگاه و زنده کردی....مرسی....:ws37: 4 نقل قول لینک به دیدگاه
spow 44,195 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ در جیب بارانی من چه بود که دستم را زخمی کرد تا از مرز بگذرم ناچارم پنهان کنم چیزی را که نمیدانم چیست. 2 نقل قول لینک به دیدگاه
spow 44,195 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ مرسی سجاد جون ...نمیدونی با این شعر من و به کجاها بردی......شمس لنگرودی یکی از استادای من بود....تمام خاطرات سالای اول دانشگاه و زنده کردی....مرسی....:ws37: اه اوری خیلی دوست دارم شمس رو یه بار تو امضام گذاشته بودم یه شعرشو پروردگارا گریه نکن درست میشود! 4 نقل قول لینک به دیدگاه
spow 44,195 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ صبر تمام میشود تو تمام نمیشوی تحمل این سنگ بیش از این نیست قطرات پنهان! 2 نقل قول لینک به دیدگاه
ooraman 22,216 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ باد بر کلمات من می چرخد غبار حروف را پاک می کند می بیند نیستی. این گونه که او پرسه زنان دور می شود بر می گردد برف در دهانم خواهد ریخت. 2 نقل قول لینک به دیدگاه
ooraman 22,216 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ اه اوری خیلی دوست دارم شمس رویه بار تو امضام گذاشته بودم یه شعرشو پروردگارا گریه نکن درست میشود! منم خیلی دوسش دارم...تقریبا همه دانشگاه عاشقش بودن.... مرسیییییییی:icon_gol: 4 نقل قول لینک به دیدگاه
spow 44,195 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ حرفهایمان به لعنت سگ نیرزید سرهائی تکان خورد و جای قاتل و مقتول جا به جا شد. حرفهایمان به لعنت سگ نیرزید و اکنون میدانیم که هقهقمان به پارس سگی شبیه است. 3 نقل قول لینک به دیدگاه
ooraman 22,216 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۸۹ سرشارم از شعرهای نچیده روزهای نیامده اتوبوس هایی مملو آدمیانی که به تعطیلی میروند قلبی که روی دست بهار مانده است کفهای پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال می روند. سرشارم از شکایت سنگها وقتی که در ترنم رودخانه ترک می خورند سرشارم از برف، از ترنم انگور، نور و در انتظارم از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی من برخیزم و در درخشش روزی دیگر باقی زندگی را پی گیرم. 3 نقل قول لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .